۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

روایت یکی از مادران کمپینی از روز دوشنبه



با من به تماشا بیایید: همه مادران من
روایت روز دوشنبه

سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸ - ۰۴ اوت ۲۰۰۹

س شخصي را كه پلاك را كنده اند دنبال مي كنندو آن ها سراسيمه پا به فرار مي گذارند. نيروهاي سركوب مستاصل به هر سويي هجوم مي برند نقطه اي را پراكنده مي كنند چند ده متر بالاتر يا پايين تر دوباره مردم تجمع كرده و شعار مي دهند مردم به راحتي حاضر نيستند خيابان را ترك كنند دست و كمر و پاي عده اي مصدوم زخمي شده ولي مانع ادامه راه پيمايي مردم به سمت جنوب (ميدان ولي عصر )نمي شود.

حوالي پارك ساعي ماموران جواني را دنبال كرده او را بي رحمانه وخشن به زير ضربات باتوم ومشت ولگد مي گيرند تي شرت او پاره پاره شده و از تنش به كف خيابان مي افتد بالا تنه كبودش مورد اصابت قرار مي گيرد جمعيت فرياد مي زند نزنيد ولش كنيد . چند زن خود را به خيابان و زير و دست وپاي مامورين مي اندازند زني ميانسال كه دهان بندي سبز بر صورت دارد دست در گردن پسر انداخته و سعي در كشاندن او به پياده رو و رها کردن او از دست گاردي ها دارد . يكي از ماموران درشت هيكل چنگ بر گردن زن انداخته او را بلند كرده و به داخل جوي آب پرت مي كند. زني جوان ديگري مضطرب و گريان و با فريادهاي جگر خراش به كمك او شتافته و خود را به سرو گردن مامور معترض آويزان مي كند. زنان و مردان ديگر به هم مي گويند برويم كمك مادرش نگذاريم پسر را ببرند .در همين حين جوان برهنه را مامورين به سمت شمال خيابان مي كشانند و او را به ترك يكي از موتورسيكلت ها سوار مي كنند و دستانش را از پشت دست بند پلاستيكي مي زنند. بلافاصله ماموري لباس شخصي به پشت موتور مي پرد و پشت پسر مي نشيند كه مانع رهايي اش از سوي زنان شود موتور سيكلت به سمت شمال خيابان حركت مي كند. زنان و چند مرد فرمانده نيروها را در پياده رو محاصره مي كنند بين او و نيروهايش جدايي مي افتد بقيه نيروها حركتشان را كند مي كنند كه فرمانده شان به آن ها ملحق شود چندين زن كه از سمت شمال به جنوب مي آيند و از دور نظاره گر فرياد هاي خشم آگين زنان اند به همراه مادر پسر و چند زن ديگر به وسط خيابان دويده و راه حركت را بر موتور سيكلت ها مي بندند. چهره وحشت زده جوان برهنه بر روي موتورسيلكت كه نگاهش غمگين و هراسان به سمت جمعيت حاضر در پياده روي شرقي است رقت انگيز و متاثر كننده است زني ميان سال مردم را تشويق مي كند بجنبيد آزادش كنيد و الا فردا بايد جسدش را از سردخانه تحويل بگيريم !

زنان و مردي ميان سال خطاب به فرمانده شان مي گويد بايد آزادش كنيد بايد آزادش كنيد.نمي گذاريم او را ببريد مگر چه كرده ؟ در پياده رو راه پيمايي كرده به چه حقي مي زنيدش ؟ با فشارهاي همه سويه ومتحد مردم و جمع شدن عده اي بيشتري از زنان و جيغ و فريادهاي آنان فرمانده سست مي شود حتي زني كه مصر است به هر قيمتي مانع بازداشت جوان بي گناه شود پاهاي فرمانده را گرفته و خودش زانو بر زمين زده و جيغ مي كشد كه محال است بذارم از اين جا بري . بايد آزادش كني.

اين صحنه مقاومت شكوه مند و انساني و همدردي بي نظير انسان ها نسبت به هم اشك شوق در چشم برخي نشاند بالاخره جوان آزاد شد و دستش در دستان زنان ، مادران به پياده رو آورده شد .

جمعيت يك صدا دست زدند و هورا كشيدند چند زن به سمت مادرش رفته و او را غرق بوسه كردند او خيس عرق و خسته از پيكاري نيم ساعته آرام بر سكوي ديواره پارك ساعي نشست و وقتي تعريف و
تمجيد تشويق آميز مردم را كه دورش جمع شده و از فداكاري مادرانه اش مي گويند ، فروتنانه ميگويد : من مادرش نيستم!

هیچ نظری موجود نیست: