۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

دستگیری، شکنجه، تجاوز و مرگ به جرم «الله اکبر»


به جرم «الله اکبر»

در خبرها آمده بود که «مأموران حکومت جنایتکار اسلامی، چند روز پیش در تهران، دختری به نام "سعیدۀ پورآقائی" را به جرم بیان تکبیر "الله اکبر"، روز روشن و مقابل چشم همسایگان، از خانه اش، ربوده اند و او را به نقطه ی نامعلومی انتقال داده اند. پس از پی گیری بسیار، از سوی خانواده ی دختر، آقای هاشمی ثمره که یکی از مزدوران ولی فقیه است،به آن ها می گوید، "به بلوک شماره شش پزشک قانونی مراجعه کنند." مادر سعیده به همراه چند تن از آشنایان، به پزشکی قانونی می روند و با جسد غیر قابل شناسایی یک دختر سوخته مواجه می‌شوند. مادر سعیده ابتدا می‌ گوید: "این جسد برای رد گم کردن است و جسد دختر وی نیست." اما پس از بازرسی دقیق بدن جسد و کشف خالی که روی پای مقتول بوده است، از هویت دخترش اطمینان حاصل می‌کند و از هوش می‌رود.... هرچند جسد این دختر بی‌گناه مورد مشاهده مادر و همراهان وی قرار گرفته، اما جسد را به آنها تحویل نمی‌دهند و تحت شرایط کنترل شده و بدون سر و صدا به خاک می‌سپارند و به مادرش نیز اعلام می‌کنند که اگر این موضوع رسانه‌ یی شود، اسنادی را مبنی بر فاحشه بودن دخترش و قتل وی در همین راستا منتشر خواهند کرد.»

خبر را دوباره خواندم. شگفت زده شدم. و شگفت زدگی ام را با یک روزنامه نگار عرب، که از آشنایان قدیم من است، در میان گذاشتم. او در نخستین لحظات، نتوانست خبر را باور کند. و با تردید گفت: «چه گونه چنین حادثه یی ممکن است در یک کشور اسلامی رخ بدهد. مگر مسلمانان ایران نماز نمی خوانند!؟»

و خودش، پرسش اش را پاسخ داد: «البته که می خوانند. و یا حداقل باید بخوانند. هفده رکعت نماز هر مسلمانی را مکلف می کند که در هر روز باره و بارها بر تکبیر "الله اکبر" شهادت بدهد.»

به او توضیح دادم که خبر واقعی است. آن دختر خانم متهم بوده است که با صدای بلند، روی پشت بام فریاد "الله اکبر" سر داده است. همین

او گفت: «اذان هم ذکر کرده است. باید مفتی شهر به او "تشریف ایمان" تحفه و خلعت بدهد.»

گفتم: «اما، ولی فقیه یا درست تر بگویم مزدوران ولی فقیه که همان "آقاسید علی" باشد که ده ها پروژه ی گران بها را از کیسه ی مردم فقیر شده ی ایران، در لبنان به پایان برده است، به جای "تشریف ایمان" جوانان ایرانی را با خشونت و ضرب و شتم، دستگیر و در اماکن ناشناخته زندانی می کنند و آن ها را مورد شنیع ترین انواع تجاوزات جنسی قرار داده و بعد از شکنجه های بسیار، سبعانه می کشند و پنهانی در گورستان ها، بدون رعایت تشریفات قانونی و مذهبی، دفن می کنند. و همه ی این جنایات به فتوای آخوندی به نام مصباح یزدی که از مریدان ولی فقیه است، رخ می دهد.»

دوست عرب من که متولد سوریه است و گوشه ی چشمی هم به آخوندهای ایران دارد، نتوانست بر سخنان من صحه بگذارد. از این کامپیوتر را روشن کرد و چند سایت خبری به زبان های عربی و انگلیسی را مرور کرد. با مرور هر سایت، چهره ی تیره اش، تیره تر و تیره تر شد. پیشانی اش عرق کرد. با ناراحتی گفت: «پوزش می خواهم که در دقایق نخستین ترا، کاملا باور نکردم. آخر این قابل قبول نیست که تنها دولت دینی جهان، فردی را به اتهام بیان تکبیر "الله اکبر" با خشونت دستگیر، زندانی و پس تجاوز جنسی و شنجکه به قتل برسانند. تا آن جا که من می دانم، حتی در حکومت استالین هم، که "دین افیون توده ها" خوانده می شد، هیچ کس به خاطر بیان تکبیر "الله اکبر" نه زندانی شده و نه به قتل رسیده است. این نخستین بار است که من در عمرم، می شنوم که بر زبان آوردن این تکبیر رایج و عمومی ی مسلمین، برای مسلمین جرم محسوب می شود و جزای آن، اعدام، به همراه شکنجه و بدتر از همه تجاوزات جنسی است. »

به دوستم گفتم: «فکر نمی کنی وقت آن رسیده باشد که نظر علمای اهل سنت را درباره ی این فجایع استفسار بکنی و نشر بدهی!؟»

پرسید: «حاصل این کار چه خواهد بود؟»

گفتم: «ما نظرات علمای سرشناس، مثل جامعه ی الازهر را ترجمه می کنیم و نشر می دهیم. شاید آخوندهای ایران خجالت بشکند. و نیز ممکن است، در پیشگیری فجایع، مؤثر باشد.»

جواب داد: «نمی دانم علمایی که تو می گویی چقدر حاضر باشند با شاخ گاو درافتند، اما می دانم، حکومتی که به شهادت همین خبر، "قرآن" را مسموع نمی داند و جز بقای خود، به هیچ چیزی اهمیت نمی دهد، حتما علمای اسلامی را عامل صهیونیسم، و سخنان آنان را تهاجم فرهنگ منحط عوامل استکبار خواهد دانست. و علمای صاحب نام اسلام هم، دوست ندارند به قول شما ایرانی ها، آب در هاون بکوبند. اما من سعی می کنم درباره ی این خبر، چند مقاله بنویسم و نظرات افراد صائب فکر را جویا بشوم و نشر بدهم. اما به نظر من حکومت اسلامی ایران، تداعی کننده ی "شداد" و "فرعون" است که در قصص قرآن هم آمده است. شایسته ی ایرانیان نیست که چنین حکومتی را تحمل کنند. داستان شداد را بخوان. به نظر من این حکومت به روزهای آخر شداد، رسیده است که یک پای در زمین و یک پای در رکاب اسب، عزائیل از او جان ستاند.»

به او گفتم: «تو را باور دارم. یقیین است که این حکومت فرو افتادنی و هیچ عاملی سبب نجاتش نخواهد شد. نه دروغ هایی که به نام خدا و دین می گوید، نه ماشین کشتار و هراسی که بر تمام ابران حاکم کرده است، نه زندانی که به وسعت ایران و با هفتاد میلیون ایرانی ساخته است. این حکومت از ابتدای اسقرار منحوس اش، کشته است که بترساند، و ترسانده است که بماند. اما به همت نسل جوان ایران، دیر زمانی است که ماشین هراس آفرینش، از کار افتاده است. و حال عقربه ها خلاف جهت می چرخد. به این معنی که اکنون، این حکومت است که می ترسد و چون می ترسد، از عقوبتی که در دادگاه های ملی، در انتظار اوست، می کشد تا بر ترس خود فائق آید. اما تا کی؟! فتاوی مفتی های سرشناس جهان اسلام، در مغایرت داشتن رفتار این حکومت با تعالیم اسلام، می تواند به علمای ایران نیز جرأت اظهار نظر بدهد. یادم هست، در نخستین ماه های انقلاب اسلامی، آیت الله طالقانی در گفتگویی با حسن بیگی، گزارشگر مجله ی جوان، که من سردبیری آن را بر عهده داشتم، و اواخر فروردین 1358 هجری شمسی منتشر شد، گفت "آن چه در این سرزمین جاری است بر هیچ یک از تعالیم دین مبین اسلام مستغرق نیست" اما جای طالقانی ها، در ایران امروز خالی است.»

دوست من قول داد که همه ی هم خودش را به کار ببرد، تا شاید دریچه یی هر چند کوچک به جهان روشنایی گشوده شود.

یادداشت‌های روز"، ویژه سایت دیدگاه نوشته می‌شوند. در صورت تمایل به بازتکثیر متن، لطفا منبع را "یادداشت‌های روز سایت دیدگاه" قید کنید.

ستار لقایی

منبع: سايت ديدگاه

هیچ نظری موجود نیست: