۱۳۸۸ دی ۵, شنبه

در گذشت آیت‌الله منتظری بازنگری‌ای نادقیق به یک رخ‌داد تاریخی

مهدی اصلانی


شنبه ۵ دی ۱٣٨٨ – ۲۶ دسامبر ۲۰۰۹

واکنش چشمگیر ایرانیان خارج کشور به مرگ آیت‌الله منتظری در چند روز گذشته، بهانه‌ای شد برای نگاهی گذرا به این رخ‌داد. جدا از پیام‌های تسلیت اشخاص و برخی جریانات و چهره‌های سیاسی مقالاتی فراوان بر روی تارنماهای اینترنتی خود‌نمایی کرد. برخی جریانات و احزاب سیاسی خارج کشور، با بیان آن‌که آیت‌الله منتظری “پدر معنوی” و “حامی صمیمی‌ی” جنبش سبز بود، با تسلیت به فرزند ارشد ایشان احمد منتظری و سایر اعضای خانواده‌ی این مرجع تقلید شیعی و نیز به “مردم ایران” خود را در غم از دست رفتن ایشان شریک دانستند. در رُخ‌دادِ درگذشتِ آیت‌الله منتظری بسیاری قهرمان حقیقی یا مجازی خود را در گروه خود جسته‌اند. برخی با چنان غلو و اغراقی به بازسازی شخصیت آیت‌الله منتظری دست زد‌ه‌اند که به واقع این بزرگ‌نمایی پیش از هرچیز نشان از کوچک کردن دیگران داشت. کسانی در فقدان آیت‌الله منتظری قد قهرمانی را آن قدر پایین آوردند تا که هم‌سطح آرزوهای خودشان گردد.
راست آن است که آیت‌الله منتظری به شهادتِ کارنامه‌ی پُر‌تلاطمِ سیاسی زندگی‌اش انسانی بود در مجموع مهربان. انسانِ مهرورزی که مهربانی‌اش با خشونتِ ذاتی‌ی جهان‌نگری‌اش تعارض داشت. او از ابتدای پاگیری جنبش اسلامی، در نبرد قدرتی آلوده قرار گرفت؛ هر چند که زودتر از خیلی‌ها سعی داشت کمتر درگیر و آلوده‌ی این نبرد شود. وی جزء انسان‌هایی بود که به آن‌چه می‌گفت اعتقاد داشت و بدان عمل می‌کرد. او تا آخرین روزهای حیاتش جمهوری اسلامی و اسلام سیاسی را با قرائتی که وی از مبانی آن داشت، تنها بدیل معنوی انسان‌ها می‌پنداشت. وی به عنوان یک فقیه سنتی به این آرمان‌شهر باور داشت که می‌توان فقه شیعی را با یک نظام سیاسی برپایه‌ی قوانین مدنی و حقوق شهروندی آشتی داد. تا به آخر نیز به ولایت مطلقه فقیه، نه، که به نظارتِ فقیه و گونه‌ای ملایم از ولایت فقیه، باورمند ماند. باوری به باور من، یک‌سر ناراست و نادرست. آیت‌الله منتظری به جهانی اعتقاد داشت که جدا از اراده و مهربانی شخص خودش، سرشار از جنبه‌های غیر‌انسانی است. نابرابری ساختاری زن و مرد. مجازات اعدام. شر و خیر و عبودیت تام و تمام انسان از الله. خداسالاری بزرگ و پدرسالاری بزرگ او، توام با تاریک‌اندیشی بود.
با این همه، یکی از وجوهی که به اعتبار آن می‌توان شجاعت و ایستاده‌گی آیت‌الله منتظری را در کفه‌ی داوری قرار داد، همانا اعتراض وی به کشتار سراسری زندانیان سیاسی در سال شصت و هفت به دستور مستقیم خمینی است. آن‌جا بود که وی اخلاق را با قدرت تاخت نزد. حصر خانگی و کنار گذاشته شدن از قدرت، تاوان آن اعتراض و ایستاده‌گی بود. کتابِ خاطرات آیت‌الله منتظری، سند تباهی اسلام سیاسی را توسط یکی از معماران ولایت فقیه و حکومت اسلامی به عینه در برابر وجدان‌های بیدار قرار داد. این خاطرات در میانِ لال‌مانی ‌همه‌ی جناح‌های درگیر، اهمیتی دوچندان پیدا کرد. اهمیتِ اعتراضِ آیت‌الله منتظری در آن بود که وی کاریزمای خمینی را در گردونه‌ی ‌قدرت و در سال خون، زیر گرفت و کاسه‌ی خود را در فرازی مهم از زندگی سیاسی‌اش از وی جدا کرد. و پر‌واضح است که اعتراضِ در قدرت و به قدرت، عیار و وزنی دارد که نمی‌توان آن‌را با هیچ الماسی در جهان تاخت زد. اخلاق سیاسی حکم می‌کند که سهم آیت‌الله را از این رویارویی و “تو روی خمینی ایستادن” بی هیچ اما و اگر و به تمامی در نظر گرفت.
بیش از یک سال قبل برای انتشار کتاب خاطرات زندانِ خود در نامه‌ای اینترنتی، در ارتباط با فرمان چپ‌کشی در تابستان سال شصت و هفت سئوال‌هایی از ایشان پرسیدم که از سرِ مهر یا مسئولیت بدان پاسخ دادند. همان‌جا و در کتاب منتشر شده‌ام کلاغ و گل سرخ یاد‌آور شدم که: می‌توان با آیت‌الله منتظری در بسیاری موارد توافق نداشت. او به هر روی در گردونه‌ی قدرت مهره‌ای مهم بود و نقشی همین‌قدر مهم در شکل‌گیری‌ی سیستمِ جنایت در سال‌های آغازینِ انقلاب داشت. به حق می‌توان بسیاری از نظریات اجتماعی سیاسی وی را به عنوان یکی از معمارانِ ولایت فقیه، به بوته‌ی نقد کشید. اخلاقِ سیاسی اما حکم می‌کند نقش او را در افشای جنایت تابستان سال ۱٣۶۷ از یاد نبریم.* آیت‌الله منتظری –اما- در یک دوره‌ی تاریخی به عنوان نیابت ولی فقیه و به زمانی که بسیاری از حُکامِ شرع و قضاتِ داد‌گاه‌ها نمایندگان خود ایشان بودند، مسئولیتی غیر‌قابل انکار در پیدایش و تثبیت نظام جنایت دارد. به دورانی که هولناک‌ترین جنایات و اعدام‌های دسته‌جمعی و در راس آن کشتار هزاران زندانی‌ی سیاسی-عقیدتی در فاصله‌ی سال‌های ۱٣۶۲-۱٣۶۰ اتفاق افتاد. برای یاد‌آوری تاریخی پربدک نیست به این مسئله نقبی بزنیم .
انتخاب آیت‌الله منتظری در پاییز سال ۱٣۶۴ از جانب مجلس خبرگان بدون هیچ معترض جدی به تصویب می‌رسد. از ابتدا دو نفر نسبت به این انتخاب توافق نداشتتند؛ خمینی و خود آیت‌الله منتظری. عدم توافق اولی با منطقی توام بوه و دومی از سر تواضع و فروتنی به انتخاب خود معترض. به یک معنی دست‌کم در گردونه‌ی قدرت و درمیان کار‌بدستان حاکمیت، تا پایان سال ۱٣۶۴ نه تنها اختلافی بر سر نیابت و رهبری نظام توسط آیت‌الله منتظری وجود نداشته که بسیاری چون خامنه‌ای و رفسنجانی در پیشبرد و جا انداختن رهبری آقای منتظری تعجیل هم داشتند. (۱) در میان غلو‌گویی‌ها و بزرگ‌نمایی‌های نوشتاری اخیر، برخی با دست‌کاری در تاریخ و جعلی آگاهانه، آیت‌الله منتظری را مخالفِ اعدام‌های “دهه شصت” خطاب کرده‌اند. برخی فراتر از آن حتا آیت‌الله را تنها مدافع حقوق مخالفین “از آغاز” (۲) و “در تمام دوران‌ها” خواندند.(٣) صفتی که خود آیت‌الله نیز هرگز به خود اتلاق نکرد.
این بزرگ‌نمایی و روایت ناراست از تاریخ، ره‌آوردی جز مخدوش کردنِ حافظه جمعی ندارد. (اگر نگوییم این عده دچار خطای محاسباتی و ریاضی شده اند، چرا که دهه را معمولا به یک دوره‌ی تاریخی ده ساله اطلاق می‌کنند) اکبر گنجی، در یادداشتی که بر مرگ آیت‌الله نوشته مدعی‌ست: او بود که از آغاز در برابر نقض حقوق اساسی مخالفان ایستاد.” آیا به راستی گنجی بر آن چه می‌گوید، باور دارد. آیا به راستی آیت‌الله از آغاز در برابر نقض حقوق اساسی مخالفان ایستاد. نمی‌خواهم از کردستان و ترکمنستان و توماج‌ها و اعدام‌های سال‌های آغازین بگویم که رنج‌مان مکرر شود. این‌گونه خوانشِ تاریخ بر روشی مبتنی است که آغازِ ناعدالتی را زمانی می‌‌انگارد که نا‌عدالتی بر خود و عزیزانش رفته است، افزون بر این، قهرمان تاریخ نیز در همین دوران و از گروه خودی تولد می‌یابد. این نگاه به تاریخ بیان گونه‌ای از فرهنگ است. فرهنگی که قدِ قهرمان و قهرمانی را به قدرِ آرزوهای شخصی فرو می‌کاهد. این‌گونه حکم صادر کردن‌های ناراست و نادقیق در روایتِ تاریخ، چشم فروبستن بر رنج دیگران و گونه‌ای بی‌عدالتی تاریخی است. آیا به راستی آغاز برای اکبر گنجی قدری با تاًخیر آغاز نشده است.
نکته قابل توجه دیگر در فقدان آیت‌الله منتظری ادبیات به کار گرفته شده از جانب برخی از مهاجران و اصلاح‌طلبان سابق است این دسته که در سالیان اخیر با مباحث شبه حقوق بشری و استفاده از ادبیات و واژه‌گان غیر‌دینی، مقالات‌شان را با نقل قول‌هایی از متفکران غربی چون میشل فوکو و ماکس وبر و کارل پوپر آراسته‌اند و سعی در نوعی هم‌سان‌سازی کلامی با ادبیات مهاجرت و تبعید داشته‌اند، با درگذشت آیت‌الله به ادبیات مانوس و مورد علاقه خویش بازگشته‌اند.
“آیت‌الله منتظری به دیار باقی شتاقت… او مصداق بارز این آیه قران بود که عاش سعیدا و مات سعیدا…” (۴)
جدا از دسته فوق برخی نیز با بخشیدن القاب و انتخاب عناوینی غیر‌زمینی، پوششی آسمانی به مرگ آیت‌الله دادند. رضا فانی از زندانیان توده‌ای و زنده‌مانده‌گان تابستان ۶۷ می‌نویسد”دفاع ایشان از همه زندانیان سیاسی، از هر گروه و دسته و مذهبی و در تمام دوران ها، ایشان را به قهرمان همیشگی حقوق بشر درسرزمین ما و پدر معنوی این جنبش مبدل نمود”
نوشابه امیری به بهانه نام کوچک آیت‌الله –حسینعلی- و هم‌زمانی واقعه عاشورا با هفتمین روز درگذشت آیت‌الله تیتر مطلب‌اش را با انتخابی این‌گونه آراست. –در سوگ آنکس که هم حسین بود و هم علی- “آیت الله العظمی حسینعلی منتظری، مرجع عالیقدر شیعیان، دیروز درگذشت تا در همزمانی هفتمین روز مرگش باحادثه عاشورا، به یادمان بیاورد که او هم حسین بود و هم علی. مظلوم‌ترین حسین‌ها و شجاع‌ترین علی‌ها.” (۵)
همان‌گونه که آمد یکی از مواردی که پس از درگذشت آیت‌الله منتظری در برخی نوشته‌ها چشم‌آزار بود، مخالفتِ آیت‌الله با اعدام‌های “دهه شصت”است. برخی از چهره‌های سیاسی رفوزه شده با جعل آگاهانه این قید زمانی عنوان مخالفت با اعدام‌ها –دهه شصت- را به آیت‌الله بخشیدند. موقعیتی که خود آیت الله نیز چندان با آن توافق نداشت. اگر بتوان برای بازگفت بالا توسط علی افشاری که انسانی است خداباور و مسلمان شیعی و تا چندی پیش از پایوران جمهوری اسلامی توجیهی منطقی یافت، برای نوشته‌ی زیر که توسط فرخ نگهدار و در سوگ آیت‌الله منتظری نگاشته شده، چه می‌توان نام نهاد. نگهدار از همان انتخاب تیتر مطلب‌اش و در حوزه‌ای غیر‌زمینی، تکلیف ما را روشن می‌کند: “در سوگ آموزگاری که پاک و مجرد به سوی فلک شتافت” سپس ادامه می‌دهد:
“هر رنگی از این رنگین کمان سبز، از شیعه و سنی تا گبر و ترسا و کافر، (بخوان کمونیست) همه او را پیشوای معنوی خود شناسند. در زندگی آموخته‌ام که سیستم‌های عقیدتی، فرهنگی و یا حقوقی برای آنند که در هر کشاکش به ما کمک کنند که تصمیم به عمل خیر و دفاع از حق را، از تصمیم به عمل شر و ارتکاب ستم را از هم تشخیص دهیم. و من، فرخ نگهدار، از شاگردان مشتاق آیت الله منتظری و شیفته روش او در این تشخیص هستم.” گویی فرخ نگهدار از کیسه خلیفه می‌بخشد. به راستی آیا اهل سنت و سنی‌هاهم آیت‌الله منتظری را پیشوای معنوی خود می‌دانند؟! مگر یک سوسیالیست. مارکسیست. کمونیست، (نمی‌دانم امروز جهان‌نگری‌ی فرخ نگهدار چیست، اگر اصلا جهان‌نگری‌ای داشته باشد) می‌تواند شاگرد فکری یک فقیه و آیت‌الله شیعی باشد!!! و آیا به لحاظ منطقی ممکن است یک آدم خدا‌باور، پیشوای فکری ‌یک آدم به اصطلاح سکولار باشد. دروغ است این ادعا. به هزار و یک دلیل دروغ است. یا دستِ‌کم فرخ نگهدار با نیاموختن از گذشت روزگار هم چنان مبتلا به دردِ بی‌درمان پراگماتیسم سیاسی است.** این کلام اگر از زبان شاگردان آیت‌الله، کسانی هم چون محسن کدیور و حسن یوسفی اشکوری و یا نزدیکان فکری وی چون عبدالکریم سروش و مجتهد‌شبستری جاری شود، نه تنها تعجب‌ بر‌انگیز نیست، که بسیار طبیعی جلوه می‌کند. همان‌گونه که اگر سروش و کدیور و اشکوری بگویند شاگرد فکری مارکس و انگلس هستند، باید در صحت فکر و عقل و کلام آن‌ها تردید کرد. جدای از آن‌که به لحاظ فکری و باورهای ایدئولوژیک، فرخ نگهدار نمی‌تواند راست گفته باشد، اگر تنها بخواهیم در حوزه‌ی سیاسی نگاهی به پیام نگهدار بیاندازیم (البته با نگاهی گذرا به کارنامه‌‌ی سیاسی‌‌ی این رهبر اکثریت که هر مخالف فکری حتا نزدیک‌ترین رفقای سازمانی‌اش را با پاپوش و پرونده‌سازی امنیتی جاسوس و خائن خطاب کرد و هم‌چنان شرمسار تاریخ است) اگر ذره‌ای از حقیقت در پیام نگهدار باشد -که نیست- بزرگ‌ترین درس از نحوه‌ی زندگی سیاسی آیت‌الله منتظری پوزش‌خواهی از گذشته است. کسی که خود را شاگرد فکری و شیفته‌ی روشِ فکری آیت‌الله می‌خواند بهتر از هرکس می‌داند درس اول از زندگی آیت‌الله، جدای از آن‌که وی در حیاتش هرگز مسلک‌فروش نبود، برخورد انتقادی با گذشته بود. نگهدار دروغ می‌گوید. (۶)
شیرین عبادی، در سوگ‌نامه‌ی خود آیت‌الله منتظری را پدرِ حقوق بشرِ ایران خطاب می‌کند: “تو پدرِ “حقوق بشر” در ایران هستی‌ و میلیون‌ها چون من فرزند و مرید داری.” شیرین عبادی دامنه‌ی آستان‌بوسی را به تمامی دوران‌ِ زندگی سیاسی وی گسترش می‌دهد. معنایی که خود آیت‌الله نیز دستِ‌کم در دوران اخیر چندان بدان باور نداشت. “پدر مرا ببخش، زمانی‌که همراه آیت‌الله خمینی به تهران آمدی و مهمترین مشاور سیاسی رهبر انقلاب بودی، درایت و تیزهوشی ترا نادیده گرفتم و معنای سخنانت را نمی‌‌فهمیدم.” آیت‌الله منتظری خود شجاعانه و با شهامت یکی از اشتباهاتِ جبران‌ناپذیرِ دوران زندگی سیاسی خود را شرکت در اقدامات سال‌های آغازین انقلاب از جمله گنجاندنِ اصل ولایت فقیه در قانون اساسی جمهوری اسلامی می‌دانست. شیرین عبادی پارا فراتر از این گذاشته و دامنه‌ی این پوزش‌خواهی شخصی را به دیگران نیز می‌گستراند. گویی ایشان از سر تواضع مسئولیت پوزش‌خواهی دیگران را نیز با توجه به مسئولیت خطیرشان عهده‌دار شده اند. پرسش رادیو فردا و پاسخ شیرین عبادی نشان از این ادعا دارد: شما از ایشان پوزش می‌طلبید و می‌گویید که در زمان حیات‌شان به ارزش‌های او پی نبرده بودید. فکر می‌کنید چرا؟
این پوزش در حقیقت به خاطر آن بود که در حیات ایشان قدر زحمات ایشان را آن طور که باید و شاید، جامعه ایران، خصوصا جامعه روشنفکری و علی‌الخصوص جامعه چپ ایران، نشناخت و فراموش کردند که تعدادی از روشنفکران و چپ‌های ایران حیات‌شان را مدیون آیت‌الله منتظری هستند. از آن نظر که وقتی یک زندانی سیاسی، مثلا یک روزنامه‌نگار یا وکیل را دستگیر می‌کردند، داد و قال در ایران به پا می‌شد، اما متاسفانه یک دهم آن برای شخصیت بزرگواری چون آیت‌الله منتظری به پا نشد.
سال‌های سال از ناحیه روشنفکران و نویسندگان و خصوصا گروه‌های چپ، هیچ یک از آنها از آیت‌الله منتظری آن طور که باید و شاید قدردانی نکردند. البته در اینجا باید بگویم ایشان بزرگ‌تر از آن بودند که به قدردانی ما نیاز داشته باشند. تاریخ از ایشان قدردانی خواهد کرد. (۷) به راستی سرنوشت چپ ایران چنان شده است که رهبران خود‌گمارده باید به جای آن‌ها شرمسار تاریخ باشند؟ اگر شیرین عبادی تنها نگاهی گذرا به ادبیات تولید شده از جانب نیروهای چپ و واکنش آن‌ها نسبت به بی‌عدالتی اعمال شده در مورد آیت‌الله منتظری در آن سال‌ها می‌انداخت هرگز زحمت نمایندگی و پوزش از جانب چپ‌ها و روشنفکران را برخود هموار نمی‌کرد. نگاهی کوتاه به محتوای پاسخ شیرین عبادی نشان از عیارِ انصافِ وکیل با انصافِ ما و صورت حساب هنوز تسویه نشده‌اش با چپ دارد. باور این سخنان چندان ساده نیست که وکیل مدافع فعالِ حقوق بشر و برنده جایزه صلح نوبل، حتا در حوزه‌ی کاری خود بگوید: “ترا پدر می‌خوانم زیرا از تو آموختم چگونه از مظلوم دفاع کنم بدون آن‌که علیه ظالم دست به خشونت زنم.” (٨) آیا به راستی تا قبل از آیت‌الله منتظری، وکیل مدافع شجاع ما به اصل و شرافت حرفه‌ای شغل‌اش یعنی دفاع از مظلوم بدون خشونت به ظالم بی‌توجه بوده است. نه موضوع آن است که به راستی قهرمان و اَبَر‌مَرد زندگی شیرین عبادی آیت‌الله منتظری است که تا چند سال پس از انقلاب حساسیتی به مسئله حقوق بشر نداشت و از خود نیز نشانی برجا نگذاشت. شیرین عبادی به عنوان یک زن مسلمان به گونه‌ای از اسلام اعتقاد دارد که تبلورش در نظریات آیت‌الله منتظری نمودار است. شیرین عبادی حتا در آخرین روز حیاتِ “پدر معنوی‌اش” از وی طلب فتوی و “استفتاء” هم می‌کرده. تا این جای کار نه ایرادی به این مومنه‌ی مسلمان که تلاش می‌کند تعالیم پیامبر اسلام را با منشور کوروش آشتی دهد وارد است نه اشکالی به آیت‌الله منتظری. این نگاه شیرین عبادی به عنوان یک حقوق‌دان به فقدان آیت‌الله منتظری و بخشیدن جایگاهی غیر‌واقعی به وی –اما- تواضع نام ندارد؛ بلکه یک تبیین نادقیق تاریخی است. جامعه‌ی جو‌زده‌ای که به شدت مبتلا به پراگماتیسم سیاسی است آن‌را راهنمای کردارش کرده و به راحتی به به دنبال جو می‌افتد.
روایت ناراست از تاریخ در پاره‌ای موارد به مخدوش کردن حافظه و بد‌تر از آن به اصل و مبنای برخورد دیگران بدل می‌شود. در راهپیمایی و فضای جو‌زده، شعار حرف اول و تحریفِ تاریخ به گفتمانِ غالب بدل می‌شود. به نمونه‌ای از ‌این‌دست نگاه می‌اندازیم. در پیامِ تسلیت بیش از صدتن از نویسندگان در فقدان آیت‌الله و در بیانیه‌ای که به همین مناسبت منتشر شد، عنوانِ “پدر حقوق بشر” که مبتکرش شیرین عبادی است به عنوانِ اصلی پذیرفته شده داخل گیومه آورده می‌شود: “خبر درگذشت «پدرِ حقوق بشر ایران» غیر منتظره بود و جامعه‌ی هنرمندان را نیز به سوگ نشاند”. آیا این‌گونه بزرگ کردنِ آیت‌الله منتظری کوچک کردن دیگران نیست؟ آیت‌الله منتظری، بر اساس باور‌های خود هرگز نمی‌توانست مخالفِ حکمِ اعدام باشد و هرگز هم با حکم اعدام مخالفت اصولی نکرد. او هم‌واره از محاکمه و “مجازات عادلانه” سخن گفت. سئوال از برنده صلح نوبل و بیش از صد نویسنده ایرانی آن است: آیا فردی که به مجازات غیر‌انسانی اعدام (به هر دلیل) باور دارد را می‌توان “پدر حقوق بشر ایران” نامید؟ روشن است که هیچ حق انسانی‌ای نباید در کره خاک از کسی زائل شود. آیت‌الله منتظری در تاریخ معاصر ما سهمی دارد که سهم کوچکی هم نیست. ترسیم تصویر دروغینی از تاریخ، اما حقی بزرگ از تاریخ زائل می‌کند و رنج انسانی دیگران را زیر می‌گیرد. ما نمی‌توانیم و اجازه نداریم مرتکب این بی‌عدالتی تاریخی شویم. در روشی که به کرات در تاریخ سی سال اخیر تکرار شده و جواب نداده است. ما نمی‌توانیم در زدنِ شر، تمامی خیر را برای خود و به میل خود مصادره کنیم. تاریخ اندیشه را نمی‌توان با اتکا به سلیقه یا بدتر از آن مصلحتِ سیاسی از نو بازنوشت و اَبَر‌مردِ اندیشه بازساخت. نمی‌توان یک تحلیل سیاسی را بنیان قهرمان‌سازی دروغین خود قرار داد.
حسن یوسفی اشکوری، از منظر یک انسان خدا‌باور در مطلبی تحت عنوانِ “حجت مسلمانی ما” در نتیجه‌گیری انتهایی مطلب‌اش با اتکا به گفته‌ی شیرین عبادی و جایگاه آیت‌الله منتظری یاد‌آور می‌شود ‌”همین جایگاه موجب شده است که برنده جایزه صلح نوبل و سخنگوی حقوق بشر ایران در سطح جهانی خانم عبادی منتظری را “پدر حقوق بشر ایران» بنامد.” اشکوری، با توجه به تمام ویژگی‌ها، منتظری -را- “نه تنها الگو و حجت مسلمانی مومنان، که الگوی انسانی و اخلاقی تمام آزادیخواهان، اخلاق محوران و عدالت طلبان” می‌‌خواند. باید از روحانی خلع لباس شده‌ی خوش‌فکر و مورد ستم قرار گرفته پرسید: مگر می‌توان به بهانه‌ی آن‌که در روزگار ما همه‌ی “قبله ها به راحتی خیانت کرده‌اند” آیت‌الله منتظری را الگوی عدالت‌طبان جهان لقب داد. آیا بخشیدن چنین جایگاهی به آقای منتظری ناعدالتی به عدالت نیست.
و نکته‌ی آخر آن که در میان مطالب منتشر شده از جانب نحله‌های فکری مختلف در فقدان آیت‌الله منتظری مطالبِ هم‌فکران و نزدیکان فکری این فقیه سنتی شیعی، عموماً از عقلانیت و منطقی بیش از اکثرِ نیروهای نا‌مسلمان برخوردار بوده است. این معقولیت و منطق را می توان در پیام ابولحسن بنی‌صدر، در نگاه انتقادی به دوره‌های مختلف زندگی آیت‌الله منتظری (۱۰) و یا مطلب محسن مجتهد شبستری، از نواندیشان دینی و هم‌فکران آیت‌الله منتظری که در مطلب کوتاه خود به دوره‌ی آخر زندگی وی پرداخته مشاهده کرد: “او در آخرین کتاب خود «اسلام دین فطرت» نوشت: در عصر حاضر حکومت چیزی غیر از قرارداد عقلانی میان حکومت‌کنندگان و حکومت‌شوندگان نیست . در خارج از این چهارچوب هیچ انسانی بر انسان‌های دیگر ولایت ندارد و هر انسان از آن نظر که انسان است حقوق بشریت دارد.” (۱۲- ۱۱)

* برای اطلاع از مکاتبه من با آیت‌الله منتظری نگاه کنید به کلاغ و گل سرخ به همین قلم

۱- نگاه کنید انتخاب مجلس خبرگان و جانشینی خمینی “امید و دلواپسی” خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱٣۶۴










۲- نگاه کنید به اکبر گنجی “مورخان و آیت الله منتظری تاریخ ساز” گویا نیوز ٣- نگاه کنید به رضا فانی “پناهگاه ملت.” ۴- نگاه کنید به علی افشاری “به یاد تو در پای کوه می‌گریم” گویا نیوز. ۵- نگاه کنید به نوشابه امیری “در سوگ آنکس که هم حسین بود و هم علی” روز‌آنلاین ۶- نگاه کنید به فرخ نگهدار. “در سوگ آموزگاری که پاک و مجرد به سوی فلک شتافت” ایران امروز ۷- نگاه کنید به مصاحبه شهران طبری با شیرین عبادی. رادیو فردا ٨- نگاه کنید به شیرین عبادی. سوگ‌نامه‌ای برای پدر “حقوق بشر ایران” گویا نیوز. ۹- نگاه کنید به حسن یوسفی اشکوری. “حجت مسلمانی ما.” روز آنلاین ۱۰- نگاه کنید به پیام بنی‌صدر و مصاحبه وی با تلویزیون صدای آمریکا. تارنمای انقلاب اسلامی ۱۱- نگاه کنید محسن مجتهد‌شبستری. “غمخوار کرامت انسان” تارنمای جنبش سبز-جرس- هم‌چنین ۱۲- نگاه کنید به تقی رحمانی “هرلحظه عظیم‌تر می‌نمود” روز آن‌لاین. هم‌چنین مصاحبه تقی رحمانی با رادیو زمانه

**پراگماتیسم سیاسی به عنوان یکی از آفت‌های سیاسی سالیان اخیر شاید هیچ‌زمان چون در جنبش اخیر معروف به جنبش سبز در ایران بازتاب عملی نداشته است. دامنه‌ی ترکش این گونه از پراگماتیسم سیاسی حتا بر برخی رخ‌داد‌های بین‌المللی نیز سایه انداخته است. مجله معتبر بین‌المللی سیاست خارجی (فارین پالیسی) خانم زهرا رهنورد (همسر میرحسین موسوی) را به عنوان سومین متفکرِ برتر جهان در سال ۲۰۰۹ میلادی معرفی کرد. این نشریه نسبت به انتخاب صد اندیشمند برتر در سال ۲۰۰۹ نوشت: این صد نفر با ایده‌ها و اندیشه‌هایشان جهان ما را در سال ۲۰۰۹ شکل داده‌اند. در گزارش این نشریه و از جمله دلایل این انتخاب به “شور و خشم زهرا رهنورد نسبت به محمود احمدی‌نژاد” و سپس حمله محمود احمدی‌نژاد به زهرا رهنورد در مناظره وی با میرحسین موسوی اشاره شده است. اینکه زهرا رهنورد متفکر و اندیشمند، آن‌هم سومین در جهان هست یا نه مدنظر من نمی‌باشد. بلکه حمله احمدی‌نژاد به میر‌حسین موسوی در مناظره تلویزیونی و داشتن “شور و خشم” زهرا رهنورد نسبت به احمدی‌نژاد یکی از دلایل انتخاب زهرا رهنورد به عنوان سومین متفکر برتر جهان در سال ۲۰۰۹ از جانب این نشریه بوده است.

هیچ نظری موجود نیست: