شهادتنامه بازماندگان جنایات جنگی- ویژهنامه شهرزادنیوز درباره تریبونال یوگسلاوی (۷), ٥ دی ١٣٨٨ | ||
"...شاید اگر شوهرم [به روی یک صرب] اسلحه کشیده بود و اگر آن صرب هم اسلحه داشت، و اگر به یکدیگر تیراندازی کرده بودند، شاید میتوانستم ببخشم، اما کشتن مجروحینی که نمیتوانند از خودشان دفاع کنند، که مسلح نیستند، وحشتناک است. این جنایت است و مسببین باید مجازات شوند. من از طرف شوهرم، مادرم و بچهها میخواهم که آنها مجازات شوند."
در سال 1991 ارتش خلق یوگسلاو و سایر نیروهای صرب "ووکووار" را تصرف کردند. همسر خانم دوشن یکی از اعضای حزب اصلی کروآت بود و در دفاع از شهر شرکت داشت. شهر زیر باران خمپاره بود و او میخواست فقط از خانوادهاش حمایت کند. خانم دوشن گفت که خانهشان هم مورد اصابت خمپاره قرار گرفته بود. شوهر خانم دوشن پس از سقوط از بالکن طبقه سوم و آسیب دیدن کمرش، در 16 نوامبر 1991 به بیمارستان ووکووار برده شد. از آنجایی که او قادر به حرکت نبود و سر کارکنان بیمارستان هم خیلی شلوغ بود، لیوبیکا دوشن و دخترش هم در 18 نوامبر به بیمارستان رفتند. لیوبیکا دوشن به هنگام شهادت، وضعیت بیمارستان را چنین تشریح کرد: "برای من وحشتناک بود. اول از همه، تعداد زخمیان زیاد بود، بعدش هم آب نبود، غذا نبود، دارو نبود. مرتب خمپارهباران میشدیم. غیر نظامیان به بیمارستان میآمدند چون زیر آن همه بمباران، جای دیگری نداشتند که بروند. همه جا میشد بوی خون را حس کرد... آدمهایی بوند که میمردند، و نمیشد دفنشان کرد، چون به خاطر بمباران نمیشد بیرون رفت. تمام این آدمها واقعا تحت شکنجه و عذاب قرار داشتند. دیگر سیگار نداشتند. گرسنه بودند. نوعی بسته غذایی دریافت میکردند... خسته بودند. در عذاب بودند." لیوبیکا دوشن تعریف میکند که وضعیت شوهرش در شب آخر در بیمارستان چقدر وخیم بود. "به شدت ترسیده بود. او ورزشکار بود و کارش هم طوری بود که تحرک زیادی داشت. نمیتوانست بپذیرد که فلج شده و به دیگران وابسته است و خیلی وقتها گریه میکرد." خانم دوشن کنار پاهای شوهرش روی تخت میخوابید تا به او آب یا چیزهای دیگری را که لازم داشت بدهد. خانم دوشن در دادگاه گفت که ارتش در شب 19 نوامبر 1991 به بیمارستان رسید و به او گفته شد که باید روز بعد بیمارستان را تخلیه کنند. صبح روز 20 نوامبر خانم دوشن، وسلین شلیوانچانین، متهم تریبونال، را دید که خود را "سرگرد شلیوانچانین" معرفی کرد و اعلام کرد که الان فرماندهی با اوست. خانم دوشن میگوید، او گفت: "حالا اسمها را میخوانیم و هر کسی که اسمش خوانده شد، از بیمارستان بیرون برود." دو سرباز کنار او ایستاده بودند و لیست اسامی را می خواندند. شوهر لیوبیکا دوشن اولین کسی بود که اسمش خوانده شد و بعد دو برادرش، تادیا و ایوان دوشن بودند. دو سرباز شوهرش را روی برانکاری از در عقب بیمارستان بیرون بردند و خانم دوشن و دخترش هم به دنبالشان رفتند. خانم دوشن دید که چهار اتوبوس در بیرون پارک شدهاند، سه تا غیر نظامی و یکی نظامی. سربازان برانکار شوهرش را کنار اتوبوس نظامی گذاشتند. او در دادگاه تعریف کرد که متعجب بود چگونه شوهرش مستقیم به طرف اتوبوس نظامی برده شد و از خود میپرسید: اگر قرار است همه تخلیه شوند، شوهرش باید به اتوبوس غیر نظامی برده شود. وجود سربازان مسلح در اطراف و داخل اتوبوس، همراه با این واقعیت که همسران یا بچههای دیگر آن جا نبود، لیوبیکا دوشن را متحیرتر کرد. به شوهرش گفت: "نمیفهمم." شوهرش گفت: "من هم نمیفهمم. عجیب است." لیوبیکا دوشن شهادت داد که چگونه سربازی برادر کوچکتر شوهرش را هل میداد و به سوی پرچین بیمارستان میبرد. سرباز دستور داد جیبهایش را خالی کند و گفت: "شما اوستاشا! (کلمه توهین آمیزی که متحدان نازیها در جنگ جهانی دوم علیه کروآتها به کار میبردند) حالا بهتان نشان میدهیم." شوهر و دختر خانم دوشن که شاهد این صحنه بودند، زدند زیر گریه. خانم دوشان خود را به شدت بیچاره احساس میکرد. شوهرش داد زد: "کاری بکن! این بچه را از این جا ببر!" خانم دوشان پاسخ داد: "چه جوری باید این کار را بکنم؟" "یک کلاشنیکوف از پشت سرم مرا نشانه رفته بود." شوهرش گفت: "نمیدانم چه جوری، اما کاری بکن. زنجیر دور گردنم و حلقه و ساعتم را بردار. من به پسرم قول دادهام حلقهام را به او بدهم." خانم دوشن همچنین تعریف کرد سربازی کت و کیف دستی یکی از بستگان شوهرش، روژیکا مارکوباشیچ را که پنج ماهه حامله بود، گرفته بود و او را میکشید و با خود میبرد و سربازان به او دشنام میدادند: "جنده، جنده اوستاشا! عکسهایت کجاست؟ عکسهای شوهرت که انگشت بچهها را بریده بود و از آنها گردنبند درست کرده بود، کجاست؟" سرباز جوانی خانم مارکوباشیچ را به داخل اتوبوس برد و همان وقت هم دست خانم دوشن را گرفت و چیزی در مشتش جا داد. وقتی دستش را باز کرد 2000 دینار یوگسلاو در دستش بود. او از آن مرد جوان رسید این برای چیست؟ او جواب داد: "مادام به آن نیاز خواهید داشت." اما او دیگر این پول را لازم ندارد. لیوبیکا دوشن در شهادتش رفتار سربازان صرب بیرون بیمارستان را تشریح کرد: "... آدمهای دور و برمان گستاخ بودند، خوشحال بودند (...) یکی از آنها چنان پر رو بود که یک چاقو را لیس میزد و کروآتها را تهدید میکرد که سرتان را میبریم، وحشتناک بود، فکرش را هم نمیکردم که چنین اتفاقی بیافتد. حداقل از آدمهایی که با آنها بزرگ شده بودم، انتظار نداشتم؛ من با آنها به مدرسه رفته بودم، با بعضی از آنها بیرون رفته بودم، به عروسی رفته بودم، و اکنون این کارهایشان وحشتناک بود." خانم دوشان به یک سرباز صرب به نام دارکو ووک که اهل ووکووار بود، التماس کرد. او دوست شوهرش بود و بارها به رستورانشان در دانوب آمده بود. "دارکو میتوانی افراد خانوادهام را نجات دهی؟" دوشن گفت که او با تمسخر نگاهش کرد و گفت: "دوشان، شماها خیلی خرابی بار آوردهاید، ساکت باش!" وقتی فهمید که از همشهریهایش نباید انتظار کمکی داشته باشد، به سوی متهم دادگاه، وسلین شلیوانچانین، رفت. از او پرسید او و دخترش باید چه کار کنند و خواست به شوهرش چند لباس دیگر بدهد. وقتی سرگرد شلیوانچانین به او گفت که شوهرش برای چی به لباس احتیاج دارد، تعجب کرد. شاید همان موقع فهمید که دارد میگوید، که شوهرش دیگر چیزی لازم نخواهد داشت، برای همین حرفش را اصلاح کرد و گفت چه کسی آنها را با خودش میبرد. خانم دوشن و دخترش را پیش زنها و بچههای دیگر بردند، و شوهرش را با بقیه بیماران از کار افتاده سوار یک کامیون نظامی کردند. درست پیش از آن که شوهرش را ببرند، او را با پتویی پوشاند، صورتش را نوازش کرد و گفت، "مواظب خودت باش." او دیگر شوهرش و سایر کسانی را که سوار اتوبوس نظامی کردند، ندید. خانم دوشان در پایان شهادتش گفت: "حالا آنها در اوچارا پیدا شدهاند، در گورهای دستهجمعی، و این زننده است. شاید اگر شوهرم [به روی یک صرب] اسلحه کشیده بود و اگر آن صرب هم اسلحه داشت، و اگر به یکدیگر تیراندازی کرده بودند، شاید میتوانستم ببخشم، اما کشتن مجروحینی که نمیتوانند از خودشان دفاع کنند، که مسلح نیستند، وحشتناک است. این جنایت است و مسببین باید مجازات شوند. من از طرف شوهرم، مادرم و بچهها میخواهم که آنها مجازات شوند." لیوبیکا دوشان در 6 فوریه 1998 در پرونده علیه سلاوکو دوکمانوویچ، شهردار ووکووار، شهادت داد. پرونده سلاوکو دوکمانوویچ در 15 ژوئیه 1998، پس از خودکشی وی در 29 ژوئن 1998، بسته شد. لیوبیکا دوشن در 6 و 7 فوریه 2006 درباره همین واقعه در دادگاه محاکمه افسران سابق ارتش خلق یوگسلاوی، وسلین شلیوانچانین، میله مرکشیچ و میروسلاو رادیچ شهادت داد. |
۱۳۸۸ دی ۵, شنبه
نمیتوانم ببخشم
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر