آفتاب را به گل نتوان اندود
خسروشاکری (زند)
خسروشاکری (زند)
پاسخی به شرافت راستگويی يک مفتری ديرپای نيروهای عرفی و دموکراتيک ايران
فعال سياسی-مذهبی محمد برقعی در پاسخ مملو از تضاد خود به اطلاعيه ی ده تن از دبيران کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی (اتحاديه ی ملی/ CISNU)، در عين پذيرفتن اين خطا که «بجای آنکه بگويم آنان اصلا و ابدا کمکی نگرفته اند اين مطلق را شکسته و گفته ام "به ندرت کمک گرفته اند،"» باز مدعی می شود که گويا «چندين سازمان و يا افراد شاخص عضوکنفدراسيون بارها در رسانه ها اعتراف کرده اند که از دول ديگر از جمله ليبی و آلبانی برای مبارزات خود کمک مالی گرفته اند. از جمله آقای حسن ماسالی در مصاحبه خود با راديو ايران در لس آنجلس در نقد صادقانه از گذشته خود به اين مورد اشاره کردند.» چه خوب می بود اين فعال سياسی-مذهبي، که پيشينه ی ديرپای دشمنی با کنفدراسيون جهانی دارد، نخست مستنداً می نوشت که اين «چندين سازمان و يا افراد شاخص عضوکنفدراسيون» که « بارها در رسانه هااعتراف کرده اند که از دول ديگر از جمله ليبی و آلبانی برای مبارزات خود کمک مالی گرفته اند» کدامند تا مسؤوليت اين افترا را به گردن آنان بنويسيم. وی می کوشد با کلی گويی يک جنبش بيست ساله ی مبارزاتی و مسؤولان آن را با چنين تهمت های ناروايی بدنام کند.
در مورد شخص حسن ماسالي، بايد گفت که وی تنها يکی از دبيران کنفدراسيون جهانی بود و نمی تواند در باره ی تمام حيات بيست ساله ی جنبش «فاکت» تحويل تاريخ دهد. دو ديگر، تنها گفتن اينکه حسن ماسالی «در مصاحبه خود با راديو ايران در لس آنجلس در نقد صادقانه از گذشته خود به اين مورد اشاره کردند» دليل کافی برای ايراد آن افترای بزرگ به نهضت ما نيست، چه حسن ماسالي، اگر چنين چيزی گفته بوده باشد، آن را «در نقد صادقانه از گذشته خود» گفته است و نه نقد از کنفدراسيون جهانی. در چنين صورتی چه خوب می بود اين مفتری سياسی-مذهبي، که نام خود را با عنوان «دکتر» مرصع می دارد، بنابر اصل دقت و امانت داری علمي، دقيقاً در گيومه می نوشت ماسالی چه گفته، و آن را در چه تاريخ قابل تحقيقی بيان کرده است. اگر چنين گفته ی مُحَقَقَی ازو نقل شد، آنگاه هر يک از ما دبيران کنفدراسيون، سهل است هر يک از اعضای کنفدراسيون می تواند او را به پيش دادگاه بکشاند تا تهمت خود را با ارائه ی جزئيات توضيح دهد، بدين معنی که چه شخص يا اشخاصی و با اجازه از کدام مقام مسؤول کنفدراسيون جهاني، در چه تاريخی چه وجهی از کدام دولت خارجی دريافت کرده اند. البته، سال هاست که حسن ماسالی پس از شکست انقلاب آشکارا به نهضت ميهنی و دموکراتيک مردم ما پشت کرده است، و نبايد قاضی يا شاهد معتبری درباره ی تاريخ کنفدراسيون باشد. او يک موضع سياسی ضد دموکراتيک دارد، هرچند هر روز از رسانه های ضد ملی فرياد دموکراسی و مبارزه با خشونت برآورد. با اينهمه، آنچه در مورد حسن ماسالی صادق است � و خود او در برنامه ی تلويزيونی صدای آمريکا (VOA) اعلام داشته است � اين است که وي، در دورانی که فعاليت های سياسی خود را به چارچوب «جبهه ی ملی خاورميانه» منتقل کرد، با مقامات ليبيايی و عراقي، از جمله حسن البکر رئيس جمهوری اسبق عراق، مسؤولان اداره ی مخابرات (سازمان امنيت عراق ) ...، ديدار می کرد و از «برکات» «کمک های» مالی آنان برخوردار می شد، اما اين تماس های او، و هر آنچه در اين مورد شامل او و ياران اش می شد، ربطی به کنفدراسيون جهانی نداشت، بلکه در چارچوب «جبهه ی ملی خاورميانه» انجام می گرفت، که خود را رابط چريک های فدايی خلق و مجاهدين خلق با آن دولت ها معرفی می کرد. اگر ماسالی از آن دولت ها وجوهی به نام کمک به مجاهدين و فدائيان گرفته بوده باشد، رفقای پيشين وی در «جبهه ی ملی خاورميانه» وظيفه دارند که به کليه ی وجوهی که گفته می شود از عراق و ليبی به نام مبارزه با شاه و برای سرنگونی وی دريافت کرده بود رسيدگی کنند. شايد بررسی اسناد ادارات مخابرات (امنيت) عراق و ليبی بتواند بر اين امر تاريک پرتوی بيفکند. اما هيچکدام از آن تماس ها ربطی به کنفدراسيون ندارد و در آن سال ماسالی ديگر نقشی در کنفدراسيون نداشت.
اما ما، بجای فعال سياسی-مذهبی محمد برقعي، در يوتوب هايی که در اينترنت يافتيم به مصاحبه های حسن ماسالي، يکی از دبيران پيشين کنفدراسيون، برغم خسته کنندگی آنها، گوش سپرديم، و در جستجوی خود به هيچ گفته ای از حسن ماسالی که اين مفتری از دهان آن دبير پيشين به کنفدراسيون نسبت می دهد برنخورديم؛ به وارونه، حسن ماسالی در مصاحبه با صدای آمريکا در برابر سهراب اخوان، که می خواست در دهان او بگذارد که «بودجه تان [کنفدراسيون] را کَس ديگری تأمين می کرد» � يعنی همان تهمت مفتری سياسی-مذهبی � به صراحت اظهار داشت که «صادقانه می گويم» که «کنفدراسيون مستقل بود ... بودجه اش روشن بود؛ از عضوگيری [حق ماهانه ی عضويت] و يک روز کار [اعضا، و درآمد] فروش نشريات» تأمين می شد و «هيچ» کسی خارج از کنفدراسيون به وی کمک نمی کرد. لذا، می بينيم که حسن ماسالي، که سال هاست به آمال جنبش دموکراتيک ميهن ما پشت کرده است، هنوز بيش از مفتری آزرم دارد تا مبارزات ده ها هزار دانشجوی ايرانی را، که طی بيست سال در چارچوب کنفدراسيون جهانی برای استقرار دموکراسی در ميهن شان می کوشيدند، چون محمد برقعی لجنمال نکند و در اين مورد با منوچهر گنجی کارگزار شاه و نيز روزنامه ی کيهان همصدا نشود.
همچنين، ماسالي، هنگامی که در يکی از مصاحبه های خود با صدای آمريکا از ديدارهای اش با برخی از سران جنبش های خاورميانه (عراق، ليبي، فلسطين، و يمن جنوبی) داد سخن می دهد، هرگز نام کنفدراسيون را به ميان نمی آورد، چه تماس های او در چارچوب «جبهه ی ملی خاورميانه،» گروه ستاره، و گروه وحدت کمونيستی صورت می گرفت. نتيجتاً، می بينيم که اين فعال سياسی-مذهبی اين افترای بزرگ را خود ساخته و خواسته است در همصدايی با امثال منوچهر گنجی و روزنامه کيهان يک جنبش عظيم ميهنی و دموکراتيک را گل اندود کند.
اين نوع اتهامات عليه کنفدراسيون جهانی تازگی ندارد؛ در واقع، اين تهمت ها از زمان گسترش و انکشاف کنفدراسيون به بعد، توسط ساواک و دستگاه های تبليغاتی رژيم پيشين از زبان وادادگانی چون عباس ميلانی و پرويز نيکخواه نمک نشناس، که کنفدراسيون جهانی کارزاری عظيم برای نجات جان او و رفقای اش به راه انداخت، آغاز شد. از همين رو، تهمت های سلطنت طبانی که حسرت روزهای حکومت و چپاول ثروت های ملی ما را می خورند همچنان در سال های پس از انقلاب تکرار شده است. از جمله آن هاست اتهاماتی ازين دست توسط وزير پيشين فرهنگ شاه، گنجی و ارباب (Boss) عباس ميلانی در آن زمان، که بسال 1374 در هفته نامه نيمروز (لندن) منتشر شد. وی از جمله نوشت:
اينکه می گوئی چه بخواهيد و چه نخواهيد شما را به «سيا» وصل می کنند. اگر موضوع گرفتن کمک از کشوری برای فعاليت در جهت آزادی ايرانی است که بايد گفت خوب از همان منبع بسياری از هموطنان آزاديخواه و ملی گرای ديگر ما، از جمله زنده ياد دکتر بختيار، زنده ياد ارتشبد اويسي، دريادار مدني، شاهزاده رضا پهلوی نيز در گذشته کمک گرفته اند و درست در راه نجات و آزادی ايران نيز آن را بکار برده اند.
وی پس از اين توجيه ننگ آور به نام آزادی و نجات ايران «استدلال» می کند که:
...مگر خمينی و دارو دسته ی [ابراهيم] يزدي، چمران، قطب زاده، توده ای ها و مجاهدين و فدائيان و کنفدراسيونی ها قبل از انقلاب با ارث پدرشان بود که مبارزه می کردند و فرستنده های راديو بغداد و بی بی سی و کوبا و ليبی و غيره پخش می کردند؟ [کذا]
مگر ليبي، الجزاير، سازمان آزاديبخش فلسطين، عراق، شوروي، چين، کوبا و آلمان شرقی نبودندکه به آنها کمک می کردند[؟] ... اگر کمک گرفتن از کشورهای غربی برای نجات ايران بد است، پس چگونه است که برای آنها خوب بوده ... است[؟]
منوچهر گنجي، که معتقد است گرفتن کمک «بدون قيد و شرط» از يک کشور خارجي، «در صورتی که به مصرف واقعی برسد هيچ عيبی ندارد،» بر آن است که با گرفتن کمک از خارجی نبايد «عامل و آلت» کمک دهنده شد � گويی دستگاه هايی که به مخالفان رژيم ها برای براندازی آن ها کمک می کنند «بنگاه های خيريه» ی اين کشور ها يا موقوفه ی اين پيغمبر يا آن پيامبر غربی هستند که هيچ چشمداشتی ندارند! اين نکته را، پس از سقوط قذافي، سفر سرمايه داران غربی همراه وزرای شان به ليبی برای شريک شدن در ثروت های بيکران زيرزمينی آن کشور بروشنی هويدا ساخت. گنجی معترف است که:
ما طی ده سال اخير برای مبارزات از حمايت و کمک های گوناگون چند کشور دمکراتيک غربی و دو کشور بزرگ خاورميانه برخوردار بوده ايم، و در تمامی اين مدت دست کمک به سوی کشور متجاوز به خاک ايران (عراق) دراز نکرده ايم. ...
در پاسخ به اين مجری سياست شاهنشاهی «حزب فقط حزب اللهِ» وقت (حزب رستاخيز) � و امثال او چون داريوش همايون، که برخی از «انقلابيون» چون توده ای «دمکراتيزه» شده به نام «دکتر» بابک اميرخسروی به عضويت «بنياد» اش در آمده اند � دو تن از دبيران کنفدراسيون نوشتند:
مخارج مالی کنفدراسيون جهانی فقط و فقط از طريق حق عضويت اعضای فدارکار آن، عوايد جشن های ساليانه ی عيد نوروز و مهرگان، که هزاران بيننده داشت، عوايد ناشی از يک روز کار دوستاران و هواداران اش تأمين می شد. گزارش درآمد های مالي، نه تنها در هر انجمن دانشجويی در جلسات علنی رسيدگی به گزارش کارداران انجمن ها (جلسات شورای عالی)، که تاريخ تشکيل آن از قبل در اختيار عموم گذاشته می شد، به سمع جلسه می رسيد، بلکه گزارش کل ساليانه ی مالی در کنگره [های] فدراسيون ها و کنفدراسيون [ها ] درحضور صد ها نفر [از نماينگان کنگره و اعضاء] قرائت می شد و مورد رسيدگی قرار می گرفت. در اين سازمان ضدامپرياليستی و دموکراتيک همواره توده ی دانشجو بر عملکرد اين سازمان و مخارج و منابع درآمداش نظارت داشت. اگر در گذشته دستگاه های دروغ پراکنی شاهنشاهی قادر نشدند از [طريق آن برنامه های ] تلويزيونی تهوع آور دامن اين سازمان را لکه دار کنند، امروز نيز با ادامه ی همان سياست معيوب و شکست خورده نمی توانند باطن شفاف اين سازمان را کدر نمايند، و برای توجيه به اصطلاح کمک های بی شائبه ی ممالک غربی! پای آن ها را نيز برای مشوب کردن افکار عمومی به ميان کشند. اعضای کنفدراسيون، نه تنها با «ارث پدری شان» � واژه ای که شما برای بی ارزش جلوه دادن و حقير کردن کار آن ها بکار می گيريد � در راه منافع مردم صميمانه مبارزه می کردند، بلکه از زندگی خود، تحصيل خود، و جان خود برای آمالشان مايه می گذاشتند، و به همين جهت است که اين سازمان چنين خوشنام باقی مانده است، زير از حمايت هزاران ... [عضو] صديق اش برخوردار است. برای شما که هيچگاه به منافع مردم نيانديشيده ايد حتی تصور چنين امری مشکل است. آيا می توانيد منظره ای را مجسم کنيد که صدها نفر اعضای کنفدراسيون در جهان به مناسبت وقوع زلزله در ايرانِ شاه زده قُلـّک به دست روزها و هفته ها بدون کوچکترين چشمداشتی در خيابان ها بگردند تا کمک های مالی و دارويی برای مردم زلزله زده ی ايران جمع آوری کنند، و برای اينکه اين کمک ها شاه خورده نشده و به جيب سازمان شير و خورشيد اشرف پهلوی سرازير نشود، مجاری مورد اعتماد فراهم آورند تا کمک های جمع آوری شده واقعاً به دست مردم ايران برسد؟
دو دبير کنفدراسيون خطاب به منوچهر گنجی می افزايند:
اين کلمات برای شما غريبه است و بيشتر به نظرتان افسانه می آيد، زيرا افرادی نظير شما همواره با چشمداشت کارکرده اند و، لذا، نمی توانند طور ديگری ... فکر کنند. ... چهره ی کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايران چون خورشيد روشنی در تاريخ جنبش دموکراتيک و ضد امپرياليستی مردم ميهن ما می درخشد، و گذشته ی آن قابل تحريف نيست، و فقط مفتريانی را که چنين وقيحانه اتهام می زنند بی آبرو می کند.
می بينيم مفتريان از يک دست نيستند، بل کار آنان ميان سه جريان سياسی-مذهبي، سلطنت طلب، و هواداران حزب توده رواج داشته است. در مورد سلطنت طلبان و حزب توده (يا بهتر، شوروی) انگيزه همواره روشن بود، اما ممکن است کسانی بپرسند انگيزه ی محمد برقعی و امثال او در ايراد اين افترا چيست. پاسخ ساده است: دشمنی ديرينه ی عناصری ازين دست با نيروهای ترقيخواه، ملي، و دموکراتيک از زمان همکاری علنی ملا کاشانی با شاه و دشمنی او با مصدق به اين سوی آغاز شده است. نقل قول زير از کتابی که محمد برقعی در حدود ده سال پيش در تهران منتشر ساخت. ريشه ی اين دشمنی را آشکار می سازد.
فعال سياسی-مذهبی محمد برقعی در کتابی که بسال 1381 تحت نام سکولاريسم از نظر تا عمل نوشت از جمله در باره ی کنفدراسيون جهاني، پس از مقدمه ای پيرامون «روشنفکران غيردينی» اظهار داشت:
4- روشنفکران غيردينی در سده ی اخير نشان داده اند که در هر زمان که قدرت يافته اند دست رد به سينه ی روشنفکران دينی زده اند. اين مسئله نه تنها در سال های پيش از انقلاب بسيار چشمگير بود، بلکه حتی در سال های اول انقلاب هم با مخالفت وسيع آنان با دولت مهندس بازرگان شاهد آن بوديم. اين امر هم بطور کلی از فلسفه ی حاکم بر اين بخش از جامعه، يعنی مارکسيسم، که حتی ملّيون وديگر نيروهای غير مارکسيست از آن بشدت متأثر بودند، سرچشمه می گرفت. اين گونه مخالفت ها با روشنفکران دينی به دوران انقلاب [و؟] روحيه انقلابی گری حاکم بر جامعه محدود نمی شد، بلکه پيشتر از آن نيز به دفعات ملّيون و چپ[ی]ها در داخل و خارج از کشور چنين کرده بودند. از جمله در اوايل دهه ی 1340 در کنگره ی دوم جبهه ی ملی دوم در عمل مهندس بازرگان و مسلمانان هم انديش او چنان احساس ناامنی و عدم پذيرش کردند که ناگزير نهضت آزادی را شکل دادند.
در خارج از کشور هم بنی صدر و قطب زاده و يزدی و همفکرانشان را از کنفدراسيون به اشکال مختلف طرد کردند و در آنجا نيز آنان پس از مدت ها مقاومت کم کم ناچار شدند که خرج خود را جدا کنند و انجمن های اسلامی خود را شکل بدهند.
ادر ين متن کوتاه مفتری چندين تحريف وجوددارد، که بايد به آن ها پاسخ گفت.
- نخست، اينکه مسئله ای چون روشنفکر دينی و غيردينی (عرفی) وجود ندارد، زيرا طبق تعريف عالمانه ی جامعه شناسی تاريخي، عنوان «روشنفکر» به يک فرد به لحاظ سواد دبيرستانی يا حتی بيشتر از آن اطلاق نمی شود � برخلاف آنچه در ميان ايرانيان رايج است �، بلکه کسانی روشنفکر (انتلکتوئل/ intellectuel) شناخته می شوند که، در عين تسلط به يک رشته ی تخصصي، فارغ از هرگونه ايدئولوژی حزبی يا غير حزبی باشند و تنها هدفشان، افزون بر رشته ی تخصصی شان، اين باشد که خود را وقف بهبود وضعيت اجتماعي، بويژه در ميان فرودستان، و دفاع از حق ستمديدگان، کنند و مدافع بی چون و چرای آزادي، دموکراسي، و تأمين حقوق بشر در سراسر جهان باشند. در يک کلام، روشنفکر عالمی است متعهد به ارزش های اوُنيورسل، و نه هرکسی که ورقه ای از مدرسه ای يا دانشگاهی گرفته است و عنوانی علمی در پيش نام خود قرار می دهد. نگونبختانه، برخلاف تصور باطل برخی «روشنفکران» ايراني، ايده ی روشنفکر، به معنای عالمی متعهد به ارزش های يادشده، يک ارثيه روسی بلشويکی نيست، بل يک ايده ی روسی-لهستانی پيش از بلشويسم است، و زاييده ی سده ی نوزدهم ميلادي، که در جمع به تجسم دهندگان آن به روسی اينتليجنتسيا (Intelligentzia) می گفتند، که معادل درست آن در فارسی بايد «فرزانگان» يا «آزادمردان» باشد. از پس از رويداد دستگيری و محکوميت افسر فرانسوی يهودی تبار به نام سروان آلفرد دريفوس (Dreyfus) در 1894 به اتهام جاسوسی برای حکومت آلمان و اعتراض عده ای از اُدبا، نويسندگان، و حقوقدانان فرانسوی به پيروی از نويسنده ی شهير فرانسوی اميل زولا (Emile Zola) در دفاع از بيگناهی دريفوس، عناصر دست راستی به رهبری اديب فرانسوی موريس بارس (Maurice Barr�s) در ميان اهل قلم فرانسه مدافعان دريفوس را با عنوان «انتلکتوئل» (intellectuel)، که بدان باری منفی می دادند، خواندند. بنابر اين، اين واژه در آغاز باری نکوهش آميز داشت، اما با پيروزی حاميان بيگناهی دريفوس، اعاده ی حيثيت ازو، وآزادی وي، لفظ «انتلکتوئل،» همچون گروه فرزانگان روسی-لهستاني، معنايی مثبت پيدا کرد. البته بعد ها با نوشته ی آنتونيو گرامشی پيرامون روشنفکران در فرآيند تاريخي، معنای ديگری در ميان بسياری از مارکسيست ها و بويژه کمونيست ها تعميم يافت و، نه تنها به ادبا و متخصصان کمونيست، که از جنبش های آزادايبخش دفاع می کردند، که همچنين از مهندسان و پزشکان گرفته تا کادرهای عاليرتبه ی حکومتی کشورهای موصوف به کمونيستی اطلاق می شد. بنابر اين، معنای روسی-بلشويکی «روشنفکر» که برخی «روشنفکران» حرّاف و لفّاظ مد نظر دارند همان صورت تعميم يافته و پيش پا افتاده ی روشنفکری است، نه آن معنای روسی-لهستانی مختص به «فرزانگان» سده ی نوزدهم ميلادی. به هر صورت، «روشنفکر» به معنای دينی آن چيزی جز تقليد از معنای روسی-بلشويکی اين مفهوم نيست و کوچکترين ربطی به معنای روسی-لهستانی يا فرانسوی آن که با اعتراض به محاکمه ی دريفوس پديد آمد ندارد.
دوم، اينکه در سال های نخستين پس از سرنگونی پهلوی «روشنفکران» عرفی (يا مطلق، يعنی بدون وابستگي، که برقعی آنان را جاهلانه و به عمد "غير دينی" می خواند) قدرتی نيافتند که دست رد به دولت بازرگان بزنند؛ به علاوه، بنابر تعريف علمی بالا، تحصيل کردگانی چون بازرگان و انصارش در دولت، حتی اگر تا پيش از آن «روشنفکر» شمرده می شدند، همينکه وارد دولت شدند و صاحب قدرت، ديگر نمی توانستند «روشنفکر» باشند، چه روشنفکر همواره فارغ از قدرت بوده، در برابر قدرت قرار دارد. در عين حال، بايد يادآوری کرد که جز رهبری حزب کوچک توده، «روشنفکران» ملی و چپ با بازرگان همکاری داشتند، يعنی برخی از دسته ی نخست عضو کابينه ی او بودند، و بخشی از دسته ی دوم از دولت حمايت می کردند.
مفتری سپس مدعی می شود که در کنگره ی جبهه ی ملی دوم «در عمل مهندس بازرگان و مسلمانان هم انديش او چنان احساس ناامنی و عدم پذيرش کردند که ناگزير نهضت آزادی را شکل دادند.» آيا اين ادعا از نظر تاريخی صحيح است يا تحريفی است سخيف. نگاهی به صورتجلسات آن کنگره، که در روز های چهارم تا يازدهم ديماه ۱۳۴۱ در تهران برگذار شد، نشان می دهد که نهضت آزادی پيشاپيش تشکيل شده بود در کنگره به عنوان يک سازمان مستقل و متشکل و حال تقاضای عضويت در جبهه ی ملی را می کرد. کنگره ی جبهه ی ملی نيز با اصل عضويت نهضت آزادی موافقت کرد و آن را به تصويب رساند.
اين ادعا نيز که «در خارج از کشور هم بنی صدر و قطب زاده و يزدی و همفکرانشان را از کنفدراسيون به اشکال مختلف طرد کردند» دروغی بيش نيست. هيچ کس آنان را طرد نکرد، بلکه ايشان، با توجه به اينکه در جبهه ملی اروپا همواره اقليت قرار داشتند، با اعزام قطب زاده در به دومين کنگره ی ج.م.ا. در اروپا (کارلسروهه)، از زبان او رسمآ اعلام کردند که « از اين پس در جبهه ملی اروپا فعاليت نخواهند کرد.» به همين دليل، چون در کنفدراسيون نيز اقليتی محض بودند و نمی توانستند خط مشی فرقه گرايانه ی خود را بر آن تحميل کنند، خود ترجيح دادند کنفدراسيون را نيز ترک کنند و انجمن های اسلامی خويش را ايجاد کنند، انجمن هايی که مبارزه ای هم عليه حکومت پهلوی نمی کرد، بلکه وقت خود را مصروف آموزش های اسلامی می کرد. به وارونه ی ادعای مفتري، تا پيش از آن، قطب زاده دوبار دبير سازمان آمريکا بود و، بر همين اساس، در بار دوم در عين حال يکی از پنج دبير کنفدراسيون جهانی نيز بود. قطب زاده بعد ها بخاطر خودنمايی ها و بی رويگی های خودسرانه و خلاف تشکيلاتی اش به رأی کنگره از سازمان آمريکا اخراج شد. بنی صدر هم، بدون آنکه در کنگره ی کلن حاضر باشد به پيشنهاد جناح عرفی (با تمايلات چپ) جبهه ی ملی اروپا به سمت دبير انتشارات کنفدراسيون برگزيده شد، اما، با اينکه کوشش زيادی برای انتشارات کنفدراسيون انجام نداده بود، بنابر «مصلحت» گزارش او همراه با گزارش ديگر دبيران به تصويب کنگره ی پنجم (اشتوتگارت) رسيد، در حالی که اکثريتی از اعضا قصد داشتند گزارش او را بخاطر کم کاری و مخالفت با برنامه ی دفاع از دستگيرشدگان «رويداد کاخ مرمر» رد کنند. برغم همه ی اين گذشت ها و ارفاق ها، بنی صدر و طرفدران او، که جمعيت زيادی نبودند، خود از کنفدراسيون کناره گرفتند، اما آهسته آهسته با باند توده ای های مقيم پاريس (حسين نظري، بابک امير خسروری و ياران شان) جلسات مشترک می گذاشتند و همکاری داشتند. می بينيم مفتری مدعی در اينجا نيز عامدانه دست به تحريفی بزرگ زده است. نکته ی جالب در باره ی باند قطب زاده و بنی صدر نامه هايی است که آن دو عليه «روشنفکران غيردينی» به آيت الله زنجانی می نوشتند. در مورد شخص قطب زاده، فردی که حتی پس از انقلاب با ماجراجويی دست به انتحار زد، نخست کنفدراسيون نبود که او را کنار گذاشت، بل يک روحاني، يعنی آيت الله مهدی حائری يزدي، که قطب زاده در دفتر اش در واشنگتن «مشاور امور دانشجويی» بود. ولی پس از مدتي، آيت الله حائری يزدی ناچار شد عذر او را از آن دفتر بخواهد. پس، می بينيم، اين به اصطلاح «روشنفکران غير دينی» نبودند که «دينداران» را کنار می زدند؛ به وارنه، اين عرفيان بودند که در چارچوب کنفدراسيون از حقوق همه ی کسانی که حق دموکراتيک شان در حکومت شاه سلب می شد � از جمله ديندارانی چون آيت الله طالقاني، مهندس بازرگان (تظاهرات و اعتصاب غذا در زمستان پر از برف برای رهايی آنان)، آيت الله خميني، و حتی دسته ای که نخست وزير منصور را ترور کردند و از صاحبان قدرت امروزی در ايران اند � دفاع می کردند.
نتيجه گيری
در اين نوشته ما نشان داديم که مفتری پيشينه دراز مدتی در کينه توزی نسبت به نيروهای عرفي، ملي، و ترقيخواه داشته است. ما همچنان آشکار کرديم که استناد او به گفته ی نامستندی از يکی از دبيران کنفدراسيون جعلی بيش نبوده است، بل ، به وارونه، همان شخص اين دروغ مفتری را در صدای آمريکا تکذيب کرده است. اين را نيز تصريح کرديم، که از نظر جامعه شناسی تاريخی چيزی به نام «روشنفکر» دينی يا غير دينی نداريم، چه روشنفکر کسی است که از قدرت، اعم از حکومتی و جز آن، به دور و بری است؛ روشنفکر کسی است که، صرفنظر از باورهای خاص خويش، و بی دينی يا دينداری او، خود را، بدون کوچکترين چشمداشتی مادی يا معنوي، در خدمت دفاع از حقوق ضايع شده ی محرومان، ستمديدگان، و ... قرار می دهد او آزاد مرد يا فرزانه ايست که، هرجا ارزش های انسانی و اونيورسل مورد تجاوز قرار بگيرد، پرچم دفاع از اين ارزش های اونيورسل را به اهتزاز در می آورد.
اين نيز ثابت شد که کنفدراسيون همواره بروی اعضای فداکار خود تکيه می کرد و کوچکترين کمکی از هيچ ناحيه ای دريافت نمی داشت. در کنار اين، همچنين اين خلاف-آمد-عادت (پارادوکس) را نيز آشکار کرديم که، در تاريخ حيات سياسی چند دهه ی اخير ايران، سه دسته ی خاص، برغم تفاوت های ايدئولوژيک شان، هموراه، نه تنها در امر مبارزه برای دموکراسی مخالفت و سنگ اندازی کرده اند، که همچنين تقلا کرده اند، با ايراد تهمت و افترا به مبارزان راستين در راه دموکراسی و سعادت مردم، در امر استقرار آزادي، دموکراسي، و اسباب بهروزی مردم ايران اخلال کنند. اين سه دسته عبارت بوده اند از دستگاه ديکتاتوری پهلويان و انصار امروزی شان در فرنگستان؛ حزب توده؛ و کسانی که به نام دين در پوشش های رنگارنگ به مردم فريبی اشتغال دارند.
اما... هرگز نمی توان واقعيات تاريخی را که، چون آفتاب همواره از پشت ابرهای تيره بيرون می زند، به گِل اندود.
خسروشاکری (زند)
دهم ژانويه ۲۰۱۲
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1اين مقاله می بايستی زودتر ازين ها نوشته می شد و نشر می يافت، اما متأسفانه، به علت بستری بودن نويسنده در بيمارستان، نگارش آن به تأخير افتاد.
2 در دشمنی او همين بس که، در مقاله ای که به نام او در کيهان (لندن، 21 ديماه 1374) چاپ شد، او کنفدراسيون را در امر کاربرد «خشونت» همطراز ساواک معرفی کرد، همان کنفدراسيونی که جز تظاهرات، اعتصاب غذا، رجوع به وکلای دعاوی برای اعزام به بيدادگاه های شاه، وکلای مجالس اروپايي، روزنامه نگاران، و روشنفکران برجسته ی اروپايی يا آمريکايي، و در چند مورد اشغال سفارت های شاه � اقداماتی که همه ی نيروهای مترقی مدنی در دموکراسی های غربی به آن ها متوسل می شوند تا صدای خود را به مردم جهان برسانند � کاری نمی کرد. او می نويسد: «نگرشی به کارنامه ی سياسی من نشان می دهد که در چارچوب کنفدراسيون، در چارچوب جبهه ی ملي، و در چارچوب سازمان های چپ از فرهنگ سياسی خشونت حمايت کرده ام.» بدينسان، او کنفدراسيون را به اعمال خشونت متهم می سازد. او فراموش می کند بگويد که، اگر او در خشونت دست داشته است ربطی به کنفدراسيون ندارد، بلکه اين امر در فعاليت های بعدی او، از جمله در ايجاد سازمانی که به نام اهالی گيلان و مازندران � که طی آن برخی را فريب و به کشتن داد � و در عضويت وی در شورای ملی مقاومت رجوی منعکس است. او آنقدر جبون است که حتی حاضر نشده است داستان واقعی تاريخی تشويق منوچهر حامدی به رفتن به ايران زير پوشش جبهه ی ملی خاورميانه و به قتل رسيدن او را بيان دارد، اما حاضر است يک جنبش بيست ساله ی دموکراتيک، کاملاً آشکار، و مدافع حقوق بشر را بدنام سازد. اضافه کنيم که، با
آشنايی ما به غلط نويسی های او در گذشته، که همچنان درپاسخ های تلويزيونی وی منعکس است، مقاله ی فوق الذکر را برای او نوشته اند، چنانکه فرمانداری نظامی پس از کودتا بر نادمان تحميل می کرد. وی اين مقاله ی مندرج در کيهان (لندن) را برای نزديکی به سلطنت طلبان و برخی مقامات غربی و اسرائيل، که شايع است در آن زمان برای مذاکره سياسی با مقامات آن کشور (از جانب چه کسی خدا می داند!) انجام داد، به چاپ رساند. در ضمن، ماسالی کسی است که با سر هم کردن جزوه ای به زبان فارسی و ترجمه ی آن توسط کسی به آلمانی آن را ملتسمانه به دو تن از دوستان ايرانی که در آلمان به استادی دانشگاه رسيده اند داد تا به وی عنوان دکترا اعطا کنند. آن دو استاد خطاکار برای لاپوشانی کار غير اخلاقی خود بر متن «رساله ی دکترای» حسن ماسالی مُهر «ممنوع المطالعه» نهادند تا کسی نتواند با مطالعه ی آن رساله به بيسوادی ماسالی و نيز خطای اخلاقی آنان پی برد. از بخت بدِ آن دو استاد دانشگاه، حسن ماسالی خود آن متن «رساله» را با تفاخری بی همانند منتشر ساخت و برايگان به اين و آن می بخشيد، تا او را «دکتر» خطاب کنند. هرکس آن جزوه را خوانده باشد به حد سواد دانشگاهی ماسالی پی می برد. حال پيداست که استناد به سخنان چنين بندبازی در هيچ دادگاهی مقبول نيست.
اين مورد از اينجا روشن شد که، پس از اينکه ماسالی و خسرو کلانتری به عنوان نمايندگان کنفدراسيون جهانی به دعوت اتحاديه ی ملی دانشجويان عراق به کنگره ی آن در بغداد رفته بودند، به هنگام مؤاخذه ی آن دو نماينده در باره ی اينکه چرا حمله به تيمور بختيار را، که در آن زمان «مهمان» دولت عراق بود، از متن پيام حذف کرده بودند، به گفته ی شخص ماسالی در کميسيون رسيدگي، آن دو نماينده، بر خلاف تصميم هيئت دبيران، «به خواهش شخص البکر» از متن پيام کنفدراسيون جهانی به کنگره ی دانشجويان عراق، که از طرف کميسيون روابط خارجی کنفدراسيون به فارسی و انگليسی تدوين شده بود،از آن تصميم تخطی کرده، و حملات پيام به تيمور بختيار، چون جلاد مبارزان ايراني، را حذف کرده بودند � امری که موجب شد دستگاه های تبليغاتی رژيم استبدادی شاه کنفدراسيون را به همکاری با تيمور بختيار متهم کنند. ماسالی بخاطر اين تخطی از طرف کميسيون امور بين المللی کنفدراسيون تقبيح شد.
4 اين مورد را خود وی در آن سال ها به اين نويسنده گفت. وی اظهار داشت که فرزند آيت الله منتظری (رينگو) که به طرز غير قانونی وارد عراق و دستگير شده بود، به وساطت او (ماسالی) نزد مخابرات عراق از زندان رهايی يافت و توانست به فلسطين برود � از خدماتی که عناصر ملی به عنصر مذهبی نکردند!
5 گفتنی است که آنچه خود را به نام "جبهه ی ملی خاورميانه" معرفی می کرد، برخلاف سازمان های همنام آن در اروپا و آمريکا، هرگز در يک کنگره ی مؤسس و بطور دموکراتيک تاًسيس نشده بود؛ هيچگاه هم کنگره ی ديگری نداشت و عده ای آن را بنا به ميل خود به اين نام تشکيل داده بودند.
6 بايد اميد داشت که، با باز شدن اسناد دولت های عراق و ليبي، اين نيز روشن شود چه «کمک های» مالی دريافت می شد و به چه مصرفی می رسيد، اينکه آيا همه به دست فدائيان و مجاهدين می رسيد؟
7 بنگريد به يوتوب (Youtube) های زير:
http://www.youtube.com/watch?v=V3kaVslgCRM
http://www.youtube.com/watch?v=2U8M_ol6f1w&feature=relmfu
http://www.youtube.com/watch?v=geXc7t47UmE&feature=relmfu
http://www.youtube.com/watch?v=_1u-7q-xmV0&feature=relmfu
http://www.youtube.com/watch?v=c_Aotx2LQo4&feature=relmfu
http://www.youtube.com/watch?v=ut71wVJzVV0&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=U_66-Js7Ea4&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=Bx3YFaCdFhc&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=QMWbNoRmw8Y&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=CqxWGjiqXTQ&feature=related http://www.youtube.com/watch?
v=sQ75ApP6S8I&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=ut71wVJzVV0
http://www.youtube.com/watch?v=fDJxWcDmQh4&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=UMPjA6sUGnY&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=Gqb27xbSwq8&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=CqxWGjiqXTQ&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=UMPjA6sUGnY&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=QMWbNoRmw8Y&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=a0AYc4xVplo&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=ih8zYdLijD8&feature=related
8 متأسفانه جملات گوينده غالباً پاره پاره اند و ناچار نمی شود همه را با معنا نقل کرد. علاقمندان می توانند به يوتوب زير مراجعه کنند:
http://www.youtube.com/watch?v=QMWbNoRmw8Y&feature=related
9 http://www.youtube.com/watch?v=ih8zYdLijD8&feature=related
ماسالی در يکی از مصاحبه هايش:
(http://www.youtube.com/watch?v=CqxWGjiqXTQ&feature=related)
به ديدار خود و دو دبير ديگر کنفدراسيون با آيت الله خمينی و «همکاری تاکتيکی» کنفدراسيون جهانی با وی اشاره می کند، که امری نادرست است. اين اقدام او و دو دبير ديگرخطا بود، چه کنگره های کنفدراسيون (يعنی عاليترين مرجع تصميم گيرنده) هرگز چنين اجازه ای را به هيچ دبيری نداده بودند
10 مصاحبه ی منوچهر گنجی با نيمروز، 10 شهريور 1974 ( به نقل از اعلاميه ی دو تن از دبيران پيشين کنفدراسيون جهانی [فريدون منتقمی و سعيد ميرهادی] که پاسخ آنان به گنجی در نيمروز (به تاريخ 24 شهريور 1374) را نيز در بر دارد.
11 تأکيد افزوده.
12 اين هم از آن دروغ هاست! کوبا برنامه ای به فارسی نداشت؛ بر عکس چين کمونيست، شوروي، و حزب توده چنين ايستگاه هايی داشتند.
13 http://bonyadhomayoun.com/
14 دو خطای چاپی که اصلاح شده اند.
15 سطر آخر در فتوکپی نشريه ناخوانست.
16 تهران 1381.
17 تأکيده افزوده.
18 برای نشان دادن بی اطلاعی نگارند، خواننده بايد بداند که جبهه ملی ايران يک کنگره بيشتر نداشت، که در ديماه 1341 برگذار شد.
19 محمد برقعي، سکولاريسم از نظر تا عمل، نشر قطره، تهران 1381، ص 283. تأکيد افزوده. (اين کتاب برداشتی است سطحی و مغلطه آميز از نوشته های غربيان و «انطباق» آن با اوضاع ايران، در عين اينکه وی مدعی است که «نظام صادراتی و وام گرفته از جامعه ديگر را به آسانی نمی توان به مردم آن جامعه تحميل کرد ...» (پيشين، 290) يعني، هر نظری جز اسلام � اين دين صد در صد ايرانی! � انديشه ای غيربومی است و در مردم مسلمان ايران تأثيری نخواهد داشت � گويی اسلام در کوير لوت زائيده شد و وارداتی نيست، انرژی (يا بمب) اتمی و جز آن ها وارداتی نيستند و بومی اند!
تعريفی که پس از نامه ی اميل زولا در دفاع از دريفوس در فرانسه شکل گرفت. در جامعه شناسی علمی غرب چيزی به نام «روشتفکر ديني،» چون مسيحی يا يهودی وجود ندارد، چه مقوله ی روشنفکری از همه ی اين برچسب ها، اعم از اينکه به صورت منفی و يا به صورت مثبت بکار روند، جدا و بری است؛ همانطور که برای يک روشنفکر واقعي، بی دينی يا دين او به مثابه ی امری خصوصي، مانع از اين نمی شود که در جامعه بسان يک روشنفکر، به معنی مورد نظر بالا عمل و زندگی کند، هيچيک از اين دو اطلاق نيز نمی تواند از کسی يک روشنفکر بسازد، آنهم نوعی خاص از آن، بدون آنکه او از ارزش هايی که لازمه ی آن است دفاع کند.. ويژگی هميشگی روشنفکر اين است که در دفاع از ارزشی که مورد نظر اوست با روشنفکران ديگر از معيارها و ارزش های مشترکی پيروی می کند، نه از باورهايی که تنها به شخص او تعلق دارد!.
[21] در روسيه بلشويکی استالين به تحصيل کردگانی که فقط به شغل خود اشتغال داشتند نيز «روشنفکر» می گفتند، چنانکه اکنون در ميان «روشنفکران» امروزی ايران معمول است.
[22] 1ـ بنيانگذاران اين سازمان و چند تن از فعالان جوان آن عضو کنگره ی نامبرده ی جبهه ملی ايران بودند (بنگريد به نام های آنان در نمايه ی اسامی اشخاص در پايان کتاب زير: صورتجلساتکنگرهجبههمليايران، به کوشش امير طيراني، تهران، 1388.)؛ 2ـ دو تن از آنان هنگام انتخاب اعضاء شورای مرکزی از طرف کنگره به عنوان عضو اصلی اين شورا و دو تن ديگر به عنوان عضو علی البدل آن انتخاب شدند (همان، صص.371 ـ372)؛ 3ـ در جلسه ی دوشنبه ده ديماه 1341 پيشنهاد عضويت نهضت آزادی ايران در جبهه ملی ايران با امضای بيش از 30 نفر از اعضای کنگره به اللهيار صالح که رياست کنگره را به عهده داشت تقديم شد. پس از بحثِ عده ای از اعضای کنگره پيرامون جزئيات آن و موافقت اصولی با پيشنهاد، «در پايان اين جلسه در خصوص موکول شدن عضويت نهضت آزادی ايران در جبهه ملی به شورای آينده جبهه ملی راًی گيری به عمل آمد» و پيشنهاد تقديم شده با اکثريت آراء به تصويب رسيد (همان؛ ص. 351). نحوه ی دقيق اين پذيرش، طی ماده ای که قطعيت آن را به تصميم نهايی شورای مرکزی منتخب بالا موکول، و به "تصفيه ی" چند تن از اعضاء آن سازمان که در مظان "تکروی" بودند مشروط کرده بود، به تصويب کنگره رسيد. (همان؛ صص. 384، 473، 479 ).
23 بنگريد به: زنجاني، آيت الله حاج سيد رضا، زندگينامه، اسناد، و نامه ها، به کوشش بهروز طيراني، تهران 1388، و نيز صفحات مربوطه ی آن در اينترنت:
http://www.aratta-iran.com/aratta/wp-content/uploads/Letters-by-S.-Qotbzadeh-and-A.-Banisadr-to-Ay.-Qotbzadeh.pdf
24قطب زاده جوانی خودسر بود و به هيچ نظمی تن نمی داد؛ عاقيت هم سر خود را داد. در باره ی نظر آيت الله حائری يزدی پيرامون قطب زاده، بنگريد به: خاطرات دکتر مهدی حائری يزدي، استاد فلسفه و فرزند بنيادگذار حوزه ی علميه ی قم، به کوشش حبيب لاجوردي، تهران، 1382.
25عکس اين اعتصاب غذا بروی پله های پر از برف کليسا در نشريات چاپ شده است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعدالتحرير: شايسته ی تذکر است که مهندس ناصر شيرازي، دبير امور مالی کنفدراسيون در سال ۱۹۶۸، و دکتر علی گوشه، از فعالان برجسته ی فدراسيون اتريش و کنفدراسيون جهاني، نيز طی دو نامه ی خود اعلاميه ده دبير کنفدراسيون را مورد تأييد قرار داده اند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر