عده ای بهانه �خوبی� بدستشان رسيده است که طرفدار �توده ها� شوند. خودشان را پشت �توده ها� پنهان کنند. اين هواداران �توده ها� عکسبرگردانی نيز در ميان هواداران راه آزادی طبقه کارگر دارند که به شدت ضد حزبی اند و منيّت خويش را روشنفکرانه بر هر مصلحتی مرجح می دانند. اين عده مدعی اند که آموزگار بزرگ کمونيسم کارل مارکس گويا معتقد بوده �آزادی طبقه کارگر بدست خود طبقه کارگر صورت می گيرد� و سپس اين بدفهمی خويش را چنين کامل می کنند که توده کارگران خودشان راه می افتند و بدون سازمان و رهبری و انديشه تئوريک و دورنما برای ساختمان سوسياليسم و تجربه اندوزی از گذشته، بيکباره انقلاب می کنند و معجزه می نمايند. اين تفکر همان تفکر مذهبی است که منتظر معجزات حضرت است که به عنوان ناجی فرا می رسد و کار را يکسره می کند. هه دانشهای بشری و تئوريهای انقلابی نيز در وقتش از آسمان مانند وحی مُنزَل نازل می شود و کار را به آخر می رساند. انتشار �بيانيه حزب کمونيست�، �سرمايه�، �هيجدهم برومر لوئی بناپارت�، �جنگ داخلی در فرانسه�، �جنگ طبقاتی در فرانسه�، �انقلاب و ضد انقلاب در آلمان� و... کار زيادی و وقت گير بوده و حکم فرماندهی و دستور دهی به طبقه کارگر را دارد که گويا نيازی به �وکيل وصی و قيم� ندارند. ظاهرا اين است که اين �کارگران پرستان� برای کارگران خيلی اهميت قايلند و آنها را به عرش اعلی می رسانند، در حاليکه اين عده ضد حزبی با مغلطه کاری و عوامفريبی مانع می شوند تا طبقه کارگر رهبری حزب را بپذيرد و در زير پرچم حزب طبقه کارگر برای رهائی خويش مبارزه کند. آنها عامل آگاه را از عامل خود رو، عامل ذهنی را از عامل عيني، شعور را از ماده جدا می کنند و آنها را در مقابل هم قرار می دهند و رابطه ديالکتيکی آنها را به صفر می رسانند.
اين شيوه بحث و انديشه، ريشه طبقاتی دارد و باب طبع روشفکران بورژوا ست که هوادار گپ اند ولی از عمل انقلابی می هراسند. وقتی پای حزب به ميان آيد، پای وظيفه و تعهد و کار مداوم و مسئوليت به ميان می آيد. در کنار اين امر عضويت در حزب نيز خطرات مالی و جانی به همراه دارد. در حالی که بی حزبی مسئوليتی ايجاد نمی کند. هر ضد حزبی روشنفکر می تواند امروز يک چيز و فردا يک چيز ديگر بگويد. مغزش پر از �تنوع� باشد و آخرين نظريه را بيان کند که در آخرين کتاب انحرافی مد روز خوانده است. طبيعتا اين افراد به جنبش صدمه می زنند و پرمدعائی خويش را در زير اينگونه کلمات پر طمطراق که من �مستقل� فکر می کنم، مخالف �تحجر فکريم� و يا �هوادار آزادی انديشه� هستم مستور می دارند. ما در اينجا از عوامل امپرياليسم و سازمانهای جاسوسی دشمن که بر ضد تشکل و سازمان دهی حزبی کارگری تبليغ می کنند سخنی نمی گوئيم.
اين توده پرستی فقط در ميان �کمونيستها� رايج نيست. غير کمونيستها نيز از اين توده پرستی استفاده می کنند. تفاوت اين دو نوع توده پرستی در اين است که توده پرستی بورژوائی عميقا منافع طبقه بورژوازی را در عمل تامين می کند. توده پرستی بورژوازی يعنی کسب رهبری جنبش از طريق بورژواها.
وقتی جنبشی پا می گيرد و رهبری ندارد شعارهائی به ذهنش می رسد که تا کنون توسط رسانه های بورژوائی تبليغ شده و يا بيان و درکش ساده است. اين جنبش توده ای نمی تواند ذهن خويش را منطبق بر نظريات علمی نمايد. وی بر عادت و سنت و تاريخ کهن بورژوازی که از قدمت بيشتری برخوردار است تکيه می کند. �يا حسين� که هزار و چهارصد سال در مغز مردم توسط رژيمهای ارتجاعی فروکوفته شده صدها بار تاثير روانی و فوری اش بيشتر از شعار �جدائی دين از دولت� و يا �زنده باد سوسياليسم� است. �توده عامی� آنرا بهتر درک می کند و بدنبالش روان می شود. همين توده بود که بدنبال خمينی براه افتد و عکسش را در ماه ديد و آنروز که کمونيستهای واقعی در پی نفی اين عوامفريب بودند عليرغم درستی سخنانشان بختی برای پيروزی نداشتند.
نمونه های فراوانی از اينگونه شواهد تاريخی در دست است. جنبش خودبخودی هميشه يک جنبش غير پرولتری و ماهيتا بورژوائی باقی می ماند. باين انحراف تنها می توان با استقرار يک حزب کمونيستی رهبری کننده ومورد اعتماد کارگران پاسخ داد تا جنبش خودبخودی را به سمت و سوی درست بکشاند.
هم اکنون ما در ايران با جنبش ياران مير حسين موسوی روبرو هستيم. شعارهای آنها در روزهای نخست اين بود که رای شان را پس می خواستند و خواهان شمارش مجدد آراءشان بودند. در عمل با اين سياست تکليف ميليونها مردمی که رای نداده بودند معلوم نمی شد. کسی که رای نداده بود و اساسا با نظام جمهوری اسلامی مخالف بود حالا نمی توانست مردم را برای شمارش مجدد آراء بسيج کند و طلب رای نداده را بکند. حال اگر دست بر قضا ولی فقيه به انتخابات مجدد تن در می داد آيا اين عده در انتخابات شرکت می کردند؟ و يا آنرا مجددا تحريم می نمودند. شعار �موسوی رای مرا پس بده� و يا نظاير آنها شعارهای سردرگم کننده و گمراه کننده بود چون در حقيقت مشروعيت نظام را برسميت می شناخت و از اين نظام متقلب می خواست که انتخابات مجددی برقرار کند ولی اين بار سوگند ياد کند که در مرتبه دوم تقلبی در کار نباشد. رژيم که قدرت و خشم مردم را دست کم گرفته بود. رژيم که بر خودش غره شده بود، رژيم که خود را از قبل برای سرکوب آماده کرده بود و حمايت خارجی را نيز تامين کرده بود و پشت پرده حرفهايش را با آمريکا و اروپا زده بود، بيکباره با وضعيتی روبرو شد که جز سرکوب خشونت بار راه ديگری برايش نمانده بود. همين تاکتيک احمقانه رژيم که بنا بر شواهد بيش از چند صد شهيد بجای گذارده و منجر به دستگيری چندين هزار هموطن ما شده است، همين موضعگيری سياسی رهبران حکومت مردم را در تجربه شخصی به آنجا رسانيد که فهميدند شعار رای مرا پس بده و يا ابطال انتخابات شعارهای نادرست و گمراه کننده هستند و از رهبران �اصلاح طلب� خويش جلو افتادند. مردم خودشان اين شعارها را در عمل بدور افکندند و شعارهای افراطی تر نظير مرگ بر ديکتاتور، مرگ بر رهبر، مرگ بر خامنه ای را انتخاب کردند.
در ميان نيروهای سياسی بر سر حمايت از جنبش مردم و شرکت در آن بحث سابقه داری درگرفت. توده پرستان بار ديگر به ميدان آمدند و مدعی شدند که ما بايد همان شعارها و خواستهائی را تکرار کنيم که توده مردم بر زبان می آورند. سازمان فدائيان اکثريت که جريانی خودفروخته است از اين قماش بود. طبيعتا ايجاد محدوديت برای تعقل، نفی نقش نيروی آگاه، دنباله روی از پی جماعت به بهانه اينکه توده مردم اين يا آن را گفته اند و �ابهت مردمی� را وسيله ارعاب ساختن تا گمراهی مداومت يابد، تنها به مفهوم آن است که عنصر آگاه و با تجربه مهار خويش را بدست جماعت ناآگاه بسپارد. اين به مفهوم آن است که يک جنبش فاقد رهبری و گيج و ويج بهتر از يک جنبش آگاه و با دورنماست.
اين توده پرستان همه را دعوت می کنند و می کردند که همان شعارهای مردم را تکرار کنيم و بپذيريم که موسوی رهبر ماست و جنبش ما دارای رنگ سبز است و هدفمان سرنگونی رژيم جمهوری اسلامی نيست. آنها در واقع عصای دست مير حسين موسوی بودند. آنها همدست يک جناح حاکميت اسلامی بر ضد جناح ديگر می شدند. آنها در حقيقت سياهی لشگر ميرحسين موسوي، هاشمی رفسنجاني، ناطق نوری و... بر ضد مصباح يزدي، مجتبی خامنه اي، ولی فقيه و جنتی و... بودند. توده مردم در جنبش شرکت می کرد، قربانی می داد، فداکاری می کرد تا جناح رفسنجانی با سواری گرفتن از مردم از جناح خامنه ای امتياز بگيرد.
اين توده پرستان که راه افتاده بودند و همه را تشويق می کردند که به طوطی تکرار شعارهای مردم بدل شوند و از خودشان ابتکاری نداشته باشند يا جاهل اند و يا عامل هاشمی رفسنجانی و فلاحيان مبتکران قتلهای زنجيره ای در ايران.
عنصر آگاه انقلابی وظيفه اش هرگز دنباله روی از توده ها نيست و نبوده است. ولی عنصر آگاه انقلابی بايد در جنبش شرکت کند، به جنبش جهت دهد، مردم را در سوی صحيح هدايت کند و به آنها آموزش دهد. طبيعتا اگر هدف عنصر آگاه هوادار يکی از جناحين حاکميت که ضد انقلابی است، اين باشد که مير حسين موسوی به جای احمدی نژاد قاتل دکتر سامی بنشيند، آنوقت تلاشش در اين است که خواستهای مردم را محدود کرده و مانع انکشاف آنها شود. در حاليکه يک عنصر انقلابی و آگاه در جهت اين حرکت می کند که به مردم ثابت کند که راه نجات ايران نه در تعويض جناحهای حاکميت بلکه در نفی تماميت اين نظام نهفته است و بايد شعار سرنگونی اين نظام را ترويج کرد و تبليغ نمود تا مردم به لزوم اين سرنگونی و اين که راه رهائی و گام اوليه در استقرار يک ايران دموکراتيک و آزاد خواهد بود واقف شوند. اگر قرار باشد چنين اقدامی صورت نگيرد و طوطی وار مردم به سپر بلای رفسنجانی ها بدل شوند آنوقت اين تسلسل و دور باطل، اين شرايط انتخاب ميان وبا و طاعون تا ابد ادامه دارد. وگرنه باز در چهار سال ديگر پرسش امروز در پيش پای مردم است و بايد به آن پاسخ داد. باين جهت تبليغ لزوم سرنگونی رژيم جمهوری اسلامی و تبديل آن بيک نيروی مادی که طبيعتا در نتيجه تجربه عملی خود توده ها نيل به آن ممکن است بايد در دستور کار نيروهای انقلابی قرار گيرد و بايد اين طلسم توده پرستی و دنباله روی از توده را بشکنند و به عنوان نيروی انقلابی آگاه به روند مبارزه مردم برخورد کرده و تنها با اين دورنما در رهبری آن شرکت کنند و مانع شوند تا بيشترين صدمات به آن بخورد. رهبری کمونيستی در اين جنبش به مفهوم حفظ جنبش نيز هست تا توده مردم کمترين قربانی را همراه با بيشترين دستآورد دارا شوند. تئوری اينکه هرچه بيشتر کشته شود �بهتر و انقلابی� تر است تئوری ضد انسانی و در عين حال ضد انقلابی است. چون دقيقا می تواند به ياس و سرخوردگی جنبش بدل شود و آنارشيسم را تقويت کند که نتايج آتی آن بسيار مضر برای کل جنبش انقلابی خواهد بود. لذا حزب ما خواهان طرح شعار سرنگونی رژيم جمهوری اسلامی است. تنها طرح اين شعار است که پرسش بعد از آنرا در دستور کار قرار داده و مطرح می سازد پرسش که بعد از آن چه می شود گام بعدی است که بايد با همه گير شدن شعار قبلی در دستور کار قرار گيرد. حزب کار ايران(توفان) از شعار سرنگون باد رژيم سرمايه داری جمهوری اسلامی حمايت می کند که دورنمای بعد از سرنگونی را نيز در متن خود دارد.
نقل از توفان ارگان مرکزی حزب کارايران شماره 113 مرداد ماه 1388
اين شيوه بحث و انديشه، ريشه طبقاتی دارد و باب طبع روشفکران بورژوا ست که هوادار گپ اند ولی از عمل انقلابی می هراسند. وقتی پای حزب به ميان آيد، پای وظيفه و تعهد و کار مداوم و مسئوليت به ميان می آيد. در کنار اين امر عضويت در حزب نيز خطرات مالی و جانی به همراه دارد. در حالی که بی حزبی مسئوليتی ايجاد نمی کند. هر ضد حزبی روشنفکر می تواند امروز يک چيز و فردا يک چيز ديگر بگويد. مغزش پر از �تنوع� باشد و آخرين نظريه را بيان کند که در آخرين کتاب انحرافی مد روز خوانده است. طبيعتا اين افراد به جنبش صدمه می زنند و پرمدعائی خويش را در زير اينگونه کلمات پر طمطراق که من �مستقل� فکر می کنم، مخالف �تحجر فکريم� و يا �هوادار آزادی انديشه� هستم مستور می دارند. ما در اينجا از عوامل امپرياليسم و سازمانهای جاسوسی دشمن که بر ضد تشکل و سازمان دهی حزبی کارگری تبليغ می کنند سخنی نمی گوئيم.
اين توده پرستی فقط در ميان �کمونيستها� رايج نيست. غير کمونيستها نيز از اين توده پرستی استفاده می کنند. تفاوت اين دو نوع توده پرستی در اين است که توده پرستی بورژوائی عميقا منافع طبقه بورژوازی را در عمل تامين می کند. توده پرستی بورژوازی يعنی کسب رهبری جنبش از طريق بورژواها.
وقتی جنبشی پا می گيرد و رهبری ندارد شعارهائی به ذهنش می رسد که تا کنون توسط رسانه های بورژوائی تبليغ شده و يا بيان و درکش ساده است. اين جنبش توده ای نمی تواند ذهن خويش را منطبق بر نظريات علمی نمايد. وی بر عادت و سنت و تاريخ کهن بورژوازی که از قدمت بيشتری برخوردار است تکيه می کند. �يا حسين� که هزار و چهارصد سال در مغز مردم توسط رژيمهای ارتجاعی فروکوفته شده صدها بار تاثير روانی و فوری اش بيشتر از شعار �جدائی دين از دولت� و يا �زنده باد سوسياليسم� است. �توده عامی� آنرا بهتر درک می کند و بدنبالش روان می شود. همين توده بود که بدنبال خمينی براه افتد و عکسش را در ماه ديد و آنروز که کمونيستهای واقعی در پی نفی اين عوامفريب بودند عليرغم درستی سخنانشان بختی برای پيروزی نداشتند.
نمونه های فراوانی از اينگونه شواهد تاريخی در دست است. جنبش خودبخودی هميشه يک جنبش غير پرولتری و ماهيتا بورژوائی باقی می ماند. باين انحراف تنها می توان با استقرار يک حزب کمونيستی رهبری کننده ومورد اعتماد کارگران پاسخ داد تا جنبش خودبخودی را به سمت و سوی درست بکشاند.
هم اکنون ما در ايران با جنبش ياران مير حسين موسوی روبرو هستيم. شعارهای آنها در روزهای نخست اين بود که رای شان را پس می خواستند و خواهان شمارش مجدد آراءشان بودند. در عمل با اين سياست تکليف ميليونها مردمی که رای نداده بودند معلوم نمی شد. کسی که رای نداده بود و اساسا با نظام جمهوری اسلامی مخالف بود حالا نمی توانست مردم را برای شمارش مجدد آراء بسيج کند و طلب رای نداده را بکند. حال اگر دست بر قضا ولی فقيه به انتخابات مجدد تن در می داد آيا اين عده در انتخابات شرکت می کردند؟ و يا آنرا مجددا تحريم می نمودند. شعار �موسوی رای مرا پس بده� و يا نظاير آنها شعارهای سردرگم کننده و گمراه کننده بود چون در حقيقت مشروعيت نظام را برسميت می شناخت و از اين نظام متقلب می خواست که انتخابات مجددی برقرار کند ولی اين بار سوگند ياد کند که در مرتبه دوم تقلبی در کار نباشد. رژيم که قدرت و خشم مردم را دست کم گرفته بود. رژيم که بر خودش غره شده بود، رژيم که خود را از قبل برای سرکوب آماده کرده بود و حمايت خارجی را نيز تامين کرده بود و پشت پرده حرفهايش را با آمريکا و اروپا زده بود، بيکباره با وضعيتی روبرو شد که جز سرکوب خشونت بار راه ديگری برايش نمانده بود. همين تاکتيک احمقانه رژيم که بنا بر شواهد بيش از چند صد شهيد بجای گذارده و منجر به دستگيری چندين هزار هموطن ما شده است، همين موضعگيری سياسی رهبران حکومت مردم را در تجربه شخصی به آنجا رسانيد که فهميدند شعار رای مرا پس بده و يا ابطال انتخابات شعارهای نادرست و گمراه کننده هستند و از رهبران �اصلاح طلب� خويش جلو افتادند. مردم خودشان اين شعارها را در عمل بدور افکندند و شعارهای افراطی تر نظير مرگ بر ديکتاتور، مرگ بر رهبر، مرگ بر خامنه ای را انتخاب کردند.
در ميان نيروهای سياسی بر سر حمايت از جنبش مردم و شرکت در آن بحث سابقه داری درگرفت. توده پرستان بار ديگر به ميدان آمدند و مدعی شدند که ما بايد همان شعارها و خواستهائی را تکرار کنيم که توده مردم بر زبان می آورند. سازمان فدائيان اکثريت که جريانی خودفروخته است از اين قماش بود. طبيعتا ايجاد محدوديت برای تعقل، نفی نقش نيروی آگاه، دنباله روی از پی جماعت به بهانه اينکه توده مردم اين يا آن را گفته اند و �ابهت مردمی� را وسيله ارعاب ساختن تا گمراهی مداومت يابد، تنها به مفهوم آن است که عنصر آگاه و با تجربه مهار خويش را بدست جماعت ناآگاه بسپارد. اين به مفهوم آن است که يک جنبش فاقد رهبری و گيج و ويج بهتر از يک جنبش آگاه و با دورنماست.
اين توده پرستان همه را دعوت می کنند و می کردند که همان شعارهای مردم را تکرار کنيم و بپذيريم که موسوی رهبر ماست و جنبش ما دارای رنگ سبز است و هدفمان سرنگونی رژيم جمهوری اسلامی نيست. آنها در واقع عصای دست مير حسين موسوی بودند. آنها همدست يک جناح حاکميت اسلامی بر ضد جناح ديگر می شدند. آنها در حقيقت سياهی لشگر ميرحسين موسوي، هاشمی رفسنجاني، ناطق نوری و... بر ضد مصباح يزدي، مجتبی خامنه اي، ولی فقيه و جنتی و... بودند. توده مردم در جنبش شرکت می کرد، قربانی می داد، فداکاری می کرد تا جناح رفسنجانی با سواری گرفتن از مردم از جناح خامنه ای امتياز بگيرد.
اين توده پرستان که راه افتاده بودند و همه را تشويق می کردند که به طوطی تکرار شعارهای مردم بدل شوند و از خودشان ابتکاری نداشته باشند يا جاهل اند و يا عامل هاشمی رفسنجانی و فلاحيان مبتکران قتلهای زنجيره ای در ايران.
عنصر آگاه انقلابی وظيفه اش هرگز دنباله روی از توده ها نيست و نبوده است. ولی عنصر آگاه انقلابی بايد در جنبش شرکت کند، به جنبش جهت دهد، مردم را در سوی صحيح هدايت کند و به آنها آموزش دهد. طبيعتا اگر هدف عنصر آگاه هوادار يکی از جناحين حاکميت که ضد انقلابی است، اين باشد که مير حسين موسوی به جای احمدی نژاد قاتل دکتر سامی بنشيند، آنوقت تلاشش در اين است که خواستهای مردم را محدود کرده و مانع انکشاف آنها شود. در حاليکه يک عنصر انقلابی و آگاه در جهت اين حرکت می کند که به مردم ثابت کند که راه نجات ايران نه در تعويض جناحهای حاکميت بلکه در نفی تماميت اين نظام نهفته است و بايد شعار سرنگونی اين نظام را ترويج کرد و تبليغ نمود تا مردم به لزوم اين سرنگونی و اين که راه رهائی و گام اوليه در استقرار يک ايران دموکراتيک و آزاد خواهد بود واقف شوند. اگر قرار باشد چنين اقدامی صورت نگيرد و طوطی وار مردم به سپر بلای رفسنجانی ها بدل شوند آنوقت اين تسلسل و دور باطل، اين شرايط انتخاب ميان وبا و طاعون تا ابد ادامه دارد. وگرنه باز در چهار سال ديگر پرسش امروز در پيش پای مردم است و بايد به آن پاسخ داد. باين جهت تبليغ لزوم سرنگونی رژيم جمهوری اسلامی و تبديل آن بيک نيروی مادی که طبيعتا در نتيجه تجربه عملی خود توده ها نيل به آن ممکن است بايد در دستور کار نيروهای انقلابی قرار گيرد و بايد اين طلسم توده پرستی و دنباله روی از توده را بشکنند و به عنوان نيروی انقلابی آگاه به روند مبارزه مردم برخورد کرده و تنها با اين دورنما در رهبری آن شرکت کنند و مانع شوند تا بيشترين صدمات به آن بخورد. رهبری کمونيستی در اين جنبش به مفهوم حفظ جنبش نيز هست تا توده مردم کمترين قربانی را همراه با بيشترين دستآورد دارا شوند. تئوری اينکه هرچه بيشتر کشته شود �بهتر و انقلابی� تر است تئوری ضد انسانی و در عين حال ضد انقلابی است. چون دقيقا می تواند به ياس و سرخوردگی جنبش بدل شود و آنارشيسم را تقويت کند که نتايج آتی آن بسيار مضر برای کل جنبش انقلابی خواهد بود. لذا حزب ما خواهان طرح شعار سرنگونی رژيم جمهوری اسلامی است. تنها طرح اين شعار است که پرسش بعد از آنرا در دستور کار قرار داده و مطرح می سازد پرسش که بعد از آن چه می شود گام بعدی است که بايد با همه گير شدن شعار قبلی در دستور کار قرار گيرد. حزب کار ايران(توفان) از شعار سرنگون باد رژيم سرمايه داری جمهوری اسلامی حمايت می کند که دورنمای بعد از سرنگونی را نيز در متن خود دارد.
نقل از توفان ارگان مرکزی حزب کارايران شماره 113 مرداد ماه 1388
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر