۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

شطرج باز مستأصل

جمعه گردی ها

يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا



در بازی شطرنج، فقط بازيگری ناشی و بی اطلاع از قواعد بازی، و يا يک بازيگر مستأصل و قرار گرفته در آستانهء شکست، با کشاندن «شاه مهره» ی خود بوسط صفحه، بازی را ادامه می دهد؛ يعنی مهرهء شاهش را از پشت صف پياده ها ـ اگر باقی مانده باشند ـ بيرون می کشد و به ميان صحنهء نبرد می آورد تا به مدد حرکت های آن، حريف را بمخاطره بياندازد؛ حال آنکه در هر حرکت آن مهره که به خطر می افتد خود «شاه» است. بنظر من، ماجرای آتش زده شدن تصوير خمينی درست مشابه يک چنين حرکت ناشيانه ای در شطرنج است؛ بطوری که حتی کشف اينکه چه کسی، کجا و چگونه عکسی از خمينی را پاره کرده يا سوزانده نمی تواند آنقدر مهم و گويای وضعيت رژيم اسلامی باشد که برخورد برنامه ريزی شده يا واکنشی اين رژيم با آن ماجرا. در نتيجه، احتمال اينکه رژيم رأساً در اين ماجرا دست داشته و سناريوی آن را نوشته است، بی آنکه نکته ای را در مورد دو گزينهئ نادانی يا استيصال تغيير دهد، تنها می تواند دال بر سرگردانی بيش از حد گردانندگان رژيم باشد. مسئله از سه حالت خارج نيست. يا، بنا بر روايت مقامات رژيم، «سبزها» عکس خمينی را پاره کرده و سوزانده اند، يا، آنگونه که ـ مثلاً ـ مجاهدين می گويند، اين کار آنها است، و يا اينکه، بنا بر روايت ديگران، از جمله اکثر سبزها، خود رژيم مقدم بر اين کار بوده است. به شق سوم که در بالا اشاره کردم و آن را اوج سرگردانی و استيصال يک رژيم دانستم و باز هم به اين نکته باز خواهم گشت. اما اگر هم که يکی از دو مورد ديگر صادق باشد، آنگاه بايد ـ بر اساس نتايج عمل ـ نوع واکنش رژيم نسبت به آن را کاری همطراز دست زدن عمدی به آتش زدن عکس خمينی دانست؛ چرا که رژيم ـ برای جلوگيری از آنچه که خود «حرمت شکنی» می نامد ـ تا کنون حاضر نبوده است، مثلاً، خبری در مورد پاره و لگد مال کردن تصوير خامنه ای پخش کند؛ هرچند که مردم همهء دنيا اين جريان را بچشم ديده اند. حال آنکه تا قبل از پخش پاره شدن و به آتش کشيدن تصوير خمينی در صدا و سيمای حکومت اسلامی، کسی از اين «حادثه» خبر نداشت و اين خود دستگاه حکومتی بود که به پخش اغراق آميز آن اقدام کرد. پس، چه رژيم خود دست به اين عمل زده باشد و چه تصميم گرفته باشد تا در برابر اقدام ديگران واکنشی چنين گسترده نشان دهد، در واقع خود رژيم است که «شاه مهره» ی خويش را به وسط صفحهء شطرنج آورده و بر نادانی يا استيصال خود گواهی داده است. کسی نمی تواند در اين ترديد کند که خمينی، «شاه مهره» ی حکومت اسلامی است. او واضع نهائی نظريهء ولايت فقيه و، به اقرار خودش، به منصهء ظهور رسانندهء اين نظريه از طريق دروغگوئی و خدعه و نيرنگ محسوب می شود. هدف، ساختار، سلسله مراتب و ديدگاه های حکومت ولی فقيه را نيز خود او تعيين کرده است. خوی درندگی و سبعيتی که حکومت اسلامی در از بين بردن مخالفان خويش به نمايش گذاشته نيز همه جزئی از ميراث او است. پذيرش اينکه او نيز يکی از «امام» های شيعه است از جانب خود او، و بر کشيده شدنش به مقام معصوم از جانب وارثانش، همهء نشانهء کليدی بودن اين «شاه مهره» است. برايش «مقبره» و گنبد طلا ساخته اند، ضريح بپا کرده اند، زيارتنامه نوشته و خوانده اند، و به اين مجموعه رونقی همسان دستگاه سلطنتی امام رضا بخشيده و اهانت به او را يکی از گناهان کبيره ای دانسته اند که می تواند مجازاتی تا حد اعدام داشته باشد. او «مقدس ترين» عنصر در ساختار «نظام مقدس ولايت فقيه!» محسوب می شود و گردانندگان اين نظام جهنمی اگر نفعی در به وسط صفحه آوردن او نمی ديدند، نه خود دست به چنين کاری می زدند و نه اجازه می دادند خبر اين موضوع بوسيلهء صدا و سيمای خودشان در همه جا پخش شود. پس، شطرنج بازان حکومتی به اين تشيص رسيده اند که بايد خمينی را بوسط معرکه آورد و از او، در اصطلاح خودشان، «استفادهء ابزاری» کرد. برای اين کار هم از همهء توان خود سود جسته اند، حوزهء علميه را تعطيل کرده اند، دسته و علم و کتل براه انداخته اند و از همهء مخالفان خود «يزيد زمانه» ای ساخته اند که در سرآغاز محرم امسال خواسته است «امام حسين زمانه» را (که لابد خامنه ای ست) شهيد کند. يعنی، به تعبير بسياری از نويسندگان هشدار دهنده، دامی ساخته اند که هم اگر پا در آن بگذاری همرنگ حزب اللهی ها شده ای و هم اگر از آن پرهيز کنی نشان داده ای که ماهيتی «غير ولائی» داری. در نتيجه، در سوی ديگر اين شطرنج هم مکارانه و هم احمقانه، آنها که «سران جنبش سبز» خوانده می شوند، در عين غافگير شدن از اين عمل، ناچار شده اند که «اهانت به مقام قدسی رهبر انقلاب» را تقبيح کنند و هر يک بصورتی و زبانی از اين مصيبت عظما تبری جويند و از پيروان خود بخواهند که بيرون آمده و بار ديگر پيوند های ناگسستنی خود با «خمينی کبير!» را فرياد کرده و با «آرمان های شگفت او» تجديد بيعت کنند. تا اينجای قضيه همه چيز روشن و حتی عادی و قابل پيش بينی است. حکومت، در کوتاه مدت، حريف سبزپوش خود را غافلگير کرده و از گرايش او به سوی هرگونه افراط ِ بيرون زننده از خط قرمزهایش جلوگيری کرده است؛ بگذريم از اين که، چون نيک بنگريم، آشکار می شود که اين حريف سبزپوش از روز اول هم بنای دعوا نداشت و کوشيده بود کتا در داخل خط قرمزها حرکت کند، نسل جوان را به «عصر طلائی خمينی» برگرداند، و «جمهوری اسلامی» را بصورت «نه يک کلمه بيشتر و نه يک کلمه کمتر» احيا نمايد. و هرگز هم سخنی در رد ضرورت و اهميت مقام «ولايت فقيه»، بعنوان تيرک اين خيمه، نگفته و هرچه را پيش نهاده بوده در جهت اصلاح ِ «ارتجاعی» (به معنی رجوع کننده و برگشت کننده به آغاز) سيستم هولناک حکومت اسلامی انديشيده شده بود. بدينسان، حکومت اگرچه حريف را وادر به تجديد «بيعت با بنيان گزار کبير انقلاب» کرده است اما، در اين کار، برد چندانی نداشته و مهرهء درشتی را از او نربوده و تنها به ابقای او در موضعش نسبت به کل سيستم کمک کرده است. يعنی حداکثر، به اصطلاح فرنگی ها، جريان امور دچار يک «سکسکه» ی موقت شده بود که با اين «تدبير» اندکی بعد رفع و رجوع می شود و اوضاع به حالت عادی بر می گردد. اما، اين «حادثه» را می توان از ديدگاه نيروهای سکولار جامعه نيز ارزيابی کرد و از آن طريق، به اعتقاد من، به ميزان نادانی يا حماقت شطرنج باز حکومتی پی برد؛ چرا که ـ باز بنظر من ـ اين ماجرا، در کليت خود، صد در صد به نفع نيروهائی تمام شده و خواهد شد که برای انحلال کل سيستم حکومت اسلامی ولايت فقيهی مبارزه می کنند و برای آن جانشينی «سکولار» را می طلبند که از دخالت مذهب ـ و هرگونه ايدئولوژی ديگر ـ در حکومت جلوگيری کرده و می تواند آنچه را که خمينی و شاگردانش رشته اند به پنبه مبدل سازد. برای توضيح اين مطلب بد نيست توجه شما را به محرک اصلی کنش، يا واکنش ِ، حکومت در مورد آتش زدن تصوير خمينی جلب کنم. حکومتی که شورای نگهبانش موسوی و کروبی را شايستهء رياست بر کشور دانسته و صدا و سيمايش برنامه های خاصی برای معرفی افکار «جديد» آنان به مردم اختصاص داده و توانسته بود ـ بنا بر آمار خودش ـ بصورتی بی سابقه چهل ميليون صاحب رأی ايرانی را به پای صندوق های انتخاباتی بکشاند، زمانی از پيش آمدن حوادث پس از اعلام نتايج انتخابات نگران و هراسيده شد که در مشاهدهء حرکت خودجوش توده ای خشمگين (که بخش عمده اش از جوانان زير 25 سال تشکيل شده بود) ملتفت شد که «رهبران جنبش سبز» قادر به کنترل آن نيستند و اين حرکت در هر قدم با سرعت بيشتری بسوی خواستاری فروپاشی رژيم اسلامی حرکت می کند؛ چرا که در داخل خود موتوری را يافته است که سوخت و رانش آن نه از شوق ديدار کعبهء اصلاحات اسلامی که از خواستاری حکومتی سکولار تأمين می شود؛ موتوری که در اعماق اين جنبش جاسازی شده و، عليرغم همهء شعارهای مذهبی و اسلامی ـ از يا حسين تا الله اکبر ـ ، و در واقع پنهان در پس پشت آنها، می رود تا کل جنبش را فرامذهبی کند. درک اين واقعيت موجب آن شد تا حکومتيان به جستجوی وسيله ای برآيند که بتواند ماهيت «مذهبی ـ اصلاح طلبی ِ» اين جنبش را تقويت کرده و مآلاً کار را به تجديد بيعت آن با بنيانگزار ـ و بالطبع با ولی فقيه حاضر ـ بکشاند. بنظر من، اينگونه بود که آتش زدن تصوير خمينی، يا کوشش برای استفاده از يک چنين حادثه ای، در دستور کار حاکمان قرار گرفت و، در مقايسه با حرکات پوپوليستی قبلی اين حکومت، بصورتی بی رمق و کليشه ای و نخ نما اجرا شد و «سران جنبش سبز» را واداشت که بکرات و به گستردگی بر تفاوت و فاصلهء خود با «سکولار» ها تأکيد کنند. از نظر حکومتيان، حداقل نتيجهء اين تاکتيک می توانسته آن باشد که بخش های عمده ای از شرکت کنندگان در جنبش سبز را از سکولارها جدا کرده و، در عين حال، به سکولارها بفهماند که در اين جنبش جائی ندارند و روی همکاری سران آن با خود نمی توانند حساب باز کنند. من درست همين نتيجه آخر را به فال نيک می گيرم. البته می دانم که عاشقان «همه با هم» و «وحدت کلمه» از اين ترفد رژيم دستخوش ناراحتی و حتی ترس می شوند؛ اما از نظر کسانی که به هيچ کدام از شعارهائی که بخواهند از مردم گله گوسفند بسازنداعتقاد و اعتنا ندارند، اين حرکت رژيم يکی از مهمترين قدم هائی محسوب می شود که در جريان شکل يابی و هويت گيری بخش سکولار جنبش سبز برداشته شده و ـ تا اينجا ـ دارای سه فايدهء عمده بوده است: 1. قطع اميد کردن سکولارها از رهبران اسلامی جنبش، 2. پی بردن به، و آگاه شدن سکولارها از، نيروی خود بعنوان تنها موتوری که می تواند کار را به انحلال کامل حکومت اسلامی بکشاند؛ و، 3. گشوده شدن افق و پيدايش امکان يارگيری از ميان اصلاح طلبانی که، با اين آخرين اقدام حکومت و اپوزيسيون درونی اش، ناکارائی فکر اصلاح طلبی در داخل سيستم اسلامی را بصورت نهائی دريافته و به انديشهء يافتن راه های جديد مبارزه افتاده اند. آتش زدن، يا زده شدن ِ، تصوير خمينی در واقع موجب شده تا کل ادبيات و دارائی های معنوی رژيم اسلامی بصورتی آشکار در معرض تماشای مردم قرار گيرد؛ با همه خرافات زدگی ها، اغراق ها، دروغگوئی ها، نيرنگ بازی ها، و حماقت بارگی هايش. مسلمانی که خوانده است پيامبرش با بت سازی و بت بازی مخالف بوده و حتی اجازهء داشتن سنگ بر قبور مسلمانان را جايز نمی دانسته، می بيند که چگونه عکس يک آخوند مشخص و معين تبديل به «شمايل قدسی حضرت امام» شده و پاره شدن و به آتش کشيده شدن اش همچون مصيبتی بزرگ در تاريخ اسلام تلقی می شود. نامسلمانی نيز که ممکن است انفجار بمب در حرم امام رضا بوسيلهء عمال وزرت اطلاعات در زمان رفسنجانی و سعيد امامی را فراموش کرده و هنوز به صداقت و اخلاقی بودن حکومت های مذهبی گرايش داشته باشد، می بيند که رژيم چگونه از همهء دارائی های خود استفادهء ابزاری می کند و، همانگونه که با خيره سری و نادانی از صندوق ذخيرهء ارزی کشور برای خرج عطينا بر می دارد، از «ذخيرهء قدسی ِ» خزانهء خود ـ که در دوران غيبت بعنوان حلقهء اتصال آدميان با امام غايب تعريف شده ـ نيز خرج می کند تا چند روزی بيشتر بر اريکهء قدرت بماند. اين همه نتيجه ای جز دل کندن غائی هر ذيشعوری از اين رژيم فاسد نخواهد داشت. و می دانيم که ـ اغلب ـ دل کندن آغاز دل بستن هم هست؛ و وقتی به عمق فساد يک حکومت مذهبی آگاه شدی آنگاه به پاکی و صافی و شفافيت يک حکومت بالقوهء سکولار بيشتر پی می بری. می خواهم بگويم که، از سرآغاز جنبش خودجوش سبز، نگرانی رو به افزايش حکومت و اپوزيسيون داخلی اش آن بوده که در اين دعوا چيزی نصيب سکولارها شود و بدين منظور، بصورتی کناری، صفت «سکولار» را همچون صفتی رذيله نسبت به يکديگر بکار برده و، در نقد يکديگر، به «خصلت های «سکولار حريف!» اشاره کرده و خواسته اند تا از اين راه او را از ميدان به در کنند. «سران جنبش سبز»، از همان ابتدای کار دولت نهم، به بی اعتنائی ِ اين (و بالطبع، شخص خامنه ای) به حضور «روحانيت» در حکومت اشاره کرده و بعنوان نوعی مبارزه برای جلوگيری از رخنهء سکولاريسم در حکومت اسلامی به دعوت مدام از «روحانيون ِ» نشسته در حوزه ها پرداخته اند؛ و توسل شان به آيت الله های مخالفی همچون منتظری و صانعی، و پشت گرمی شان به حمايت «مجمع روحانيون مبارز» همه بر بنياد مخالفت با هرگونه اقدامی بوده است که به تصور آنان می توانسته به خلع يد از روحانيت در امور حکومتی بيانجامد. آنها بيش از يک دهه است که توضيح می دهند که چرا «خلع يد از روحانيون اصلاح طلب» نوعی گرايش به سکولاريسم است. مثلاً، جبههء مشارکت اسلامی ـ که جمع آورندهء مهمترين تئوريسين های حکومت اسلامی محسوب می شده ـ از همان ابتدا هدف خود را مبارزه ای دو آماجی با «ارتجاع مذهبی» و «سکولاريسم» اعلام داشته و راه اصلی و اصلاحی را در بقدرت رسيدن روحانيونی همچون خاتمی ارزيابی کرده است، و چون دورهء هشت سالهء خاتمی به سر آمد نيز دست به دامان روحانی ديگری همچون هاشمی رفسنجانی زده است ـ يعنی همان کسی که خود در مفتضح کردنش کوشيده بود. حکومتيان نيز، برای تضعيف و از ميدان به در کردن اصلاح طلبان، از همين اتهام «سکولار بودن» استفاده کرده اند. از شخص رهبر گرفته تا رئيس جمهور و نظريه پردازان درشت و ريز حکومتی، همگی، در برخوردهای سياسی خود با حريف همواره از برچسب «سکولار» استفاده کرده و بيان داشته اند که اصلاح طلبان يا خود براستی سکولارند و بر اين نکته واقفند و تقيه می کنند و يا ـ بی آنکه بدانند ـ جزو سياه لشگر سکولارها در آمده اند. همين هفتهء پيش بود که آنها همايش «واکاوی ريشه‌های فتنهء پس از انتخابات» را برگزار کردند که در آن حجت الاسلام مصلحی، وزير «اطلاعات» کابينهء احمدی نژاد، چنين اعلام داشت: «اين‌ها جريانی سکولار، غيردينی و برانداز هستند و در موردشان شواهدی وجود دارد. ما از دفتر يکی از سران فتنه جزوه‌ای به دست آورديم و وقتی بررسی کرديم تدوين ‌کنندگان آن چه کسانی بودند دقيقاً به اين رسيديم که اين جزوه طراحی براندازی نظام است... در اين جزوه به هيچ وجه نامی از دين آورده نشده... و در مورد مسائل دينی مطلبی آورده نشده است …در اين جنبش هر کس بر اساس خصومتی که با نظام دارد، وارد می‌شود و شرکت می‌کند و مطالباتش از امور شخصی تا امور حاکميتی را شامل می‌شود.» بر اساس اينگونه نکات، که نمونه هاشان فراوان است، آشکار می شود که سناريوی آتش زدن عکس خمينی، يا افشای اين حادثه بوسيلهء صدا و سيمای رژيم، در اصل در راستای ايجاد فيلتر و سرندی بوده که بتواند سره را از ناسره، و سکولار را از غير سکولار، جدا کند و در صفوف سبزها انشقاق ايجاد کرده و جدا شدگان از امت را به حکومت ولايت باز گرداند. اما، در کنار اين واقعيت، بايد توجه داشت که حاصل به ميدان کشاندن «شاه مهرهء شطرنج» اين هم هست که از اين پس سکولارها خود را بهتر می شناسند، می فهمند که نمی توان برای هميشه پشت سبزهای اسلامی پنهان شد و، در عين حال، درمی يابند که مهمترين نيروی نجات بخش ملت ايران از کابوس حکومت اسلامی (از نوع خمينی و خامنه ای اش گرفته تا نوع منتظری و صانعی اش) خود آنها هستند که، با قرار گرفتن در مسير يک سرند تاريخی، دست شان رو شده و اگر بخواهند زنده و کارا باقی بمانند چاره ای ندارند جز اينکه شعارهائی همچون خواستاری «جمهوری ايرانی» و «جدائی مذهب از حکومت» و «انحلال منصب ولی فقيه» را هرچه بيشتر معنادار و شايع کرده و در جهت تبيين اصول آن برای مردم عادی ـ که هم اکنون خود می دانند که قربانيان حکومت مذهبی آخوندها شده اند اما بديل وضع موجود را نمی شناسند ـ بکوشند. البته در اين راستا، سکولارهای واقعی با يک مشکل عمده نيز روياروی هستند و آن وجود قشری از بی اعتقادان به عالم غيب و خدا و پيامبری و وحی و روح است که، بی هيچ سبب منطقی، خود را سکولار می نامند و، در نتيجه، مردم را از سکولاريسم واقعی می ترسانند. حال آنکه يک سکولار واقعی هرآن انديشه ای را که دربارهء خدا و هستی و آفرينش و تحول انواع و معنا يا بی معنائی زندگی دارد برای خود نگاه داشته و تنها زمانی خود را سکولار می خواند که در حوزهء عمل اجتماعی نه تنها به جدائی مذاهب و ايدئولوژی ها می انديشد بلکه اعتقاد دارد که تنها يک حکومت سکولار است که می تواند آزادی عقيده (چه مذهبی و چه غير مذهبی) را برای همهء مردمان ممکن سازد و، با ريشه ای که برای تحقق اهداف خود در خاک «حقوق بشر» دارد، دست به محو هيچ عقيده ای نزده و ديکتاتوری عقيدهء خاصی را بر مردم حکمروا نسازد. بدينسان، آتش زدن عکس خمينی، به دست هر که انجام گرفته باشد، ما را يک قدم فراخ ديگر به رسميت يافتن انديشهء سکولاری در کشورمان نزديک تر می سازد. شطرنج باز ناشی يا مستأصل ِ حکومت اسلامی اگرچه ممکن است که با اين کار حريف اصلاح طلب خود را آچمز کرده باشد اما، در همان حال، به تقويت حريف ديگری کمک کرده است که هر دو طرف بازی از آن می ترسند و نابودی خود را در محبوبيت آن می بينند.

برگرفته از سايت «سکولاريسم نو»

هیچ نظری موجود نیست: