عباس منصوران
اکبر گنجی از قلم طلایی کرملین تا جایزه بنیاد فریدمن[1]
ابطال باید گردد!
گنجی همانند ملایان حوزه قم، بیگانه با هرگونه دیالوگ علمی و استدلالی، همانگونهکه در جزوههای ده بیست صفحهای چاپ مکتب اسلام، ماتریالیسم و دیالکتیک را مردود اعلام میکردند و مینوشتند «ماتریالیستها مگر همه آبهای دنیا را تجزیه کردهاند که مدعیاند همه آبها از «هیدروژن و اکسیژَن است!) یا مانند همان «استاد» رحمتی که در سلسله شوهای خود در زندان قزلحصار در میان اسیران سیاسی دهه د ۶۰ میگفت: بیچارهماتریالیستها! جد شما میمون است، جد ما امام حسین! او نیز آخرین زائدهی دنبالچه خود را از زیر عبا نشان میداد میپرسید: من دُم دارم؟ و زندانیان سیاسی باید میگفتند خیر! تا حکم به ابطال تکامل و تئوری داروین داده میشد. اکبرگنجی نیز همانند حوزویهای همباور خویش در «ابطال» مارکسیسم و نشان دادن «زبان شمشیری» مارکس با شنیدن دریافت خبر اعطای جایزه پانصد هزار دلاری بنیاد فاشسیتترین نظریه پردازان سرمایه، با شتاب نوشت:
«توسعهی جوامع بشری و رشد معرفت انسانی، به طور طبیعی برخی از نظرورزیهای او را ابطال کرده است … »
اگر «برخی» را مشخص میکردید و نه عام گوییهای خوزوی، آنگاه میشد چنین پنداشت که دست کم با یکی از مفاهیم مارکس آشنایید. با این حکم حکومتمآبی، این سیاهنویسی شما را انکار میگویند، نه ابطال. آقای گنجی! فلسفهی مارکس. شیر و خورشید سلطنتی نیست که شماها با آرم ابطال آمدید و طاغوت زداییاش کردید به جای آن عنکبوت گذاشتید. فلسفه با تمبر پست متفاوت است. «حکم به ابطال» تنها با تفکر و فرهنگ شما رواست، فلسفه را علیرغم راه و روش شما نمیتوان ابطال کرد. این منطق شماست، حذف فیزیکی یا انکار. فلسفه مارکس، نماز نیست که به فوت نمازگزار ابطال شود. فلسفه رهایی طبقه کارگر، با حکم توپخانه و تیرباران و دار با کشتار تا کنونی میلیونها انسان زیر بمباران ارتشهای رنگارنگ سرمایه تا کنون باطل نشده است. نبرد ادامه دارد. تا آنزمانی که جامعه طبقاتی و مناسبات ضد انسانی بهره کشی و تقدس مالکیت خصوصی برپاست. سلطه سرمایه و ارتجاع، علیرغم اعتقاد دینی و طبقاتی شما، سرنوشت، تقدیر «الهی» و یا سرانجام انسان نیست، مگر آنکه به قران و انجیل و تورات معتقد باشیم. آلبرت انشتین بیآنکه کمونیست باشد، چرا سوسیالیسم؟ را نوشت، زیرا که در جهان علم، جادو و خرافه را راهی نیست، ماتریالیسم و دانش علمی، معیار است. با جادو و جنبل نمیشود؛ با ورد و دعای «ابوحمزه« نمیتوان حتی یک زکام را درمان و یا پیشگیری کرد؛ طاعونو وبای سرمایهداری و دیگر بیمارهای اجتماعی این مناسبات که جای خود دارد!
ژورنالیست پرورش یافته حوزههای اسلامی و جهان پیرامونی سرمایه، اتهام میزند بی آنکه به متهم خود، مجال دفاعی دهد؛ حکم به ابطال نظراتی میدهد، بی آنکه کوچکترین آگاهی، مطالعه و یا شایستگی در این زمینه را داشته باشد. تا کنون هیچ نظریهپردازی، هیچ فیلسوف، اندیشمند و یا کارشناسی نتوانسته است قانون ارزش، کشف و بیان مارکس از ارزش افزوده و سود، خودویژگی سرمایه زنده یعنی نیروی کار بهسان کالایی ورای دیگر کالاها در مناسبات سرمایهداری، پول و نقش آن، انباشت و مکانیزم سرمایهافزایی، رانتها و تفاوتهایشان، کشف تاریخی ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیکی، تبیین دولت، ارتش، بورکراسی، بحرانهای سرمایهداری،فتیشیسم کالایی، از خود بیگانگی انسان با تکامل تبیین اسپینوزایی و هگلی آن، «فلسفه فقر»، کشف راه رهایی انسان و اعلام «کلان روایت» رهایی انسان با لغو مالکیت خصوصی، و افزون بر ۵۰ مجلد اندیشه و نقد و نگرش که همانند لوحهای کامپیوتری در صورت باز شدن،به هزاران جلد کتاب میرسند، نقدی جدی و یا قابل گفتمانی وارد آورد. اما انکار، آری! دور میدانم گنجی حتی نام برخی از این آثار را شنیده باشد یا حتی کتاب دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی (۱۸۴۴) مارکس را خوانده باشد و یا مانیفست را دریابد.
هیچ مدانِهمهچیز گو
گنجی مانند برخی از ایرانیان ما، «ناخوانده ملا» و همهچیزگوست و در همهی امور نظر میدهد و «کارشناس» است. کسی که روزنامهنگاری را در سطح هشمهری و مکتب ولایت آموخته، به خود حق میدهد برای سرمایهداری و مناسبات و بحران جهانی «نظریه»بدهد،بی آنکه جلو دانشکده یا مدرسه اقتصاد گذر کرده یا اینکه جزهای از اقتصاد سرمایهداری را دریابد، در باره اقتصاد، سیاست، دولت و اداره یک سرزمین نظر میدهد، «مانیفست» جهوری]واهی بنویسد، بی آنکه معنا و یا مفهوم جمهوریت را دریافته باشد، خود را با دو سه نقل قول از «هایدگر»، و برداشتفراز و نقل قولی از «فریدمن» کارشناس فلسفه و «شوک درمان» جلوه میدهد، با عکسی از نوآم چامسکی، ربان شناس میشود، بیآنکه یک واحد درس علوم سیاسی گذرانده باشد، از هر پستدکترای هارواردی «کارشناستر»، به فضیلت پراکنی میپردازد. پریشانتر آنانی که در آمریکای شمالی، پس از سالها رنج در کنفدراسیون، با ادعای «آیندهنگری» و «فوتریستی» و «مخالفت» کاغذی با نوکانیها، حلقهی گنجی شده و میزدار وی شده تریبون او به دوش گرفتهو در این دیرینهسالی نقش پامنبری وی را دارند. دخالت گنجی در همهی اینبخشها، اما درست همانند دخالت نابجا و مضحک یک «دلاک» وطنی در امور جراحی مغز و اعصاب و قلب است. دخالت یک فرد غیر مسئول در امور پزشکی که با جان افراد جامعه پیوند دارد، در هر جامعهای به جز در قبیله نشینان آفریقای پیش سرمایهداری و جنگلهای آمازون و باورهای سنتی دینی زیر حاکمیت خرافات که آب دهان یک آخوند و سید شفابخش میشود و هر قبر خالی دارالشفاء، و جمکران، مظهر منحی عالم بشریت، در هر جامعه نیمهمتمدنی، جرم بهشمار میآید و پی گرد قانونی در پی دارد. گنجی اما برآمده از حوزه، گویی در بینالحرمین سیر میکند،از اینروی خود را در امور حساس اقتصادی و فلسفه و سیاست و سرنوشت و زندگانی یک جامعه مجاز به دخالت میداند. این یک تقلب است و کسانی که برای وی کف میزنند و مشوقین وی در این تقلب شرکت دارند.وی مجاز است نظرات سیاسی،ایدئولوژیک و دیدگاههای خود را به هرگونهای ابراز کند، اما مجاز نیست خود را کارشناس و فیلسوف تمامی این رشتهها بشمارد و خواهان اجرای آن شود و با «مانیفست جمهوری خواهی»اش، از جامعه اجرای آن را بخواهد. و با پیشنهاد حراج هستی مردم به شرکتهای چندجانبه، زیر نام «خصوصی سازی» و بازار آزاد تجارت، بهسان ضمانت برقراری «دمکراسی»، خود را منجی حکومتشوندگان بنامد و انتظار داشته باشد که این تبلیغات تبهکارانهدر جامعه،نادیده گرفته شود.
اما،جامعهی ما، احمدی نژاد را دارد که در برابر رسانههای جهانی و نه چشم در چشم حوزه علمیه یا در میان حلقه اوباشان لباس شخصی و اطلاعاتی، وقیحانه دروغ میبافد؛ عریضه در چاه جمکران میریزد، و دچار شیزوفرنی، دور سر خویش، هالهی نور را میبیند و نجواهایی در گوش. در چنین جامعه و فرهنگی دور از انتظار نیست که مبلغ همین نظام و مناسبات،نیز به همین سادگی بی آنکه هیچ دلیل و یا سندی نشان دهد،حکم به «ابطال»نظریات مارکس بدهد. میلتون فریدمن با طرح نظریهی دکترین شوک و گلوبالیسم از بالا و تبدیل جهان به بازار آزاد غارت و جنایت برای سرمایهداران خصوصی و لغو بسیاری از امتیازات و دستاوردهای مبارزاتی کارگران و جنبش سوسیالیسیتی تحمیل شده به بورژوازی از سالهای۱۸۰۰ تا کنون، با ایجاد دولتهای شبپا، با پیشنهاد «دکترین شوک» و پشتیبانی از پینوشهها، جایزه نوبل اقتصاد میگیرد و تنها راه به تعویق افکندن بحرانهای سرمایهداری تا بحرانی دیگر را نشان می دهد. این دکترین، امروزه با بحران بی سابقه مالی و ورشکست کشورهایی مانند ایسلند، یونان را بار آورده است و ورشکست پرتقال، اسپانیا، ایتالیا و وو را در پی خواهد داشت. دکتر سرمایه، اما هیچ درمانی در نسخه نخواهد داشت. جنگهای فراگیر در جهان، ویرانی و مرگ میلیونها زبان خشن این روند است. آقای گنجی از که دفاع می کنید! بهراستی زبانی که در این بورس بازی مالی،تنها از سال ۲۰۰۹ میلادی تا کنون،میلیاردها نفر را از هستی و زندگی ساقط کرده است خشن تر است یا زبان مارکس که فلسفهی رهایی انسان را سامان داد! کدام زبان خشن است! مناسبات حاکم بر آمریکای مدل اقتصادی شما و زبان و منطق این نظام یا زبان مارکس و انگلس و فلسفه کمونیسم شورایی کارگران برای رهایی انسان!
اشعری یا معتزله
1. آقای گنجی! از استاد خود، عبدالکریم سروش نمیآموزد. دکتر سروش، خود به ناچار، با تجدید نظر در دگمهای تا کنونی، همان استدلال اسکولاستیست تاریخ ایران، ابن سینا را به زبان میآورد که بسیار فراتر از وی در سال ۶۰ هجری به وسیله «ابوحذیفه واصل بن عطا الغزال»بنیانگزار مکتب معتزله، بیان شده بود. درست است که صادقانه همانگونه که گفتهاید: در تمام عمر در تمامی نویشتههایتان وامدار امام خمینیاتان هستید. اما این «اشعری»گری افراطی، شعورتان را یکسره، زایل میکند، هرچند خود را به معتزله نزدیک بدانید. شما باورمند به روایتو حدیث هستید- چه از نو ابوحریرهای آن چه فریدمنی آن، نه رجوع به عقل و راسیونالیسمی که تجربه گرایانی مانند جان لاک،هیوم و هابس و... که تنها نام آنها را در برخی ترجمهها و روزنامهها خواندهاید و یک خط در میان در نوشتههایتان میآورید! گنجی هنوز روایت و حدیثهای نبوی را رها نکرده، راوی تز شوک درمانی فریدمن شده است. او روایت گر زبان و آیهّای جهالت است، ذهن همان ذهن است، ابوحریره جاعل و مبلغ حدیثهای نبوی، اکنون به نبویت فریدمن ایمان آورده است.او میخواهد نفت را به بخش خصوصی واگذارد- چیزی که اکنون حکومت اسلامی با اجرای اصل ۴۴ قانون اساسیاش در حال اجرای آناست. تراست عظیم سپاه با همین تز واگذاری به بخش خصوصی زیر نام «قرارگاه سازندگی خاتم الانبیاء»مراکز تولیدی، توزیع و مالی و اقتصادی ایران را از بخش «دولتی»به بخش «خصوصی» منتقل کرده و هرآینه در بازار بورس میتواند به کمپانی مالی جهانی واگذار کند.
در کنار سپاه مقدس نظم
گنجی در پی احکام ابطال، «رحمتی» گونه انکار میکند و با زبان «ذوالفقاری» در برابر مارکس مینویسد:
[«زبان او، زبان تند و تیزی بود. به عنوان نمونه، در هیجدهم برومر لوئی بناپارت مینویسد:
« گل سر سبد سپاه مقدس نظم در نهایت همان لای و لجن منجلاب جامعهی بورژوایی است، و آن که به عنوان «ناجی جامعه» به کاخ تویلری وارد میشود همان کراپولینسکی رذل آس و پاس است.»]
شاید مارکس باید به لویی بناپارت میگفت«عالیجناب»، «نجیب زاده»، «موسیو»، و یا القابی این چنین. و مینوشت جناب ناپلئون، احوة است که لطفن با گل بر سر نیزهی تفنگها و با موزیک شاد به کاخ تویلری نزول اجلال فرموده و در یک جشن باشکوه، توده های مردم را دعوت میکردید و برادرانه و برابرانه آزادی را مرحمت میفرمودید و با نان و شراب و یا نوشیدنی غیر الکلی برادر وار، چهار روز زندگی را با اشتراک و همراهی تقسیم میکردید و همان شعار آزادی و برابری و برادری را به پیش میبردید، عالیجناب!
به راستی لویی بناپارت از کدامین سرچشمه پاک و زلال جامعه برآمده بود؟ او نماینده کدام بینش،کدام زبان و منطق و نظم بود. اگر خمینی جز به یاری سپاه و احمدی نژاد و خامنهای جز به یاری اوباشان آدمکش توانستند یک روز- تنها یک روز- نظم مقدس خویش را حفظ کنند،لویی نیز میتوانست. به اوباشان و لباسشخصیها چه باید گفت؟ نامشان چیست؟ احمدی نژادها و خامنهای، برآمده از عمیقترین لجنزار جامعهنیستند؟ وجودی همانند او و خمینی و خامنهای از «گلستان» برآمدهاند یا از قبرستان! چه در دست و کارنامه دارند؟ اینان محصول مناسبات عفونت زا،رذالت، ومرگاور منجلاب مناسبات سرمایهداری مقدس شما هستند. عنکبوتان،از اعماق قرون بیرون کشیده شدهاند تا در ستیزهبا هرگونه خوی و سرشت انسانی، پاسداران یک نظم طبقاتی باشند. آدمکش،بردهدار جانی، رذل،فاسد و تبهکار را چه باید نامید! شما مختارید اینان را هرچه میخواهید بنامید؛ امام،پیشوا، و یا هر نام دیگر و افکار «مقتدایان» خویش را تا ابد برسر نهاده و خود را وامدار امامتان بنامید. به راستی شما در این راه مؤمن و صادقید. اگر امامتان نبود و شما در تمامی عمر تا کنون از تراوشهای مغزی و باورهای او فیض و الهام و نام نمیگرفتید که این همه مورد لطف و مرحمت بنیادهای فریدمنها قرار نمیگرفتید. شما وامدار امام خویش هستید.
خشونت طلب کیست؟
گنجی که این روزها حود را «کارشناس زبان»، نیز میشمارد، همانند «استاد» رحمتی در اسارتگاه قزل حصار، مامور است چیزی بگوید و مخاطبین خود را همانند خویش بپندارد. گنجی از آنجا که هیجدهم برومر مارکس را نخوانده، نمیداند که کراپولینسکی کیست. کراپولینسکی (Crapulinsky) قهرمان منظومه «دو شوالیه» اثر هاینه شاعر آلمانی است و نمادی است از قماربازی که همه هستی جامعه را به قمار میگذارد. مارکس در برابر لویی بناپارتی که شیادانه خود را ورای طبقات مینامید و سپس با سازماندهی سپاه مقدس نظم، جنبش کارگری سال ۱۸۴۸ در فرانسه را همانند قمار بازی که هستی ملتی را به باد و باخت داده است، سخن میگوید. مگر سپاه نظم و سرکوب سرمایه از کجای جامعه بیرون میآید و از کدامین موضع و جیاگاه به سوی کارگران وتودهای زیر ستم شلیک میکند و در خدمت فرماندهان خویش، به هرجنایتی دست میزنند. سپاه پاسداران، کمیتهچیها، بسیجیان و لباس شخصیهای امام خمینی شما از درون همان گل ولای جامعهی طبقاتی بیرون نیامدهاند!
لویی بناپارت، همان برادر زاده ناپلئون همان قمار باز شارلاتانی نیست که فرانسه را در جنگ با پروس به خاکستر نشانید و از سال ۱۸۴۸ تا ۱۸۷۱ به کشتار کارگران و زحمتکشان پرداخت؟ مگرلویی همان رئیس دولتی نبود که پس از گذشت افزون بر ۶۰ سال از انقلاب کبیر فرانسه و اصول جمهوریت و شعار برابری و رعایت حقوق بشر انقلاب بورژوایی و... را نفی کرد و با کودتا، خود را امپراتور خواند و جنایت آفرید! او دولتِ طبقه را نظم داد. دولت، ارگان و ابزار قدرت قهریه و متشکل طبقاتى و کنترل طبقه سرمايه دار بوده و خواهد بود.
گنجی که با یک روخوانی اکابری و برداشت سطحی فرازهایی از زندگینامهای از مارکس، تحلیل رزشمند و تاریخ هیجدهم برومر بناپارتِ کارل مارکس را تنها با یک جمله ناقص و بیآنکه به شعور خوانندگان توجهی کند، شاهد میآورد تا تز «زبان شمشیری» مارکس علیه ناپلئون را به ذهنها قالب کند. تلاش او این است که مارکس را خشونت طلب جلوه دهد، تا خشونت سرمایهرا به سهم و جثهی خویش نهان سازد. به راستی گنجیدر پی چیست؟ چرا در این بحران و تنشهای طبقاتی در جهان، کارشناس خشونت شناسی شده و با عکسی که در کنار نوام چامسکی این کارشناس جهانی زبان، اما یک واپس ماندهی سیاسی، میپندارد زبان شناس شده است و از غار کهف بیرون آمده، زبان مارکس را کشف کرده است! اگر «توسعهی جوامع بشری و رشد معرفت انسانی، به طور طبیعی برخی از نظرورزیهای او را (مارکس) ابطال کرده است … » پس تلاش بیهوده گنجی برای چیست؟ روی آوری میلیونها انسان به ویژه در آلمان به بازخوانی مارکس و کاپیتال در سال گذشته و بازچاپ چندبارهی اندیشههای مارکس و انگلس و دیگر نظریه پردازان انقلاب پرولتری و روی آوری جهانیان به مارکس و دانش مبارزه طبقاتی، سرمایهجهانی را بنیادهای تبیلغی و سیاسیاش را سخت نگران کرده است.
امروزه لازم نیست که کشف مفهوم مالکیت خصوصی و ماتریالیسم تاریخی و ارزش نیروی کار و قانون ارزش و دیالکتیک کار- سرمایه، از خود بیگانگی انسان، فتیشیسم کالایی، نقش پرولتاریای آگاه جهانی و انقلاب سوسیالیستی و رهایی انسان و... را دریابیم! اما، آوارشدن دیوارها و دژهای بانکها بر سر وامگیرندگان و برخی مالکین و مراکز کار و تولید، بر سر و روی میلیاردها کارگر و بی خانمانی و آوارگی میلیاردها تهی دست در پهنهی جهان به دست سرمایه، شورش گرسنگان را که در برابر چشم داریم! چه کسی خشونت طلب است! کسانیکه نه با شمشیر زبان، بلکه با باران گلوله و بمب، برای حفظ قدرت و حاکمیت طبقاتی بردهداران مدرن، تا کنون تنها از زمان تدوین کاپیتال به دست مارکس و انگلس، برای سلطهی کاپیتال بر جامعه بشری،با توپ و بمبافکن و سلاحهای اتمی و مذهب و ناسیونالیسم، این همه جنگ و ویرانی و فلاکت آفریدهاند!بمبهایی که میتوانند نه تنها زمین، که بخش عظیمی از منظومه شمسی را نابود کنند، خشنتر هستند یا زبان مارکس در برابر لویی بناپارت و سرمایهداران حاکم سالهای ۱۸۵۰!
درماند در «ولم یولد»
آقای گنجی!شاید آنقدر صدای«یاسین» در گوشتان پیچیده و هنوز در «لَم یلد» ماندهاید که به «ولم یولد» نرسیدهاید. شما زبان مارکس، بیان اندیشه رهایی انسان را دریافتنکردنی مییابید. گناهی نیست، برخی موجودات نیز، خورشید را انکار میکنند. زمانی که کار کودکان زیر ۱۰ ساله افزون بر ۱۵ ساعت کار در شبانه روز در بافندگیها، در معادن ذغال سنگ ووو، کار جانفرسای زنان، بدون برخورداری از کمترین حقوق کار، و شلاق زدن کارگران به وسیله کارفرمایان و هزاران جنایات دیگر رایج بود، مارکس در دفاع از انسان و نه تنها طبقه کارگر به جمع بست فلسفه و دانشی پرداخت که زمینهای به درازای تاریخ استثمار انسان از انسان و تاریخ آرزوی پایان یابی آن را داشت. این زبان خشن است یا عملکرد و پراتیک فریدمن، «باس» شما، که اتاق فکر ژنرال پینوشه و مشاورش بود و یکی از شاهکارهای وی تبدیل جهان به بازار جهانی چپاول، بیداد، تن فروشی، و تباهی جامعه و تروریسم و بنیادگرایی مذهبی و عراق امروزین است!
آقای گنجی،با سپاه و کمیتهچیها سخن نمیگویید، همانند پسر حبیب خان، به سپاه پاسداران و طلاب قم که اکنون دیگر درس نمیدهید! چند سالیاست که در هزاره سوم در ينگه دنیا در جهان پسا اینترنت نشستهاید!
مارکس، هوشمندانه و شجاعانه «هیجدهم برومر بناپارت» را در نقد و افشای حکومت طبقاتی و ماهیت تبهکارانهی لویی نوشت و تعریف دولت تراز «بناپارتیسم» را برای نخستین بار در تاریخ، بیانی تئوریک بخشید. جای شگفتی نیست که نویسندهی چنین نگرشی، از سوی گنجی در لباس ژورنالیست بورژوایی مورد تازش حوزوی قرار میگیرد،گنجی سپاه مقدس نظم را دوست دارد و کشتارگرانی همانند «دوپرا تییر پاسکال» و ژنرال «کاونیاک» که جنبش کارگری سال ۱۸۴۸ در فرانسه را سرکوب کردند و همدست با لویی، امپراتوری وی را تحقق بخشیدند را میستاید.
گنجی عملکرد خونبار ژنرالهای ناپلئونی، و لویی دغلکار را خشونت نمیشمارد. مارکس، منتقد طبقاتی جلادان را دشمن میشناسد. گنجی طرفدار نظم ناپلئونی است، «نظم قزاقی»، هر نقدی به نظم و پایگاه طبقاتی خویش، تعرض میشمارد و خشونت. همانگونه که خمینی و خامنهای، کشتار مخالفین و تجاوز به دختران و پسران اسیر در کهریزک را حق مطلق خود و عدالت محض میدانند. آری مارکس و کمونیستهای شورایی، رویاروی سپاه نظم سرمایه چه زیر فرماندهی لویی، چه بوش و «حسین اوباما» و چه زیر رهبری «کمیسیون نظامی» به فرماندهی «هو جینتائو» در چین، و یا زیر رهبری مافیای «پوتین- مدودف» در روسیه و چه خمینی و انصار و اخلافش در ایران، با سلاح نقد برخاسته و میخیزند. اما مارکس و کمونیستهای همراه او، آرزو میکنند که کاش با گل سرخ میشد رهایی انسان را واقعیت بخشید. گنجی باید از کودتای ۲ دسامبر ۱۸۵۱ لویی بناپارت دفاع کند،همانگونه که از جمهوری اسلامی. او در کنار باند اوباشان ده دسامبری قرار گرفته است. او بهسان یک جارچی، از حکومت نظامی لویی و به بیان مارکس از «پادگان ارتش و اردوگاه و حکومت نظامی بورژوازی» دفاع میکند. از «حزب نظم» سرمایه، همان حزب و حکومتی که به فرمان لویی بناپارت، به قانون اساسی فرانسه را زیر پا گذاشت؛به بمباران رم پرداخت و اروپا را برای کارگران و تهیدستان و به ویژه در گیر جنگی فلاکتبار کرد. لویی و دولتبناپارتیاش، ماده ۵ قانون اساسی فرانسه، که آزادی ملتها را به رسمیت شناخته بود، لغو کرد. مارکس در برابر دفاع از پایهایترین مواد قانون بورژوایی، لویی و سرشت دولتاش را نقد کرد.
البته گنجی باید که مورد تقدیرسرمایهداران و جارچیان امروزین استبداد قرار گیرد.
ادامه دارد
عباس منصوران
۱۶ ماه می ۲۰۱۰
--------------------------------------------------------------------------------
[1] این نوشتار در چند بخش تنظیم شده است که بخش نخست آن پیشتر بازتاب یافت. در سه بخش باقیمانده به ویژه در بخش پایانی به فریدمن و دکترین شوک میپردازیم.
منبع: سايت ديدگاه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر