۱۳۹۲ دی ۵, پنجشنبه

پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۲ ه‍.ش.

بخش دوم، نقش حزب توده در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد

خسرو شاکری (زند) 

نقدی بر پاره ای از نظرات 

پیرامون نقش حزب توده

در روزهای  ۲۵ تا ۲۸  مرداد[i]

آیا تنها حزب توده بود که با افشاگری پیشاپیش کودتای نخست (25 مرداد) مانع از موفقیت آن شد؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت به احتمال نخستین گروهی یکه مسئله کودتای در پیش را مطرح کرد یکی از روزنامه های علنی حزب توده (شجاعت) بود، و روزنامه­ي دیگری یکسال پیش از آن شعار داد: «افسران، درجه داران، سربازان شرافتمند! باید کودتا را به جنگ با کودتاچیان مبدل ساخت.»[ii] اما این بدین معنا نیست که مصدق خود از برنامه­ي کودتا کاملاً بی خبر بود. چنانکه در بالا آمد، مصدق در مذاکرات خود، بویژه پس از سی ام تیر به دشمنی آمریکا با دولت ملی اشاره می برد و هنگامی که در پائیز 1331 سرلشکر حجازی، یکی از نامزدهای کودتا، را دستگیر کرد (ولی بعد آزاد کرد، چون بعنوان مردی قانونی نمی توانست او را بدون مدرک مشخص محاکمه کند) و سپس حکم دستگیری زاهدی، نامزد جدی تر رهبری کودتا را صادر کرد، بخوبی می دانست که کودتایی در برنامه بود. رویداد نهم اسفند برای قتل او و سپس قتل فجیع افشارطوس نیز باید وی را هشدار کرده بوده باشد. اما خبر این را که کودتا دقیقاً در چه روزی رخ می داد به احتمال قوی از حزب توده دریافت کرد. البته، اینجا نیز اختلاف کم نیست. کیانوری[iii] ادعا کرده است که وی آن خبر را تلفناً شب قبل به مصدق داده بود. برخی گفته اند که سروان اسماعیل فیاضی[iv] این خبر را به حزب رسانده بود. سرگرد مهدی همایونی،[v] كه زيردست سرهنگ اسكندر آزموده قرار داشت و «رسماً» جزو كودتاچيان بود (و از همين‏رو جزو دستگيرشدگان 25 مرداد بود)، مطالب تازه‏اى را درباره­ی برنامه كودتاى 25 مرداد فاش مى‏گويد. از جمله، نكته­ی مهم اين است كه او مى‏نويسد كه اخبار «اين جنب‏وجوش‏ها و تصميمات و مأموريت [كودتاچيان] را با سرعت هرچه تمام‏تر از طريق سرگرد محبّى، سرگرد خليلى، و سروان عباسى [به سازمان افسران] اطلاع دادم و تأكيد كردم [كه] كودتايى در شرف تكوين است و [لازم است] از طرف سازمان نظامى حزب توده، جبهه­ی ملى، و دكتر مصدق، نخست‏وزير، آمادگى كامل با كودتا تدارك شود»[vi] ــ امرى كه نشان مى‏دهد حزب توده دست‏كم از دو سمت اطلاع كسب كرده بود.
در عین حال، بايد يادآور شد كه بابك خسروى فصل 22 از نقد خود به خاطرات كيانورى را به اين اختصاص مى‏دهد تا ثابت كند كه ادعاى كيانورى درباره­ی تلفن به مصدق نادرست است و «شخص ناشناسى» كه مصدق مى‏گويد شب قبل از كودتا خبر آن را تلفناً به او داده بود كسى جز سرهنگ مبشرى نبود. او اظهارات گوناگون، ازجمله اين احتمال را رد مى‏كند كه ممكن است آن مرد سرگرد على‏اصغر فولادوند بوده باشد تا به نقطه نظر خود درباره­ی مبشرى برسد.[vii] اما سروان فياضى و هم سرهنگ مهدى همايونى، افسران گارد شاهنشاهی، كه بنابر نوشته­ی اميرخسروى بايد منبع مبشرى بوده باشند،[viii] اخيرا در ملاقاتى با يكى از رفقاى سابق خود گفتند كه «اطلاع» دكتر مصدق «از برنامه­ی كودتا ... توسط سرگرد فولادوند» به او رسيد. فياضى و همايونى گفتند كه سرگرد فولادوند، رئيس ستاد گارد سلطنتى تحت فرماندهى سرهنگ نصيرى بود، «افسرى شريف و طرفدار مصد،ق بود»[ix] و خبر كودتا را از طريق «مهندس فريور به مصدق اطلاع داد. ... آقايان [فياضى و همايونى] از اينكه اين مهندس فريور همان است كه عضو حزب ايران و وكيل مجلس در دوره چهاردهم مجلس بود يا نه چيزى نمى‏دانند.»[x]
آنچه بسیاری در آن تردید کرده اند ادعای کیانوری است.[xi] علاوه بر ایرادات امیرخسروی، این را نیز باید افزود که در جزوه­ی حزب توده به نام درباره­ی 28 مرداد کوچکترین اشاره ای به این مکالمه­ی ادعایی کیانوری با مصدق نمی شود. اگر هم این موضوع پشت درهای بسته­ی پلنوم چهارم مطرح شده باشد، مصدق اسیر در احمد آباد توانایی اطلاع ازین ادعا را نداشت که آن را تکذیب کند. بنابر این کیانوری تنها به قاضی رفته است. نکته­ی دیگر در همین باره این است که در نامه های اعضای هیئت اجرایی حزب توده به اعضای کمیته­ی مرکزی در مسکو، که پس از 28 مرداد نوشته و ارسال شد، هیچ اشاره ای به این ادعا نشده است.
پس، ادعاهاى پيشين همه­ی افسانه‏هاى ساخته كيانورى‏اند، دروغ‏هايى كه پس از مرگ مصدق عنوان شدند و ديگر قابل تكذيب از سوى مصدق نبودند. آيا اكنون مى‏توان براى اين ادعاى آبراهاميان[xii] داير بر اينكه «رهبران حزب توده به مصدق پيشنهاد كمك كردند و او رد كرد» كوچك‏ترين اعتبارى قائل شد؟ هيچ‏يك از ادعاهاى آبراهاميان در اين زمينه شايسته يك مورخ نيست. اگر او در سال 1980 از اين اسناد خبرى نداشت، بعد از 1993 مى‏توانست و بايد هم، به اسناد آذرنور درباره­ی مواضع و كاهلى حزب توده در 28 مرداد، كه براحتى در دسترس هستند، رجوع مى‏كرد. عدم علاقه به گفتن واقعیت ها درباره­ی حزب توده و بدنام‏كردن مصدق، همچون در گذشته، آشكار است. او بروشنى خود را در همان موضع مورخان شوروى قرار مى‏دهد. اين را هم بايد افزود كه اهميت اينكه چه كسى به مصدق خبر تدارك كودتا را داد آنقدر حائز اهميت نيست كه حزب توده، چنانكه در بالا ديديم، دست روى دست گذاشت تا كار از كار گذشت. تازه اگر هم اين صحت داشته بوده باشد كه براستى خبر كودتا از طريق حزب توده ــ چه مبشرى و چه كيانورى ــ به مصدق رسيده بود، مسلماً باز مسؤوليت سياسى حزب توده در پيشگاه ملت ايران كمتر از بار مصدق نيست.
يك تحریف بزرگ غیراخلاقی آبراهاميان در مقاله اخيراش[xiii] تكرار گفته­ی غيراخلاقى مازيار بهروز است كه به حسام لنكرانى (يكى از چهار تن از اعضاى حزب توده كه توسط رهبر نظامى آن حزب به قتل رسيدند) در کنار سرهنگ فرزانگان و برادران بوُسكوُ، به حسام لنکرانی برچسب «عامل محلى» سیا در كودتای 28 مرداد مى‏زند (آبراهاميان آنقدر «مطلع» است كه از حسام لنکرانی به نام «احسام» (Ehsam) لنکرانی ياد مى‏كند، حتی در کتاب اخیراش!). چنانكه پیش ازین هم نشان داده‏ام،[xiv] اين اتهام مُهملى است كه از جانب رئيس محلى بخش سيا به نام اُونى به يك كادر بالاى حزب توده وارد شد، كه بنابر دستور اعضاى كميته­ی مركزى در تهران يك سال پيش از كودتا توسط خسرو روزبه به قتل رسيده بود. آبراهاميان توجيهات روزبه را پیرامون قتل خونسردانه­ی لنكرانى تكرار مى‏كند و مى‏گويد كه او به «مشكل اعتياد» دچار آمده بود. او لنكرانى را يك «آژان پرووكاتور تمام‏عيار» مى‏نامد كه به «خانه‏­ی یک روحاني سرشناس بمب ‏انداخت و به منازل دیگر [روحانیون] به نام حزب توده اعلاميه مى‏فرستاد و طى آنها طلوع بامداد قريب‏الوقوع جمهورى "لاخداى" روشنى را بشارت مى‏داد.» این اقدام «برخى، ازجمله «رهبران آينده­ی جمهورى اسلامى، را به هراس مى‏انداخت.»[xv] خوانندگان او بايد فرض بدانند كه اين كيانورى، يك رهبر برجسته­ی حزب توده در آن زمان، است كه حسام لنكرانى را متهم مى‏كند. اما جالب‏توجه است كه ازين مطلب در خاطرات كيانورى ذكرى نمى‏رود، بلكه ويراستاران او، در يك پانوشت نقل‏قولى از آيت‏الله طالقانى مى آورند كه باز ربطى به مردى كه يك سال پيش از كودتا به قتل رسيده بود ندارد. کیانوری در خاطرات[xvi] خود در پاسخ به ادعای مارک گازیوروفسکی که برادران لنکرانی عامل ام آی 6 (MI6) بودند می گوید:
من باور نمی کنم؛ اگر آنها عامل ام.آی. 6 [می]بودند، پس از 15 بهمن 1327 تا روزی که ما ایران را ترک کردیم می توانستند در هر لحظه تمام کمیته­ی مرکزی حزب و سازمان افسران را تحویل دستگاه بدهند. ...
چگونه مى‏توان از اين سرهم‏كردن (collage) به عنوان «كذب مُهمل» نام نبرد؟ براستى كه دشوار است.
حسام لنكرانى شخص برجسته‏اى در سازمان مخفى حزب توده بود. چنانكه غلام‏حسين فروتن، عضو پيشين ك. م. حزب توده كه در سال‏هاى 1340 به مائوئيسم گرويد،[xvii] مى‏گويد طرح فرار سران زندانی حزب توده از زندان در 1328 توسط حسام لنكرانى و همكارانش ريخته شده بود. فروتن مى‏افزايد كه «حسام لنكرانى و ياران او سه محل براى پذيرايى از اعضاى كميته­ی مركزى تدارك» ديده بودند. جالب است که، بنابر گفته­ی روزبه، رهبرى حزب توده با فرار او از زندان مخالفت كرده بود. طراحان فرار كه از سازمان افسرى بودند تنها هنگامى به اجراى طرح رضايت دادند كه روزبه نيز به شمار فراريان افزوده شود.[xviii] اجراى طرح براى فرار رهبران حزب توده اهميت نقش حسام لنكرانى در سازمان مخفى حزب توده را نشان مى‏دهد. اما او كمتر از دو سال پس از فرار آنان، در شهریور 1331 (یک ماه پس از سی ام تیر)، توسط رهبرى تهران به مرگ محكوم شد و به دست روزبه و همکاران اش به قتل رسید. اينكه فرمان قتل حسام لنكرانى را رهبران حز ب در تهران صادر كردند هم در اعترافات روزبه آمده است و هم از نامه­ی سه تن از هيئت اجرايى (جودت، يزدى و بهرامى) خطاب به اعضاى ك. م. در مسكو در فرداى كودتاى 1332 آشكار مى‏شود. در تابستان سال 1329 بهرامى رسماً در جلسه­ی هيئت اجرائيه وجود «باند فروتن، مريم، قريشى و لنكرانى» را «فاش نمود» و نقشه‏هاى پشت پرده آنها را «برملا ساخت.» «بهرامى ثابت نمود كه اين باند مركز دومى به‏طور مخفى براى اداره­ی حزب به وجود آورده و قصدش قبضه‏كردن تمام حزب و نهضت است. ماهيت اين دسته‏بندى و مقاصد آن را در جريان بركنارى بزرگ علوى و برگزيدن لنكرانى به كار حساس و مهم ارتباط با دوستان [منظور شوروى‏هاست] (آذرنور)] مى‏توان فهميد.»[xix] سه امضاكننده­ی نامه (جودت، يزدى و بهرامى) از جمله از «فساد اخلاقى» كيانورى، قريشى، و لنكرانى سخن مى‏رانند كه هيئت اجرائيه «مدارك كتبى آن را در اختيار دارد.»[xx] اما اين تنها لنكرانى بود كه توسط رهبرى تهران «مجازات شد.»[xxi] برخلاف تصور باطل معمول در ميان ايرانيان، آشنايى آبراهاميان با زبان فارسى ناچيز است، اما این ناآشنایی با زبان فارسی بر او عذرى نمى‏نهد كه، همانند مازيار بهروز، نسبت به كتاب فريدون كشاورز، يك عضو مهم رهبرى حزب توده در آن زمان، و پيرامون قتل حسام لنكرانى بى‏اعتنا بماند.[xxii] نکته­ی مهم اینجاست که برخلاف اخلاق حرفه ای (deontology) آبراهامیان کسی را که به ناحق یک سال پیش از 28 مرداد به اتفاق آراء اعضای کمیته­ی مرکزی تهران به قتل رسیده بود به این متهم می کند که در جریان کودتای 28 مرداد در کنار برادران رشیدیان به خدمت به ارتجاع و اینتلیجنس سرویس و خیانت به نهضت ملی مشغول بود، و می افزاید همینکه همکاری وی با اینتلیجنس سرویس اشکار شد به قتل رسید![xxiii] در واقع وی قتل حسام لنکرانی توسط رهبری حزب توده با اتهام همکاری با دستگاه جاسوسی بریتانیا توجیه می کند. (شبيه همين اتهام را مؤلف گزارش سيا درباره­ی كودتاى 28 مرداد، دونالد ويلبر، نسبت به حسين فاطمى وارد آورده است و او را «عامل» بريتانيا خوانده است.[xxiv]) شگفت انگیز است که یک مورخ دانشگاهی، که حتی نمی تواند، ظرف 13 سال، اسم کوچک لنکرانی را بدرستی بنویسد، بدون ذکر کوچکترین منبعی، چنین اتهام بزرگی را وارد می آورد یک بار چون جاسوس سیا و دیگر بار همچون همکار اینتلیجنس سرویس. شگفت انگیز تر این است که هیچ یک از خوانندگان حرفه ای مقاله و کتاب آبراهامیان این تحریف خشن را نه به وی و نه به ناشر وی تذکر نداده اند. بی قیدی در تاریخ ایران تا چه حد؟
اسف انگیز این است که مورخی که برای مقصر نشان دادن مصدق براحتی از منابع غربی نقل قول می آورد[xxv] از نقل قول از منابع حزب توده در این زمینه خودداری می کند، چون به سود موضع سیاسی او نیست. او نه تنها از رجوع به نوشته­ی بسیار مهم عضو منشعب از کمیته­ی مرکزی کیانوری فریدون آذرنور پرهیز می کند،[xxvi] بلکه حتی از مراجعه به مقاله­ی ع. كامبخش هم، كه معروف به داشتن مناسبات با كا. ژ. ب بود، امتناع مى‏ورزد، چون نوشته­ی او درباره­ كاهلى حزب توده بسيار فراتر از آن مى‏رود كه انتظار مى‏رود و خلاف تفسير خطاآميز آبراهاميان از ملاقات هندرسون با مصدق است. كامبخش مى‏نويسد:
اين بار [در 28 مرداد] حزب توده ايران و سازمان‏هاى دمكراتيك [وابسته به آن] نيز فريب خورده از خود هشيارى نشان ندادند. ارتجاع با تمام وسايل وارد ميدان شد. شب 27 مرداد تمام دار و دسته‏هاى فاشيستى و اوباش بسيج شده به بيدادگرى پرداختند. رهبرى حزب توده ايران كه نمى‏خواست در چنين لحظاتى به پرووكاسيون كشانده شود و موجبات مداخله­ی نيروى ارتش و پليس را فراهم آورد، به اعضاى خود دستور داد پراكنده شده، به خانه‏هاى خود بروند و بهانه براى زد و خود و تصادم به دست ندهند. ... در اين شرايط كه هر اقدامى با دشوارى و مسئوليت خاصى توأم بود، رهبرى حزب توده ايران به اين نتيجه رسيد كه لااقل توافق مصدق را براى دعوت از مردم به مبارزه با توطئه­ی ارتجاع جلب نمايد، تا بدين وسيله حزب و ساير سازمان‏هاى دمكراتيك بتوانند شعار «دفاع از دولت قانونى منتخب مجلس» را اعلام دارند.
او پس از تكرار پاره‏اى از تزهاى معمولى حزب توده مى‏افزايد:
رهبرى حزب توده ايران نيز در اين مورد در خور سرزنش است، زيرا، با اينكه حزب، به طورى كه پس از كشف سازمان افسرى معلوم شد، بيش از 600 افسر از رسته‏هاى مختلف ارتش در اختيار داشت، اقدامات لازم را به عمل نياورد. ... بايد اضافه كنيم كه مصدق و هم حزب توده ايران پس از فرار شاه دچار غفلت و آسوده‏خيالى شدند. در حزب توده ايران در فاصله­ی چهار روزى كه ميان حمله­ی اول در 25 مرداد و يورش دوم آن كه به كودتاى 28 مرداد منجر شد، از نو تمايلات چپ‏روانه اوج گرفت. رهبرى حزب نتوانست ازين چپ‏روى جلوگيرى كند، و در نتيجه شعار جمهورى دمكراتيك توده‏اى[xxvii] اعلام شد، و اين امر از طرف مصدق به‏مثابه كوشش براى بركناركردن او و به دست گرفتن حكومت از جانب حزب توده تلقى شد.[xxviii]
با اينكه،کامبخش، پس از اشاره به قطعنامه‏هاى پلنوم چهارم (1336)، درباره­ی «اشتباهات» رهبرى حزب توده، باز به سبك مرسوم حزبى «ضعف و تزلزل» مصدق را مسؤول شكست دانست، نمى‏توان نظرات وى درباره­ی خطاهاى حزب توده را ناديده گرفت ــ امرى كه آبراهاميان كلاً ناديده مى‏گيرد.
همين «غفلت و آسوده‏خيالى» حزب توده را، علاوه بر خود کیانوری،[xxix] يكى از اعضاى سازمان افسرى به نحوی ديگر و مفصل‏تر بيان مى‏دارد.[xxx] (آبراهاميان كه ازين منبع در نوشته‏هاى اخير خود نقل‏قول آورده است مى‏توانست از خاطرات سرگرد مهدى همايونی بهره گيرد، اما تز ازپيش‏بافته‏اش او را مانع مى‏شود.)
آیا حزب توده می توانست با تکیه به سازمان افسری، همراه با نیروهای کارگری و کارمندی، خود مانع از آن شود که نهضت ملی در نتیجه­ی کودتای دوم (28 مرداد) سرکوب گردد؟
در این مورد در برابر اعتراضاتی که به حزب توده شده است، کیانوری یک ارزیابی از نیروهای سازمان افسری تدوین کرده است که بنابر آن حزب توده توانایی مقابله با کودتا را نداشت.[xxxi] در عین حال، مذاکرات جسله­ی هیئت اجرایی حزب در صبح 28 مرداد این طور می رساند که رهبری حزب توده می خواست اقدامی در جهت مقابله با کودتا انجام دهد، اما کیانوری رفقای خود را قانع ساخت که چنان اقدامی می بایستی با موافقت مصدق انجام می گرفت و داوطلب تماس با مصدق شد و گزارش داد که نخست مصدق معتقد بود که بر اوضاع مسلط بود و دیگر بار چنین آورد که مصدق گفته بود: «آقا! همه به من خیانت کردند. شما اگر کاری از دستتان بر می آید، بکنید»[xxxii] البته، کیانوری شاهدی ندارد که چنین تلفن هایی به مصدق کرده باشد. نه مصدق این امر را تأیید کرده است و نه نظر کامبخش دایر بر عدم اعتماد مصدق به رهبری حزب توده مؤید این ادعاست.
چندی پس از کودتا سرگرد همايونى در سلطنت‏آباد افسر نگهبان مصدق شد. مى‏دانيم كه زمان كوتاهى پس از كودتا سران كرملین در مورد پيروزى آمريكا در ايران به خود آمدند، و مطبوعات شوروى سرانجام به درج مقالات تندى عليه آمريكا و به نفع مصدق دست زدند، و درباره­ی دادگاه سلطنت‏آباد به سود مصدق گزارش مى‏دادند. در اين زمان ديگر خروشچف و همكاران اش به دستگاه كا. ژ. ب. مسلط بودند و مى‏توانستند دستورات لازم مورد نظرشان را صادر كنند. از همين‏روست كه اغتشاش در درون رهبرى حزب توده نسبت به كودتا نيز از ميان رفت. طرح فرار مصدق به كمك سازمان نظامى ريخته شد و از طريق سرگرد همايونى به اطلاع او رسيد.[xxxiii] به گفته­ی همايونى، مصدق پس از خواندن نامه­ی ارسالى حزب توده با آن طرح مخالفت كرد: «موضوع چيست و براى چه اين اقدام خطرناك را مرتكب مى‏شويد؟ ... من با فرار به سه دليل عمده موافقت ندارم.» او سپس سه دليل برمى‏شمرد:
1. «من به حزب توده اعتماد ندارم، زيرا در تمام مبارزات من، علاوه بر اينكه از من پشتيبانى نكرد، ضرباتى هم بر مبارزات وطن‏پرستانه­ی من و طرفدارانم [وارد] آورده‏اند، به شرح زير: الف) در مبارزه­ی من عليه شركت نفت انگليس و ملى‏كردن آن. ب) در اعلام قرضه­ی ملى، كه تمام مردم از آن استقبال كردند، حزب توده كوچك‏ترين كمكى نكرد، و اعضاى آن هم پشتيبانى نكردند. ج) در بين 25 تا 28 مرداد، كه كودتا در نطفه خفه شد و شكست خورد، علاوه بر اينكه نيروهاى خود را براى مقابله با كودتاچيان تجهيز نكردند و براى مذاكره و مشورت آمادگى خود را اعلام نكردند، اعضاى سازمان جوانان حزب توده در خيابان‏هاى لاله‏زار و اسلامبول شعار «مرگ بر مصدق» مى‏دادند.
2. «من مى‏خواهم به محكمه بروم و 800 صفحه لايحه و دفاعيه خود را، كه بر عليه شاه و خانواده ستمگر و جنايتكار او نوشته‏ام، به مردم ايران و جهان بنمايانم و كليه سازش‏ها و ساخت و پاخت‏هاى آنان را برملا كنم.»
3. «اينكه پس از فرار من از زندان و ضربه‏زدن به دولت زاهدى (كه معلوم نيست با موفقيت انجام شود) [ك.م. حزب توده] با من چه خواهند كرد و مرا مانند يك زندانى در خانه‏اى، هرچند راحت، مخفى خواهند كرد، كه در آن خانه با هر صداى كوچكى و يا درزدن‏هاى (مأمور آب، برق، سپور، و غيره) من بايد از ترس مثل بيد به لرزه درآيم، در صورتى كه در اينجا با خيال راحت تحت نظر پاسداران و شما افسران حفاظت مى‏شوم و كوچك‏ترين ناراحتى ندارم.»[xxxiv] (سرنوشت غم‏انگيز فاطمى در پناهگاه حزب توده بخوبى صحت اين نكته را روشن مى‏كند.)
اگر مصدق به سرگرد همایونی گفته است که درباره خلاصی وی از زندان ونگهداری از او در خفاگاه به حزب توده اعتماد نداشت، می توان تصور کرد که بی اعتمادی او به حزب توده در زمینه­ی همکاری در باره­ی سرنوشت کشور بمراتب بیشتر بود و تعجبی ندارد که وی پیشنهاد احتمالی حزب را برای همکاری بپذیرد. این عدم اعتماد مصدق را کامبخش هم در ارتباط با طرح شعار «جمهوری دمکراتیک توده ای» تأیید می کند. جالب است که خود کیانوری نیز تأیید می کند که حزب شعار «جمهوری دمکراتیک» مطرح کرد و تصویب آن را به گردن هیئت اجرایی در تهران می اندازد، اما، بدون آنکه بگوید چه کسی آن را در آن هیئت مطرح ساخت، آن را شعاری «صحیح» تلقی نمی کند که موجب «رم کردن عده ای از ما» شد![xxxv]
هنگامى‏كه آبراهاميان به نحوى گسترده و مؤيداً از منابع امريكايى و بريتانيا نقل مى‏كند كه طراحان كودتا مطمئن بودند كه حزب توده و جبهه­ی ملى، در صورتى كه به‏منظور مقاومت، افراد خود را «به خيابان‏ها بريزند،» شكست خواهند داد[xxxvi] او باز براستى مى‏خواهد عدم اقدام از سوى حزب توده را توجيه كند. در صورتى كه اوضاع و احوال نبرد جز اين مى‏بود، آيا تاريخ‏شناسان جدى يك چنين ادعاى جبرى فاتحان را درباره­ی پيروزيشان مى‏پذيرفتند؟ تصادفى نيست كه آبراهاميان از توجه به استدلالات جزء به جزء يكى از مسؤولان سازمان افسرى حزب توده، يعنى آذرنور، درمى‏گذرد كه درباره­ی عدم كفايت رهبرى حزب توده و توجيهات فى‏بعدالواقعه آن نوشته است. بر همين نَسَق، بايد تأكيد ورزيد كه ادعاهاى كيانورى و كسانى (چون جوانشير) كه از خط او پيروى كرده‏اند، داير بر اينكه سازمان نظامى حزب توده براستى نيرومند نبود، از بن نادرست‏اند.
آذرنور كه از مسؤولان سازمان افسرى حزب توده بود، روايت كاملاً متفاوتى عرضه مى‏كند و ادعای کیانوری را دایر بر عدم توانایی حزب با مقابله با کودتا با تحلیل رد می کند.[xxxvii] او، پس از يك تحليل جزء به جزء تحريفات كيانورى پیرامون قدرت سازمان نظامى، اظهار مى‏دارد كه سروان على‏اشرف شجاعيان،[xxxviii] يكى از افسرانى كه از خانه­ی مصدق دفاع كرد، تنها يكى از 70 درصد فرماندهان تانك‏هاى شرمن در تهران بود كه عضو سازمان افسرى حزب توده بودند. او، عليرغم جراحت‏هايى كه برداشته بود، با سلطنت‏طلبان جنگيد. او بدون فرمانى از سوى حزب در اين نبرد ايستادگى كرد. يك عضو ديگر سازمان افسرى كه در مقام فرمانده تانك به عنوان عضو نيروهاى سلطنت‏طلب به خانه­ی مصدق حمله كرد ستوان مرتضى ايروانى بود. آذرنور مطمئن است كه اگر به او دستور داده بودند، او سلطنت‏طلبان را نشانه مى‏گرفت. آذرنور با اطمينان اظهار مى‏دارد كه همه­ی افسران حزب توده در انتظار دستور از بالا بودند ــ دستورى كه هرگز نرسيد. 29 تن از اين افسران در نيروى هوايى بودند، 7 تن فرمانده توپخانه، 17 تن افسر پياده، 25 تن مهندس ارتش و 23 تن افسر ژاندارمرى. افزون بر اينها، از 47 تن افسر حزب توده در شهربانى 24 تن در پست‏هاى كلانترى‏هاى تهران بودند. اينها نيروهاى قابل اغماضى نبودند و اقدام آنان مى‏توانست از كودتاى دوم پيش‏گيرى كند.
بدين‏سان، آذرنور ادعاى كيانورى را رد مى‏كند كه قدرت سازمان نظامى حزب توده افسانه‏اى بيش نبود.[xxxix] وى مى‏افزايد كه تعداد افسران توده‏اى از پنج افسر عراقى، 12 افسر مصرى، و 22 افسر ليبيايى كه آن سه سلسله­ی سلطنتى را برانداختند، به‏مراتب بيشتر بود. بايستى افزود كه جنبش ضدامپرياليستى ايران از توشه­ی چند سال مبارزاتى نيز برخوردار بود كه اعراب فاقد آن بودند.
حزب توده افسرانى داشت كه در پست‏هاى مهمى قرار داشتند و مى‏توانستند مانع از كودتا شوند. سه افسر توده‏اى ــ ستوان ژاندارمرى عبدالله مهاجرانى،[xl] ستوان صادق قائم‏مقامى،[xli] و سروان حسين كلالى[xlii]ــ محافظان سرتيپ زاهدى، رهبر عمليات كودتا بودند. سرهنگ كاظم جاويد[xliii] عضو سازمان افسرى، آژودان شخصى شاه بود. او نيز مى‏توانست شاه را پيش يا پس از سفر 25 مرداداش به قتل برساند. اين افسران مى‏توانستند در يكى از مراحل، دست‏كم، در صفوف كودتاچيان اغتشاشى جدى ايجاد كنند. علاوه بر اين، معاون سرهنگ بختيار، رئيس بعدى ساواك كه در آن زمان فرمانده هنگ كرمانشاه بود و گفته مى‏شد كه به سوى تهران حركت كرده بود كه، در صورت مقاومت با کودتا، از كودتاچيان حمايت كند، سرگرد عبدالعزيز رستمى گوران بود.[xliv] او نيز مى‏توانست با دستور از طرف حزب، بختيار را در راه عزيمت به سوى تهران از ميان بردارد. بايد افزود كه، بنابر متنى كه سرگرد امير شفابخش از سازمان افسرى در اختيار اميرخسروى گذاشت، در شب كودتا سرهنگ مبشّرى گفته بود كه
از چند ماه پيش ازين، هيأت اجرائيه­ی كميته­ی مركزى حزب از برنامه رويارويى چشم پوشيده است[xlv]
 ترديدى نمى‏توان داشت كه ورقا بخش‏هاى مربوط به اين موضوع در دو كتاب اخيرش[xlvi] را در پاسخ به آذرنور و بعضاً اميرخسروى نوشته است (بدون آنكه به نوشته‏هاى آنان اشاره‏اى كند) ــ او در توجيه كاهلى حزب توده مدعى مى‏شود كه كمونيست‏ها اصولاً «مخالف ترور» هستند.  اين حرف از بيخ و بن باطل است، چه، نه فقط حزب توده به اين كار دست زد (ازجمله ترور محمد مسعود و قتل حسام لنكرانى)، كه خود لنين براى از بين‏برداشتن برخى از دشمنان خود از ترور استفاده مى‏كرد.[xlvii]
بنابر داده های بالا، سازمان افسری با داشتن چندین افسر در کنار شاه و زاهدی و دیگر کودتاچیان می توانست با دستگیری یا حتی ترور آنان ورق را برگرداند و مانع از پیشرفت کودتا شود. البته، به نظر این نویسنده، با توجه با وضعی که بر ک.م. حزب کمونیست شوروی پس از کودتای خروشچف علیه برییا (Beriya) حاکم بود، سران جدید شوروی نه هنوز سیاست روشنی در مقابله با آمریکا داشتند و نه وسایل تشکیلاتی لازم را، که هنوز در دست عمال برییا بود در اختیار داشتند که به رهبران حزب توده خط مشی لازم را برای اقدام علیه کودتا را بدهند.
بسیار پرسیده اند که چرا دکتر مصدق خود مردم را همانند سی ام تیر به میدان مبارزه برای مقابله با کودتا فرانخواند. باید به یاد آورد که مصدق پس از استعفا شخصاً مردم را به تظاهرات فرا نخواند، بلکه این خود مردم بودند که در تهران و شهرستان ها با پخش خبر استعفای او دست به تظاهرات زدند و سپس نمایندگان جبهه­ی ملی در مجلس طی اعلامیه ای روز سی ام تیر را روز اعتصاب عمومی اعلام کردند و سپس ملا کاشانی نیز این دعوت را تأیید کرد. مصدق چون مردی لگالیست (قانونگرا) و پاسفیست و هوادار مبارزه­ی مسالمت جویانه با هرگونه اقدامی که موجب قتل مردم به دست ارتجاع می شد مخالف بود. از همین رو نیز، در خاطرات و تألمات اش متذکر می شود که استعفای او، که به کشتن چند صد نفر از مردم در سی ام تیر منجر شد، اشتباه بود. بنابر این، تفکر و منش سیاسی مصدق، مصدق نمی توانست تن به اقدامی دهد که، با توجه به خطر پیاده کردن نیروی نظامی توسط بریتانیا در خوزستان و حمایت از «نخست وزیر قانونی» شاه سرلشکر زاهدی (که مطابق خبر ارگان مخفی حزب توده، تحت نظر کیانوری، به خوزستان رفته بود[xlviii])، از یک سو، و ورود نیروهای شوروی به ایران به بهانه­ی قرارداد 1921 ایران و شوروی، از دیگر سوی، موجب جنگ داخلی شود که می توانست به تجزیه­ی ایران بیانجامد.
از سوی دیگر، مصدق شخصاً اهل ایجاد حزب و تشکل مردم نبود. او عقیده داشت که این کار احزاب سیاسی بود که می بایستی در یک جبهه­ی ملی گرد می آمدند. مصدق این نظر را حتی پس از 28 مرداد نیز به کنگره­ی جبهه­ی ملی ایران و به سازمان های جبهه­ی ملی ایران در اروپا نیز نوشت. اما احزاب متشکل در جبهه­ی ملی تشکیلات محدودی داشتند. حتی حزب توده در دو دوره­ی حساس، سی ام تیر و 28 مرداد نشان داد که توانایی بهره برداری از نیروی صوری خود را نداشت. نیروهای مدافع منافع ایران می بایستی تشکیلاتی وسیع پدید می آوردند و بدان وسیله در برابر خطر کودتا می ایستادند. این اشکال اساسی مصدق در مبارزه­ی سیاسی بود.  تازه معلوم نیست، اگر هم تصمیماتی را که «منتقدان» مصدق می گویند وی می بایستی می گرفت تا، در آن اوضاع و احوال، کودتا موفق نشد، کودتا موفق نمی شد. چرا؟ کودتای ایران را با مورد شیلی مقایسه کنیم.
اين تجربه­ي ايران با آنچه بعدها در زمان آلينده (Allende) از سر شيلي گذشت در زمينه­ی حفظ آرمان ها، برغم شکست هر دو و بدست همان قدرت جهاني، شباهت هاي زيادي دارد. شگفت این است که کسی از میان آنان که شکست نهضت ملی ر اتنها به حساب مصدق می نویسند به یاد نمی آورد، یا نمی داند، که، در حالی که رهبر نهضت ملی ایران تقریباً دست تنها بود، آلینده از حمایت حزب سوسیالیست خود، حزب کمونیست، احزاب چپ انقلابی، و همچنین برخی ارتشیان مترقی برخوردار بود، که هیچ کدامشان شباهتی به حزب توده نداشتند. اما کودتای آمریکایی در شیلی هم، توسط سرلشکر زاهدی شیلی رئیس ستاد ارتش آلینده موفق شد، با اینکه بر خلاف آلینده مصدق وزیر کشور زاهدی را تنها دو ماه پس از آغاز نخست وزیری بخاطر کشتار 23 تیر برکنار ساخته بود. صرفنظر از اهمیت بیشتر ایران نسبت به شیلی برای امپریالیسم جهانی، فهم کودتا در نقش این افسر یا آن افسر نیست؛ در فهم نیروهای اجتماعی بسیج شده از یک سو و توانایی های ارتجاع داخلی اربابان خارجی است. آنان که مورد آلینده در شیلی را، که به مراتب در موقعیت بهتری از مصدق قرار داشت، فراموش می کنند، هم نمی دانند تحلیل تاریخی و عناصر مؤثر تاریخ کادمند و هم بیغرض نیستند.
برخی از مبلغان حزب توده، چون سروان عمویی، مدعی شدند که دکتر مصدق دستگاه حکومتی و ارتش را در اختیار داشت. اما این سخن قلب واقعیت تاریخی است. با اینکه مصدق توانست، به کمک افسران جوان، ارتش را تا حدی از افسران ارتجاعی و فاسد تصفیه کند، اما هنوز بسیار از افسران، کسانی که برهبری سرهنگ اخوی رکن 2 ارتش در کودتا شرکت کردند، شناخته نشده بودند، و سازمان اطلاعات افسران حزب توده، که حتی تا قلب رکن 2 هم رخنه کرده بود، گرایش های این افسران را به کمیسیون تصفیه نداده بود. از سوی دیگر، افسران مصدقی تعداد بسیار کمی بودند،[xlix] در عین اینکه اکثریت افسران ارتش موضعی بیطرف داشتند و مترصد بودند ببینند کدام طرف پیروز خواهد شد. چگونه مصدق می توانست با چنین ارتشی بر کودتاچیان فائق آید، یا در جنگ داخلی، که یک سر آن شوروی می بود، چه تضمینی می بود که افسران «بیطرف» بیشتر به سوی کودتاچیان نگروند؟ تمام این محاسبات می بایستی می شد تا تصمیم به مقابله­ی مسلحانه گرفته می شد.
براستى، در نامه ای كه كيانورى همراه نامه­ی دیگر اعضای هیئت اجرایی به مسكو فرستاد ــ به اين اميد كه مكاتبات داخلى حزب هرگز منتشر نخواهند شد از جمله نوشت:
قبل از هر چيز لازم بود توده‏هاى وسيع مردم را به خطر كودتا و لزوم مقابله با آن متوجه مى‏ساختيم. ... براى موفقيت در اين مبارزه، بيش از هر چيز ضرورى بود كه ما راه نزديك‏شدن به توده‏هاى غيرخودى را هموار مى‏ساختيم، و اشتباهات گذشته ما در انتخاب شعارها و اشكال مبارزه در اين راه سدهاى جدى به وجود آورده بود. قشرهاى قابل‏توجهى از نيروهاى ضداستعمار به حزب ما با نظر بى‏اعتمادى نگاه مى‏كردند. اولين و ضرورى‏ترين عمل براى هموارساختن اين راه يك انتقاد از خود علنى و شرافتمندانه و اعتراف به اشتباهات گذشته و تنظيم دقيق راه آينده، مى‏توانست [بوده] باشد. ما اين كار را نكرديم و چون به اشتباهات خود اعتقاد نداشتيم و آنها را با تحليل علمى كشف نكرديم،  نمى‏توانستيم نه درصدد تصحيح آنها برآييم و نه از تكرار آنها اجتناب كنيم. .. ازين بگذريم، ما واقعاً به امكان كودتا و اثرات منفى و دامنه­ی اين شكست عميقا معتقد نبوديم. در اين باره ما به اين نتيجه رسيديم كه براى امپرياليست‏ها ديگر امكان انجام كودتا وجود ندارد، حتى پس از كودتا [ى] 25 مرداد و عقيم‏ماندن آن [به] هنگام تدوين اعلاميه كميته مركزى در قسمت مربوط به وجود عناصر كودتايى اين بحث بود كه امكان كودتا ديگر نيست، و حتى در صحت [خبر] جريان كودتا ترديد مى‏كردند [كذا، مى‏كرديم].[l]
با اين اعتراف حتى بايد در اين ادعاى معمول شك كرد كه اين حزب توده بود كه مصدق را از كودتاى قريب‏الوقوع [25 مرداد] مطلع ساخته بود. در همين نامه، كيانورى بدون هيچ ابهامى مى‏گويد «درباره­ی ترس مصدق از ما، به نظر من از ساعت 11 و به‏خصوص از ظهر به بعد ديگر بى‏پايه است و مصدق آماده بوده است همه‏گونه كمكى را از ما بپذيرد[li]
خاطره­ی زیر از یکی از فعالان حزب توده بر رخوت حزب توده پرتو می­افکند: حزبی که از 25 تا 27 مرداد طی تظاهرات خود ناشیانه شعار «جمهوری دموکراتیک» را می­داد که تحریک کننده­ی ارتشیان شاه پرست بود، در بزنگاه دست روی دست گذاشت. پرویز بابایی از قول یکی از هم حزبی­های خود به نام لولاچی، که به هنگام تظاهرات تحریک آمیز حزب توده در 27 مرداد دستگیر شده بود، می­گوید: «ما را در عصر 27 مرداد دستگیر کردند (دستور داده بودند که تمام توده ای­ها را که تظاهر می­کردند بگیرند). مصدق هم دستور داده بود که روز چهارشنبه کسی از طرفداران من در خیابان­ها نباشد. حزب [توده] هم دستور داده بود که کسی از اعضای حزب توده به خیابان­ها نیاید. این حرف­ها مسلم است.» بابایی می­افزاید: «عصر 27 مرداد حدود 600 الی 700 [تن] از توده ای­ها را، که تظاهرات می­کردند، ... [گرفتند.] این رفیق ما تعریف می­کرد: "در راه آهن ما را دستگیر کردند، و در اطاقی زندانی بودیم.". رئیس کلانتری سروان دُرمشیان آمد."» سروان درمیشیان پرسید آیا در میان دستگیر شدگان کسی عضو حزب توده بود؟ وی سپس گفت: «من یک پیغام دارم برای حزب توده. دوست من بلند می­شود و می­گوید: "من توده ای هستم." سروان دُرمشیان می­گوید: "برو به این رهبران فلان فلان شده­ی حزب توده بگو دارند تدارک می­چینند. تمام چاقوکش­ها را تجهیز کرده اند بروید اطلاع بدهید." بعداً معلوم شد که [دُرمشیان] عضو سازمان افسری بوده، ولی ارتباط اش قطع شده بود. ...»[lii] این نیز تأیید نوشته­ی های مختلفی است که در بالا آوردیم.
اگر بخواهیم آنچه در بالا مستنداً رفت در چند جمله باید نتیجه بگیریم که:
- دکتر مصدق نمی توانست، بدون داشتن افسران وفادار و مطمئن در برابر کودتای نظامی بایستد، اگر چه در غروب 27 مرداد به هندرسون گفت: «جنبش ملى مصمم بود كه در قدرت باقى بماند و تا آخرين رمق تن برزمد، اگرچه تانك‏هاى آمريكايى و انگليسى از روى آنان رد خواهند شد.»؛
- دکتر مصدق مردی لگالیست و پاسیفیست بود و نمی توانست ایران را درگیر جنگ داخلی بین هواداران غرب و شوروی سازد؛ او تجربه­ی دردناک سی ام تیر را در ذهن داشت؛
- حزب توده، که طی دو سال و اندی دولت مصدق هرنوع دشنامی را که می توانست به مصدق داد و با بلوا و آشوب نهضت ملی را تضعیف کرده بود، در صورتی که فرض کنیم قصد اقدام علیه کودتا را داشته بود، نمی توانست در آن ساعات سرنوشت ساز اعتماد مصدق را جلب کند تا مصدق قادر شود با وی همکاری کند؛
حزب دستور در هر امری، از جمله در قضیه­ی آذربایجان برغم مخالفت اولیه اش[liii] مطیع دستور رفقای شوروی بود، نمی توانست، هنگامی که رهبری کرملین در سردرگمی سیاست خارجی قرارداشت، در مقابله با کودتا بدون توافق شوروی اقدامی کند؛
دست آخر، نمی توان از نقش عمال سیا و/یا اینتلیجنس سرویس در رده های بالای حزب توده غافل ماند، اما تعیین هویت چنین عناصری و خرابکاری آنان بویژه طی آن دو سال و اندی کاری است که پژوهش بیشتری می طلبد.
خسرو شاکری(زند)، 29 مرداد 1392


[i] این مقاله استخراجی است از کتاب بلندی به نام شالوده شکنی یک افسانه ...، کد در ایران از «ارشاد» جواز نشر دریافت نداشت و اکنون در انیران در دست انتشار است.
[ii] رزم آوران، 16 شهریور 1331.
[iii] نورالدین کیانوری، خاطرات، تهران، 1372، ص 265.
[iv] م.ح. خسروپناه، سازمان افسران حزب توده­ی ایران   ، تهران، 1378، ص 167؛ امیر خسروی، نظر از درون، ص 528.
[v] خسروپناه، سازمان افسران، 247.
[vi] پيشين، ص 247.
[vii] اميرخسروى، نظر از درون... ، ص‏ص 522 ـ 524.
[viii] پيشين، ص‏ص 531 ـ 534. متأسفانه، اميرخسروى در نتيجه‏گيرى خود، به جاى اينكه بگويد استشهاد سرهنگ همايونى، كه شخصا براى او فرستاده شده بود درست‏ترين روايت مورد قبول اوست، از صحت روايت سرگرد شفابخش ياد مى‏كند.
[ix] فولادوند پس از كودتا به اصفهان تبعيد شد و چندى پس از مسموميت در بيمارستان درگذشت. امبرخسروی این گفته را که فولادوند وسیله­ی انتقال خبر برنامه­ی کودتا به مصدق بود مردود می داند.
[x] بنابر نوشته­ی اميرخسروى همان، ص 523، اين شخص عباس فريور منشى دفتر نخست‏وزيرى بود. متن اظهارات فياضى و همايونى توسط يكى از دوستان آنان در اختيار منصور همامى و از طريق او به این نویسنده رسيد.
[xi] در رد ادعای کیانوری بنگرید به امیرخسروی، نگاهی از درون، فصل 22.
[xii] “The 1953 Coup in Iran,” Scinece and Society, 65/2, summer 2001, p. 210.
[xiii]  “The 1953 Coup in Iran, Science & Society, 65/2, summer 2001, pp. 201, 204, 208.
[xiv] The Left in Iran, 1941-1957, Revolutionary History (ed. by C. Chaqueri), 10/3, 2011.
[xv] Abrahamian, «The 1953 Coup in Iran,», pp. 201,204, 208.
[xvi] ص 152.
[xvii] غلام‏حسين فروتن، حزب توده در صحنه­ی ايران، جلد يكم، ص‏ص 148 ـ 160.
[xviii] خسروپناه، سازمان افسران، ص 142.
[xix]. متن اين نامه براى نخستين‏بار در مصاحبه­ی اختصاصى نشريه راه آزادى با فريدون آذرنور درباره­ی مسئله 28 مرداد 1332 پاريس 1372 منتشر شد. ن.ك. به: ص 10.
[xx]. پيشين، ص 13 .
[xxi]. فروتن (همان‏، ص 183) مى‏نويسد «همين جودت كه اين‏همه اتهامات سياسى، تشكيلاتى و ناموسى واقعاً خجالت‏آور است به كيانورى مى‏بست تا آخرين لحظه در كنار او و در زير رهبرى او كه مقام دبيراولى [را] داشت، نشسته بود.».
[xxii]. فريدون كشاورز، من متهم مى‏كنم كميته­ی مركزى حزب توده ايران را، چاپ دوم، لندن، 1982 ، ص‏ص 96 ـ 98. البته قتل لنکرانی را زیبایی هم در کتاب خود گزارش کرده است.
[xxiii] بنگرید به:
E. Abrahamian, The Coup. 1953, The CIA and the Roots of Modern US-Iranian Relations, London, 2013, p. 152.
آبراهامیان اتهام همکاری لنکرانی با سیا را در کتاب اخیراش تکرار نمی کند. اینکه وی در مقاله­ی 2001 خود لنکرانی را به «اعتیاد» متهم می کند نشان می دهد که او با منابع حزب توده آشناست که هیچکدام لنکرانی را به جاسوسی متهم نمی کنند، آن هم یک سال پس از قتل اش!
[xxiv] ن.ك. به: بخش دوم گزارش سيا به قلم دونالد ويلبر «تهيه پيش‏نويس.»
[xxv] وی از نوشته­ی تايم مى‏آورد كه مصدق «به فرماندارى نظامى تهران تلفن كرد و دستور داد تا از نيروهاى لازم براى پاك‏كردن خيابان‏ها استفاده كند.» سپس، وى مؤيدانه از تايم مى‏آورد كه «آن‏گاه، پس از اين ملاقات، جريان‏ها فورا به كار افتادند،» و « خطاى مرگبار مصدق اين رهاكردن ارتش بود. ... جبهه­ی ملى و همچنين حزب توده كه شوق تشكيل جبهه واحد را داشت، از اعضاى خود خواستند كه در منزل بمانند.» (مقاله­ی 2001، ص 209) در این باره بنگرید به مقاله­ی اخیر این نویسنده: «یادداشتی پیرامون كودتاى ۲۸ مرداد و پلنوم چهارم حزب توده،» در برخی از سایت ها، از جمله:
http://news.gooya.com/politics/archives/2013/08/165450.php.
[xxvi] آذرنور، فريدون، مصاحبه­ي اختصاصي راه آزادي با فريدون آذرنور در باره­ي حوادث 28 مرداد 1332، پاريس، 1372.
[xxvii] تأکید افزوده. شعاری که آبراهامیان با تقلیل به «جمهوری» تحریف می کند.
[xxviii] ع. كامبخش، نظرى به جنبش كارگرى و كمونيستى در ايران، بخش 2، استكهلم، 1353، ص‏ص 96 ـ 106.
[xxix] کیانوری، خاطرات، ص 264.
[xxx] «خاطرات سرگرد مهدى همايونى،» منتشره در: م.ح. خسروپناه، سازمان افسران حزب توده ايران، 1323 ـ 1333 ، تهران، 1337، ص 71 ـ 241.
[xxxi] کیانوری، خاطرات، صص 279 به بعد.
[xxxii] کیانوری، خاطرات، ص 277.
[xxxiii] «خاطرات سرگرد مهدى همايونى،». خسروپناه، سازمان ، ص 262 .
[xxxiv] پيشين، ص‏ص 263 ـ 264 .
[xxxv] کیانوری، خاطرات، صص 270، 267. براستی، آن شعار موجب وحشت افسران بیطرف شد.
[xxxvi] “The 1953 Coup in Iran,” pp. 206ff.
[xxxvii] پیشین، ص‏ص 40 به بعد.
[xxxviii] محكوم به حبس ابد با كار.
[xxxix] آذرنور، مصاحبه­ی اختصاصى، ص 44.
[xl] محكوم به پانزده سال حبس.
[xli] محكوم به پانزده سال حبس.
[xlii] از منصور همامى پاريس و يوسف حمزه‏لو (استُكهلم)، هردو از اعضاى سازمان افسرى حزب توده كه سال‏هاى زيادى را در تبعيد اروپاى شرقى گذراندند، از جهت ارائه اين اطلاعات ممنونم. كلالى جزو دسته­ی نخستين افسرانى بود كه به سال 1333 تيرباران شدند.
[xliii] محكوم به حبس ابد با كار. يك زندانى سياسى توده‏اى كه با برخى از افسران توده‏اى هم‏بند بود مى‏افزايد كه سرگرد صمد خيرخواه محكوم به اعدام و بعد مشمول يك درجه تخفيف آجودان شخصى شاه و در روز كودتا همراه او در رامسر بود و مى‏توانست با يك گلوله سربى او را بكشد و نگذارد كه او به خارج بگريزد. ن.ك. به: ا. ا. سرابى، سال‏هاى پشت سر. از قزل‏قلعه تا زندان قصر، كلن، 1384، ص‏ص 205 ـ 206.
[xliv] محكوم به حبس ابد با كار.
[xlv] اميرخسروى، نظر از درون، ص 529. تأكيد افزوده.
[xlvi] ماشاءالله ورقا، ناگفته‏هايى پيرامون فروريزى حكومت مصدق و نقش حزب توده­ی ايران، تهران، 1384، ص‏ص 217 به بعد؛ همچنين ن.ك. به: همو، در سايه­ی بيم و اميد، رويدادهايى از سازمان افسران حزب توده ايران، تهران، كه طى آن نه از هيچ «رويدادى» در مورد سازمان افسرى و نه نقش آن در 28 مرداد سخنى به ميان نمى‏آورد!
[xlvii] افزون بر اين ها، بسيار از احزاب كمونيست در جنبش‏هاى مقاومت، چون در فرانسه سال‏هاى 1940 ـ 1944، از ترور استفاده مى‏كردند. مرد لنین در این کار مردی بود به نام کامو. در مورد مأموريت‏هاى تروريستى كه لنين به کامو، يك بلشويك عضو حزب، مى‏داد، ن.ك. به:
J. Beynac, Kamo, Homme de main de Lénine, Paris 1972; U. Dubinskyi, Kamo, Moscow, 1972; A.S.Arutiunian, Kamo, Erevan, 1958.
[xlviii] کیانوری، خاطرات، ص 294.
[xlix] برای مثال، بنگرید به خاطرات سرگرد همایونی، در خسروپناه، سازمان افسران، ص‏ص 58 ـ 256.
[l] نامه­ی كيانورى در: مصاحبه­ی اختصاصى با فريدون آذرنور، ص 31.
[li] پيشين، ص 32 ، تأكيد افزوده.
[lii] بنگرید به: «مصدق، نفت، کودتا،» مصاحبه­ی علی رضا ثقفی با پرویز بابایی، نــقـد نــو، بهمن 1384، صص3-22. سروان درمشیان پس از دستگیری به حبس ابد محکوم شد. (رقم تعداد دستگیرشدگان یک رقم رسمی حزبی است.)
[liii] در این باره بنگرید به خ. شاکری، ترومن و استالین. غروب شوکت «حضرت اشرف،» فصل 4.

هیچ نظری موجود نیست: