۱۳۹۲ دی ۵, پنجشنبه

مصاحبه ای پیرامون برخی خطوط کلی جنبش چپ ایران ;خسرو شاکری (زند) با شهاب میرزایی (بی بی سی)


مصاحبه ای پیرامون برخی خطوط کلی جنبش چپ ایران
خسرو شاکری (زند) با شهاب میرزایی (بی بی سی)
سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۰ – ۰۷ فوريه ۲۰۱۲

در نخستین روزهای ژانویه ۲۰۱۲ یکی از کارمندان بخش فارسی تارنمای بی بی سی با نویسنده ی این سطور برای مصاحبه ای پیرامون تاریخ جنبش چپ در ایران تماس تلفنی گرفت. پاسخ به درخواست او نخست منفی بود، اما در برابر اصرار وی دایر بر اهمیت موضوع پیشنهاد او پذیرفته شد و ازو خواسته شد تا پرسش های خود را از طریق پست الکترونیک بفرستد. او پس از ده روز چنین کرد. پاسخ ها در تاریخ ۲۲ ژانویه برای او فرستاده شد. در این فاصله او همچنین مقاله ای پیرامون شخصیت آوتیس سلطانزاده را خواستار شد. توضیح دادم که با توجه به وضعیت جسمانی و گرفتاری های تحریری دیگر نمی توانستم از عهده ی این کار بر آیم، اما می توانستم مطلب آماده ای به زبان انگلیسی را برای او بفرستم تا به فارسی برگرداند و پیش از پخش آن را برای بازبینی بفرستد. او چنین کرد، و ترجمه پس از ویرایش برای او ارسال شد.
در همین اوان یکی از دوستان به من خبر داد که بخش فارسی بی بی سی به مناسبت هفتادمین سال تأسیس حزب توده مقالات زیادی را در تارنمای خود منعکس کرده است. با قرائت چند مقاله و نگاهی تند به دیگر مقالات به نظرم رسید که، برغم چند مقاله ای که از مواضع دشمنی تاریخی با حزب توده نوشته شده بود، بقیه مطالب، برغم ظاهر آراسته شان، تمجید غیر مستقیم و لانسه کردن حزب مکرراً شکست خورده ایست که نه اعتباری دارد و نه کسی به آن اعتنایی داشته است، بویژه در دو سه دهه ی اخیر . از خود پرسیدم اصلاً چه معنایی دارد که بی بی سی چنین جشنی برای هفتادمین سالگرد تأسیس حزب توده برپا کند، در حالی که در شسستمین سالگرد تاجگذاری ملکه بریتانیا نه بخش فارسی و نه حتی بخش انگلیسی چنین جشنی برای تاجگذاری ملکه نگرفته اند. براستی، این همایش بیسابقه ای در تاریخ بی بی سی یا رادیو تلوزیون های دیگر نیز هست. باید پرسید انگیزه ی تصمیم گیرندگان این همایش چه بوده است. با اینکه خود پاسخی نیافتم، انتشار مصاحبه ی خود را درست ندانستم و بلاقاصله با پست الکترونیک به مصاحبه کننده نوشتم که مایل نبودم که آن مصاحبه در کنار مقالات و «اسناد» توجیه کننده ی حزب توده پخش شود. وی طی تماس تلفنی توضیح داد که مقالات مخالف هم در میان آن ها بود. به او گفتم برای من تاریخشناس بررسی تاریخ یک حزب، یک جنبش، یا هر پدیدیه ی دیگری با مقالات هوادار و مخالف روشن نمی شود، بلکه، در صورتی که قصد شناخت تاریخ آن حزب باشد، بایستی از مورخان بیطرف خواست تا ارزیابی های مختلف خود را بر اساس اسناد بنویسند، نه اینکه صاحبان نسق یا دشمنان آنان دست به کار نزاعی بیهوده و تکرار «استدلات» گذشته شوند. در برابر اصرار او، قول دادم که بیشتر فکر کنم و تا فردای آن روز به وی جواب دهم. در ضمن یادآور شدم که، چون مقاله ی مربوط به سلطانزاده ربطی به حزب توده نداشت، وی می توانست آن را پخش کند. پیش از موعد خبر از سوی من، شخص دیگری از بی بی سی تلفن کرد و طی پیامی خواستار موافقت من شد. چند ساعت بعد همان مصاحبه کننده برای اجازه ی نشر مصاحبه مجدداً تماس گرفت. به او گفتم که هنوز تصمیمی نگرفته بودم. در هر دو مکالمه ی تلفنی به او یادآور شدم که این مقالات در مجموع توجیه حزب توده بودند. چند ساعت بعد تصمیم گرفتم. با ارسال مقاله ای تحقیقی، که چندین سال پیش بر اساس اسناد آرشیو کمینترن به انگلیسی پیرامون تأسیس حزب توده توسط مأموران شوروی در ایران نوشته بودم و در یک فصلنامه ی آکادمیک به چاپ رسیده بود و متن فارسی آن را برای چاپ در یک کتاب دو جلدی در باره ی حزب توده آماده کرده بودم، برای کارمند بی بی سی ارسال دارم و بخواهم که نخست آن مقاله ی مستند و تحقیقی را منعکس کند و سپس مصاحبه را. چند روز بعد همان کارمند تلفنی تماس گرفت و اظهارداشت که علت تأخیر در چاپ مقاله ی تحقیقی «ادیت» (ویرایش) مقاله بود. با توجه به اغلاط دستوری و سجاوندی که غالباً در نوشته های بی بی سی دیده می شود، از و خواهش شد که مقاله ی مرا به همان صورتی که ارسال شده بود منعکس سازد، اما نگونبختانه، حدس من درست بود ممانعت من از «ویرایش» غیر ضروری مقاله ی تحقیقی مستند بهانه ای شد تا مقاله ای که باب دندان ترتیب دهندگان جشن هفتادمین سالگرد حزب توده نبود پخش نشود، چون داده ها و تحلیل تاریخی آن مقاله نفی برنامه ی جشن بود. اکنون، چند روز پس آخرین مکالمه ی تلفنی با کارمند بی بی سی می گذرد – فردی که برای دریافت مصاحبه هر دم تلفن می کرد یا با پست الکترونیک تماس می گرفت – ازو خبری نرسیده است، اما بجای مقاله ی تحقیقی ارسالی و مصاحبه، همان کارمند بی بی سی مصاحبه ای با بابک امیرخسروی بعضاً در دفاع و سپس توجیه مطلقاً کاذب، بدون سند و مدرک، و بدون منبع که رهبران حزب و سیاست های آن پخش کرده است، که شایسته است به تحریف ها و جعلیات آن، بویژه این ادعای صد در صد کاذب که « اسناد حزب کمونیست اتحاد شوروی و ک.گ.ب که پس از فروپاشی آن به دست پژوهشگران افتاده نشان می‌دهد که کمینترن کاملا از تشکیل حزب بی‌خبر بوده است. ولی هنگامی که اطلاع می‌یابد، از آن حمایت می‌کند» پاسخ داده شود.
اکنون، با توجه به اینکه در این اثنا آن مقاله ی تحقیقی در بلوگ احترام آزادی چاپ شد (و برخی دیگر نیز آن را منعکس کردند) خود مستقلاً به انتشار مصاحبه ای دست می زنم که قرار کرده بودم پس از نشر مقاله ی تحقیقی توسط بی بی سی پخش شود.
☻☻☻
چپ ایرانی در چه زمینه های اقتصادی و اجتماعی متولد شد؟
جنبش چپ ایران پس از فروپاشی نظام اقتصادی سنتی کشور، که برخلاف نوشته های متخصصان روسی-بلشویکی و همچنین غربی غیر کمونیست، نظامی فئودالی نبود – ولی پس بعد ها پس از سلطه ی بازار جهانی تغییر یافت – متولد شد. مالکیت اصلی زمینی که دهقانان بروی آن کار می کردند و قسمت اصلی ثروت را به بار می آوردند در دست دولت (زمین های دیوانی) و خانواده ی سلطنتی (زمین های خالصه) قرارداشت. دهقانان تحت نظر مباشران دولتی و حکومتی بطور دستجمعی تولید می کردند و در برداشت سهم خود در برابر مستوفیان زورگو از مبارزه فروگذار نبودند. پس از ورود تدریجی ایران به بازار جهانی و ورشکستگی اقتصادی کشور، همراه با ناکام ماندن کوشش های صنعتی در برابر رقابت نابرابر با واردات کشورهای اروپایی، مناسبات ارضی سنتی، از طریق فروش اراضی دیوانی و خالصه توسط دستگاه دیوانی و دربار ورشکسته به تجار، ملایان، نظامیان، و مأموران عالیرتبه ی حکومتی برای کسب وجوه مورد نیاز، دچار دگرگونی شد. با چنین دگرگونی و مهاجرت عظیم دهقانان و صنعتگران ایرانی به کشورهای همسایه، و حتی ارمنیان ایرانی تا ایالات متحده، جنش کارگری در میان ایرانیان مهاجر (عمدتاً کارگران نسل نخست) و همچنین در میان کارگران برخی تأسیسات صنعتی داخل پدید آمد.
تاثیر مهاجران ایرانی که به قفقاز رفته بودند، هم چنین ارمنی ها در بدو تولد جنبش چپ چه مقدار بود؟
تأثیر مهاجران در آغاز در این حد بود که، با بازگشت گاهبگاه آنان یا ارسال نامه و نیز وجوه پس اندازی برای خانواده های خویش، صحبت از تغییر در قفقاز به پیش می آمد و مردم کم کم دانستند که تغییر امری میسر بود همچنین با پیدایش حزب اجتماعیون-عامیون و در کنار آن مجاهدین و ارسال برنامه و اعلامیه های آن پیرامون ایران به داخل کشور کمک به گسترش آگاهی نسبی می شد. سوسیال دموکرات های ارمنی ایرانی در تبریز، بر عکس، بیشتر از خانواده های غیرکارگری برخاسته بودند و برخی از آنان در روسیه تزاری یا سوئیس، تحصیل کرده و با اندیشه های سوسیال دموکراسی آشنا شده بودند. اینان مستقیما وارد به کار تبلیغ در میان کارگران کارگاه های کوچک و سازمان دادن آنان شدند. در یک دوره ی بعدی هم اینان بودند که حزب دموکرات دوران مشروطه (مجلس دوم) را ایجاد کردند، اگرچه در تاریخ کسان دیگری بنادرستی چون پایه گذار و رهبر شناخته شده اند.
انگیزه فعالان چپ ایرانی از نوشتن نامه به پلخانف و کائوتسکی در آغاز این جنبش چه بود؟
این سوسیال دموکرات ها که بتازگی به دانش مارکسیستی (یا بهتر، مارکسیانه) دست یافته بودند لازم می دانستند در باره ی مسائلی که حل آن ها برایشان آسان نبود یا در میان خود بر سر آنها اختلاف داشتند از استادان زمان کمک فکری بخواهند. البته، ما سندی در دست نداریم که پلخانف هرگز به پرسش های آنان جوابی گفته بوده باشد، اما کارل کائوتسکی رهبر و متفکر جنبش آلمان هم با آنان مکاتبه داشت و هم مقالات آنان را پیرامون اوضاع ایران در روزنامه ی معتبر سوسیال دموکراسی آلمان (نویّه تسایت) به چاپ می رساند.
جنبش چپ ایران در انقلاب مشروطیت چه نقشی را ایفا کرد و حاملان آن چه کسانی بودند؟
جنبش چپ ایران، اگرچه در دوران نخست تا تحصیل تأسیس مجلس و تصویب قانون اساسی نقشی تبلیغاتی (یا بهتر، آگاهی دهنده) علیه دستگاه حاکمه داشت، اما پس از کودتای محمد علی شاه در براندازی وی به مدد همفکران قفقازی خود (بیشتر گرجیان که با ایران علایق تاریخی داشتند) نقشی اساسی ایفاکرد. در این کمتر تردید می توان کرد که، اگر سوسیال دموکرات های ایران و یاران قفقازی شان وارد نبرد نشده بودند، رژیم محمد علیشاه برای سال ها، دست کم تا انقلاب اکتبر و ورافتادن تزاریسم، دوام پیدا می کرد. باید توجه داشت که سردار اسعد بختیاری تنها پس از فتح رشت توسط نیروهای مجاهد سوسیال دموکرات که با عجله (به توصیه چه کسانی؟) از پاریس به بختیاری شتافت و نیروهای مسلح حاضر و آماده ی خود را روانه ی پایتخت کرد تا مگر پایتخت و کشور به دست سوسیال دموکرات ها نیفتد. اگر مجاهدان در حکومت بعدی نقشی به عهده نگرفتند، بختیاری ها تا از بین بردن سردار اسعد و کسان اش توسط رضا شاه شریک حکومت های پس از مشروطه بودند، که در معنی از مشروطه تهی بودند.
تاثیر پذیری حزب کمونیست ایران در بدو تولد خود از حزب عدالت باکو چه مقدار بود و افرادی همچون حیدرعمواوغلی و احسان الله خان تا چه حد توانستند اهداف حزب را پیش ببرند؟
حزب کمونیست ادامه ی مستقیم حزب عدالت بود که در نخستین کنگره ی خود در انزلی در تابستان ۱۲۹۹ نام خود را به حزب کمونیست ایران گرداند. از نگاه تئوریک نیز، این امر صادق بود، با این تفاوت که از سال ۱۲۹۸ به بعد، با پیوستن متفکری چون آوتیس سلطانزاده به آن، سطح فکری آن ارتقاء زیادی یافت. باید یادآور شد که احسان الله هرگز در ح.ک.ا. عضویت نداشت و حیدر خان هم، پس از برگذاری کنگره ی انزلی، در اثر فشار استالین، به هنگام نخستین کنگره خلق های خاورزمین در باکو (شهریور ۱۲۹۹)، به رهبری جناح «غیرتندرو» یا «دموکراتیک» حزب کمونیست برگزیده شد. از آن تاریخ تا مرگ حیدر خان دو سازمان ح.ک.ا. را نمایندگی می کردند. تأثیر حیدرخان، چون کسی که تا آن تاریخ حزبی به نام دموکرات را در میان ایرانیان روسیه تزاری به وجود آورده بود، تنها در میان ایرانیانی بود که از پیش او را می شناختند و در حزب او فعالیت می کردند. حیدر خان مردی انقلابی و اهل عمل بود و مورد حمایت استالین، اما کسی که وی رقیب خود می دانست، یعنی سلطانزاده (خود فرزند یک زن رختشوی ارمنی-ایرانی و یک نجار ایرانی مسلمان بود)، مردی خودآموخته و مارکسیستی متبحر بود و مارکسیست های اروپایی او به چنین عنوانی می شناختند.
مواضع فعالان چپ در برابر رژیم جدید پهلوی چه بود؟
بلافاصله پس از کودتای ۱۲۹۹ و اعلام برنامه های اصلاحات که سید ضیاء، که به قول خوداش به وزیر مختار بریتانیا برای خاک کردن در چشم بلشویکان بود، حزب کمونیست دچار این اشتباه شد که رضاخان را، همچون ادامه دهنده ی همان برنامه های اصلاحاتی شبه بلشویکی (مثلاً تقسیم اراضی میان دهقانان)، عنصر مثبتی ارزیابی کرد، اما بزودی سلطانزاده، که نیز دچار این اشتباه شده بود، بر اشتباه خود واقف آمد و موضع حزب کمونیست تا برکناری وی از رهبری حزب توسط شورویان همچنان موضع مخالف رضا خان بود. با به دست گرفتن رهبری حزب توسط کسانی که به دستگاه رشد یابنده ی استالین در ح. ک. شوروی وابسته بودند، رهبری حزب، که هنوز در وضعیتی که دیکتاتوری رضا خان هنوز خوب جانیفتاده بود از آزادی نسبی برخوردار بود، از رضا خان حمایتی مشروط می کرد. همچنین ارگان های شوروی و دستگاه کمینترن رضا خان را چون فردی ملی و نماینده «بورژوازی ملی» به معنایی مترقی، می شناختند. پس از اینکه رضاخان با برگذاری مجلس مؤسسانی دستچین خود را به سلطنت رساند و سرکوب نیروهای مخالف، اعم از کمونیست ها و جز آنان را در دستور کار قرار داد، ح.ک.ا. موضعی مخالف گرفت و حتی با ادامه ی سلطنت ابراز مخالفت و از ایجاد جمهوری حمایت کرد. در این دوران سلطانزاده مجدداً به رهبری حزب بازگشت و کنگره ی دوم حزب را، که کار اصلی اش نقد حمایت از رضا شاه، نقد نظام پهلوی، و تهیه ی برنامه ی آینده بود، در پائیز ۱۳۰۶ در شهر ایوانوآ (در نزدیکی مسکو)، نه، چنانکه آورده اند، در ارومیه، برگذار کرد.
با تصویب قانون منع فعالیت برای تبلیغ مرام اشتراکی در سال ۱۳۱۰ چه بر سر کمونیستهای ایرانی آمد؟
ح.ک.ا. طی سال های ۱۳۱۱-۱۲۲۶ که به فعالیت خود در ایران و همچنین دانشجویان ایرانی در آلمان و فرانسه ادامه می داد طی سرکوب های داخلی توسط حکومت جدید پهلوی – سرکوبی که با تصویب قانون سیاه ۱۳۱۰ شکل «قانونی» یافت — و نیز در شوروی توسط دستگاه دیکتاتوری فردی استالین نابود گردید.
سرنوشت افرادی از حزب کمونیست که در دوران رضاشاه به شوروی رفته بودند چه شد؟
تقریباً همه ی آنان توسط دستگاه های سرکوب استالینی دستگیر، زندانی، «محاکمه» و تیربارن شدند، یا در معادن گولاگ جان سپردند. چند تن از آنان، چون لاهوتی شاعر، سیروس بهرام، و دیلمی، جان سالم به در بردند، احتمالاً به برکت همکاری و ایراد اتهام جاسوسی به رفقای خود – امری که در محاکمات استالینی مرسوم بود.
در این میان تعدادی از افراد با اندیشه های چپ در ایران مشغول فعالیت بودند همچون گروه مجله دنیا به رهبری تقی ارانی که بعدها به ۵۳ نفر معروف شدند. آیا آنان حامل اندیشه ها مارکسیستی بودند یا افکاری سوسیالیستی؟
نه، نمی توان چنین گفت. از میان آنان تنها دو تن، ارانی و ایرج اسکندری، که مجله ی دنیا را می چرخاندند با مارکسیسم آشنا بودند. دیگران در واقع شاگردان آن دو بودند و کمی در آن محیط اختناق با اندیشه های مارکس اشنا شدند. البته، عبدالصمد کامبخش، که از اوان جوانی در خدمت دستگاه جاسوسی شوروی (که بعد ها کی .جی بی. نام گرفت) قرار داشته بود و از طریق کمینترن با ارانی مربوط شده بود، نیز آموزش های «مارکسیسم» استالینی دیده بود، ولی وی کاری به کار آموزش گروه شاگردان ارانی نداشت. برعکس، نقش او توسط دستگاه شوروی رخنه در گروه ارانی بود تا آن را به دام پلیس رضاشاه اندازد، چون شوروی ها ارانی را مارکسیستی روسی نمی دانستند، بل او را پیرو مارکسیسم متعارف غربی به حساب می آوردند و مستوجب نابودی، همچون سلطانزاده، مرتضی علوی، ابوالقاسم سجادی (ذره)، حسابی، و دیگران.
موضع کمینترنی ها در برابر این فعالان مستقل چپ چگونه بود؟
اگرچه ارانی در دوران دانشجویی خود همراه با مرتضی علوی (برادر بزرگ بزرگ علوی، که در تصفیه های استالینی نابود شد) همراه چند نفر دیگر فرقه ی جمهوری انقلابی ایران را تشکیل داده و با کمینترن نیز تماس برقرار کرده بودند، اما اسناد کمینترن که به روی محققان باز شده اند دال بر تأیید آن گروه از سوی کمینترن نیست. از همین رو، برنامه ی نابودی گروه ارانی از طریق رخنه ی کامبخش و نیز بازی مکارانه ی شورشیان ریخته شد و با موفقیت به اجرا در آمد.
حزب توده ایران بر چه بستری متولد شد و مؤسسان اولیه آن افرادی با طیف های فکری مختلف در قاموس جبهه های ضدفاشیستی دوران جنگ بودند یا حزبی فرمایشی که بر اساس فرموده های کمینترنی تشکیل شده بود؟
چنانکه در مقاله ای محققانه به انگلیسی (*) بر اساس اسناد کمینترن نشان داده ام، تشکیل حزب توده بنا بر پیشنهاد رکن دوم ارتش شوروی به سلیمان میرزا اسکندری صورت گرفت، اگرچه شاگردان ارانی، که در هنگام تماس شوروی ها با وی در فردای شهریور ۱۳۲۰ هنوز در زندان بودند، خود خواستار تشکیل یک حزب کمونیست بودند. اما به توصیه ی کمینترن آن حزب نمی بایستی در ظاهر حزبی کمونیستی می بود، بل یک حزب «دموکراتیک ضد – فاشیست» که بتواند همه ی نیروهای «ضد فاشیست» را در خود جمع کند. یک هسته ی کمونیستی در درون حزب توده در رابطه با کمینترن وجود داشت که بایستی آن حزب را رهبری می کرد. روشن است که بسیاری از دمکرات های مترقی ایران وارد آن حزب شدند، اما آنان آهسته آهسته و بیشتر بی سر و صدا از آن خارج شدند.
علت گستردگی حزب توده و نفوذ آن بر قشرهائی پائینی جامعه همچون کارگران شرکت نفت و طبقه متوسط همچون کارمندان و دانشجویان در چه بود؟
درست است که حزب توده در میان بیشتر کارگران ایران محبوب بود، اما نمی توان همه ی فعالیت های کارگری پس از شهریور ۱۳۲۰ را به حزب توده نسبت داد. مثلاً، در تمام طول جنگ جهانی حزب توده بر اساس توصیه ی کمینترن از ایجاد سندیکاهای کارگری در خوزستان ممانعت به عمل آورد تا کارگران نتوانند با ارائه ی خواست های خود به تولید نفت مورد نیاز بریتانیا لطمه زنند. تنها پس از پایان جنگ بود که حزب توده دست به این کار زد. اگرچه کارگران نفت همواره با دستور حزب دست به اعتصاب نمی زدند و از خود نیز ابتکار به خرج می دادند – تا آنجا که در زمان دولت قوام السلطنه، بنابر خواست وی، سران حزب توده در خاموش کردن اعتصاب کارگران نفت کوشیدند – اما حزب توده همواره با تبلیغات وسیع هر اقدام کارگری را به نام خود می نوشت. بنابر یک گزارش داخلی حزب توده توسط ع.ا. شاندرمنی در ۱۳۳۵ به رادمنش در مسکو، تعداد کارگران عضو سندیکاهای کارگری حزب توده در سراسر کشور در زمان دولت مصدق به کمتر از ۱۵ هزار بالغ می شد. (*) شهرت حزب توده بیشتر زائیده تبلیغاتی کمینترنی است تا واقعیت اجتماعی. فروپاشی یکروزه ی سندیکاهای کارگری حزب توده در فردای ۲۸ مرداد گویای این امر است.
باید گفت که بیشتر کادرهای حزب توده از میان معلمان، کادرهای اداری، و دانشجویان (و البته سازمان افسری) تشکیل می شد، که بیشتر از قشرهای متوسط و متوسط پایینی برخاسته بودند. تحلیل چنین امری نیازمند بحث مفصلی است که در این مصاحبه نمی گنجد. اما در یک کلام، علت آن عقب ماندگی جامعه ایران – چه در زمینه ی اقتصادی و چه در زمینه ی تاریخی و شناخت سیاسی – که آن حزب «کمونیستی» را وادار می ساخت خواست های اجتماعی مورد علاقه ی اقشار برخاسته از «بورژوازی» متوسط و «خرده بورژوازی» را مطرح سازد تا ایشان به آن حزب بپیوندند و تحقق خواست های خود را در آتیه ی آن حزب بیابند.
اتخاذ چه سیاست های داخلی ازسوی کادر رهبری و از سوی شوروی ها باعث عدم موفقیت این حزب در سال های جنبش ملی شدن نفت شد؟
در یک کلام، مخالفت ایران برهبری مصدق برای اعطای امتیاز نفت به خارجیان – او خواستار ایجاد یک شرکت نفت ایرانی به قرضه ی مالی و کمک های فنی شوروی و فروش به شوروی از بابت آن قرضه و کمک ها بود – و نیز «تئوری ضد-بورژوآزی ملی» استالین که تبلور خود را در مخالفت مصدق با «اعطای امتیاز نفت به شوروی» می یافت. شوروی ها در فردای جنگ یا خواستار بلعیدن کامل ایران بودند – از طریق گسترش «دولت خودمختار آذربایجان» – یا تقسیم ایران به دو منطقه ی نفوذ با بریتانیا، چنانکه روزنامه ها و سران حزب توده نیز از آن هوادرای می کردند. حکومت شوروی ایجاد یک حکومت دموکراسی را، چنانکه مد نظر مصدق بود، برنمی تابید، چه ایجاد چنان حکومتی – چه مبارزه برای ملی کردن نفت چون نمونه ای، نه فقط در خاورمیانه، که همچنین در آسیا، آفریقای شمالی، و حتی آمریکای لاتین سرمشق مبارزان آن کشورها شده بود – که می توانست بستری برای بهبود وضع مادی و معنوی مردم ستمدیده ی ایران باشد و در دراز مدت انکشاف فرهنگی و اقتصادی ایران را پایه ریزد تا مردم بلادیده بتوانند به سرنوشت خود مسلط شوند. تنها از راه گذار از یک چنین دموکراسی ای بود که خواستاران سوسیالیسم می توانستند در نهایت به خواست های خود برسند، نه از راه پیروی از شوروی – که خود آن سرنوشت تلخی را داشت که همه می دانیم – و ایران در بهترین حالت به کشوری چون مناطق آسیای مرکزی شوروی بدل می شد.
رابطه ی حزب توده ایران با حزب کمونیست شوروی چگونه رابطه ای بود؟
این رابطه، در بهترین حالت، رابطه ای بود بین برادر بزرگتر و برادر کوچکتر آسیایی که طی آن اولی بر دومی حکومت می راند. علاوه بر قولی که سلیمان میرزا مخفیانه به سرهنگ رکن دو ارتش شوروی برای دفاع حزب از منافع شوروی داده بود، پس از تصویب نامه ی اعتراض آمیز کمیته ی مرکزی حزب توده به شوروی ها بر سر مسئله ی فرقه دموکرات و تشکیل «حکومت خودمختار آذربایجان» – که باید به اصرار افردای چون اسکندری، کشاورز به تصویب رسیده بوده باشد و اسکندری شخصاً به مسکو برد و به ح.ک. شوروی رساند – سفیر شوروی و دبیر آن سفارت – علی علی اف مأمور دستگاه امنیتی شوروی در ایران – دو تن دیگر از اعضای هیئت اجرایی حزب توده، یعنی دکتر بهرامی و نورالدین الموتی، را به سفارت شوروی احضار کردند، اهمیت قضیه ی آذربایجان به آنان تفهیم شد، و از آنان خواسته شد طی نامه ای مراتب توافق حزب توده با سیاست شوروی را اعلام کنند. آن دو نیز چنین کردند و از جمله نوشتند که از آن پس از ح. ک. شوروی «اطاعت» خواهند کرد. (*)
میراث حزب توده برای جنبش چپ ایران چه بود؟
از نگاه پژوهشگرانه ای که به حزب توده داشته ام، بیلان حزب توده کاملاً منفی است، چه عده ی زیادی از بهترین جوانان ایران را به دنبال خود کشاند و نیروهای جسمانی و فکری آنان را به هدر داد. حزب توده در ترجمه ی آثار مارکسیستی (نه استالینی) کوششی نکرد؛ آن چند جزوه نیز که از مارکس در اختیارشان بود از کارهای حزب کمونیست بود. حزب توده حزبی نبود که بر اساس مارکسیسم بنا شده بوده باشد؛ بل حزبی بود که بنا به خواست شوروی برای تأمین منافع آن کشور تأسیس شده بود. از همین رو نیز، هرگاه شوروی اراده می کرد، آن حزب تند می راند، و هرگاه شوروی می خواست، آن حزب آرام می شد. از زاویه ی پژوهش های من، حزب توده بزرگترین لطمات را به یک جنبش کارساز چپ در ایران زد، تا حدی که سازمان ها و گروه هایی که یا از آن جدا شدند یا خارج از آن تشکیل شدند، تحت تأثیر نشریات و رادیو پیک ایران از آن بطور منفی متأثر شدند و دید نقادانه ی مارکسیسم در میان آنان جولان نیافت. اگر ارانی را در زندان از میان بر نداشته بودند، به احتمال قوی حزبی که وی به وجود می آورد هم ملهم از تفکر شورویستی نمی شد، هم هوادار شوروی نمی گشت، و هم تفکر مارکسیستی عالمانه ای را در ایران رایج می کرد.
(* ) برای برخی منابع و بسط بیشتر این مطالب رجوع شود به کتب زیر:
خ. شاکری، پیشینه های اقتصادی اجتماعی جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی در آن عهد، تهران ۱۳۸۴ ؛ همو، میلاد زخم. جنبش جنگل و …، تهران ۱۳۸۶ ؛ همو، ارانی در آینه تاریخ، تهران، ۱۳۸۷ ؛ همو، شالوده شکنی یک افسانه. حزب توده از پس اسناد ناشناخته ، دو جلد (دردست انتشار)، و نیز:
C. Chaqueri, Social Democracy in Modern Iran, London & Seattle (UWP), 2001; idem, The Soviet Socialist Republic of Iran. Birth of the Trauma, Pittsburgh (UPP), 1995; idem (Guest ed.), The Left in Iran 1905-1940, in Revolutionary History, 10/2,2010; idem, The Left in Iran (1941-1957), in Revolutionary History, 10/3, 2011.
خسرو شاکری (زند) استاد بازنشسته ی تاریخ (پاریس)
۱۷ بهمن ۱٣۹۰ – ۶ فوريه ۲۰۱۲

هیچ نظری موجود نیست: