۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه

از ابوغريب رامسفلد تا کهريزک خامنه ای و اهميت يک "تفاوت صوری"

سوسن آرام


http://www.roshangari.net/
*ولی فقيه چه به عنوان رهبر باند جنايتکار فعلی چه به عنوان تسمه نقاله برای انتقال فرضی قدرت به باندهای جنايتکارتر بعدي، دشمن شماره يک مردم ايران به شمار ميرود.
*در لحظه کنونی و تا زمانی که چکمه کودتاچيان روی گردن مردم ما قرار دارد، جنايات رژيم و به ويژه تجاوز به پسران و دختران در زندان ها و افشای گسترده و پيگير اين جنايات "قضيه اصلی" کشور ماخواهد بود.


روشنگری. خامنه ای در يک سخنرانی در روز چهارشنبه چهارم شهريور امسال اهميت جناياتی را که در جريان سرکوب های اخير صورت گرفته انکار کرد و گفت "قلمداد" کردن آنها به عنوان مساله اصلی ظلم است. بدتر اينکه او در اين رابطه دو مورد از هولناک ترين اين جنايات يعنی فاجعه کهريزک و تهاجم نيروهای لباس شخصی به کوی دانشگاه را بطور مشخص نام برد. عين سخنان او چنين است:" عده‌اي، ظلم بزرگى را که پس از انتخابات به مردم و نظام اسلامى شد و هتک آبروى نظام در مقابل ملتها را ناديده مي‌گيرند و مسئله کهريزک يا کوى دانشگاه را قضيه اصلى قلمداد مي‌کنند اما اين نگاه، خود يک ظلم آشکار است."

به اين ترتيب خامنه ای نه تنها اعتراف ميکند برای او و نظام او سنگين ترين جنايات از قبيل آنچه در کهريزک و کوی دانشگاه صورت گرفته مسايل "فرعی" هستند، بلکه با "ظالم" خواندن کسانيکه اين جنايات را افشا کرده و بطور جدی خواهان پيگيری آنها هستند جواز سرکوب آنها را صادر ميکند.

برای درک ابعاد غيرعادی اين اظهارات عجيب لازم است يک بار ديگر تصويری از جنايات فوق را در مقابل چشم بگذاريم- تهاجم به کوی دانشگاه در شامگاه 24 و صبح 25 خرداد: حمله وحشيانه انبوهی لباس شخصی در پی تهديد و اطلاع قبلی همزمان با حضور پليس ضد شورش در حوالی کوي، اشغال کوي، خشونت لجام گسيخته عليه دانشجويان و مجروح کردن تعداد زيادی دانشجو و قتل حداقل 7 نفر با قمه و گلوله ساچمه ای ازجمله دو دختر که عليرغم اعلام ليست آنها، پيکر آنها مخفيانه دفن شده و از اعلام محل دفن به خانواده ها خودداری ميکنند.

کهريزک، ابوغريب ايران: همانجا که بازداشت شدگان را مثل نمونه ابو غريب، و حتی بدتر از آن، لخت روی هم تلمبار کردند و در همان حال مورد توهين و آزار و شکنجه قرار دادند. همانجا که بازداشت شدگان را توی اتاق های تاريک انداخته و دسته جمعی چنان به زير ضرب و شتم دد منشانه و شکنجه بردند که تعدادی در جا جان دادند و تعدادی را هم نيمه جان تحويل خانواده ها دادند که بعد جان باختند يا نيمه جان هستند. همانجا که به گفته بازداشت شدگان آزاد شده بخشی از تجاوزات جنسی به دختران و پسران در اين محل صورت گرفته است. جايی که حتی فرزند کسی مثل روح الامينی هم در امان نماند و پيکر شکنجه شده ی بی جانش را تحويل پدر و مادر دادند؟

همه اينها و بدتر از اينها از نظر خامنه ای اهميت اساسی ندارد، بلکه بعضی ها اينها را مساله اصلی "قلمداد" کرده اند- "قلمداد"، يعنی وانمود کرده اند - و از اين طريق "ظلم بزرگی" مرتکب شده اند. بيهوده نيست که پيکرهای مجروح و روح های مجروح تری که کهريزک و کهريزک ها تحويل مردم داده اند، بويژه آنها که خون آبی پدر شهيد روح الامينی هم در رگ های شان در جريان نيست، از بی پناهی درآغوش خانواده ها رو پنهان کرده اند تا مبادا با گواهی خود و به نمايش گذاشتن اهميت اساسی جناياتی که صورت گرفته به ارتکاب "ظلم آشکار" متهم شده و مورد آزار و شکنجه بيشتر قرار بگيرند.

حضرت ولی فقيه که سند دانايی خود به همه امور خرد و درشت عالم را از دست خود خدا دريافت کرده است نفهميد که با فرعی خواندن جنايات کهريزک و کوي، سند بی آبرويی نظام را در مقابل ملت ها گذاشت تا به صد زبان از او بپرسند چرا نظامی که در آن حملات برنامه ريزی شده و مکرر اوباش به خوابگاه دانشجويی و شکنجه و تجاوز جنسی به جوانان در سياه چال ها در بهترين حالت مساله فرعی محسوب ميشود و در بدترين حالت لازمه وجود آن نظام است، بايد در جهان آبرو داشته باشد. آبرو داری برای چنين رژيمی ظلم به مردم ايران، ظلم به همه ملت ها، ظلم به افکار عمومي، و خيانت به حقيقت است. حضرت فقيه نفهميد با اين اظهارات بيش از پيش به افشای حقيقت کمک ميکند و حالا همه ميدانند که برای آن "نهضت عظيم" و "نظام جليلی" که به ادعای او قرار است آلترناتيو همه نظام های تاريخ اعم از سرمايه داری تا سوسياليسم باشد قتل، شکنجه و حتی تجاوز جنسی به شهروندان مساله اصلی محسوب نمی شود.

مضحکه تر اين که خامنه ای و ديگر کارگزاران رژيم با انکار نقش دستگاه نظامی و امنيتی رژيم در جنايات فوق و نسبت دادن آنها به عوامل مشکوک يا خودسر به گمان خود از خويش سلب مسووليت ميکنند. اين ادعا اگر هم به فرض محال درست می بود، تازه خود بر رسوايی می افزايد. فقط در نظر بگيريد که مثلا مهاجمين به کوی دانشگاه تا صبح روز 25 خرداد در کوی جولان ميدهند و حتی با موتور در محيط خوابگاه رژه ميروند. درست زير دماغ نيروهای نظامی و امنيتی. تازه صبح آن روز ماموران رسمی و "غيرشخصی" رسما وارد عمل شده و به جای مهاجمان، بيش از 100 دانشجوی مورد حمله قرار گرفته را دستگير کرده و به گفته دانشجويان به زير زمين مخوف وزارت کشور می برند! در هرکشوری که حقوق شهروندان محلی از اعراب داشته باشد، وقوع چنين فجايعی حتی اگر کار دولت نباشد، به توبيخ و بازجويی و برکناری مسوولين نظامی و امنيتی و قضايی و حتی مقامات سياسی می انجامد. به عبارت ديگر حتی دروغ هم رژيم اسلامی را نجات نميدهد چه رسد به حقيقت هولناک يعنی تهاجم برنامه ريزی شده نيروهای امنيتی – نظامی رژيم به شهروندان که کوس رسوايی آن بر سر بام هاست.

و اين همان نيروهای امنيتی و نظامی هستند که هيچ فرصتی را ازدست نميدهند تا قدرت و توانايی خود در ايران و منطقه را به رخ بکشند.اين همان سپاه پاسداران است که با ساختن موشک و ماهواره و الدرم بلدرم های شبانه روزی ادعای دفاع از کشور و مردم در برابر تجاوزخارجی را داشت و حالا همه به چشم می بينند که کارسپاه و نيروهای منضم به آن شکنجه و قتل ندا و ترانه و سعيد، سهراب و کامران و محمود های ماست. مضحک تر اين که "سردار" جعفری فرمانده سپاه پاسداران تصور ميکند با انتساب حرف هايی به خاتمی و موسوی و خوئينی ها برای اين جنايت های سپاه و منضماتش دلايل لابد متقنی به دست داده است. غافل از اين که جانی با"دليل" آوردن برای جنايت عليه حقوق بشر، خود را تبرئه نمی کند بلکه نشان ميدهد که ماهيت جنايی او درمان ناپذير و غيرقابل عفو است. گفته بودند ژنرال های ارتش اسرائيل در جريان انتفاضه از جنگيدن با کودکانی که با دستهای خالی و مشتی سنگ در برابر آنها ايستاده بودند، احساس سرافکندگی و حقارت دارند. در بازداشتگاه های اين ها به دختران تجاوز شده و جسد شان را سوزانده يا در اسيد حل ميکنند و حتی يک نفر در کل دستگاه نظامی خم به ابرو نمی آورد وتوجيه اين نمايش غريب از فرومايگی را رهبرشان ارائه ميدهد:"مساله اصلی نيست". چه چيز بيش از اين "توجيه," ماهيت پليد چنين دستگاهی را به نمايش ميگذارد؟

کهريزک محصول تصادف نيست
اظهارات خامنه ای را که به عنوان رهبر نظام رسما مسوول اصلی اعمال مامورين رژيم خود است مقايسه کنيد با اظهارات دونالد رامسفلد که به عنوان وزير دفاع دولت جرج بوش مسوول جنايات ابوغريب بود. او بعد از افشای شکنجه های ابوغريب در مقابل کميته نيروهای مسلح سنا در 7 ماه مه 2004 چنين گفت:
"اين اتفاقات زير نظارت من روی داده است. به عنوان وزير دفاع من پاسخگوی آنها هستم. من مسووليت کامل آنها را می پذيرم. اين وظيفه من است که حوادث روی داده را بررسی کرده و اطمينان کسب کنم آنهايی که مرتکب اعمال نادرست شده اند به دستگاه عدالت سپرده شوند و تغييرات لازم را انجام دهم تا ديگر هرگز اين اتفاقات صورت نگيرد. آنچه بر بازداشت شدگان عراقی رفته است احساس هولناکی به من ميدهد. آنها انسان هستند. آنها در بازداشت ايالات متحده بودند. کشور ما وظيفه دارد با آنها درست رفتار کند. ما اينکار را نکرديم. اين غلط بود. من از همه عراقی هايی که توسط نيروهای ارتش آمريکا مورد بدرفتاری قرار گرفتند به عميق ترين وجهی عذرخواهی ميکنم."

هدف مقايسه افراد نيست. بااين اظهارات نه کسی به صداقت رامسفلد باورآورد و نه جرايم بزرگ او وهمدستانش بخشيده شد. بوش، چنی و رامسفلد به عنوان مسوولين جنايات ابوغريب، نفرت اکثريت مردم آمريکا و سراسر جهان را برای هميشه متوجه خود کرده و ننگ نام را در تاريخ برای خود خريدند.
تفاوت در رامسفلد و چنی و بوش با خامنه ای نيست که همه از يک قماش اند. تفاوت در نظام هايی است که اينها مقامات اصلی آن به شمار می آيند. نظام سياسی آمريکا، دموکراسی است. در يک دموکراسی بنا بر اصول اگر چيزی "مقدس" به حساب بيايد، آن چيز بی ترديد حق حاکميت مردم و حقوق شهروندان است. در چنين نظامی بنا بر قاعده، ابوغريب شرم آور است و رسوايی و لکه ننگ به شمار می آيد. اقدام پنهان به شکنجه و سرکوب زيربنای دمکراسی را ويران کرده و "بدترين ظلم" به نظام محسوب ميشود. به همين جهت در انتخابات هم اين ظلم به "قضيه اصلی" تبديل ميشود و مردم حق دارند مسوولين اين ظلم را زير سوال ببرند، و زير سوال بردند و آن ها را با خفت و خواری از صندلی خود بر انداختند.
در مقابل، نظام اسلامی حاکم بر ايران رسما بر اصل قيمومت استوار است. چيزی که در اين نظام مقدس به شمار می آيد حق سلطه حاکم است، و آنچه که در اين نظام محلی از اعراب ندارد حق مردم است، نه فقط حق حاکميت، بلکه حتی حق شکنجه نشدن، حق لخت و عريان در سوله ها روی هم انبار نشدن و با باتوم و بطری مورد تجاوز قرار نگرفتن، حق شهروند بر اينکه دخترش مورد تجاوز جنسی قرار نگيرد و جسد سوخته اش در بيابان رها نشود يا در اسيد ذوب نشده و در قطعه ای گمنام دفن نشود، زيرا درخواست چنين حقوقی "تقدس" نظام را زير سوال می برد و "ظلم" محسوب ميشود.

تفاوت در چيزی است که آن را "صوری" و شکل حکومت خوانده اند و بعضی از آن طوری صحبت ميکنند که گويا به کلی فاقد مضمون است. ولی "شکل" و "صورت" اهميت دارد. البته در دموکراسی های جهان هم نابرابری و ظلم فراوان هست، پول و زور نقش اساسی را بازی ميکنند، اغلب سياستمداران حکومتی رياکاری ميکنند و چه بسيار دروغ ميگويند، اما همه اينها محدود به رعايت حقوق شهروندی است. حتی حکومت بوش – چنی هم که به کودتا عليه قانون اساسی آمريکا متهم است، نمی توانست عليه شهروندان آمريکا ابوغريب راه بياندازند. مسلما اين امر خصلت هولناک و ضد انسانی ابوغريب، گوانتانامو و باگرام را تخفيف نمی دهد، ولی خاصيت اصلی قانون اساسی هم ناظر به شهروندان کشور است. مساله اين است که خبيث ترين و دژخيم ترين افراد هم در چارچوب يک دموکراسی مجبورند با دست های بسته حرکت کنند و وقتی مچ شان گرفته ميشود بگويند "احساس هولناکی" دارم و "به عميق ترين وجهی پوزش می طلبم".

در نظام مبتنی بر قيمومت اما وقتی مچ دژخيم را در حين ارتکاب جرم بگيريد، به خود حق ميدهد در کمال خونسردی به شما بگويد: طبق قانون اساسی ما داريد ظلم ميکنيد، زيرا تقدس من در قانون خدشه ناپذير است، وشما با اثبات جرم من اين تقدس را خدشه دار ميکنيد، هرچند که برحق باشيد و من اين جرم ها را مرتکب شده باشم.اما جرم من در برابر جرم شما در نظام من فرعی است.

نظامی که حتی در شکل و قانون بر نفی حق مردم استوار است مسلما با ادعای حق توسط شهروندان روبرو شده و به ناگزير به تقويت دستگاه های زور و سرکوب برای مقابله با ادعای مردم برای اعاده حقوق خود می پردازد. در رژيم اسلامی ايران ايندو به طور تصاعدی يکديگر را تقويت کرده اند. يعنی به نسبت گسترش ادعای اعاده حق توسط مردم، دستگاه زور و سرکوب نيز گسترش يافته و برعکس. تا جايی که هم ادعای حق توسط مردم فراگير و عمومی شده است، هم گسترده ترين و فراگيرترين نوع و شکل دستگاه زور و سرکوب سازمان داده شده است. در چنين نظامی به ناگزير خبيث ترين و دژخيم ترين افراد برکشيده ميشوند و مسوولين موجود آن به ناگزير دژخيم تر و خبيث تر ميشوند وگرنه مورد تصفيه قرار ميگيرند. کهريزک ها در چنين نظامی اتفاقی بوجود نمی آيند، محصول طبيعی و حتی ضرورت ناگزير آن را تشکيل ميدهند. زيرا تصفيه های پی درپی کسانی که به هر دليل برای اداره اين دستگاه زور فراگير مناسب تشخيص داده نمی شوند، و انطباق مداوم کاربدستان رژيم با سرکوب ها، تخلفات و جناياتی که "برای حفظ نظام" و "آبروی آن" لازم است سرانجام يک دارو دسته مافيای جنايی رادر راس حکومت باقی ميگذارد که شرکت آنها در جنايات رژيم بهترين تضمين برای احراز وفاداری کامل آنهاست.

"دولت بازجو" و غلبه نقش پليس سياسی
بنابر روال فوق رژيم قيمومت فردی بر مردم ايران، در نتيجه تحولات منطقی و الزامی خود قدرت را به طور انحصاری به دار و دسته ای از مقامات شرور و بی رحم انتقال داده است که از فساد در قدرت بيشترين سود را برده اند. اين دارودسته - که شايسته تر است آنها را با عنوان "باند حاکم" مشخص کنيم - ازتبانی بيت فقيه[و معممين بيعت کرده با آن] و سران نظامی و امنيتی بوجود آمده و خود ولی فقيه بر راس آن نشسته است.

نقطه عطف در تحول نظام به مرحله فساد نهايي، انتخابات چهار سال پيش بود. متاسفانه سياست های پوپوليستی اعلام شده توسط احمدی نژاد نه فقط بخشی از مردم، بلکه بسياری ازصاحب نظران ازگرايش های مختلف را فريب داد.[1] عواقب سياست های مخرب اقتصادی اصلاح طلبان و احساس خبط خود آنها و گرايش سياسی آنها به گريز از تحول راديکال و اتکاء بر حرکت مردم در اين غفلت سهيم بود. هرچند تهاجم سازمان يافته دولت احمدی نژاد به آزادی ها و برآمد آشکار تيم امنيتی – نظامی در تمام سطوح سياسی و اقتصادی جای زيادی برای اين غفلت باقی نگذاشت، اما فرصت واکنش سريع و افشای واقعيت "انتخابات" آن سال که ميتوانست در افشای توطئه های بعدی رژيم موثر باشد از دست رفت، در عوض رژيم در چهار سال گذشته در داخل و بويژه خارج از اين غفلت به نهايت سوء استفاده کرد و دولت منتصب ولی فقيه و نظاميان متحدش را به عنوان دولت منتخب اکثريت مردم ايران وسيعا تبليغ کرد و در همانحال تحول پليسی - امنيتی در ساختار نظام را با شتاب پيش برد. البته مقدمات اين تحول طی سال های قبل تدارک شده بود، اما در اين دوره کل سيستم دولتی بطور بنيادی تجديد سازمان يافت تا از طريق دخل و تصرف مستقيم در اقتصاد، سياست، دادگستری و زندان ها، دستگاه های اطلاعاتی و حتی نظامی و ايجاد شبکه گسترده ای از نيروهای پارا ميليتر[ که تهديدات خارجی تشکيل و توجيه آنها را تسهيل ميکرد]، امکان استقلال عمل و سلطه "باند حاکم"، کنترل جامع تک تک شهروندان و کل جامعه شهروندی ووادار کردن آن به تقيد وتعبد وسرکوب هرنوع نافرمانی را فراهم کند. در اين حالت طبيعتا خصلت پليسي، جاسوسی و سرکوبگری کل سيستم دولتی اعم از نظامی و سياسی و ايدئولوژيک بطور فوق العاده ی برجسته ميشود. اين همان خصلتی است که دردولت های فاشيستی ديده ميشود و نيکوس پولانزاس آنرا با برجستگی نقش پليس سياسی در کل نظام دولت فاشيست تعريف ميکرد و گرامشی با تسلط "خصلت بازجو و پيشگيری کننده" برکل نظام دولتی.

وقتی احمدی نژاد فردی مثل محسنی اژه ای را که از متهمان پرونده قتل های زنجيره ای است از وزارت اطلاعات خود کنار ميگذارد و ناتوانی اين وزارتخانه در برخورد با حوادث اخير و ضرورت تغيير و تحول در آن را به عنوان دليل ذکر ميکند بايد ديد چه غوغايی است در دريا. تک مضراب هايی که اين روزها برخی از مهره ها و کارگزاران باندحاکم ميزنند گوياتر از يک دنيا تحليل است. وقتی "سردار"احمدی مقدم فرمانده ناجای رژيم ميگويد:"تنبيه متجاوزان قانون بايد هدف اول و آخر پليس باشد و پيشگيری جايگزين هر اقدامی شود"[2] اشتباه لپی نکرده است. در رژيم اسلامی تعريف پليس دگرگون شده است: ماموران جعفري، احمدی مقدم و رادان با کوبيدن بر فرق دختران در خيابان و خونين و مالين کردن سر وصورت شان، آنها را در جا "تنبيه" ميکنند و نوع ديگر پليس رژيم با تجاوز به دختران و پسران معترض در کهريزک هم آنها را "تنبيه" ميکند و هم با ايجاد رعب در جامعه وظيفه "پيشگيری" از اعتراض به رژيم را به جا می آورد.
برای اطمينان از اينکه اين ارزيابی مبتنی بر حدس و گمان نيست بلکه با واقعيت انطباق دارد، بهترين راه اين روزها مراجعه به اظهارات مقامات سپاه و بسيج و ساير نيروهای نظامی - امنيتی رژيم است. مثلا "سردار سرتيپ پاسدار"يدالله جوانی رئيس اداره سياسی سپاه پاسداران بر اهميت نقش "رصد" و "بصيرت" در سپاه و بسيج به منظور مقابله با "شورش ها" تاکيد ميکند و ميگويد يکی از مهم ترين تمهيدات سالهای اخير سپاه برای مقابله با "آشوب"، "ايجاد شبکه هاديان سياسی و بسط و گسترش آن به همه رده های استانی و بسيج" بود. او تاکيد ميکند همين تمهيدات قبلی بود که باعث شد "معاونت سياسی سپاه بتواند با ايجاد شناخت عميق و دقيق از جريانات و حوادث مختلف انتخابات رياست جمهوری در ميان کارکنان جهت‌گيری صحيح و به موقع را اتخاذ کند."[3] به عبارت ديگر دستگاه نظامی رژيم نقش پليس سياسی را ايفا کرده از طريق "رصد" و "بصيرت"، "دشمنان بالقوه و احتمالی" را شناسايی ميکند،بعلاوه دستگاه انتخاباتی و تاکتيک های آن را اداره ميکند، تازه خودش نيروی ضربه نظامی مستقيم هم به حساب می آيد. مطابق نمونه کلاسيک دستگاه سرکوب فاشيستي، دشمن بالقوه گاه با علايم مادرزادی مشخص ميشود، مثلا از پدر و مادر مسلمان زاده نشده يا بلوچ و کرد است، گاه با اختلاف نظر گاه با تعلق به يک ايدئولوژی رقيب و گاهی حتی اعتقاد به کمترين اصلاح. منابعی که بی اطلاع از دستگاه حاکم نيستند، نوشته بودند چهره مخوف و امنيتی محفل احمدی نژاد يعنی هاشمی ثمره هنگام آموزش در "دخمه" برای گزينش کادرهای رژيم در خارج حتی لبخند زدن، اتوی شلوار و پوشيدن کفش بند دار را علامت "ضعف" بالقوه و تشخيص دشمن احتمالی معرفی ميکرد. اين نوع ,رصد, کردن و ,بصيرت, معاونت سياسی سپاه، آشکارا مشابه نقش پليس سياسی دولت های فاشيستی است. اين هيملروزير کشور و مسوول پليس سياسی و اس اس و گشتاپوی هيتلر بود که هدف دولت فاشيسم را چنين اعلام کرد: "آموزش کليه اعضای ملت و از اين طريق تضمين کنترل دايمی وضعيت ويژه هرفرد". بايد تصديق کرد ديکتاتوری های نظامی معمولی از اين لحاظ کم می آورند و به همين دليل خونتاهای نظامی آمريکای جنوبی در دهه هفتاد که برای مقابله با جنبش های فعال و پرتوان روز بوجود آمده بودند، عمليات کندور[Operación Cóndor] را مخفيانه و جدا از دستگاه رسمی سازمان دادند که از طريق ادغام وظايف اطلاعاتي، ايدئولوژيک، تجسسی و ضربت توانست با"بصيرت کامل" خيل عظيمی از "عناصربالقوه مشکوک و ناباب"را چنان سر به نيست کند که هنوز هم خانواده های شان به دنبال شان ميگردند.

ظهور "امام زمانی" ها و تحول در ماهيت و نقش ولايت فقيه
نکته قابل توجه اين است که برخلاف دولت های فاشيستی کلاسيک که ايجاد يک دستگاه سرکوب فاشيستي، معمولا موقعيت رهبر را بطور همه جانبه تحکيم ميکرد، در جمهوری اسلامی ايجاد اين دستگاه ولايت فقيه را بيش از پيش با تناقض لاينحلی روبرو کرده است. زيرا از يک طرف در قانون مقام ولايت فقيه از طريق اتصال به الله به عرش ميرسد، از طرف ديگر در روی زمين رهبر روز به روز خصلت الوهی خود را بيشتراز دست ميدهد و تفنگ در يک دست و قاپ در دست ديگر دايم بين نقش امنيه و خاطی پا به پا ميکند.

يک نتيجه ناگزير تحول در ساختارامنيتی دولت اسلامي، استحاله نهاد ولايت فقيه و گسست در پيوند نمايندگی آن و نهاد روحانيت شيعه است."ظهور امام زمان" در صحنه سياست کشور هم محصول و هم نشانه اين گسست است. درست است که دستگاه روحانيت در دوام رژيم اسلامی منفعت دارد، ولی سلطه مطلق "باند حاکم" به معنای خلع يد ازاين نهاد در تعيين ولی فقيه و سياست های نظام حتی در نظريه پردازی های مذهبی هم است. همه اين کارها را اکنون "باند حاکم" راسا و بدون واسطه به نام امام زمان انجام ميدهد.اين امام زمان برای ظهور و حضور ديگر به اجتهاد و روحانی و حتی خود ولايت فقيه هم نياز ندارد.

حضور پررنگ امام زمان در نمايشات حکومتی نيز در دوره چهار ساله احمدی نژاد صورت گرفت. در واقع امام زمان اکنون مدتهاست که ظهورکرده با افراد مختلف- معمم يا غير معمم- صحبت ميکند، دستور رای دادن به فرد معينی را صادر ميکند، با رئيس جمهور به سفر می رود، در کابينه روی صندلی مخصوص خود می نشيند و سياست های کشور را تعيين ميکند. و بر کسی پوشيده نيست که حالا ضرب و شتم و شکنجه وتجاوز به اسيران در سياه چال ها هم مستقيما توسط سربازان امام زمان و امثال بسيج و حزب الله و ثارالله و انصار و مشابه آن صورت گرفته است.

اگرچه اين از لحاظ تئوری مسخ و حتی به تمسخر کشيدن نظريه امام زمان است، اما در عملی برای "باند حاکم" مفيد و مهم است. هدف اصلی از نظر سياسی تامين و توجيه قدرقدرتی "باند حاکم" است که حالا ميتواند بدون مراجعه به مراجع يا نهادهای مختلف تعبيه شده در نظام هرچيزی که ميخواهد ببافد، هرسياستی که ميخواهد در پيش بگيرد و سنگين ترين جنايت ها عليه بشريت را اعمال و بعد هم از زبان ولی فقيه توجيه کند. در حقيقت يک وظيفه اخص شخص ولايت فقيه امروز جارو کردن کثافاتی است که دستگاه نظامی - امنيتی باند حاکم برجای می گذارد.

اساسا تورم دستگاه نظامی – امنيتی در ساختار سيستم الزاما و به مرور زمان انزوای ولی فقيه را تشديد ميکند. کافی است وقايع کودتای اخير را در نظر بگيريم. ترديدی نيست که کودتا با حمايت و يا حتی شايد ابتکار شخص خامنه ای صورت گرفت،اما شيوه برخورد دستگاه سرکوب نظام، بخش جديدی از روحانيون و اصلاح طلبانی را که به هيچ وجه انديشه مقابله با نظام را در سر نمی پروراندند به ناگزير در مقابل ولايت فقيه قرار داد و دستگاه ولايی را منزوی تر و به همان نسبت به دستگاه سرکوب وابسته تر کرد. البته نياز دو طرفه است. اولا خامنه ای به عنوان شخص قدرت خود را اساسا از دستگاه زور ميگيرد، بنابراين با رغبت کامل جارو کردن کثافات دستگاه نظامی – امنيتی را برعهده ميگيرد. ثانيا چيزی هم که او برای عرضه در حفظ تعادل نظام دارد، يعنی موقعيت او به عنوان ولی فقيه، حالا ديگر تا حدود بسيار زيادی از طرف همين دستگاه زور و سرکوب به او اهدا شده ميشود.

نقش خامنه ای
استحاله ولايت فقيه به حدی است که بسياری از روحانيون و معتقدان سرسخت ولايت فقيه هم ديگر آن را باز نمی شناسند، نه فقط روحانيون اصلاح طلب يا معتقدان به فقه پويا، بلکه بسياری از روحانيون و چهره های سنتی. کافی است به ياد بياوريم بخشی از معترضين و ناراضيان روحانی کسانی هستند که مثلا با تبليغات انتخاباتی احمدی نژاد در مورد زنان يا انتصاب وزير زن مخالف بوده و طرفدار سرسخت اجرای قصاص و سنگسار و قوانين شرعی هستند. در حقيقت رژيم ديگر نمی تواند نه از قانون نه از کاريسما و نه از سنت اتوريته بگيرد، بنابراين در کنار دستگاه سرکوب مذهب جديدی خلق کرده است که مثل مذهب وهابی های عربستان سعودی اساسا در خدمت سلطه دستگاه حاکم سازمان داده شده است. در اينجا هم روحانيون وابسته به باند حاکم مثل روحانيون وهابي، در قدرت شريک اند. چنانکه ميدانيم اين نوع مذهب سازي، خطرناک ترين نوع مذهب سازی است. رها شده از هرنوع قيد و بند سنتي، تاريخی و اجتماعي، وتهی شده از هرنوع "آه توده"، اين نوع مذهب سازی قصد ارتکاب جنايت بی قيد و شرط را نمايندگی ميکند. کافی است در نظر بگيريم باند حاکم اکنون امام زمان سنتی "شيعه مظلوم" راکه وعده عدالت ميداد، به امام زمانی تبديل کرده است که با تجاوز جنسی احياء و تداعی ميشود.

تزلزل موقعيت شرعی ولايت فقيه درچنين نظامی قطعی است. هرچه "نظام" در تصفيه روحانيون ناهمساز بکوشد يا با رشوه و تطميع يا رعب و وحشت بخشی از آنها را در خود جذب و حل و يا ساکت نگهدارد، بيش از پيش بر بحران نمايندگی ولايت فقيه از طرف روحانيت و انزوای آن افزوده شده و وابستگی آن به دستگاه سرکوب و نظاميان و امنيتی ها بازهم بيشتر ميشود.

البته اين برای ولايت فقيه يک شمشير دو لبه است، زيرا همان امام زمانی که او را خدای کشور کرده، به همان ترتيب ميتواند هر"نظرکرده"ی ديگر را به خدايی منصوب کند و همين امر است که موجب شده بسياري، از جمله محققين وابسته به نهاد نزديک به اسرائيلی ها يعنی انستيتوی آمريکن اينترپرايز ، کودتای ضد روحانی سپاه را در چشم انداز ولايت فقيه پيش بينی کنند[4] و تعدادی حتی در اين مورد به خامنه ای هشدار داده بودند.

از نظر منطقی نميتوان اين احتمال را رد کرد. با وجود اين، چنين روندی در عمل با مشکلات جدی روبروست. اول به خاطر اين واقعيت که رژيم و دستگاه نظامی آن طی اين سی سال ارتباطات و روابط و پايگاه های خود را با اتکاء بر ولايت فقيه پيش برده اند. يک کودتای نظامی برای قطع ارتباط کامل با روحانيت و شخص ولايت فقيه در اين روابط زلزله ايجاد ميکند. معلوم نيست سپاهی که اکنون به خاطر اجرای پروژه سرکوب فاشيستی زير سهمگين ترين فشار ها قرار دارد بتواند از چنين زلزله ای جان سالم به در ببرد.

دوم به خاطر اين واقعيت که در شرايط کنونی هنوز خامنه ای در تعادل درونی "باند حاکم" نقش اصلی را بازی ميکند. بدون رضايت او اجرای کودتا امکان ناپذير بود و ترديدی نيست که اگر او ميخواست يا بخواهد ميتوانست از توحش لجام گسيخته دستگاه سرکوب جلوگيری کند، يا لااقل بعدا ضاربان مردم را بطور جدي، نه نمايشی و برای خريدن زمان، به خاطرافراط در جنايت موظف به پاسخگويی کند. ترديدی نيست در حال حاضر منافع سياسی و نظامی ولايت فقيه و سران دستگاه نظامی و امنيتی به شدت به هم گره خورده است و همين امر خامنه ای را به تقويت نقش دستگاه نظامی -امنيتی وادار ميکند.

براين اساس حتی اگر هم در آينده کودتای ديگری صورت بگيرد، شخص ولی فقيه با سياست هايی که اکنون پيش می برد نقش تسمه نقاله به دار و دسته های بازهم فاسد تر را بازی کرده است. همه اينها بار اصلی مسووليت فساد در قدرت و سرکوب را بر گردن شخص ولی فقيه می اندازد. او را نمی توان به عنوان مظلوم کودتاهای آتی در نظرگرفت، ولی فقيه چه به عنوان رهبر باند جنايتکار فعلی چه به عنوان تسمه نقاله برای انتقال فرضی قدرت به باندهای جنايتکارتر بعدي، دشمن شماره يک مردم ايران به شمار ميرود.

البته در درون باند حاکم در مورد چگونگی پيش برد سرکوب اختلاف نظر وجود دارد. خود صحنه واقعی نشان ميدهد آنهايی که نقش مستقيم در اجرای جنايت دارند مثل باند بازجويان و اطلاعاتی ها و شکنجه گران شريعتمداري، سعيد مرتضوي، حسين طائب، سران سپاه و بسيج و آخوندهای "درباری" مثل مصباح و احمد خاتمی و جنتی خواهان سرکوب فوری و شتابان هستند. در حقيقت آنها هرنوع تعلل در سرکوب را خطری برای افشای خود می بينند. در حاليکه کسانی که کمی دورتر از خود صحنه جنايت با کودتاچيان همکاری کرده اند چنين شتابی را برای خود و کل نظام خطرناک ارزيابی می کنند. اما در مورد خود اصل سرکوب بين آنها اختلاف وجود ندارد.

البته بخشی از روحانيت و نيز جناح کوچکی از اصول گرايان هستند که می کوشند خامنه ای را وسوسه يا تشويق کنند به موضع ولايت فقيه در مفهوم قديمی آن بازگردد تا بتواند نقش "داور" در ميان طرفين را بازی کند. اما حتی بازگشت ظاهری خامنه ای به اين موضع تنها در اثر فشار ميتواند امکان پذير شود نه با نصيحت و تشويق يا تسليم و وادادگی. به عبارت ديگر تمايل او به اتخاذ موضع داور مثل تمايل او به اتخاذ موضع کنونی يعنی رهبری کودتا و جنايت و جارو کشی اصطبل دارو دسته حاکم فقط با فشار ضرورت های واقعی و عينی امکان پذير خواهد بود.

رويای فاشيستی و پاشنه آشيل رژيم
تحولات دولت اسلامی ما را در برابر اين سوال قرار ميدهد: آيا رژيم اسلامی ايران به يک دولت فاشيستی از نوع کلاسيک آن استحاله يافته است؟
ترديدی نيست بسياری از نظريه ها، سياست ها و ساختارهای رژيم اسلامی با فاشيسم پهلو ميزند، ازجمله: قانون زدايی از جامعه و تبديل اراده "رهبر" به قانون، تبديل قوه مقننه و انتخابات به ابزار اعمال اين اراده، تبديل سپاه پاسداران و منضمات آن يعنی پليس سياسی به نيروی کنترل کننده تمام دستگاه های دولتی و مدنی و مدير کليه روندهای جاری در کشور، تبديل ارگان قضايی کشور به جزيی از دستگاه سرکوب، کفر شمردن "تشکيک" و حق سوال شهروندان و برعکس مقدس شمردن "تشکيک" ماموران رژيم و اختراع و تعقيب "دشمنان احتمالی" بر اين اساس، به راه انداختن بخش "بصيرت"و"رصد زنی" در سپاه پاسداران به منظورپيدا کردن اين "دشمنان بالقوه"، مشروط کردن رسمی حق وجود احزاب، انجمن ها، رسانه ها و فعاليت های مدنی به ذوب شدن در نظام و ولايت فقيه، ايجادنيروهای نظامی غيررسمي، گروه های فشار و ...

کدام نوع ديکتاتوری همه اين کارها را "رسما" و در نتيجه بطور فراگير و علنی انجام ميدهد به جز فاشيسم. شباهت ها به حدی است که گاه به نظر ميرسد نيروهای سرکوبگر رژيم دستگاه دولت های فاشيستی را مطالعه می کنند تا از ساختارها و راهکارهای آنها برای "تثبيت نظام" بهره بجويند.

عليرغم مقايسه رژيم اسلامی با دولتهای کلاسيک فاشيستی به دو علت با مشکل مواجه ميشود.
اول، يک مشخصه مهم دولت فاشيستی در مرحله استقرار توانايی اش برای سازماندهی اقتصاد- همان جهش معروف فاشيستی به جلو(بالابردن بهره وری کار از طريق تکامل نيروهای توليد و نوآوری و غيره) بود. در حاليکه بحران اقتصادی واقعی رژيم اسلامی تازه در پيش است. حتی اگر تحريم ها را به حساب نياوريم، رژيم اسلامی درسالهای آتی عواقب سياست های پيشين همراه با عواقب ديررس بحران اقتصاد جهانی را به صورت کابوسی در پيش دارد، در حاليکه "دولت مکتبی" هم پای آن را در زنجير نگه داشته است.

دوم، خصوصيت مهم فاشيسم در مرحله جنبشي، جذابيت ايدئولوژی آن برای تشويق تمايلات انحرافی مردم و قدرت بسيج ملی و نوعی انسجام در منطق صوری آن، هرچند با مضمونی توحش آميز، بود. فراموش نکنيم فاشيست ها در درجه نخست از روشنفکران و نخبگان طبقه بورژوا عضو گرفته بودند. حتی امروز هم نيروهای ناسيوناليست افراطی از اجزاء مختلف آن ايدئولوژی بهره برداری ميکنند.

اينها امروز با چه چيز ميخواهند "يک امت يک ايدئولوژی" ايجاد کنند؟ حتی نظريه ولايی اوليه تحت رهبری خمينی هم که زير فشار انقلاب با جمهوريت همزيستی داشت از همان ماه های نخست استقرار جمهوری اسلامی با مقاومت مردم روبرو شد، امروز ديگر آن نظريه هم از معنای سال های آغازين خود و جذابيت های حاصل از التقاط مزبور تهی شده تا آنجا که در خود جناح ولايی هم معنای مشترکی ندارد و اغلب معلوم نمی شود آنچه "امام راحل" گفته بود به گفته نماينده خامنه ای منسوخ شده يا هنوز معتبر است.

اين اختلاف ها البته نشانه بحران ايدئولوژيک است. آن ولايت فقيه را که دستگاه ولايت تعريف ميکند، بخش بزرگی از آيت الله ها و حجت الاسلام ها هم قبول ندارند و ولايت فقيهی را که اين دسته تعريف ميکنند، جناح ولايی نميخواهد. بيداری مردم منشاء اين بحران است و خيزش توده ای بر بحران افزوده است. مکتب تعبدی خامنه ای نه ملت گوش به فرمان، بلکه نافرمانی ملی ايجاد کرده است. امروز حتی نمادهای خود رژيم- صدای الله اکبر، نماز جماعت، احياء گرفتن- به سمبل نافرمانی مردم تبديل شده و به کوبنده ترين شکل تهی بودن مکتب رژيم و حتی تهی بودن رژيم از هرنوع مکتب را به نمايش گذاشته و به سخره ميگيرد.

آيا ميخواهند مکتب ولايی قديم را با نظرات رسوای "حجتيه ای" ها جايگزين کرده و مردم را به آن جلب کنند؟ حتی فرقه مشابه آنها يعنی يهوديان در انتظار قيامت در اسرائيل بيشتر ميتواند نيرو بسيج کند تا اينها در ايران.

اين بحران در ايدئولوژی رژيم را نبايد دستکم گرفت. آنها دولت ايدئولوژيکی هستند که برای مشروعيت خود هيچ بهانه ايدئولوژيکی نمی توانند دست و پا کنند. جنايات اخير رژيم کل دستگاه روحانيت سنتی شيعه ايران نه فقط "امام زمانی" ها را زير سوال برده است. حتی سکوت همراه با نارضايی بخش بزرگی از اين دستگاه مردم را قانع نخواهد کرد و هيچ ترديدی نيست اکثريت مردم اعم از مذهبی و غير مذهبی در فرصت مناسب خواهان پاسخگويی آنها و علت سکوت در برابر اين جنايات خواهند بود.

از رويای فاشيستی"يک امت يک ايدئولوژی " آنچه باقی مانده يک دستگاه سرکوب است.
امروز مراجعه به"مکتب" نزد رهبران رژيم همان مورد استعمالی را دارد که گلوله زدن به مغز ندا در خيابان و تجاوز به زندانيان در کهريزک. در"اعتراف نامه" هايی که بازجويان به دست اسرای خود ميدهند، در توصيه های خامنه ای به تحميل "مکتب تعبدی" به عنوان تنها راه حل برای مقابله با وحشت رژيم از "ترويج شکاکيت" توسط علوم انساني، در بخشنامه های شورايعالی انقلاب فرهنگي، در افشاگری ها يا عربده کشی های سران سپاه و بسيج و نامه نگاری های به امام زمان، همه جا "مکتب" به عنوان مجوز اعمال زور و سرکوب عليه شهروندان به کار برده ميشود.

و همه اينها در شرايطی که خود مکتب تعبدی رژيم به پاشنه آشيل آن تبديل شده است! توصيه های ايدئولوژيک دستگاه زور فوق يعنی تلاش برای مسخ ايدئولوژيک ملت و ذوب آن در ولايت فقيه را چهار سال پيش دولت احمدی نژاد وصفار هرندی به عنوان برنامه های "راهبردی" پيش رو گذاشتند و پاسخ خود را با سيلی محکم مردم در جريان انتخابات اخير و خيزش يک جنبش مدنی حماسی دريافت کرد و تلاش برای تداوم آنها جامعه مدنی را بيش از پيش عليه آن برخواهد انگيخت. در حقيقت آنچه ستون پايه و محور نظام را تشکيل ميدهد يعنی ولايت فقيه، پاشنه آشيل آن و عامل همه بحران های آن هم هست. همه مسايل لاينحل رژيم در اقتصاد، در سياست، در روابط درون و بيرونش از ايدئولوژی و صورت بندی حکومت بر پايه آن نشات ميگيرد و اکنون همين محور زير ضربات يک جنبش مدنی قرار گرفته که درست در جهت عکس رژيم رو به بالندگی دارد. به جرات ميتوان گفت جامعه ايران هيچوقت به اندازه امروز برای کندن ريشه اين رژيم آمادگی نداشته است. برای برانداختن دار و دسته متکی بر ماشين سرکوب شبه فاشيستی در ايران، برخلاف فاشيسم کلاسيک نيازی به مداخله خارجی نيست. مردم ايران گام به گام اما مطمئن به سوی آن
پيش ميروند.

روشنفکران و فعالين سياسی ميتوانند بر اين روند تاثير مثبت يا منفی بگذارند. اگر درمورد محورهای اصلی تحليل از رژيم و سياست های آن توافق باشد ميتوان در مورد نکات زير نيز توافق داشت:
يک: نوک پيکان مبارزه با رژيم بايد متوجه "باند حاکم" و در راس آن ولايت فقيه باشد. همين تاريخ مبارزه سی ساله با رژيم نشان داده که انحراف از توجه به ستون اصلی ارتجاع چه عواقب وخيمی در برداشته و چگونه مورد سوء استفاده رژيم قرار گرفته است. آن دسته از نيروهايی که در شرايط کنونی خطر اصلاح طلبان يا افراد و جناح های مخالف را برجسته ميکنند نه فقط ارزيابی غيرواقعی از توان اين نيروها دارند بلکه سطح رشد جامعه مدنی و گسترش مطالبات مردم را دستکم ميگيرند و کم ترين ضرر سياست آنها اين است که از اثر گذاری مثبت بر روند مبارزه باز می مانند.

دو: با توجه به عمق بحران رژيم و گسست های عميق آن، تلاش برای پيگيری خواست ها و دادخواهی عليه جنايت کاران در چارچوب قوانين رژيم و با استفاده از اختلافات درون آن اهميت زياد دارد اما اگر اين تلاش همراه با "توقع"،"انتظار" يا هرنوع خوش بينی به دادرسی توسط خود دستگاه حاکم يا جناحی از آن باشد، هم به عبث خواهد انجاميد و هم وسيله ای به دست رژيم خواهد داد تا زمان بخرد. در واقع هدف جناح های "نرم تر" دار و دسته حاکم نيز همين است. اين اشتباهی است که ممکن است اصلاح طلبان و ديگر مخالفان معتقد به نظام انجام دهند و به جای مقاومت اميد خود را به جناح های نرم تر ببندند. در اين صورت برای رژيم زمان ميخرند تا جناح های مخالف را يکی يکی و سر فرصت مناسب بکوبند. هدف پيگيری و دادخواهی بايد اعمال فشار از بيرون بر دار و دسته حاکم باشد. بايد ديد آيا تيغ تيزی که اکنون حاکمان ظالم بر گردن اصلاح طلبان گذاشته اند، سرانجام آنها را متقاعد ميکند که لااقل اکنون حتی برای ماندن و نابود نشدن بايد دامن مردم را رها نکنند؟

سوم. "فشار از بيرون" دو معنا دارد: يکی معنای عميقا دمکراتيک يعنی تکيه بر نيروی مردم و تلاش برای بسيج و هرچه موثرتر کردن آن عليه حاکمان ستمگر، دوم معنای عميقا ضد دمکراتيک، يعنی تکيه بر دولت های بيگانه. متاسفانه بخش معدودی ازنيروها اعم از سرنگونی طلب يا اصلاح طلب عمدتا در خارج کشور به عادت معهود يعنی تکيه بر قدرت بالا و پرواز با بال عاريه ای به اين معنای دوم روی آورده اند ودست به دامان قدرت های خارجی شده اند. در حالی که هيچ زهری حتی زهر سرکوب حاکمان سرکوبگر ايران به اندازه اين سياست برای جنبش دمکراتيک مردم ايران خطرناک و ويران کننده نيست. چون آنها دستاوردی را که مردم بعد از تحمل عظيم ترين مصائب به دست آورده اند به ضرر مردم در دامن اين قدرت ها می ريزند ودر ترازوی تعادل قوا، قدرت مردم ايران را نسبت به قدرت خارجی کاهش ميدهند. آنها برای قدرت گيری مردم، منافع ملی و دمکراسی در ايران رقيبی را وارد صحنه ميکنند که بيرون کردنش اگر از بيرون کردن رژيم اسلامی دشوارترنباشد، آسان تر نيست. بعضی حتی تا آنجا پيش رفته اند که سازقديمی دوره بوش يعنی استفاده از حربه نظامی و تحريم اقتصادی و استدلال های رسوا شده ی آنرا ساز کرده اند. تازه نفس تر ها که سررشته کمتری از سياست دارند و ناشی ترند حتی به نمايندگی از مردم ايران علنا به دولت های خارجی پيشنهاد معامله داده اند! در اين مورد حديث های ناخوشايند و حرف بسيار است که بايد در فرصت مناسب خودش به آن پرداخت.

چهارم : همه ميدانند تداوم مبارزه با استبداد حاکم مستلزم به ميدان امدن وسيع مردم است. خيزش اخير مردم و عريان کردن ماهيت رژيم يک پيروزی بزرگ برای مردم ما بود و بحرانی عميق برای رژيم باقی گذاشت، اما مردمی که پرده ايدئولوژيک رژيم را فروريخته و ماشين سرکوب استبداد را عريان کرده اند، حالا ميدانند برای رسيدن به مطالبات خود بايد با اين ماشين دست و پنجه نرم کنند. ولی مقابله توده ای با دستگاه نظامی قوانين خود را دارد و اگر از خيزش های کوتاه مدت و شورش های خودبخودی بگذريم، مردم بطور طبيعی با توجه به توازن قوا و از طريق ناتوان کردن رژيم در اعمال خشونت، ايجاد حاشيه های امن، و فلج کردن ماشين سرکوب مبارزه خود را پيش می برند. انتظار حرکات شتابزده، تحميل جنگ نابرابر، تلاش برای آرايش مکانيکی نيرو بدون توجه به ضرورت های واقعي، اغلب جواب نمی گيرد، و اگر هم بگيرد کم اثر و گاه مضر است. به همين جهت اينجا عرصه فعاليت و احساس وظيفه ی وفادارترين نيروها به دمکراسی و عدالت است. اين عرصه از مبارزه ممکن است کند پيش برود، يا گاهی به سرعت شتاب بگيرد، اما به هرحال حتی در صورت شکست های موقت، هرگز بی دستاورد نيست و سرانجام رژيم را به زانو در خواهد آورد.اين مايه اميد بزرگ را نبايد از چشم دور بداريم. بحران اقتصادی که در چشم انداز قرار دارد، گسترش مبارزه اقتصادی مردم زحمتکش را در چشم انداز ميگذارد، در اين شرايط بحران سياسی رژيم که بعد از خيزش اخير به شدت تشديد شده است فرصت کم نظيری ايجاد کرده است تا شکافی را که رژيم ايران بين مبارزه برای آزادی و عدالت بوجود آورده بود، ببنديم.

پنجم: بعد از جنايات رژيم، و بعد از ضرباتی که رژيم از خيزش غير منتظره مردم خورده است، نبايد فرصت تنفس به رژيم داد. و اينجاست اهميت افشاگری و بازهم افشاگری.
در اينجا بايد به سخنان خامنه ای در آغاز مقاله برگرديم: جنايت بزرگ "هتک آبروی نظام" است نه کهريزک يا کوی دانشگاه؟
اين حرف را کارگزاران نظام حتی جناح های "منصف تر" بی رودربايستی تکرار ميکنند. مثلا کاظم جلالی مخبر کميسيون امنيت ملی در روز شنبه 7 شهريور در حاليکه استفاده از "پادزهر سخت" عليه "جنگ نرم" را مورد انتقاد قرار ميداد در رابطه با افشای مساله تجاوز جنسی در نامه کروبی گفت "ايکاش ايشان از مجاری داخل نظام بدون کوفتن بر طبل رسانه موضوع را پی گيری مي‌نمود." زيرا "حفظ نظام از اهم واجبات است".

بايد نشان داد اين "استدلال" يعنی "حفظ نظام" به هربهايی خود با ايدئولوژی های فاشيستی پهلو ميزند. نظام حکومتی که سهل است، حتی کشور، ملت، خانواده، مذهب يا هر نوع ايدئولوژی و هرنوع تجمع ديگر اگر بقايش مشروط به سرپوش گذاشتن بر شکنجه و قتل و تجاوز آنهم توسط خود دولت است، نبايد باقی بماند. زيرا همه اينها برای ارج گذاشتن به حرمت انسان و حقوق او و زندگی راحت او بوجود آمده اند نه انسان برای برای بقای آنها.
افشای اين جنايات در خارج کشور اهميت فوق العاده دارد، اما گسترش دامنه افشاگری در داخل کشوراهميتی بازهم بيشتر از آن دارد. هرچند اينکار دشوارتر است، اما جوانانی که با تحمل خطرات بسيار توانستند برنامه جامع رژيم برای جلوگيری از دسترسی خبرنگاران خارجی به اخبار کودتا را خنثی کنند، ميتوانند و بايد "خبروحشتناک" را به گوش فردفرد شهروند ايرانی برسانند. بايد همه مردم در روستا ها و شهرهای کوچک و بزرگ ايران بشنوند، بدانند و حس کنند که اين رژيم بديهی ترين و کمترين وظيفه يک دولت يعنی مقابله با دزد مال و جان و آنچه را که مردم "ناموس" خودميخوانند را معکوس کرده و خود به دزد مال و جان و "ناموس" توده عادی مردم تبديل شده است. بگذار درروستا و شهر و شهرستان همه بدانند که همکاری با اين رژيم يعنی همکاری با دزد مال و جان و ناموس مردم. بگذار حتی آنها که با اين رژيم همکاری ميکنند بدانند که برای جان خانواده خود آنها هم در اين رژيم تضمينی وجود ندارد، بدانند که اينها هم فرزند جانباز را زير شکنجه کشته اند هم فرزند يارغار تيمسارها را.

از اين رو در لحظه کنونی و تا زمانی که چکمه کودتاچيان روی گردن مردم قرار دارد، جنايات رژيم و به ويژه تجاوز به پسران و دختران در زندان ها و افشای گسترده و پيگير آن، هم بر پايه اصول عام انسانی و هم به دليل خاص سياسی "قضيه اصلی" کشور ماخواهد بود، زيرا رابطه شکل و مضمون حکومت ولايی را زير ذره بين قرار ميدهد و نشان ميدهد در "تفاوت صوری" اين رژيم با رژيم های ديکر چه هيولای فاشيستی لانه کرده است، نشان ميدهد پشت صورت ولايت فقيه، چه سيرت ديوی جا دارد،و نشان ميدهد از ذات اين ولايت است که خاوران ها، کهريزک ها و تجاوز جنسی به زندانيان سر بر می آورد، و از اين روست که نه فقط آبرويش بلکه خودش بايد برود.


[1]در اين مورد مراجعه کنيد به مقاله "تحليل کدام آراء" در لينک زير:
http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20050621112010.html
[2]خبرگزاری فارس اول شهريور 88
http://www.farsnews.net/newstext.php?nn=8806010384
[3]آفتاب. پنجشنبه 12 شهريور 88
http://www.aftabnews.ir/vdcc40qo.2bqix8laa2.html
[4]مراجعه کنيد به مقاله تحقيقی "احمدی نژاد در برابر روحانيت" از علی آلفونه در,ميدل ايسترن اوت لوک,، شماره 5 اوت

هیچ نظری موجود نیست: