شعرى بى نام
در سينه ات نشست
زخم عميق كارى دشمن
اما
اى سرو ايستاده نيفتادى
اين رسم توست كه ايستاده بميرى
در تو ترانه هاى خنجر و خون
در تو پرندگان مهاجر
در تو سردو فتح
اين گونه چشمهاى تو روشن
هرگز نبوده است
با خون تو،ميدان توپخانه
در خشم خلق،بيدار می شود
مردم ز آنسوى توپخانه بدين سو
سرازير می كنند...
نان و گرسنگى به تساوى تقسيم می شود
اى سرو ايستاده
اين مرگ توست كه می سازد
دشمن ديوار
می كشد اين عابران خوب و ستم بر
نام تورا،اين عابران ژنده نمى دانند
و اين دريغ هست، اما
روزى كه خلق بداند
هر قطره خون تو محراب می شود
اين خلق، نام بزرگ تورا
در هر سرود ميهنى اش
آواز مى دهد
نام تو، پرچم ايران
خزر به نام تو زنده ست
----------------------------
سرود پيوستن بايد
سرود پيوستن بايد
كه دوست بداريم ياران
فريادهاى ما اگرچه رسا نيست .
بايد يكى شود
بايد كه چون خزر بخروشيم
بايد كه تپيدن هر قلب !
اينك سرود بايد كه سرخى هر خون !
اينك پرچم بايد كه قلب ما .
سرود و پرچم ما باشد
بايد كه دوست بداريم ياران
در هر سپيده البرز نزديكتر شويم .
بايد يكى شويم ...
اينان هراسشان ز يگانگى ماست
بايد كه سر كشد طليعه خاور از چشمهاى ما
بايد كه لوت تشنه
ميزبان خزر باشد
بايد كوير فقر
از چشمه هاى شمالى .
بى نصيب نماند
بايد كه دستهاى خسته بياسايند
بايد كه سفره رنگين
بايد كه خنده و آينده جاى اشك بگيرد
بايد كه دوست بداريم ياران
بايد بهار
در چشم كودكان جاده رى
سبزو شكفته و شاداب
بايد بهار را بشناسند
بايد جواديه سر پل بنا شود پل .
ين شانه هاى ما
بايد كه رنج را بشناسيم
وقتى كه دختر رحمان .
كه از يك تب دوساعته مىميرد .
بايد كه دوست بداريم ياران بايد كه قلب ما .
سرود و پرچم ما باشد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر