۱۳۹۲ مرداد ۱۲, شنبه

یونس پارسابناب: " اتحادیه اروپا ": آیا استقرار یک اروپای متحد واقعی امکان دارد؟ ( بخش اول )


درآمد
بعد از پایان جنگ جهانی دوم و عروج آمریکا به قله هژمونیکی در نظام جهانی سرمایه داری برای حداقل دو دهه تعداد قابل توجهی از روشنفکران چپ و متمایل به اندیشه های سوسیالیستی ( مثل آندره مارلو ) همراه با بخش اعظم سیاستمداران و دولتمردان اروپائی ( مثل چارلز دوگل ) بر آن بودند که اروپائیان نیز قادرند با اتخاذ یک اتحاد قاره ای در آینده نزدیک به عنوان یک قدرت اقتصادی و سیاسی ( و حتی مستقل از آمریکا ) در صحنه جهانی قد علم کنند. با اینکه خیلی از اقدامات و تلاش ها در این راستا ( مثل ایجاد بازار مشترک اروپائی ) در اوان رشدشان در تقابل با پروژه های جهانی آمریکا در نطفه خفه گشته و یا بعد از مدتی اخته شدند ولی اندیشه و آرزوی ایجاد " ممالک متحده اروپا " به مدل ممالک متحده آمریکا در بین بخش قابل ملاحظه ای از اروپائیان به قوت خود باقی ماند . حامیان این نظرگاه هنوز هم با استناد به ویژگی های اروپا و ارقام و آمار جدید به جمع کل جی.د.پی  ( درآمد سالانه ملی ) کشورهای اروپای آتلانتیک ، تاکید میورزند که بروز و عروج یک " اروپای متحد " ( و حتی مستقل از آمریکا ) در متن و بطن دنیای کنونی در درون نظام جهانی سرمایه داری حاکم امکان دارد . در بخش اول این نوشتار به ویژگی های اقتصادی ، سیاسی و تاریخی که دو قاره اروپا و آمریکا را از همدیگر متمایز و متفاوت و گاهاَ مشابه و قابل مقایسه می سازند ، می پردازیم . در بخش دوم و پایانی چند و چون اینکه چرا اروپا نیز مثل دیگر مناطق جهان نمی تواند استقلال خود را بدون گسست از راس نظام و رهائی از آتلانتیسیسم تامین و تنظیم سازد ، مورد بررسی قرار می دهیم .
شباهت ها و تفاوت های
دو قاره اروپا و آمریکا
-          بررسی ویژگی های متفاوت ژئوپولتیکی ، اقتصادی ، ترکیب بندی دموگرافیکی و تاریخی – فرهنگی بین دو قاره آمریکا و اروپا به ما کمک می کند متوجه باشیم که اروپا نمی تواند در درون چهارچوب نظام فعلی به عنوان یک قدرت جهانی ( مستقل از آمریکا ) قدعلم کند . در اینجا پیش از اینکه به بررسی این ویژگی های متفاوت و گاهاَ مشابه پرداخته شود ، بگذارید به دو نکته مهم معرفتی اشاره کنم که حائز اهمیت می باشند .
نکته اول – منظور از اروپا در این نوشتار نه کل قاره اروپا بلکه اروپای آتلانتیست ( عمدتاَ کشورهای مسلط مرکز در " اتحادیه اروپا " بویژه آلمان ) است . پس کشورهای روسیه و دیگر کشورهای برآمده از تجزیه شوروی و " بلوک شرق " بخشی از اروپائی که در اتحادیه اروپای کنونی از موقعیت برتر و مسلط برخوردار هستند ، نیستند .
نکته دوم – در شرایط فعلی نظام حاکم جهانی سرمایه داری  به رهبری آمریکا احتمال عروج اتحادیه اروپا به قله ابر قدرتی و مستقل از آمریکا بنا به عللی که شرح داده خواهند شد ، وجود ندارد . احتمال وقوع این امر و به قول بخشی از اروپائیان مترقی روشنفکر استقرار " اروپای دیگر " و بهتر زمانی امکان پذیر خواهد گشت که نیروهای " اروپای سوسیال" که در حال حاضر در پراکندگی ، آشفتگی و در موضع دفاعی روزگار می گذارنند به خود آمده و طی یک جنبش همگانی مردمی به امر گسست از محور و راس نظام جهانی دامن بزنند . روشن است که آینده این جنبش زمانی به ثمر و پیروزی می رسد که چالشگران ضد نظام در اروپای مورد نظر برخلاف دوره های مختلف گذشته موفق گردند که خواست انقلابی گسست خود را با امواج جنبش های بیداری و رهائی در کشورهای پیرامونی جنوب گره بزنند . زیرا حداقل از نظر ژئوپولتیکی و ترکیب بندی دموگرافیکی در جهان امروز نه تنها استقرار جهانی دیگر و بهتر بلکه احتمال ایجاد " اروپای دیگر " و بهتر نیز بدون توجه جدی به خواسته های خلق های کشورهای دربند پیرامونی جنوب که 80 در صد جمعیت کل جهان بوده و 75 در صد کل منابع طبیعی و انسانی جهان را در بر می گیرند ، وجود نخواهد داشت .
-          بهر رو در نظام جهانی سرمایه داری کنونی بنا به تفاوت های اساسی که بین آمریکا و اروپای مورد نظر موجود است احتمال عروج اروپای حتی متحد به قله قدرقدرتی و مستقل از آمریکا ، را ناممکن می سازد . بگذارید در اینجا باختصار به بررسی سه کمبود که اروپا در مقام مقایسه با آمریکا با آنها روبرو است بپردازیم :
1 – آمریکای شمالی ( ایالات متحده و همسایه وابسته اش کانادا ) دارای منابع عظیم طبیعی است که چندین بار بیشتر از کل منابع طبیعی موجود در اروپای مورد نظر ( اروپا منهای روسیه ) می باشد . وابستگی این اروپا به روسیه از یک سو و به آمریکا از سوی دیگر در ارتباط با نفت ، گاز و دیگر منابع انرژی که روزانه بیشتر می گردد ، موید این کمبود اساسی است .
2- اروپامجموعه ای ازتعداد قابل توجه ای از ملتهای مشخص و متمایزتاریخی هستند که دارای فرهنگهای سیاسی متفاوت و نا همگون از همدیگر هستند.این تنوع فرهنگی و نا همگونی در چارچوب نظام جهانی کنونی احتمال شکل گیری و توسعه ی پدیده به اسم "مردم اروپا" رابه سبک و مدل "مردم آمریکا" نا ممکن میسازد. 
3 – کمبود سومی که به نظر این نگارنده مهم تر از دو کمبود فوق الذکر است رشد ناهمگون و ناموزون سرمایه داری در اروپا است که هنوز بعد از گذشت متجاوز از پانصد سال از عمر سرمایه داری به قوت خود باقی است . در صورتی که در آمریکا ، سرمایه داری بطور همگون و موزون در منطقه شمال آمریکا بویژه بعد از پایان جنگ داخلی ( در 1886 ) رشد یافته است . نیم نگاهی به نقشه سیاسی اروپا نشان می دهد که اروپای غربی ( قاره اروپا منهای روسیه ، اکراین و بلاروس ) هنوز هم مشخصا به سه نوع کشورهای متمایز که دارای رشد نابرابر سرمایه داری هستند ، تقسیم میشود . برای آشنائی بیشتر با این کمبود بهتر است نیم نگاهی به چند و چون تاریخی رشد ناهمگون سرمایه داری در اروپا ، بیاندازیم .
-          سرمایه داری تاریخی ( شکلی از نحوه تولید سرمایه داری که بتدریج در طول پانصد سال گذشته به یک نظام جهانی تبدیل گشت ) در قرن شانزدهم در مثلث لندن – آمستردام – پاریس شکل گرفته و با انقلاب سیاسی فرانسه در 1789 و انقلاب صنعتی در انگلستان به کمال رشد رسید . این مدل و نحوه تولیدی که بتدریج در دیگر کشورهای سرمایه داری مرکز گسترش یافته و مستقر گشت ، در ایالات متحده آمریکا به سرعت بعد از پایان جنگ داخلی در 1866 گسترش یافته و به قدرت متفوق برده داری از یک سو و برتری شیوه فئودالیسم از سوی دیگر خاتمه داد . به همین نحو در اروپای مورد نظر نیز همین مدل سرمایه داری در کشورهای آلمان و اسکاندیناوی و سپس در کشورهای اتریش ، بلژیک و سویس در دوره بعد از 1870 به سرعت توسعه یافت
-          این روند توسعه و گسترش که از 1870 به این سو در کشورهای مرکز مسلط در اروپا ادامه یافت بتدریج آن کشورها را مثل آمریکا و کانادا از نظر اقتصادی و سیاسی تحت قیمومیت و کنترل انحصارات عمومی تر ، مالی تر و نظامی تر شده خودشان ، قرار داد . علیرغم این ادغام ها ،این مونوپولی ها کلیت آن کشورها را در واقع به عنوان " اروپائی " نمایندگی نکرده و هنوز هم جنبه " ناسیونال " آنها به عنوان ملت – دولت های واحد ( مثل آلمانی ، انگلیسی ، سوئدی و... ) مطرح است . با اینکه فعالیت های اقتصادی آنها می توانند ترانس اروپائی ( اروپای سرتاسری ) و حتی ترانس ناسیونال ( فراملی – جهانی ) باشند ولی واقعیت این است که این انحصارات هنوز هم " ناسیونال " هستند . همین امر در مورد انحصارات عمومی تر ، مالی تر و جهانی تر شده آمریکائی ها و ژاپنی ها نیز صدق می کند .
شایان تاکید است که در همین اروپای به اصطلاح " متحد " ما کشورهایی را داریم که در مقام مقایسه با کشورهای مسلط مرکز ( آلمان ، فرانسه ، انگلستان ، هلند و ... ) در ردیف دوم قرار دارند . در این کشورها ( ایتالیا ، اسپانیا ، پرتغال و ایرلند ) مدل سرمایه داری متفوق سرمایه داری انحصاری عمومی تر و مالی تر گشته ، سال ها و چندین دهه بعد  - پس از پایان جنگ جهانی دوم – شکل گرفته و گسترش یافت . به خاطر این امر ، این جوامع ویژگی هایی در مدیریت اقتصادی و سیاسی خود اتخاذ کردند که آن کشورها را در مقایسه با کشورهای مسلط مرکز در همان اروپا عقب نگهداشتند . هنوز هم بعد از گذشت 30 سال از فاز فعلی جهانی گرائی ( گسترش بازار آزاد نئولیبرالی ) این کشورهای " ردیف دوم " ( مثل ایتالیا و یا پرتغال ) با کشورهای " ردیف اول " ( مثل آلمان و یا فرانسه ) ناهمگونی و ناموزونی در رشد سرمایه داری را به روشنی نشان می دهند .
-          ولی پدیده رشد ناموزون سرمایه داری در اروپا بطور چشمگیری در کشورهای " ردیف سوم " نمایان تر می گردد . کشورهای واقع در این رده شامل کشورهای سابق بلوک شرق " سوسیالیستی " ( مثل بلغارستان ، رومانی ، لهستان و... ) و یونان هستند . این کشورها بر خلاف کشورهای مسلط اروپائی ردیف اول مثل آلمان و انگلستان و یا کشورهای مرکز نیمه مسلط مثل ایتالیا و اسپانیا ، هیچوقت قادر نگشتند که کمپانی های انحصاری عمومی تر متعلق به جوامع خود را بوجود آورند . بعضی از صاحب نظران بر آن هستند که کمپانی های معروف کشتیرانی یونانی شاید استثناء بر این امر باشند . ولی به نظر نگارنده نیز هویت ملی و ملت – دولتی این کمپانی ها بطور قابل توجهی سئوال برانگیز است . تا زمان جنگ جهانی دوم تمام این کشورها از آلبانی گرفته تا چکسلواکی و.. از وجود شرایط و فرصت های مناسب برای رشد و گسترش روابط توسعه یافته سرمایه داری که ویژگی های کشورهای " رده اول " مسلط مرکز را تشکیل می دادند ، بکلی محروم بودند .
-          بعداز پایان جنگ جهانی دوم چون اکثریت قریب به اتفاق این کشورهای رده سومی تحت حاکمیت احزاب سوسیالیستی و کمونیستی به کمپ شوروی پیوستند طبیعتا نمی توانستند رشد سرمایه داری داشته باشند در نتیجه این بخش از کشورهای اروپائی که را. " سوسیالیسم واقعا موجود " را در دوره 1991 – 1946 طی کردند حداقل به اتخاذ ویژگی های سوسیال و نه سوسیالیستی موفق گشتند . ولی بعد از فروپاشی و تجزیه شوروی و بلوک شرق در سال های 1991 – 1989 و آغاز دوره بعد از پایان جنگ سرد تمامی این کشورها به اضافه یونان پس از ادغام در درون اتحادیه اروپا و سازمان ناتو و پیوند  به محور نظام جهانی سرمایه, به نحو نمایانی به کشورهای پیرامونی و نیمه پیرامونی قدرت های مسلط مرکز اروپا بویژه آلمان تبدیل گشتند . به عبارت دیگر این کشورهای ردیف سوم اروپائی تحت کنترل نه مونوپولی های عمومی تر شده خود بلکه بخاطر این ناهمگونی و ناموزونی در رشد سرمایه داری در اروپا کاملا هر نوع مقایسه تشبیهی با قاره آمریکای شمالی ( ایالات متحده آمریکا و کانادا ) را برنمی تابند . خیلی از صاحب نظران و مفسرین سیاسی در اروپا و آمریکا بر آن هستند که این ناهمگونی و رشد ناموزون در آینده نه چندان دور با تقویت و گسترش اتحادیه اروپا ، منطقه یورو و ناتو در جهت استقرار " ایالات متحده اروپا " بتدریج ناپدید خواهد گشت . ولی بررسی رشد اوضاع اقتصادی و سیاسی اروپای مورد نظر عمدتا کشورهای مسلط مرکز در اروپا در پرتو بحران بزرگ مالی و امواج اعتراضات و تظاهرات توده های مردم در این کشورها علیه سیاست های خانمانسوز ریاضت کشی به روشنی نشان می دهد که چقدر این  مفسرین هم درباره عروج ایالات متحده اروپا و هم در مورد آینده نظام جهانی سرمایه داری واقعا موجود در تصورات باطل و در باتلاق توهمات یوروسنتریکی ( اروپا محوری ) فرو رفته اند . اتفاقا خیلی مناسب تر و واقع بینانه تر است که در اینجا به عوض مقایسه تشبیهی اروپا با آمریکای شمالی به مشابهات تطبیقی بین  اروپای دوگانه با قاره  آمریکا بپردازیم
شباهت های موجود بین
آمریکای لاتین و اروپای شرقی
-          قاره دوگانه آمریکا در درون نظام جهانی از دو بخش بسیار متفاوت تشکیل یافته است : بخش اول – آمریکای آنگلو ساکسون ( دو کشور ممالک متحده آمریکا و کشور – ملت وابسته به آن – کانادا ) است که در شمال قاره امریکا قرار دارد.
-           بخش دوم – آمریکای لاتین ( کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی ) به اضافه جزایر کارائیب که در بخش جنوب قاره آمریکا قرار دارند . پروسه تسلط آمریکا بر کشورهای جنوب قاره نزدیک به دو قرن پیش با انتشار اعلامیه " دکترین مونرو " در سال 1823 آغاز گشت . در آن دوره آمریکا نعمات و منابع طبیعی برآمده از تسلط خود در آمریکای لاتین را ..امپرا طوری بریتانیا که از موقعیت هژمونیکی برخوردار بوده و در راس نظام جهانی قرار داشت ' سهیم گشت . بعد از فرود قدرقدرتی بریتانیا و فراز آمریکا به قله هژمونیکی ( بعد از پایان جنگ جهانی دوم ) کلیه آمریکای لاتین به استثنای کشور کوبا بعد از انقلاب 1959 ، دربست به " حیاط خلوت " آمریکا تبدیل گشت . البته امروز به علت عروج امواج خروشان بیداری و رهائی تحت نام " جنبش سوسیالیسم قرن بیست و یکم " کشورهای متعددی در آمریکای لاتین همچون بولیوی ، اکوادور ، ونزوئلا و... انگاشت و پراتیک حیاط خلوت و تسلط بلامنازع آمریکا را بطور قابل ملاحظه ای به چالش طلبیده اند .
-          ولی علیرغم اوضاع رو به رشد مترقی و مثبت هنوز هم آمریکای لاتین دارای ویژگی های مشابه با اروپای شرقی است که اشاره به آنها حائز اهمیت است. به عبارت دیگر کشورهای شرق اروپا در موقعیت پیرامونی و وابستگی به کشورهای مسلط اروپای غربی دارای شباهت های قابل ملاحظه ای با کشورهای آمریکای لاتین که موقعیت پیرامونی و وابستگی به آمریکای مسلط را دارند ، می باشند . بدون تردید این شباهت ها مثل تمام شباهت ها محدودیتها و حد و مرزهای خود را دارا می باشند که انکار و عدم توجه به آنها ما را به نتیجه گیری های نادرست در مورد آینده این دو منطقه پیرامونی در بند وا می دارد . برای نمونه در اینجا به دو نکته کاملا متفاوت بین این دو منطقه پیرامونی آمریکای لاتین و اروپای شرقی اشاره می کنم .
1 – آمریکای لاتین به عنوان یک نیم قاره بطور فراوانی از نعمات و منابع طبیعی پر ارزشی – مثل آب ، زمین ، جنگل ، معادن ، نفت و گاز طبیعی – برخوردار است . از این نظر به هیچ نحوی نیم قاره اروپای شرقی را نمیشود در این زمینه ها با آمریکای لاتین مقایسه تشبیهی کرد .
2 – مضافا ، آمریکای لاتین از نظر اتنیکی – تباری در مقام مقایسه با اروپای شرقی بی اندازه همگون تر و کمتر چند ملیتی است . در کلیه آمریکای لاتین که نزدیک به 750 میلیون نفر جمعیت دارد ، دو زبان خویشاوند لاتینی ( اسپانیولی و پرتغالی ) زبان های اکثریت وسیعی از مردم آن منطقه است . بومیان آمریکائی در این نیم قاره که به زبان های بومی ازتکی و مایان و.. صحبت میکنند عموما به زبان های اسپانیولی و پرتغالی نیز تکلم میکنند . دقیقا به خاطر این همگونی در زبان و دین ، رقابت های تفرقه برانداز اولتراناسیونالیستی – پانیستی و اشاعه اندیشه های بنیادگرائی دینی – مذهبی برخلاف کشورهای اروپای شرقی ، در کشورهای آمریکای لاتین به غایت کمتر است . این تفاوت ها بین اروپای شرقی و آمریکای لاتین با اینکه اهمیت دارند ولی به هیچ وجه اهمیت شباهت های اساسی و کیفی بین این دو منطقه بویژه در گستره موقعیت پیرامونی و وابسته بودن آنها به اعضای پیکان سه سره نظام جهانی را کاهش نمیدهند .
تسلط راس نظام (ایالات متحده آمریکا) بر آمریکای لاتین به عنوان حیاط خلوت خود بوسیله اهرم های مهم مثل " بازار مشترک پان آمریکا " دهه هاست که اعمال گشته است . با اینکه پایه های این تسلط در دهه اخیر توسط نیروهای "سوسیال" و سوسیالیستی در بعضی از کشورهای آمریکای لاتین مثل نیکاراگوئه ، ونزوئلا ، بولیوی ، اکوادور و... ، تضعیف گشته و در مواردی حتی به طور جدی به چالش طلبیده شده اند ، ولی هنوز آمریکای " یانکی " با ایجاد سازمان " نفتا " کشور مکزیک را با اعمال برنامه های اقتصادی لومپنی عملاَ از وجوه حاکمیت ملی محروم ساخته است . بررسی تاریخ معاصر آمریکای لاتین نشان می دهد که امپریالیسم یانکی آمریکا چه از طریق مداخلات نظامی مستقیم بویژه در جزایر کارائیب و چه از طریق حمایت کودتاهای نظامی از کودتای 1954 در گواتمالا تا کودتای یازده سپتامبر 1973 شیلی ، تلاش کرده که به قول آندره گونتر فرانک با دامن زدن به پدیده فلاکت بار رشد لومپنی توسط بورژازی لومپن ( کمپرادور ) این منطقه را مثل دویست سال گذشته به عنوان حیاط خلوت خود حفظ کرده و با جهانی ساختن " دکترین مونرو " مدل آن را در مناطق دیگر استراتژیکی و ژئوپولتیکی جهان نیز پیاده سازد . شایان ذکر است که شکل نهادی روابط بین اتحادیه اروپا و در واقع آلمان با کشورهای پیرامونی اروپای شرقی خیلی با روابط آمریکای یانکی با آمریکای لاتین دارای شباهت ها و منطق مشترکی است .
بدون تردید میتوان تعبیه یک نوع دکترین مونرو ( اروپای شرقی ملک اروپای غربی ) را در قاره اروپا در زمان کنونی مشاهده کرد . اما چرا کشورهای اروپای شرقی در این دوره دچار این سرنوشت یعنی به مخمصه تبدیل به حیاط خلوت کشورهای مسلط مرکز اروپای غربی افتاده اند . نگارنده در اینجا به دو علت اصلی در پاسخ به این پرسش اشاره می کند :
1 – یکم اینکه کشورهای اروپای شرقی ( از آلبانی و بلغارستان و.. در منطقه بالکان تا چکسلواکیا ، لهستان و... ) بلافاصله بعد از پایان جنگ جهانی دوم و عروج آمریکا به قله قدرقدرتی هژمونیکی آمریکا توانستند با الحاق به کمپ شوروی خود را نزدیک به پنجاه سال ( از 1945 تا 1990 = دوره جنگ سرد ) از این مخمصه نجات دهند . بدون تردید قراردادهای منعقده بین سه نیروی اصلی متفقین ( آمریکا ، شوروی ، انگلستان ) در کنفرانس های یالتا و سپس پوتسدام در سرنوشت این کشورها خیلی نقش داشتند . ولی بعد از فروپاشی  وتجزیه شوروی و بلوک شرق و آغاز دوره بعد از جنگ سرد از 1991 به این سو اوضاع سیاسی در کشورهای اروپای شرقی دستخوش دگرگونی گشته و آن کشورها را به تدریج به پیرامونی های نظام جهانی سرمایه و مشخصا به حیاط خلوت اتحادیه اروپا تبدیل ساخت .
2 – دوم اینکه اتحادیه اروپا نیز که در آغاز تاسیس اش تحت نام " بازار مشترک " فقط شامل شش کشور اروپای غربی بود در دوره بعد از جنگ سرد دستخوش دگرگونی و تحویل و تحول قرار گرفت . بعد از انعقاد معاهده مستریخت این اتحادیه که تا آن زمان عمدتا جنبه اقتصادی داشت به یک سازمان سیاسی با پروژه های معین تبدیل گشت . فروپاشی و تجزیه کشور یوگسلاوی در دهه 1990 به هفت کشور مجزا از هم توسط سازمان ناتو و اتحادیه اروپا البته با عنایت و حمایت همه جانبه آمریکا در این مدت به خوبی نشان داد که کشورهای مسلط مرکز در اروپای آتلانتیک کشورهای اروپای شرقی را به کشورهای پیرامونی  و حیاط خلوت خود تبدیل ساخته ند .
نتیجه اینکه
عروج اروپای آتلانتیک ( اتحادیه اروپا ) به عنوان یکی از اعضای امپریالیسم سه سره در دوره بعد ازپایان جنگ سرد از 1991 به این سو ، این امید واهی را بین خیلی از روشنفکران رفورمیست و فعالین سیاسی اروپائی منجمله بخشی از چپ های منتقد از نظام جهانی سرمایه بوجود آورده که ساختمان یک اروپای دیگر امکان دارد . در بخش دوم این نوشتار به چند و چون مجموعه عللی که این امید را یک توهمی بیش نمی بینند ، می پردازیم .
منابع و مآخذ
1 – سمیرامین ، " فراملی گرائی یا امپریالیسم دسته جمعی " در نشریه اینترنتی " پامبازوکانیوز " 23 مارس 2011.
2 – آندره گاندر فرانک ، " سرمایه داری و توسعه نیافتگی در آمریکای لاتین " ، نیویورک ، مانتلی ریویو پرس ، 1967 .
3 – دومینیک ایودس ، " پارتیزان ها و جنگ داخلی در یونان ، 49 -1943 ، " نیویورک ، مانتلی ریویو پرس ، 1972  .
4 – ارنست مندل ، " اروپا در مقابل آمریکا : تضادهای امپریالیسم " ، نیویورک ، مانتلی ریویو پرس ، 1970 .
5 – سمیرامین ، " انفجار درونی در درون نظام اروپائی " ، در مجله "مانتلی ریویو " سال 64 ، شماره 4 ، سپتامبر 2012 .
6 – فرقان چاکو ، " چرا کشورهای بالکان نمی توانند به اروپا برسند ؟ " در مجله اینترنتی " یورو آتلانتیک " 2 ژوئن 2011 .

      

هیچ نظری موجود نیست: