۱۳۹۳ شهریور ۲۶, چهارشنبه


رساله سه شیاد
De tribus impostoribus 
 
این بحث بعد از یک مقدمه و اشاره به این موضوع که نقد خدا و دین سابقه‌ای بسیار کهن دارد، به رساله «سه شیاد»
The Treatise of the Three Impostors
 که گویا در قرن سیزدهم میلادی تألیف شده و موسی و عیسی و محمد را به چالش گرفته‌است، می‌پردازد.
...
از عهد بوق و عصر دقیانوس تا همین الآن خدا و دین نقد شده و باز هم خواهد شد اما این دو از میدان به در نرفته و نمی‌روند.
خدا را محصول فانتزی و نیروی انگارش آدمیان پنداشتند و در لیست «جرائم دین»، پرسش ستیزی، ضدیت با دستاوردهای دانش بشری، مبارزه با خنده و شادی و خیلی چیزهای دیگر را هم وارد کردند اما فایده نداشت. گویی آبی بود که در غربال ریخته می‌شد.
چرا؟ چرا چنین است؟ این ترکش‌ها به دیوار سخت کدام واقعیت برمی‌خورَد؟
ــــــــــــــــــــــــــــــ
دوپارگی آدمی با خویشتن
پیش‌تر هم گفته‌ام گرچه آن دوست که نزدیکتر از من به من است، نه روح این جهان بی روح، نه مخلوق ذهن، نه محصول فرافکنی آدمی، نه توجیه‌گر شقاوت و اسارت و ازخود بیگانگی، بلکه همنشین من و راز رازها و قانونمندی قانونمندی‌هاست اما با ادعاهای فریبکارانه‌‌ای که به نام دین عرضه می‌شود سر سازگاری ندارم و آموزه‌های غیرواقعی به اصطلاح دینی را بویژه اگر زندگی این‌جهانی و زمینی نوع انسان را برباید و به دوپارگی آدمی با خویشتن بیانجامد، رّد و نقد می‌کنم. «نقد»، خویشاوند سنجش و روشنگری و عامل رشد و پویایی است. 
...
به نقد دین، که به قول کارل مارکس، پیش‌شرط همه‌ی نقدهاست، همچنین به خصوصی کردن دین و عرفی کردن قوانین باور داشته و معتقدم زیر سئوال بردن هر خرافه و نیرنگی، از جمله خرافه‌های مذهبی که به «جنگ همه علیه همه» (بللوُم اُمنیوم کُنترا اُمنِس) Bellum omnium contra omnes دامن می‌زند، بسیار نیکوست.
آرزو دارم گفتمان دین به گفتارهایی درباره‌ی سرشت آدمی برگردانده شوند، چرا که هدف نهایی ادیان هم نه آسمان و ملکوت، بلکه زمین و ناسوت (انسان) است. انسانی که باید با ترس و نفع و جهل بستیزد و برای تحقق قسط و رهایی تلاش کند تا گمگشته و ازخود بیگانه نشود.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
برتراند راسل و «قوری»اش Russell's teapot
به مضمون کار شکاکان خردمندی چون برتراند راسل، مدافع سرسخت تجربه گرایی و پیشگام تحلیل منطقی که در تاسیس و تکمیل علم منطق جدید و در موضوع معرفت انسانی سهم زیادی داشت، ارج می‌نهم.
همچنین به میشائیل اشمیت سالومون Michael Schmidt-Salomon، میشل اونفره، Michel Onfray، هوبرت شلایشرت،Hubert Schleichert، سم هریس Sam Harris، و بویژه به ریچارد داوکینز Clinton Richard Dawkins
...
سخنان راسل را با شبکهٔ خبری سی‌بی‌اس نیوز (CBS News) مربوط به سال ۱۹۵۹ که زیرآب خدا و دین را زده، ترجمه و منتشر کرده‌ام، اما...
اما شاگردانه، مدعای وی در «قوری کیهانی» (و خدا) را نپذیرفته و بر خلاف امثال «هوبرت شلایشرت» و میشل اونفری و... معتقد نیستم که ادیان، از خنده و شادی نفرت داشته و به خرد و آزادی کینه دارند.
به چه دلیل یک موحد نباید شاد باشد و بخندد یا اندیشه کند و بپرسد؟
مگر شور و شادی یا آشنایی با تاریخ و طبیعت و فلسفه حق انحصاری خداناباوران است؟ و فقط آنان به مشاهده‌ی عقلی و علمی طبیعت روی آورده و به تکامل و «انتخاب اصلح» معتقدند و بقیه عالم بیغ و پپه‌اند و تنها «پیاز دعا» و ورد می‌خوانند؟
آیا سهروردی و ابن سینا و ابن هیثم و مولوی، فارابی و خوارزمی و غیاث الدین جمشید کاشانی، دکارت و جان لاک و لایپتنیس و چارلز تونز (کاشف لیزر جامد)، یا هگل و هایدگر و فیخته و کانت هم، با پرسش و دانش بیگانه بودند و به اندیشه و شادی کینه داشتند؟!
کدام خردمندی این گزاره‌های ارتجاعی را می‌پذیرد؟ 
به قول «ابوریحان بیرونی» در «آثارالباقیه»، تعصب چشم‌های بینا را کور و گوش‌های شنوا را کر می‌کند.
...
حتی اگر خدا را به قول فوئرباخ «قطره اشکی چکیده از عشق، در ژرف‌ترین انزوا بر رنج آدمی» هم بپنداریم، آن قطره اشک پاک و زلال است. اینکه با خدا و خرافات هر جنایتی متصور است، موضوع دیگری است.
با سوءاستفاده از دستاوردهای علم در عرصه اتمی نیز می‌توان هیروشیما آفرید. به نام آزادی و صلح نیز می‌توان جنگ و شکنجه کرد. کلمات پاک و طیبه را هم می‌شود با چاپلوسی و لودگی به لجن کشید و مداح دجالان و جلادان شد....
می‌توان به جای دوست‌داشتن که از عشق برتر است، کینه کاشت و خرمن خرمن مرگ برداشت نمود. 
ــــــــــــــــــــــــــــــ
نقد خدا و دین یک مسئله تازه نیست
پانصد سال پیش از آنکه مسیح به دنیا بیآید، فیلسوف و شاعر یونانی «زنوفان» (کسنوفانس) Ξενοφάνης  نظام تاریخی خدایان و سنتهای دینی زمانشرا زیر سئوال می‌برد.
«کریتیاس» معتقد بود در دورانی که خشونت و زورگویی حرف اول را می‌زد، رندان روزگار آمدند خدایان را ساختند تا از خشم و خشونت مردمان بکاهند، ولی آنان با این کارشان حقیقت را پنهان ‌کردند و حتی افراد باهوش را ‌فریفتند با این نیت که بترسند و از اعمال بد و خشونت‌بار دست بردارند.
...
تا دنیا، دنیا بوده، خدا و دین نقد شده و بسیار هم نیکوست. چرا؟ چون هر چیزی را در پرتو شناختن ضد آن، یا غیر آن، یا رقیب آن است که بهتر می‌توان شناخت.
سلام بر سئوال و بر پرسشهایی که ارزش و اهمیت آن از پاسخ برتر است.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
نقد دین بعدها هم ادامه داشت
یکی از آثار مربوط به این موضوع، «رساله‌ سه شیاد» (De tribus impostoribus)
The Treatise of the Three Impostors
است که متن تکمیل شده آن احتمالاً به دهه‌های آخر قرن هفدهم بازمی‌گردد.
(برخی نگارش اولیه آن را سال ۱۲۳۰ نوشته‌اند)
...
تألیف این کتاب را مرتجعینی که از مسیح ابزار قدرت می‌ساختند، بارها به مخالفین خودشان نسبت دادند و جووانی بوکاچیو Giovanni Boccaccio که یکی از چهره‌های برجسته تاریخ ادبیات ایتالیاست، همچنین پیترو آرتینو Pietro Aretino و اسپینوزا....متهم شدند که گویا آنان سه شیاد را نوشته‌اند (که البته واقعیت نداشت)
Boccaccio, Decamerone, I, 3. / M. Mersenne, Quaestiones celeberrimae in Genesim, 1623, pag. 1830 / G. Mazzucchelli, Vita di Pietro Aretino, 1830, p. 156.
...
نویسنده رساله که مشخص نیست چه کسی است، موسی، عیسی و محمد را شیادانی می‌‌‌داند که با تبلیغ خرافات پیروان خود را بازی داده‌اند. در کتاب اشاره شده که این سه نفر با زیرکی سیاسی از مناسبات زمانه‌ی خود بهره‌برداری کرده‌اند.
هر سه در میان مردمی نادان و اسیر خرافات می‌زیستند و لذا حرفشان خریدار پیدا ‌کرد و دکانشان پر رونق شد!
از دید نویسنده سه شیاد، انگیزه پیامبر اسلام جز قدرت‌طلبی و کسب شهرت نبود و گرچه گفته‌اند سواد نداشته، اما چون سفرکرده بود و با تجربه، می‌دانست چگونه مردم را خواب و خام کند.
مسیح نیز اگر مثل موسی و محمد قدرت داشت، رفتار دیگری پیشه می‌کرد. چون قدرت نداشت به اخلاقی درونی بسنده نمود و دیدیم که فرصت‌طلبانه با قیصر سازش کرد!
(سازش کرد؟ یا به صلیب کشیده شد؟)
ــــــــــــــــــــــــــــــ
موسای پیامبر خودکشی کرد!
رساله سه شیاد تأکید می‌کند عیسی و موسی و محمد (هر سه) برای فریب هواداران خودشان، هاله‌ای از تقدس به دور خود می‌پیچیدند. محمد و موسی ادعا می‌کردند که مستقیم و غیرمستقیم با خدا در تماس‌اند.
عیسی هم ادعا می‌کرد که فرزند روح‌القدس و مریم باکره‌است. درحالیکه مریم معشوقه‌ی سربازی رومی به نام «پانته‌را» بوده که احتمالا همان پدر عیسی بوده‌است.
...
به ادعای نویسنده، دوباره زنده‌شدن عیسی، ملهم از نوشته‌های هرودت مورخ یونان باستان درباره‌ی پادشاهی از قوم کهن هندواروپایی است که خود را برای مدتی طولانی از چشم مردم پنهان ساخته بود تا وقتی دوباره ظاهر شد عزیز باشد و همه، خرافه‌های او را بپذیرند.
موسی هم سرانجام در مکانی نامعلوم خودکشی کرده‌ تا جنازه‌اش پیدا نشود و پیروانش تصور کنند که به آسمان نزد خدا شتافته‌است.
و اما محمد.
...
محمد به همراه فردی دیگر در غاری رفت و ادعای پیامبری نمود و بعد از این عوامفریبی به پیروانش دستور داد در ورودی آن غار را مسدود کنند تا آن همدستش (ابوبکر؟) آنجا زندانی شود و شعبده بازی او را که ادعای پیامبری نموده بود، افشا نکند!
محمد و آن دو پیامبر دیگر (موسی و عیسی) با ترساندن هواداران خودشان از خشم الهی و با دادن وعده‌های توخالی و با بازی گرفتن آنها، گولشان می‌زدند که ما پیامبر هستیم و رسالت الهی داریم!
این سه شیاد خودشان هم به حرفهای خودشان باور نداشتند.
...
جدا از اشتباهات تاریخی و خواب و خیال‌های مستتر در کتاب، نویسنده رساله مزبور حرف درستی هم می‌زند:
اگر چه شناخت حقیقت برای آدمیان اهمیت دارد، اما جز تعدادی اندک به دنبال آن نمی‌روند. بیشتر مردم توانایی پژوهش مستقل را ندارند و چه بسا نمی‌خواهند زحمت آن را بر خود تحمیل کنند. بنابراین تعجب ندارد که جهان ما پر است از عقاید بی‌بنیاد که از طریق هیچ چیز بیشتر از نادانی گسترش نمی‌یابند... 
However important it may be for all men to know the Truth, very few, nevertheless, are acquainted with it, because the majority are incapable of searching it themselves, or perhaps, do not wish the trouble. Thus we must not be astonished if the world is filled with vain and ridiculous opinions, and nothing is more capable of making them current than ignorance...
...
وی ادامه می‌دهد: آدمی به پیشداوری‌هایی که میراث پیشینیان است چسبیده و در مهم‌ترین امور به سخنان کسانی اعتماد می‌کند که در پی منافع شخصی هستند.
غاقل از اینکه باید به عقل سلیم خود رو بیآورد و بس.
 

هیچ نظری موجود نیست: