۱۳۹۳ آذر ۱۳, پنجشنبه

چهل روزگذشت : ازشعله پاکروان ،مادرریحانه

 چهل روزگذشت : ازشعله پاکروان ،مادرریحانه
چهل روزگذشت : ازشعله پاکروان ،مادرریحانه

 آذر ۱۳۹۳

برگرفته از فیس بوک شعله پاکروان :
چهل روز و شب بدون ریحان گذشت .
چهل روز است که به گرد پایش نرسیده ام . چهل روز و شب .
به عدد اندک است و به واقع دشوار . خیلی دشوار . سیزدهم مهر صدایش را ضبط کردم که میگفت ” من زنده ام و هنوز نفس میکشم ” .
فردا بر مزارش خواهم ایستاد تا بداند هرگز عهدی که با او بستم فراموش نخواهم کرد .
بازهم دوستان بی ادعا و مهربانی یاریم کردند تا خانه ی کوچکم را بیارایم برای پذیرایی از میهمانان با صفا . ریحان ، دختری که در زندان جشن های زیادی را میزبانی کرد .
از حداقل امکانات استفاده کرد برای ایجاد همدلی بین زندانیان . انگار دست فلک ، گلیم بخت او را با سادگی بافته بود که مراسم یادبودش چنین برگزار شده و میشود .
پارکینگ خانه ام اینبار ، آرایش تازه یافته و بزک شده است . اما میهمانان ریحانم میدانند که شرایطم چگونه است و با صفای وجودشان محفل شاعرانه یادبود چهلمین روز پروانگی دخترم را زینت خواهند بخشید .
کسانی برایم عکس هایی را فرستاده اند که با همه عشق خالصانه شان ساخته اند . مثل همین که میبینید . کسانی اشعار زیبا سروده و هدیه داده اند . کسانی نقاشی کشیده اند و کسانی فیلمهای کوتاه و کلیپ فرستاده اند . از همه شان ممنونم .
بخش هایی از هدایا را در مجلس فردا خواهم خواند . از جمله شعر زیبایی به نام ” شب آخر ” که شاعرش از معرفی خویش خودداری کرده . شعری که بارها خواندم و منقلب شدم .
و همچنین قطعه موسیقی دلنوازی که هنرمندی بازخوانی کرد و هنرمند دیگری در قطعه ای از نمایشش به یاد ریحان از آن استفاده کرد .
سخت است توصیف چهل روز پرفراز و نشیب که گذشت .
و سخت تر روزهایی است که از پی هم خواهند آمد .
هر چند ریحان با رفتنش چیزی را نشانم داد که توشه زندگی این جهانیم خواهد بود :
” مرگ پایان زندگی نیست “…..
Avesta Avranyan's photo.+
=========================================================
رادوکس عجیبی را زندگی کرد و در پایان مرگی با شکوه را برگزید . ریحانی که مایه مباهات من است .
به خود میبالم که او را بدنیا آوردم و با عشقی بی پایان تا آخرین لحظه همراهیش کردم . هر رنجی که برایش کشیدم ، همچون عبادتی از سر خلوص ، حلالش باد . هر دلهره ای که برای انتخاب منحصر بفردش داشتم ، حلالش باد . هر تپش قلبم ، حلالش باد . نور چشمم بود و دلیل زندگیم . عشقم بود و انگیزه هنرم . نفسم بود و شور شیدائیم . قوت زانوانم بود و غایت رویاهایم . اگر جایش در خانه ام خالیست ، اگر صدایش را نمیشنوم ، اگر ملاقاتش نمیکنم ، اگر در چهل روز گذشته فقط یکبار به خواب دیدمش ، اگر دلتنگش میشوم ، اگر اشک میبارم ، اگر میجنگم برای پاک کردن قلبم از نفرت ، اگر درد میکشم ، اگر تمام وجودم تیر میکشد ، اگر خونم میجوشد ، اگر هیچ نمیخواهم از جهان با تمام گستردگی و وسعت ، حلالش باد .
ریحان در پشت صفحه اول نامه ای که در خلوت انفرادی رجایی شهر نوشت چنین گفت :
” … از سرنوشت و تقدیر گله نمیکنم . هنوز نمیدونم خداوند چه چیزی رو برام مقدر کرده و قراره از کجا و به کجا برم و به چه شکل . فقط میدونم عشق یکطرفه بی جونه . اگر من عاشق زندگی باشم و زندگی منو نخواد حتما رهام میکنه . ولی بشنو ! آهای کائنات من مست بوی خوش زندگیم . من عاشق تابیدن خورشیدم ، عاشق خیسی دونه های بارونم ، عاشق گزگز کردن پوستم توی سرمای زمستونم ، عاشق صدای گنجشک های صبحم . پس تو هم منو بخواه ، بخواه که بمونم . ….”
—————————————–
همه چهار صفحه را وقتی دیگر تایپ میکنم . زمانی که بتوانم خط به خطش را اسکن کرده و به اشتراک بگذارم .
این عکس هم حاصل زحمت دوستی ناشناس است . از او ممنونم .
‎یادتان هست هفتم مهرماه و اعزام یک جهان عشق به رجایی شهر ؟ یادتان هست بازگشت نفسم به زندان شهرری ؟ یادتان هست صفحات زیادی که نوشت و نوشت و نوشت ؟ یادتان هست گفتم که با درخواستهای مکرر توانستم چهار صفحه از آن نامه ها را پس بگیرم ؟ دلم میخواست آن چهار صفحه را تمام و کمال با شما به اشتراک بگذارم . راستش آنقدر خسته ام که توان تایپ همه اش را ندارم . اما تکه ای کوتاه از آن را با هم بخوانیم در آستانه ی چهلمین روز پروانگی ریحانه ای که عاشق زندگی بود و از مرگ نمیترسید . ریحانه ای که پارادوکس عجیبی را زندگی کرد و در پایان مرگی با شکوه را برگزید . ریحانی که مایه مباهات من است .<br />
به خود میبالم که او را بدنیا آوردم و با عشقی بی پایان تا آخرین لحظه همراهیش کردم . هر رنجی که برایش کشیدم ، همچون عبادتی از سر خلوص ، حلالش باد . هر دلهره ای که برای انتخاب منحصر بفردش داشتم ، حلالش باد . هر تپش قلبم ، حلالش باد . نور چشمم بود و دلیل زندگیم . عشقم بود و انگیزه هنرم . نفسم بود و شور شیدائیم . قوت زانوانم بود و  غایت رویاهایم . اگر جایش در خانه ام خالیست ، اگر صدایش را نمیشنوم ، اگر ملاقاتش نمیکنم ، اگر در چهل روز گذشته فقط یکبار به خواب دیدمش ، اگر دلتنگش میشوم ، اگر اشک میبارم ، اگر میجنگم برای پاک کردن قلبم از نفرت ، اگر درد میکشم ، اگر تمام وجودم تیر میکشد ، اگر خونم میجوشد ، اگر هیچ نمیخواهم از جهان با تمام گستردگی و وسعت ، حلالش باد .<br />
ریحان در پشت صفحه اول نامه ای که در خلوت انفرادی رجایی شهر نوشت چنین گفت :<br />
" ... از سرنوشت و تقدیر گله نمیکنم . هنوز نمیدونم خداوند چه چیزی رو برام مقدر کرده و قراره از کجا و به کجا برم و به چه شکل . فقط میدونم عشق یکطرفه بی جونه . اگر من عاشق زندگی باشم و زندگی منو نخواد حتما رهام میکنه . ولی بشنو ! آهای کائنات من مست بوی خوش زندگیم . من عاشق تابیدن خورشیدم ، عاشق خیسی دونه های بارونم ، عاشق گزگز کردن پوستم توی سرمای زمستونم ، عاشق صدای گنجشک های صبحم . پس تو هم منو بخواه ، بخواه که بمونم . ...."<br />
-----------------------------------------<br />
همه چهار صفحه را وقتی دیگر تایپ میکنم . زمانی که بتوانم خط به خطش را اسکن کرده و به اشتراک بگذارم .<br />
این عکس هم حاصل زحمت دوستی ناشناس است . از او ممنونم .‎

هیچ نظری موجود نیست: