۱۳۸۷ بهمن ۲۵, جمعه

بمناسبت بیست و پنجم بهمن یادی از الله قلی جهانگیری



مرتضی صادقی
• الله قلی زمنده ای توانمند بود اما حضور الله قلی در منطقه حضور سلاح نبود. احداث کتابخانه بود و کلاسهای سواد آموزی. حضورش یعنی شروع بکار کلاسهای آموزش بهداشت برای مردم. امروز کم نیستند فارغ اتحصیلانی که رفتن به مدرسه آنها میسر نبود مگر بر اثر پافشاری و آگاهی دادن او به خانواده ها ...
آدينه ۲۵ بهمن ۱٣٨۷ - ۱٣ فوريه ۲۰۰۹

بیست پنجم بهمن مصادف است با بیست و پنجمین سالگرد جاودانه شدن زنده یاد الله قلی جهانگیری و تعدادی از همرزمانش در کوه حاجیلو در منطقه کلاه قاضی اصفهان. رژیم جمهوری اسلامی موفق شد پس از بیش از چهار سال تعقیب و گریز و درگیری و بکار گیری انواع ترفندها برای دستگیری زنده یاد الله قلی، سرانجام در شامگاه روز بیست وچهارم بهمن سال 1362 مخفی گاه او را محاصره در آورده و دریک درگیری بس طولانی پس از حدود بیست ساعت «عملیات نفس گیر» به کالبد بی جان او دست یابد. دست یابی به مخفی گاه الله قلی و کشته شدن او در حدی برای حکام جمهوری اسلامی ارزشمند بود که با قطع برنامه های معمول شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی خبر آن اعلام گردید و با پخش پیامهای تبریک به امام و امت جشن پیروزی ظفرمند جمهوری اسلامی اعلام شد. آنگاه اسدالله لاجوردی جنایتکار بعنوان دادستان انقلاب و سیف اللهی بعنوان فرمانده سپاه منطقه «دو» کشور بر صفحه تلویزیون ظاهر شدند و شرح عملیات را به روایت خود توضیح دادند. آنان از بکار بردن کلیه امکانات برای مقابله با این «گروهک خطرناک» خبر دادند. آنان از استفاده از هلیکوپترهای هوانیروز برای ممانعت از فرار اعضای این «گروهک شرور» بخصوص رهبر آن پرده برداشتند. لاجوردی در این برنامه تا آنجا ترس خود را از این نیرو علنی کرد که گفت «این گروهک به مراتب از منافقین خطرناکتر بود». از روز بعد از کشته شدن الله قلی پیکر بی جان او در چند زندان به نمایش گذاشته شد. اما کار به همینجا خاتمه نیافت. سفاکان حاکم برای زهرچشم گرفتن از مردم محروم منطقه و برای قدرت نمائی چونان اسلاف خود در دوران جاهلیت جنازه او را هرروز در شهرها و روستاهای منطقه عشایرنشین استانهای اصفهان، فارس و کهگلویه بویراحمد به صلیب کشیده و اهالی را برای دیدن او به صف می کردند. عدم حضور در کنار پیکر به صلیب کشیده شده و یا آویزان شده الله قلی از سوی گزمگان استبداد گناهی نابخشودنی و موجب دستگیری و اذیت و آزار مردم می شد. سر انجام پس از مدتی آدرس محل دفن او که واقع در دارالرحمه شیراز قسمت اعدامی هاست به خانواده او داده شد.کوتاه نوشته فوق شرحی مختصر بود از واقعه روزهای آخر بهمن و اول اسفند سال 1362 در مورد انسانی که صداقتش نسبت به مردم بزرگترین سرمایه اش، عشقش به مردم بزرگترین پیمانش، احترام به عقاید و آراء دیگران منشش و ارتباط با جریانات مختلف سیاسی روشش بود و آن را فتح بابی قرار دادم تا در این روزهائی که صداقت، عشق، احترام به عقاید و ارتباط با دیگران دیرزمانی است به زیر علامت سئوالی بس بزرگ رفته، بگویم از انسانی که همه‍ی این چیزهائی را که ما امروزه روز به آنها نیاز داریم و نمی توانیم انجام دهیم انجام می داد. بنویسم برای آینده گانی که که وقتی حال و روز امروز ما را می خوانند بدانند همه معاصران ما متفرق نبودند، با هم قهر نبودند، ضمن اینکه با هم یکی نبودند ولی نه تنها وجود دیگران را تحمل می کردند، بلکه حضور و وجود دیگران را الزامی می دانستند اگر چه به عقاید و پرنسیپهای خود همواره وفادار بودند.بگویم از انسانی که هنوز چند روزی از آزادیش از زندان عادل آباد شیراز پس از شش سال نگذشته بود که با سخنرانیش در شهرضا در روز دوشنبه 20 آذر 1357 مصادف با روز عاشورا، نماد سلطنت در این شهر که همانا مجسمه شاه بود برای اولین باردر ایران بعد از سال 1332 پائین کشیده شد.بنویسم از آنکسی که سالهای سال توانسته بود از تورهای مختلفی که برای دستگیریش گذاشته شده بود بگریزد تا حدی که او را در حد یک چریک حرفه ای ارتقاء می داد ولی قدرت او در اندیشه نظامی گریش نبود. قدرت او در توان ارتباطش با توده های اجتماعی بود. کم نیستند کسانی که در مورد الله قلی دچار این سهو می شوند که می گویند «الله قلی انسانی سازمانگر بود» اگر چه این گفته خطا نیست اما او از توانمندی بالاتری برخوردار بود و آن آموزش سازمانگری به خود مردم بود. او توانست در دوران کوتاهی در سه استان کشور سازمانگرانی بوجود آورد تا شوراهای مردمی را بنا کند وتا سرحد جان در حفظ و بقاء آن بکوشند.می خواهم ناگفته نماند و نباید کتمان کرد که الله قلی زمنده ای توانمند بود اما حضور الله قلی در منطقه حضور سلاح نبود. احداث کتابخانه بود و کلاسهای سواد آموزی. حضورش یعنی شروع بکار کلاسهای آموزش بهداشت برای مردم. امروز کم نیستند فارغ اتحصیلانی که رفتن به مدرسه آنها میسر نبود مگر بر اثر پافشاری و آگاهی دادن او به خانواده ها.می خواهم بیاد آورم برای فراموشکاران دوران خان خانی را، دورانی که در آن منطقه مردم حتی اجازه هم غذا شدن با خوانین را نداشتند. و او برای برهم زدن این رسم قبل از هرچیز و سالها قبل از انقلاب و قبل از زمانی که راهی زندان شود از توان مالی خانوادگیش برای ادامه تحصیل فرزندان دهقانان استفاده کرد. می خواهم بگویم از دورانی که شعار حاکمیت، «یا روسرس یا توسری» بود و من دانش آموز و دیگران سیاستمدار، نویسنده شاعر، هنرمند سکوت پیشه کرده بودند اما او از حقوق برابر زن و مرد می گفت و مقابله جدیش با زن ستیزان. می خواهم بدانی از احوال آنی که اگر چه سخنور توانمندی بود ولی قبل از اینکه زبانی روان برای گفتن داشته باشد گوشی فراخ برای شنیدن داشت. در هنگام ارتباط با دیگران چه عالم بودند و چه عامی، چه پیر بودند و چه برنا به پای صحبتشان می نشست. همواره با روئی گشاده به دیدار زنان و مردان کهن سال می شتافت و با سعه صدر به درد دل آنان گوش دل می سپرد.شاید ندانی در دوران انقلابیگری، بودند جاهلانی که انقلابی بودن را با بی توجهی به خود و نظافت و لباس خود اشتباه می گرفتند. کسانیکه زنده یاد الله قلی و همراهان او را در آن روزهای سخت دیده اند چهره های بشاش، تمیز و لباسهای مرتب و منظم آنان قبل از هرچیز جلب توجه می کرد.الله قلی جدا از خصایص فوق از مشخصه دیگری نیز برخوردار بود که می توان ازآن به عنوان بزرگ ترین نقطه قوت او یاد کرد. و آن نبود مگر قدرت رهبری و مدیریتش در تنظیم رابطه با دیگران، در دورانی که بازار جدائی، تهمت افترا و همه چیز را فقط از دریچه تنگ نگاه خود دیدن می رفت تا بین فعالین سیاسی چپ چونان عملی روزمره درآید این او بود که در مقابل آن می ایستاد و بدون پنهانکاری و آشکارا با بخش اعظمی از جریانات سیاسی متفاوت ارتباط بس نزدیک برقرار می کرد. او در عین حال که با زنده یادان عباس حجری و کی منش از حزب توده ایران ارتباط داشت، با زنده یاد عطا کشکولی و ایرج کشکولی از حزب رنجبران نیز دیدار داشت. همانگونه که با غنی بلوریان دیدار داشت با علیرضا شکوهی رهبر وقت راه کارگر مراوده داشت. وقتی به کردستان می رفت هم در میان پیشمرگان کومله بود و هم در میان اعضای حزب دمکرات کردستان ایران، هم با رفقای اکثریت دیدار داشت و هم با رفقای اقلیت، به هنگام زیرضرب رفتن مجاهدین علیرغم دشواریهای خود بخش عظیمی از امکاناتش را صرف پناه دادن به مجاهدین نمود و از این رو بود که پس از مرگش مجاهدین او را عضوی از شورای ملی مقاومت خواندند.

ارتباطش با توده های مردم پایگاه و جایگاهش در میان مردم یک رنگی و صراحتش هم در ارتباط با همه جریانات سیاسی و هم در پیشبرد آرمانهایش، تعهد در کلامش باعث شده بود که همه به او احترام بگذارند و او را از خود بدانند. علاقه مندی به او و احساس مسئولیت نسبت به او تا آنجا پیش رفت که پس از اصابت گلوله به او در خرداد ماه سال 1362 علیرغم همه خطراتی که کوشش در راه نجات او به همراه داشت ابتدا توسط رفقایش به اصفهان منتقل و سپس توسط رفیق طهماسب (عباس) شرایط عمل جراحی و نجات او از مرگ فراهم گردید. باری، الله قلی جهانگیری بر اساس اعمالی که داشت در منطقه فعالیتش اسم «خاص» شد و امروز پس از بیست و پنج سال و گردش یک نسل کامل و کوشش حاکمیت برای محو نام همه جریانات سیاسی ایرانی، نام او در میان مردم، نامی مشهور و شناخته شده است. امروز در منطقه کم نیستند کسانی که جهانگیری را نمی شناسند. ولی همه الله قلی را می شناسند.

هیچ نظری موجود نیست: