۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

«شکاف نسلی» وسیله ایست برای رد سیاست انقلابی




































گفتگوی نشریه ی «بذر» با شهرزاد مجاب

• طرفداران سبز برای توجیه انحصارگرایی خودگاهی استدلال می کردند که در ایران تمام جوانان و اصولاً نسل جدید که بعد از انقلاب به دنیا آمده مخالف انقلاب هستند، انقلاب کار نسل قدیم بود… در این استدلال، جامعه ی پیچیده ِ ایران با تمام تضادهای سیاسی، طبقاتی، جنسیتی، زبانی، دینی و قومی براساس سن و سال به دو گروه نسلی آنهم جدید و قدیم تقلیل داده می شود …

شنبه ۷ آذر ۱٣٨٨ – ۲٨ نوامبر ۲۰۰۹

متن زیر بخشی اول مصاحبه ای است که نشریه بذر با شهرزاد مجاب در مورد فعالیت های ایرانیان مقیم تورنتو – کانادا به دنبال خیزش تابستان امسال صورت داده است. او استاد دانشگاه تورنتو و فعال جنبش چپ است. بخشی از فعالیت ها و آثار آکادمیک او را می توانید در این وب سایت ببنید.
http://aecp.oise.utoronto.ca/main/faculty/mojab.html

بذر: آیا فکر می کنید مبارزات خارج از کشور در امتداد همان مبارزات داخل به پیش برود؟ و آیا می توان با توجه به جو سرکوب شدید در داخل، مبارزه ای رادیکال را در خارج از کشور جدا از مبارزات داخل سازماندهی کرد ؟

پاسخ: در جریان انتخابات جنب و جوشی در بین ایرانیان شهر ما -تورنتو- مشاهده می شد. عده ای، بخصوص دانشجویان، برای بسیج ایرانیان جهت شرکت در انتخابات فعالیت می کردند. تورنتو بزرگترین شهر کانادا است و اکثر ایرانیان مقیم کانادا در این شهر زندگی می کنند. در حدود ۱۲ نشریه فارسی زبان در شهر منتشر می شود و تعداد زیادی دانشجوی ایرانی در سه دانشگاه و چند کالج شهر تحصیل می کنند. یکی از گروههای دانشجویی با براه انداختن «انتخابات نمایشی» به تمرین رأی دادن و پیش بینی نتیجه انتخابات پرداخت و برای تشویق همه به رأی دادن واقعی در سفارت ایران در «اوتاوا» اتوبوس کرایه کرد. از نقطه نظر آنها دموکراسی یعنی انتخابات و بایکوت کردن هر انتخاباتی مخالفت با دمکراسی است درحالیکه شرکت در انتخابات «تمرین دمکراسی» است. به نظر آنها ایرانیان خارج از کشور باید از درایت و پختگی داخل درس بیاموزند و از سیاست بایکوت کردن دست بردارند. استدلال می شد که تحریم انتخابات در دوره ی قبل باعث روی کار آمدن احمدی نژاد شد و اصولاً بایکوت کردن عملی ضددموکراتیک است. البته در اوتاوا تظاهرات مخالف انتخابات در جلوی سفارت ایران صورت گرفت و به این ترتیب جامعه ایرانی-کانادایی از اول دوقطبی شده بود. تعداد رأی دهندگان را ٣۰۴۶ نفر اعلام کردند که ٨۵% آن برای موسوی بود.
اعلام احمدی نژاد به عنوان رئیس جمهور منتخب می بایستی توّهم درباره ماهیت این انتخابات را رفع بکند اما چنین نشد. در ایران خواستهایی از قبیل پس دادن رأی ها که هنوز در چهارچوب کارزار انتخاباتی بود با خشونت وحشیانه ی رژیم روبرو شد و این باعث روی آوردن بی سابقه ی ایرانیان- کانادایی به مبارزه ی سیاسی شد از جمله کسانی که در انتخابات شرکت نکرده بودند یا آنرا بایکوت کرده بودند. درحالیکه تحلیل از تحولات ایران به هیچوجه همگون نبود طرفداران جریان سبز تلاش می کردند که همه را زیر پرچم خود ببرند. آنها ادعا می کردند که در ایران همه سبز هستند و خارج از کشورهم باید مثل داخل سبز بشود، مثلاً اگر رهبران سبز در ایران تصمیم می گیرند که تظاهرات خیابانی با سکوت برگزار شود در خارج از کشور هم باید همین کار را کرد.
طرفداران سبز با وجود تأکید بر ارزشهایی چون تحمل و پلورالیسم خیلی مایل به بحث و جدل و تحمل نظرات رادیکال و انقلابی نبودند. برای توجیه انحصارگرایی خودگاهی استدلال می کردند که در ایران تمام جوانان و اصولاً نسل جدید که بعد از انقلاب به دنیا آمده مخالف انقلاب هستند، انقلاب کار نسل قدیم بود و دو نسل نه می توانند و نه می خواهند همسو و هم صدا باشند. در این استدلال، جامعه ی پیچیده ِ ایران با تمام تضادهای سیاسی، طبقاتی، جنسیتی، زبانی، دینی و قومی براساس سن و سال به دو گروه نسلی آنهم جدید و قدیم تقلیل داده می شود. این «شکاف نسلی» را واقعاً به حد شکاف بیولوژیک ارتقا داده اند بطوریکه مانع هر نوع رابطه و بحث و جدل شده است. درحالیکه اصرار می کنند که دو نسل نمی توانند حتی همدیگر را درک بکنند، سبزها، سلطنت طلبان، ملّیون، مذهبیون، ملی-مذهبی ها و جمهوری خواهان عملاً زیر یک پرچم جمع می شوند. درواقع گفتمان «شکاف نسلی» وسیله ایست برای رد سیاست انقلابی و تبلیغ رفرمیسم و محافظه کاری.
درعین حال گروههای چپ در دو دهه ی اخیر به جای رشد و شکوفایی بسیاری از فعالین و هواخواهان خود را از دست داده اند و این تنها به خاطر انشعاب های متعدد نیست. اینکه به ندرت جوانی در میان گروهای چپ دیده می شود مسأله ای سیاسی است، نه سنی. فعالین این گروهها با وجود علاقه ای که به برقرای ارتباط با «نسل جدید» و ایرانیهای غیرفعال دارند در جریان این مبارزات موفق نشده اند این سدها را بشکنند. در جلسه ای که در دانشگاه تورنتو برگزار کردیم، عده ای در حدود ۲۵۰ نفر شرکت کردند و به هر کسی که مایل بود حرف بزند، پنج دقیقه وقت دادیم و ٣۲ نفر از جمله عده ای از جوانان صحبت کردند. حضار از این تجربه بسیار راضی بودند و درخواست ادامه ی آن را کردند. در جلسه ی دوم شش نفر از جوانان از جمله دو نفر طرفداران اصلاح طلبی در پانلی شرکت کردند، و در هر دو نشست مسأله ی اختلاف دو نسل و دو خط رادیکال و رفرمیست مطرح شد.
سیر وقایع تا حالا چنین بوده است که علیرغم سرکوبیهای وحشیانه، مبارزات مردم ایران بطور روزافزونی رادیکال می شود. اینرا در شعارها به خوبی می توان تشخیص داد. رهبران جریان سبز با وجود تلاشی که برای کنترل مبارزات مردم می کنند، مدام به عقب رانده می شوند. شعارهای خیابانی در ایران مدام رادیکال تر می شود و خود رژیم زیر سوال رفته است. اما حتی اگر چنین نمی شد، مبارزه در خارج از کشور نمی بایست تابع پروژه ی سیاسی سبزها یا دیگر اصلاح طلبان باشد. حالا که مبارزات ایران رادیکال تر می شود باید از جریانات سبز خارج از کشور پرسید که با این رادیکالیسم همصدا می شوند یا مانند موسوی و کروبی به مقابله با آن می پردازند؟ از این رو مسأله ی اصلی تمایز خارج و داخل نیست بلکه خط سیاسی، جهت گیری سیاسی و آلترناتیو سیاسی آنهم سیاست انقلابی است. اشتباهات انقلاب ۱٣۵۷ را نباید تکرار کرد. درواقع آنها که به بهانه ی اشتباهات «نسل قدیم» و اشتباه بودن انقلاب به اصلاح طلبی روی آورده اند، به جوانب مثبت مبارزه ی نسل قبل (قاطعیت در مبارزه علیه رژیم سلطنتی و آمریکا) پشت می کنند، اما توهمات نسل قبل (مثلاً ضدامپریالیست بودن خمینی) را به برنامه ی امروز خود تبدیل کرده اند (مثلاً توهم درباره ی اصلاح طلبی و اصلاح طلبانی چون موسوی و کروبی).
مسأله ی خارج و داخل تنها مسأله ی تفاوت شرایط یعنی وجود آزادی سیاسی در خارج و فقدان آن در داخل نیست و نیز مسأله ی تفاوت در تاکتیک یا سبک کار هم نیست. مسأله ی اصلی خط سیاسی است. آیا مسأله ی حیاتی تضاد مردم ایران با رژیم تئوکراتیک را از تضاد بین دو جناح رژیم جدا می کنیم یا با آن پیوند می دهیم؟ هم در خارج و هم در داخل می توانیم یا برای بوجود آوردن دنیایی فارغ از استثمار و ستم مبارزه کنیم و یا زندگی خودمان را وقف بزک کردن و ترمیم این دنیای پوسیده بکنیم. واضح است که سبک کار و تاکتیک هایمان در داخل و خارج ویژگیهای خود را دارد، اما انقلابی بودن یا رفرمیست بودن بستگی به شرایط جغرافیایی ندارد. برای مثال بیشتر ایرانیان خارج شهروندان کشورهای مختلفند و عرصه ها، زمینه ها و ابزارهای فعالیت سیاسی خاص این کشورها را در اختیار دارند از جمله در کار تبلیغاتی و کسب پشتیبانی و همبستگی بین المللی از امکانات زیادی برخوردار هستند. اما هواداران جریان سبز در اینجا، در حدیکه برای فشار به جناح احمدی نژاد به جلب پشتیبانی کانادایی های غیرایرانی توجه کرده اند، به نمایندگان پارلمان و مقامات دولتی و گروههای حقوق بشرعنایت داشته اند نه به جنبش های اجتماعی.

بذر: چه مسائل عملی و نظریی در ارتباط با همبستگی جنبش ایران با سایر مبارزات مطرح شده است؟

پاسخ: مردم دنیا سرکوب درندانه ی مبارزات خیابانی را روی صفحه ی تلویزیونها و اینترنت و «رسانه های اجتماعی» مشاهده کردند و از هنرمندان آوازخوان و روشنفکران گرفته تا فعالین سیاسی به شیوه های گوناگون از جمله خلق آثار هنری به دفاع از مردم و محکوم کردن رژیم پرداختند. حتی ندای «ما همه ایرانی هستیم!» بلند شد و «ایرانی شدن» به معنای «تسلیم نشدن» و «مقاومت کردن» به کار گرفته شد. فرهنگ نویسان در آینده این معانی جدید را ثبت خواهند کرد و ما این را مدیون مقاومت ملیونها زن ومرد نستوه خیابانها هستیم.
در برنامه های دفاع از خیزش مردم ایران که ما در تورنتو ترتیب دادیم با استفاده از تجارب کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی سعی کردیم این جنبش را با جنبش های دیگر در شهر پیوند بزنیم، مثلاً جلب پشتیبانی جوانان فعال شهر، اتحادیه های کارگری و فعالین سایر مبارزات مردم علیه امپریالیسم مانند فعالین آمریکای لاتین. این کار البته به سادگی یا بسهولت انجام نگرفت و احتیاج به مبارزه ی فکری سیاسی گسترده ای داشت که هنوز ادامه دارد. توهم درباره ی ماهیت دارودسته ی احمدی نژاد وسیع است مثلاً این توهم که احمدی نژاد از جنبش فلسطین دفاع می کند، و یا متحد مبارزات ضدامپریالیستی در آمریکای لاتین است مثلاً رابطه ی ایران با کوبا و ونزوئلا و غیره.
این نوع ابراز همبستگی از قبیل پیام دادن، شرکت در تظاهرات، و نوشتن نامه های اعتراضی درعین حال که خوب است به هیچ وجه کافی نیست. همبستگی این نیست که ما از سایر جنبشها پشتیبانی بکنیم و آنها از ما. آزادیخواهان معمولاً آماده اند که پشتیبانی خود را اعلام کنند. در واقع اعلام همبستگی حتی به شکل خودبخودی و خودجوش یا بی برنامه از مدتها پیش وجود داشته است. مثلاً در سالهای انقلاب مشروطیت، که تعداد ایرانیان خارج از کشور بسیار ناچیز بود و رابطه ها بسیار محدود تر، همبستگی وسیعی با انقلاب ایران از نیمکره ی غربی گرفته تا خاور دور بوجود آمد. مبارزین آزادیخواه و کمونیستها از ایرلند گرفته تا مصر و هندوستان و چین به انقلاب ایران چشم دوخته بودند و در پیروزی آن رهایی مردم خود را می دیدند. لنین از جمله کمونیستهایی بود که انقلاب ایران و سپس انقلاب ترکهای جوان (عثمانی ۱۹۰٨) و انقلاب چین ۱۹۱۱ را با دقت دنبال می کرد. او به جنبش کمونیستی و طبقه ی کارگر اروپا این نوید را داد که پرولتاریای اروپا در جنبشهای رهایی بخش ملی آسیا متحدی پیدا کرده است. لنین در نوشته هایی از جمله «اروپای عقب مانده و آسیای پیشرفته» انقلاب ایران را متحدی برای پرولتاریای روسیه در مبارزه اش علیه رژیم تزاری به حساب می آورد. در حالیکه همبستگی بین خلقهای دنیا عرصه های بسیاری را در بر می گیرد به نظر من مهمترینش همین است که لنین به آن اشاره کرد، اینکه انقلابیون هر کشوری مردم خود را آزاد بکنند و به این ترتیب به آزادی دیگران کمک بکنند. شرایط دنیا از آن زمان تا کنون خیلی تغییر کرده است، اما به نظر من این رابطه ی همبستگی بین مبارزین هنوز مطرح است. هیچیک از این ها به این معنی نیست که مثلاً مردم کانادا یا هندوستان در جلوی سفارتخانه های ایران در اعتراض به جنایات رژیم تظاهرات نکنند یا نامه ی اعتراض به سنگسار و دیگر جنایات رژیم نکنند. در حالیکه این قبیل همبستگی ها می توانند در سطح وسیع سازماندهی بشود، قویترین پیوند همبستگی این است که هر یک از این کشورها از سلطه ی سرمایه داری و مردسالاری رها بشوند. درمورد ایران، سرنگونی نظام دین سالار و برقراری نظام دموکراسی نوین اولین و مهمترین قدم در جهت همبستگی بین المللی است. منظورم اینست که از همبستگی خودبخودی یا خودجوش به همبستگی تاریخی-جهانی برسیم، به این معنی که اگر ایران توسط خمینی و با صلاحدید آمریکا نظرات و پراتیک تئوکراسی را به جریانات اسلامی دنیا عرضه کرد، امروز وظیفه ی انترناسیونالیستی این است که از طریق انقلاب نه مداخله ی امپریالیستی رژیم تئوکراتیک را سرنگون کرد. اما جریانات رفرمیست در ایران و خارج از کشور شدیداً ناسیونالیست هستند و به این نوع همبستگی که مستلزم دید انترناسیونالیستی است اعتقادی ندارند، و نمی توانند این را دریابند که بزک کردن رژیم تئوکراتیک خمینی، ترمیم آن، و اصلاح کردنش نه تنها پشت کردن به مردم ستمدیده ی ما است بلکه ضربه ای جدی به مبارزه ی مردم دنیا علیه بنیادگرایی مذهبی و ارتجاع است. سی سال مبارزه در ایران و خارج لزوم سرنگونی این رژیم را بارها مطرح کرده است و تلاش برای «دمکراتیزه کردن» آن قدمی در جهت پیاده کردن برنامه ی امپریالیستی اسلام «معتدل» است، یعنی تداوم رژیمهای تئوکراتیک در ایران و سایر کشورهای منطقه.

هیچ نظری موجود نیست: