[ ایرج مصداقی]
«زنی که مهربانی گمشدهاش را در میان فراموشی خاکها میجست»
به یاد طلعت ساویز[1] مادر جاوادنه فروغها کاووس، بیژن، بهنام و منوچهر رضایی جهرمی[2]
مادر!
یک سال از روزی که رفتی، میگذرد. فکرش را کرده بودی؟ درست در بحبوحهی هفدهمین سالروز قتلعام زندانیان سیاسی رفتی و بازنگشتی.
مادر!
تو سالها بود که میدانستی
«در مکان بی نامی، دانههای انسانی مرداد، در خاک خفتهاند»
برای همین بود که آسیمه سر هر پنج شنبه و جمعه یک پات تو بهشت زهرا بود و یک پات تو خاوران
مادر!
تو میدانستی
«در سوزش تفدار مرداد بچهها تشنهاند.» بارانی نبود و تو آنها را هر هفته به «شیرین ترین اشک» جهان از «کاسه میشی چشمانت» میهمان میکردی.
مادر!
تو دیده بودی که:
«ماه مرده است و خرمن بشر درو میشود»
مادر!
تو فهمیده بودی که:
«انگار کسی نیست ، کسی به در نمیکوبد، کسی به سر نمیکوبد، کسی به کس نمیگوید، ماه مرده است»
برای همین بود که بهشت زهرا و خاوران را میبوییدی و میگریستی و جور همه را میکشیدی.
تو با «کفشی از آهن و عصایی از سنگ» آن گاه که «آواز و آوا مثل قطره شبنمی بر پیشانی خورشید مرداد ناپیدا بود» گورستان مردگان را جستجو میکردی.
مادر چه رمز و رازی در مرداد بود؟
بهنام ۱۱ مرداد، منوچهر ۱۸ مرداد، بیژن ۲۲ مرداد و تو ۲۷ مرداد
مادر تو در آروزی نگاهی به زخم سینه عزیزانت بودی و ما در حسرت نگاهی به زخم سینه تو.
مادر!
تو میدانستی «عاشقان فروغ جاودانهی آفتاب دوباره به سایه باز نمیگردند و آن که فردا را دید پنجرهای به دیروز نمیگشاید»
مادر!
۲۳ سال بود که «چادر خانگیات را به کمر پیچیده بودی و به کوچهها کوچ کرده بودی و پیام بچهها را به دیوارها و دروازهها نقش میزدی و سلام آنها را به سپیدی لبخند کودکان میرساندی»
مادر!
آن روز که کاووس جاودانه شد تو سوگند یاد کردی که در مرگ خمینی جشن بگیری و روسری سرخ سر کنی. سرنوشت برای تو اینگونه رقم خورده بود که خمینی بماند و بهنام و بیژن و منوچهر تو را نیز بگیرد.
اما تو همچنان ایستادی و بالاخره روزی با روسری سرخ به گلزار خاوران و بهشت زهرا رفتی و در کنار دردانه هات مرگ خمینی را جشن گرفتی.
مادر!
۲۳ سال بود که «خورشید با جامهی تیره سوگ در پس نگاهت نشسته بود» و ما همچنان در آرزوی طلوع آن بودیم.
۷۸ سالت بود، اما مثل بادهای عاصی خسته نمیشدی. هر هفته آرامش را با حضورت در بهشت زهرا و خاوران میجستی و نمییافتی. شاید فقط مرگ بود که میتوانست تو را به آرامش برساند. پس حالا «در گورت آرام بگیر».
مادر تو غمگنانه رفتی. بدتر از آن غریبانه بدرقه شدی. «درد مثل سوز هجران آزادی کشیدنی است» و درد تو را کسی که مثل تو بود میفهمید. برای همین بود که منصوره بهکیش که خودش به قدر تو داغدار است[3] دلش به درد آمد و نوشت:
«سه شنبه ظهر توسط یکی از دوستان برای شرکت در مراسم او خبر می شوم. در مسجدی به مانند فوت یک فرد عادی مراسمش برگزار می گردد. حضور همراهان کم رنگ بود. شرکت کنندگان قلیل نیز به سادگی مرگ ایشان را پذیرفتند ... از دوستان و مبارزان هم رزمش نیز خبری نبود. ... برخی از ما خانواده های اعدام شدگان نیز برای تسلی دل بازمانده و هم چنین برای تسلی خودمان در مراسم او شرکت کردیم» [4]
مادر!
منصوره بهکیش از غربت تو در میهن در جایی که بایستی آشناترین میبودی گفت، درست مثل غربت بچهها که:
«همه بیکفن، در سرزمین خویش و بیوطن
عاشقتر از مجنون و مهجور
جنگجوتر از هزار سالار و بیسلاح
آشنا با همهی عالم
اما تنها
همه، به زیر یک بام خفتهاند»
مادر!
شاید بتوان غربت تو را در میهن اسیر و در میان خیل دشمنان و قاتلان جگرگوشههایت درک کرد.
اما درد آنجاست که در این سوی نیز کسی قدر تو را آنگونه که باید و شاید ندانست. نه مراسمی و نه یادبودی در خور شأن تو و نه...
خیلیها که از صدور یک اعلامیه خشک و خالی هم دریغ کردند. تازه بعضیها هم که اطلاعیه دادند دلشان برای تو نسوخته بود. میخواستند مٌهر خودشان را بر تابوت تو بکوبند. ما را ببخش.
مادر!
نمیدانم جواب جاودانه فروغهایت را چه بدهیم ولی میدانم که «سکوت، یعنی سفر به سرای سقوط».
مادر!
تو که همه کس بودی، تو که به جای همه بودی، تو که به جای همه رفتی، کسی را نداشتی، بهتر است بگویم ما کسی را نداریم.
مادر!
انگار ما وصلهی ناجوری هستیم. آنها که ظاهراً بایستی «آشنا» ترین باشند نیز غریبهاند. من، تو و ما، در میان «آشنایان» هم غریبهایم.
مادر!
بعضیها اگر خار به دستشان میرفت تا حالا صد دفعه عکسشان در سایتهای اینترنتی درج شده بود. شرححالشان را همهی عالم فهمیده بودند. اما دریغ و درد از این که تو رفتی و قدر تو را کسی ندانست.
مادر!
شرمندهام. در هیچ کجای دنیا مادران این گونه غریب و تنها نیستند که تو و امثال تو بودید. ما را به بزرگی خودت ببخش.
مادر!
اینجا مادران ناپدیدشدگان آرژانتینی را میشناسند و با مبارزهشان آشنایند. صدای اعتراض این مادران را هنرمندان بزرگ در مراسمها و کنسرتها به گوش میلیونها انسان در سراسر دنیا رساندهاند و از رنج و اندوه و غرور و استقامتشان گفتهاند و به ستایششان نشستهاند.[5] اینجا با مادران شیلیایی گفتگو کردهاند و رنج و اعتراضشان را در فیلمهای مستند و سینمایی برای همیشه در تاریخ ثبت کردهاند.
مادر!
در میان مادران آرژانتینی و شیلیایی مادری نیست که به اندازه تو و خیل بزرگی از مادران ایرانی مصیبت تحمل کرده باشد.
مادر!
ای کاش دنیا با اندوه و غرور و استقامت مادر ایرانی آشنا میشد و همصدا با او به اعتراض برمیخواست.
ای کاش دنیا با غم مادر رضایی، مادر ابراهیم پور، مادر حریری، مادر بهکیش، مادر عطارزاده، مادر معینی چاغروند، مادر شجاعی، مادر عالم زاده، مادر تدین، مادر جوادی اصل، مادر کوشالی، مادر امامی، مادر مدائن، مادر خسرو آبادی، مادر ادب آواز، مادر جهانگیری، مادر کریمی راهجردی، مادر غلامی، مادر رحیم نژاد، مادر همتی، مادر فرزانه سا، مادر مثنی، مادر گلزاده غفوری، مادر بزرگانفرد، مادر فدایینیا، مادر تحصیلی (این مادران بین ۳ تا ۶ فرزندشان به دست جلادان رژیم به جوخههای اعدام سپرده شدند) و غم هزاران مادری که هست و نیستشان را خمینی به باد داد، آشنا میشد و عمق فاجعهای را که در ایران میگذرد درک میکرد.
مادر!
اگر صدای اعتراض شما، و رنج و درد شما در هیچ کجای این دنیا و هیچ رسانهای بازتاب نیافت و ثبت نشد، اگر دنیا نمیداند چه بر تو و دیگر مادرانمان رفته است، این از کمکاری ماست.
مادر!
تو اولی نبودی، مطمئناً آخری هم نخواهی بود. مادر مصباح (رقیه مسیح) با همسرش و با ۵ جگر گوشهاش، با تنها عروساش همگی با هم رفتند. مادر شفایی(عفت خلیفه سلطان) با همسرش، با سه فرزندش، با عروس و دامادش همگی با هم رفتند.
مادر!
اما تو کارت را کردهای. تو با مظلومیتات و آن مرگ دلخراشات، آن هم در بحبوحهی هفدهمین سالگرد قتلعام زندانیان سیاسی، مظلومیت فرزندان مجاهد و مبارزت را فریاد زدی. درست مثل هر هفته وقتی بر مزارشان به جای همه میگریستی.
و من ماندهام
«تا کجا
تا کجا
این راه، این راه
آه را
ترسیم میکند»
[1] مادر طلعت ساویز در روز پنج شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۴ ساعت ۹ شب هنگامی که از مزار عزیزانش در بهشت زهرا باز میگشت پس از پیاده شدن از اتوبوس، دستش میان درب گیر میکند و به زمین میافتد و پیکرش در زیر چرخ های عقب اتوبوس له میشود و به طرز فجیعی جان میسپارد.
[2] ۱ـ كاووس رضايي جهرمي، متولد ۱۳۳۰، آرشیتکت، هوادار مجاهدين، اول ارديبهشت۶۱ در اوین تیرباران شد.
۲ ـ بهنام رضايي جهرمي، متولد ۱۳۳۲، دبیر، هوادار كومله، در ۱۱مرداد ۶۲ در اوین تيرباران شد.
۳. - بيژن رضايي جهرمي، متولد ۱۳۴۲دیپلم، هوادار مجاهدين، در ۲۲ مرداد ۶۲ در اوین تیرباران شد.
۴- منوچهر رضايي جهرمي، متولد ۱۳۴۰، ديپلم، هوادار مجاهدين، در ۱۸ مرداد ۶۷ در جریان قتل عام زندانيان سياسي در گوهردشت به دار آویخته شد.
[3] محسن، محمود، محمد علي و محمد رضا ۴ برادر او زهرا خواهرش و سیامک اسدیان شوهر خواهرش اعضا و هواداران سازمان چریکهای فدایی خلق اقلیت و سازمان اکثریت توسط جوخههای مرگ رژیم به شهادت رسیدند.
[5] استینگ((Sting ، خوانندهی بزرگ انگلیسی در پایان کنسرتی که در آن خوانندگان مشهوری چون پیتر گابریل((peter Gabriel ، بروس اسپرینگستین((Bruce Springsteen ، تریسی چاپمن((Tracy Chapman و... نیز حضور داشتند، مادران ناپدیدشدگان آرژانتینی را به روی سن دعوت میکند، با آنها میرقصد و شاخهای گل سرخ هدیهشان میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر