یک نفر ده نفر
بانو شهناز اکملی – مادرِ شهید مصطفی کریم بیگی – از شهدای عاشورای 88 – در بیمارستان آراد بستری است. به ملاقاتش که رفتم دیدم خیلی ها آمده اند و در راهرو و بیرون اتاق ایستاده اند: مادران پارک لاله – مادر سعید زینالی – آقای نعمتی – آقای اشجاری – آقا داوود – همکارانِ بانو اکملی و جمعی دیگر که نمی شناختمشان. دختر این بانو – مریم – ریز ریز گریه می کرد. تنهاییِ این دختر را درک می کنم. سفیدیِ چشمانِ شهناز بانو سرخ و خونین بود. دیدم که در تب می سوزد این مادر. بدنش کهیر زده بود . در باره ی این بانوی خوب همین بگویم که: بقدرِ ده نفر فعال است و جنب و جوش دارد. ناگهان خبرش را می شنویم که در کرمانشاه است و در گیلانغرب. آنجا چه می کند؟ در خانه ی دانشجوی جوانی است به اسم محمد جواد پرنداخ که اطلاعاتی های اصفهان زدند و کشتندش و جنازه اش را زیر یک پل عابر انداختند تا خودکشی اش را داستان کنند. یا راه می افتاد و می رفت به خانه ی فرزاد کمانگر در سنندج. یا عکسش را می دیدیم که رفته به گناباد برای دیدنِ احمد زیدآبادی. همین بانو بود که زمستانِ سال پیش وقتی نوشتم: من و دکتر ملکی فلان روز می رویم سر مزار دکتر مصدق، با من تماس گرفت و گفت: من نیز می آیم. و آمد. در راهِ احمد آباد به وی گفتم: “برادران” چشم به راه مایندها؟ گفت: کسی که جوانش را در این راه داده، باکی از برادران ندارد. امروز به وی گفتم: زود خوب شوید که خیلی ها چشم به راه شمایند و باید به شان سر بزنید و سراغی ازشان بگیرید. خبر داشت که فردا ساعت ده صبح می رویم جلوی دادگاه انقلاب برای یاوریِ نرگس محمدی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر