۱۳۹۲ خرداد ۱۵, چهارشنبه

... دگر ایشان دانند
مینا اسدی

 با ایرج مصداقی از طریق دوستانم در شورای ملی مقاومت آشنا شدم... من در هیچ حزب و سازمانی عضو نبوده و نیستم و دوستانی به خانه من می آیند و می روند که با بیشتر آنها اختلاف نظر دارم. اما دگر اندیشی آنها سبب نمی شود که من در خانه ام را بروی دگر اندیشان به بندم. دوستانی دارم از دوره ی جوانی که هنوز  هم  هرگاه که به این کشور میآیند به من سر می زنند مثلن *محمد رضا روحانی * و * اصغر ادیبی* .رضا همشهری منست و برادر همکلاسی ام زنده یاد فروغ..._ تصویر من از نوجوانی رضا در ساری پسری معترض... مصمم...که همیشه در میدان بود_ و از  اصغر، فوتبالیست سرشناسی که از دوستان مشترک، ماموریت گرفت که خبر مرگ مادر جوانم را به من بدهد و حق دوستی را  تا آنجا به جا آورد که از اردوی تمرین در آستانه ی یک مسابقه ی مهم فرار کند و ما را (من ...منصور و ماندا) را به ساری برساند... زیر تابوت مادرم را بگیرد... در مراسم شرکت کند ... و  عصر همان روز به تهران برگردد و تنبیه انظباطی شود. دوستم و همسایه ام ایرج مصداقی را هم در خیابان نشناخته ام .... پشتوانه ای داشته است در خور ستایش ...کتابهایش را خوانده ام...هوش سرشارش، شگفت زده ام می کند... مهربانی اش به مادران ...به پناه جویان...به اطرافیانش چیزهایی ست که مرا در این دوستی نگاه داشته است و با آنکه جهان بینی اش با جهان بینی من تفاوت آشکار دارد از پافشاری اش بر سر آرمانش... و عشقی که به مردم دارد و نفرتی دیر پا که به رژیم جنایت کار ایران دارد مرا به ادامه ی این دوستی وا میدارد...نمیتوانم به فهمم که چرا باید شب کسی به من زنگ بزند و نگران حال ایرج مصداقی باشد و صبح در سایت ها بخوانم که او یک جاسوس... یک مزدور و یک جنایتکار است. روزهاست که نشسته ام و با خودم حرف میزنم و برای هضم این اتهام درطول و عرض خانه ام راه می روم...
چرا چنین می شود؟ با ما چه کرده اند؟
من جهانی می خواهم که در آن دگر اندیشان آزادانه بیندیشند و  هراسی از بیان نظر شان نداشته باشند... به جهانی می اندیشم که همه حق انتخاب و حق رای داشته باشند چه غم که  نگاه و نظر  مرا نپذیرند از این روست که در جریان هجوم به خانه ی مجاهدین و دستگیری «مریم رجوی» اعتراض کرده ام و در تظاهرات آنان بوده ام... تفاوتی ندارد. برای دستگیری اوجلان هم نوشته ام و اگر با «فرح پهلوی» نیز چنین کنند، یا با «اشرف دهقانی»... یا با هر پناهجوی گمنام دیگر، اولین کسی هستم که در صف تظاهرات اعتراضی می ایستم.
و به همین دلیل است که بارها در باره ی قتل عام دراشرف نوشته ام.
... هرگز، در بحث در کجا باشند و در کجا بمانند شرکت نکرده ام. آدمها حق انتخاب دارند. خودشان جان دارند و اختیار، که  در چه مکانی زندگی کنند و تشخیص خودشان است که چه راهی را برای آزادی و رهایی برگزینند .
و به خاطر دوری یا نزدیکی نظر نیست  که خبرها را دنبال می کنم. اصل برای من این است: تبعیدیان، از میهن شان گریخته اند که در جای دیگری از جهان در آسایش و آرامش و بدون ترس از سانسور و بر چسب و توهین و تحقیر زندگی کنند ... مبارزه کنند ... بنویسند و  یا اگر نکشیدند پیش از رسیدن به مقصد از قطار پیاده شوند و کسی یا نیرویی یا حزبی حق نداشته باشد که آنها را باز خواست کند.
جهانی نمی خواهم  که در آن  به این فکر برسم که  حکومت ها آنقدر قدرقدرتند که می توانند  همه را مثل عروسک خیمه شب بازی به چرخانند و میتوانند به چشم بر هم زدنی از مخالفان ، مامور و جاسوس  بسازند ...این نظر که اگر کسی با ما همراه نیست پس با رژیم در حال معامله و گفتگوست،.  جنایتکاران را  متوهم می کند که همه  ی آدمها را می توان خرید...
   من هرگز در برابر مبارزان نیایستاده ام . من روبروی کسانی  ایستاده ام که با آزادی خواهی در تعارضند.
       مینا اسدی....سوم یونی 
دوهزار  و سیزده...استکهلم                            
 مینا اسدی

هیچ نظری موجود نیست: