پنج نامه
اسماعیل وفا یغمایی
اسماعیل وفا یغمایی
پنج نامه
اسماعیل وفا یغمائی
آنچه میخوانید پنج نامه از
میان نامه ها ست.نه برای دفاع در مقابل ادعای مفلوکانه و بگذارید تاکید کنم
رذیلانه حضرات و نهادهائی که کوشش کرده اند مرا به حیل مختلف به وزارت
اطلاعات بچسبانند. (حرفهای آنان واقعا ارزش جواب دادن ندارد و تنها باعث شد
من بیشتر و بیشتر شناخت پیدا کنم که با چه کسانی روبرو هستم) بلکه برای
روشن شدن بیشتر موضوع.یک نامه را، یعنی نامه ایرا که من نخستین بار برای
برادرم نوشتم ودر سایت دریچه گذاشتم و بعد به درخواست برادرم و به احترام
او از سایت برداشتم هنوز نیافته ام ولی پیدا میکنم و نشر میدهم . نامه های
فراوان دیگری به این و آن هست که در صورت لزوم اننشار میدهم تا همه چیز روی
میز باشد.در نامه برادرم برخی نامها و برخی سطوربه دلیل خصوصی بودن یا
خانوادگی بودن حذف شده و بجایشان نقطه گذاشته شده است
اسماعیل وفا یغمائی پنج ژوئن 2013
نامه شماره یک
از اسماعیل وفا یغمائی
به ابوالقاسم هوس یغمائی
***
برادر عزیزم هوس
با سلام و آرزوهای خوب برای شما و خانواده و عرض ادب خدمت همگی.چشم! بنا بر احترامی که برای شما قائل هستم وبنا بروعده ای که داده اید بی صبرانه منتظر توضیحات شما هستم و نامه و مقاله ای را که در پاسخ شما نوشته بودم بنا بر درخواست خودتان از روی وبلاگ بر می دارم.امید اینکه پاسخ شما برسد و مرا روشن نماید.امیدوارم متوجه باشید که زندگی من چندان چیز شخصی ندارد مگر کار ادبی من که آنهم در خدمت دیگران است بنابراین اگر من پاسخ را در وبلاگ خود درج نمودم قصد بی احترامی نبود که می خواستم متوجه باشید که بعد از با خبر شدن از تردد شما چه خواسته و چه ناخواسته با انجمن نجات چه فشاری بر من وارد آمد.خداوند شما را در پناه خود حفظ کند .در آغوشت میگیرم .برادرت اسماعیل.ونکوور کانادا.14 سپتامبر 2007
با سلام و آرزوهای خوب برای شما و خانواده و عرض ادب خدمت همگی.چشم! بنا بر احترامی که برای شما قائل هستم وبنا بروعده ای که داده اید بی صبرانه منتظر توضیحات شما هستم و نامه و مقاله ای را که در پاسخ شما نوشته بودم بنا بر درخواست خودتان از روی وبلاگ بر می دارم.امید اینکه پاسخ شما برسد و مرا روشن نماید.امیدوارم متوجه باشید که زندگی من چندان چیز شخصی ندارد مگر کار ادبی من که آنهم در خدمت دیگران است بنابراین اگر من پاسخ را در وبلاگ خود درج نمودم قصد بی احترامی نبود که می خواستم متوجه باشید که بعد از با خبر شدن از تردد شما چه خواسته و چه ناخواسته با انجمن نجات چه فشاری بر من وارد آمد.خداوند شما را در پناه خود حفظ کند .در آغوشت میگیرم .برادرت اسماعیل.ونکوور کانادا.14 سپتامبر 2007
( توضیح . من هیچوقت به کانادا سفر نکرده ام. بخاطر تماس نگرفتن او این رانوشته ام)
***
نامه شماره 2
از ابوالقاسم هوس یغمائی
به اسماعیل وفا یغمائی
**
برادر عزیزم اسماعیل نازنین
سلام . امیدوارم حال و
احوال شما خوب باشد . حال من نیز خوب و علیرغم مشکلات زندگی که برای همه
وجود داردوبا وجود مشکل قلب وبیماری زانوها که راه رفتن رادچار مشکل کرده
روزگار را می گذرانم .
برادر عزیزم گرامی نامه شما
رسید . چون مدت زمانی بود که از شما خبری نداشتم بسیار بسیار خوشحالم کرد .
همانگونه که نوشته بودید 27 سال است که سعادت دیدار شما را نداشتم و در
این مدت دراز که خود عمری است فقط ارتباط من با شما چند نامه که آنهم از
تعداد انگشتان دست شاید بیشتر نباشد بوده و یک بار هم تلفنی چند دقیقه ای !
بهر صورت همانگونه نوشته اید و میدانید 60 سال از عمر من و 54 سال از سن
شما گذشته وچنانکه نوشته بودید آثار بالهای پروازبه سوی یک حیات دیگر بر
شانه های هردومان نمایان و نمودار گشته و با توجه به مریضی قلبی من که
عمریست دچار آن هستم دلم میخواهد پس از سالها دوری و فراق چند روزی را
بدیدن شما بیایم که اگر صلاح هست در هر کجا هستید اطلاع داده و دعوتنامه
برایم ارسال تا برای دیدار شما بیایم .
مطلب لازم در پاسخ به
مطالبی که در نامه تان متذکر شده اید که چرا من پس از سالها در سن 60 سالگی
در جلسات انجمن نجات شرکت داشته ام و باعث تعجب شما شده بطوریکه میدانید
من بر عکس شما که از سن پانزده سالگی خانواده را ترک کردید وزندگی درتنهائی
رابرگزیدید وراههای مختلفی را ازخلبانی و دانشکده افسری ژاندارمری وبعد
تغییرات رشته های مختلف واخر زندان شاه را برگزیدید از ابتدای کار، زندگیم
اصلا دارای ابعاد سیاسی نبوده و همیشه اوقات شهروندی بوده ام که دارای
زندگی اجتماعی معمول و هدفم این بوده کار اجتماعی مناسبی جهت کسب درامد و
رفع نیاز زندگی روزمره داشته باشم و اوقات فراغت را در کتابخانه شخصی
بوسیله مطالعه کتب شاعران قدیم و جدید و سیر در تاریخ و اقوام و ملل گذشته
پر نمایم و با این روش زندگی را گذرانده و چند تن فرزندی که خداوند منان
بمن عطا فرموده بتوانند تحصیل نموده و تربیت شوند که بحمد ا... به نظر خودم
در این زمینه ناموفق هم نبوده ام و فرزندانم که برادر زادگان شما هستند
اعم از پسر و دختر بزرگ شده و شکوفه بهار فرزند اولم در یزد ... . ع تنها
پسرم که فارغ التحصیل رشته اقتصاد بازرگانی است و چند سالی در تهران در
دانشگاه مشغول بکار بوده مدتی است به خاطر مریضی من از تهران به یزد منتقل و
در یزد مشغول بکار گردیده و همسری از اختیار نموده که برای او زنی پاک
نهاد و نیکو سرشت و برای خانواده ما عروسی عزیز و محترم است و یک فرزند دو
ساله بنام نیمایوشیج نیز دارند .
سومین فرزند ... است که
عروس دختر عمو... است و در رشته حقوق قضایی فارغ التحصیل شده و پس از قبولی
در کانون وکلا اکنون مشغول طی دوره کارآموزی وکالت است و دختری 4 ساله
بنام... دارد . چهارمین فرزند ...عروس همشیره بهدخت است و او نیز فارغ
التحصیل رشته حقوق قضا یی است و آخرین فرزند که...است که بسیار عاطفی
وفرهنگ ایران را بسیاربسیار دوست دارد و دانشجوی سال سوم رشته ارتباطات و
خبرنگاری است و در و دیوار اتاقش را از عکسها و شعرهای شاعران ایران پر
نموده است و من و دختر عمو ایران در سالهای 78 و 79 بازنشسته شده و با حقوق
کارمندی روزگار را میگذرانیم و از زندگی خود راضی و بدرگاه پروردگار شاکر و
سپاسگذار . اما با وجودیکه شما مدت 27 سال است که از وطن خود دور هستید
خود شما خوب میدانید که بنا بر سابقه سیاسی شما و برادر مرحوممان امیر تا
پدر بزرگوارمان در قید حیات بود او و بعد از او چون نزدیکترین فرد به شما
من بوده ام که گهگاهی توسط ماموران و مسئولان پرس و سوالی از ما میشد و
شاید من در زندگی اداریم و علی رغم اینکه مدت 60 سال نان ثبت احوال را
خوردم و 32 سال پدر مرحوممان و 31 سال من در این اداره خدمت کردیم و ناف مر
با قیچی ثبت احوال بریدند و با وجودیکه از نظر شئونات فامیلی و سواد و
خوشنام بودن فامیل یغمایی که مردم احترام خاصی به آن دارند و با تمام وجودم
احساس می کنم که خداوند نسبت به جد اعلایمان عنایتی خاص داشته که یکی عفت
و درستکاری و ارزش اجتماعی اولاد یغما بالا است و دیگر اینکه هیچکدام به
فقر و بدبختی نیفتاده اند و با تمام مطالبی که در بالا شرح دادم نتوانستم
در کار اداریم بخاطر کارهای دایمی شما و سرگذشت برادر مرحوممان موفق باشم و
بالا روم و هر مسئله ای که عنوان میشدو پیشنهاد مقامات بالاتر تا حد مدیر
کلی و بالاتر داده می شد در آخر کار مسئله برادرانم عنون می شد و گفته می
شد که اولی تعدادی از افراد را شهید کرده و موجب قتل مرحوم هاشمی نژاد شده و
دومی دائم بر علیه حکومت در کار می باشد و شعرها و سرودش رامخالفان حکومت
می خوانند .
من خود نیز این مسئله
راکه نمی توانم در هر حال مقامات بالا را به دست اورم مشیت وخیر و موهبت
خداوند میدانستم و در زمان خدمت اداری تنها رضایت مردم را در نظر گرفته و
اکنون که 9 سال است بازنشسته شده ام بیشتر از زمان شاغل بودنم مورد توجه و
احترام مردم هستم و بعد از فوت آقاجان بود که از من به عنوان بزرگ خانواده
مسائل شما مطرح می شد و اما از آنجائیکه نوشته بودید من که همیشه دارای
زندگی عادی و معمول بوده ام چرا در جلسات انجمن نجات شرکت داشته ام برادر
عزیز باید خدمتتان عرض نمایم همانگونه که در بالا اشاره شد بجز آن مسئله
گاهی بنا به مصلحت از ما یادی می شد و خانواده ما هم از جمله کسانی بود که
نامشان در لیست این انجمن بوده و انجمن برای ماهم مثل صدها و صدهاخانواده
دیگر در یزد نشریه می فرستاد و در گردهمایی ها و جلسات که در تهران و
اصفهان بوده دعوت نامه می فرستادند و در هر گردهمایی حدود بالای هزار نفر
شرکت کننده اعم از دانشجو و استاد و مردم عادی و .... من نیز بنا به دعوت
یکی از آنها بودم و حتی سفری در سه سال پیش با کاروانی قریب به 700 نفر به
امید دیدن شما و امیر و اکرم به اتفاق ایران خانم به عراق رفته بارها از
بغداد به اردوگاه اشرف رفته ما را نپذیرفته دفعه آخر هم که پذیرفتند جلوی
درب ورودی گفتند اسماعیل خان در اروپا است و اکرم و امیر در اینجا هستند .
من ملاقات با آنها را خواستار شدم که متاسفانه بعد از ساعتی انتظار اکرم
خانم آمدند و بجز بی احترامی و توهین های پی در پی بسیار زشت که هرگز در
زندگی با ان برخورد نداشتم به من و ایران چیزی مشاهده نکردیم . مسائل پیش
امده در آن روز برای من و ایران هنوز به مانند کابوسی می ماند و برایمان
هنوز قابل هضم نیست که چطور شما با زنی مثل او زندگی داشته اید . امیر هم
اصلا نیامد و من در همان جا نکته هایی که در ذهنم نسبت به سازمان مجاهدین
بود قوی تر شد........
اصلا برادر عزیزم من
میخواهم سوای عرق برادری که شما تنها برادر من هستی و من تو را از دو چشمم
بیشتر دوست دارم بعنوان چند جمله معترضه و داخل پرانتز و خواهش میکنم این
چند سطر را از این نامه به حساب نیاور باید به شما بگویم هر کسی در عقیده
ازاد است . برادر عزیزم من صحه روی درستی یا نادرستی حکومت ایران نمی گذارم
هر حکومتی نارسائی ها و نابرابریهایی دارد . تاریخ را که مطالعه میکنی تا
دنیا دنیا بوده ظلم و جور و نابرابری و نیز عدل و انسانیت بوده و حتی در
حکومت علی ( ع ) که مظهر عدالت محض بوده ظلم و جور بوده زیرا فرق علی
بوسیله شمشیر ظلم و بیداد شکافته شد ولی .... .سئوال میکنم چرا باید پدری
یا مادری فرتوت که تمام بدنش را رعشه فر گرفته زمانی که بعد از 25 سال
فرزند خود رادر پادگان اشرف می بیند سازمان به فرزند آنها بگوید به والدینت
فحش و ناسزا بگو و بگو شما غلط کرده اید و بی جا کرده اید که بعد از 25
سال به دیدن من آمده اید . من اینها را از کسی نشنیده ام بلکه با چشمان خود
در آن اردوگاه شاهد و ناظر بوده ام و حتی خودم و همسرم مورد این بی مهری
ها از همسر سابقتان بوده ایم . در هیچ کجای دنیا فکر نمی کنم به این صورت
عمل شود و عروسی از خانواده یغمائی اینقدر بی تربیت باشد. پس عشق و علاقه
فرزند به پدر و مادر و فامیل به کجا رفته !و خدا رحمت کند آقاجان را که
اول با ازدواج شما مخالف بود وجند تا از بهترین دختران فامیل از جمله
سیمینه دختر دائی دستان را که قشنگ ترین دختر فامیل بود و پروانه دختر عمو
آذر را که دکتر بود و متاسفانه چند سال قبل به دلیل سرطان فوت کرد به شما
پیشنهاد کرد و تاکید کرد با سه صلوات هر که را بخواهید به عقد شما در می
آورد و شما رد کردید وآخر تسلیم کار شما شد و چقدر بخاطر شما به اکرم
احترام می گذاشت ولی گویا او بهتر می دانست که ازدواج با غریبه سرنوشت
زندگی شما را تغییر خواهد داد ولی متاسفانه موفق نشد شما را مانع بشود
شما نمیدانید که اقاجان و
مادرمان چه رنجی از دوری شما کشیدند ومن خود شاهد بوده ام مادر و پدر
مرحوممان تا ثانیه های آخر عمرشان به یادتان بوده و آرزوی دیدنتان را داشته
اند و اقاجان در لحظه آخر عمرش به خواهرمان فریبا گفته بود اسماعیل نیامد و
من از دنیا میروم وبجز میراثی که از باغات و مزرعه و زمینهای زراعتی و
خانه یزد و خانه گرمه از همه بیشتربرای شما گذاشت وشما همه را گفتی به
خواهرانی که بیشتر به آنها احتیاج دارند بدهید و من هیچ چیز نمی خواهم
بخشیدید، و اقاجان وصیت کرد تسبیح ها و ساعت و شاهنامه مخصوص ودیوان مخصوص
جد اعلایمان یغما را به شما برسانند .سالها هر بار تلفن زنگ میزد انها فکر
می کردند شمائید و کار مادرمان یا به صورت چسباندن لباسهای شما و یا
مسافرات برای مشهد و مزار امیر بود و اشکریزان در اتوبوس این راه دراز را
میرفت و بر میگشت تا خود نیز به سوی امیر پرواز کرد.
برادر عزیزم من در حکومت
قبل از سال 57 که شما دو سال اندی زندان و شکنجه و انفرادی آن را چشیده ای
جزء گروهی سیاسی نبوده ام و در حکومت کنونی هم کاره ای نیستم و مثل
میلیونها میلیون ایرانی شهروند ایرانی هستم که حکومتش جمهوری اسلامی است
.شما که از سال 1360 از کشور خارج شدهای هوادر و عضو همین سازمان بوده ای .
اکنون برایم نوشته ای از سال 1373 در سازمان نیستم و از سال 1383 در شورای
ملی مقاومت سمتی ندارم . چگونه شد که کناره گرفتی ؟ ..... برادر عزیز به
جان عزیزت قسم که هرچه برایت نوشتم و می نویسم ذره ای غیر واقعی نیست . ما
در ایران اگر چه مشکلات داریم که در همه جای دنیا هست ..... نه تنها در
ایران که حتی در اروپا و آمریکا هم مشکلات هست آیا خود شما مشکلی نداشته
اید ؟
یکی دیگر اینکه هر شخصی یا
جمعیتی بعد از مدتی عملکرد و نتیجه کار خود را محاسبه می کند شما نزدیک به
25 سال با سازمان مجاهدین همراه بوده اید می خواهم بدانم چقدر به جلو رفته
اید و آیا جایگاه سازمان 30 سال پیش چه بوده و اکنون چیست ؟....
من میدانم که زن و مرد پیر و
ناتوان و فرتوت در مدت غیبت شما چه کشیده اند و هر وقت کسی بلند حلقه بر
در می زد قلب مادر فرو می ریخت و رعشه دستانش بیشتر می شد که باز چه شده و
کی آمده و چه خواهد شد ؟ و دوباره نصف شبی خانه تمام و کمال مورد غارت
خواهد شد و تمام قالی ها و جواهرات و اشیا قیمتی را چنانکه بردند دوباره می
برند یا نه؟
یاد دارم همیشه با تعجب می
دیدم آقا جان و مادر سر نماز برای اولین کسی که دعا می کردند شما بودی و
امیر مرحوم. تعجب می کردم که شما در تمام عمر خلاف میل آنها رفتار کردی ولی
آنهاآرزوی دیدن شما را داشتند که برآورده نشد و حال برای ما خاطرات آنها
مانده است .
برادر جان : البته
منانسانیت و مردم دوستی شما می ستایم یادم نمیرود که چه محبتی به آن
کشاورزان فقیر روستایمان داشتی و هر تابستان در سفر به گرمه تمام پول قلکت
را برای آنها سر چپق و تنباکو میخریدی و وقتی به گرمه میرسیدی از ماشین پست
پائین میپریدی و میرفتی اول از همه شیر علی بشیر کشاورز سیاه پوستمان را
ببینی و بعدبروی با الله یار و احمد پسران یار علی الاغها را در جاده ها
بتازانی و یا درتغیل کندر و بنوجلی در آبها ی شور و عمیق با انهاشنا کنی و
شبها ترجیح میدادی در کنار آنها و در پشت بام خانه هایشان در کنار آنها
بخوابی تا خانه پدری. تمام اینهار ا فراموش نکرده ایم . تمامی اشعار و
نوشته های شما را چه آنها که برایم فرستادی و چه آنها که دردسترس است
چندین بارخوانده ام و بسیار مسرورم از اینکه خداوند متعال در زمینه شعر و
موسیقی و صدا و تحقیق و ... به شما عنایتی خاص داشته و هر کس اعم از دوستان
من و اقوام که اشعار شما را برایشان می خوانم تحسین می کنند الان شما
متاسفانه اینجا نیستید و فامیل یغمایی که بیش از هفت هشت هزار نفر در سراسر
ایران هستند بعد از فوت مرحوم حبیب و اقبال دیگر سر و صاحب ادبی ندارند و
این سنت که از دو سه قرن پیش توسط یغمای اول و یغمای ثانی و هنر اول و هنر
ثانی و مرحوم کیوان و مرحوم افسر و مرحوم حبیب و مرحوم اقبال و مرحوم
طغراسرپرستی می شد معطل مانده و بنا به گفته اکثر بزرگان فامیل اگر شما در
مملکت خودتان بودید این سنت معطل نمی ماند و فامیل یغمائی می توانست سر
فرهنگی داشته باشد.برادر عزیزم .چندی قبل به عیادت ناصر خان غلامرضائی رئیس
فرهنگ خور در دوران شما ،که شما عاشق دختر او زهراخانم بودید و نخستین
شعرهای عاشقانه خودت را در سن چهارده سالگی برای او سرودی بعد و به زندان
افتادن شما همه چیز را به هم زد رفته بودم.ایشان که مرد درویش و افتاده و
بسیار فاضل و ادیبی است چقدر شما را مثل فرزند خود دوست داشت و اول نفری
بود که در سال هزار سیصد و چهل و شش حتی قبل از آقاجان استعداد ادبی شما
را کشف کرد و طی دو سالی که در خور بودید چه کوششها کرد وآن را پرورش
داد.ناصر خان غلامرضائی بعد از پرسیدن حال شما می گفت اگر اسماعیل خان در
اینجا بود می توانست استعداد خدا دادش را در خدمت مردمش بگذارد ولی
متاسفانه دارد در غربت روزگارش تمام می شود.
در باره انجمن نجات هم
باید اضافه بکنم که این انجمن تشکیل شده از همان کسانی است که سالها عمر و
جوانی خود را در قلعه رجوی گذرانیده و بازگشته اند و زندگی عادی خود را می
گذرانند .... شما هم اگر روزگاری برگردید لازم نیست به خدمت کسی در آئید.
شما در اینجا بهترین زندگی را خواهید داشت و همه چیز برای شما مهیا است.می
توانید به گرمه بروید ودر آنجا که آنقدر دوست دارید در خانه باغ بزرگتان که
ما آن را تقسیم نکرده و برای شما نگهش داشته ایم در خلوت و آرامش زندگی
بکنید.غروبهای گرمه همچنان زیباست وتپه ها و کوهسارها و نخلها همه همانند
که بودند با این تفاوت که گرمه بخاطر زیبائی اش توریستی ترین روستای استان
اصفهانست و مقداری خلوتش چون سابق نیست....
بهر حال عذر می خواهم که
مطالب باز شد و مطالبی لخت و بی پرده نوشتم . تمنا دارم عذرم را بپذیری .من
نه عضو انجمن نجات هستم و نه علاقه دارم در سیاست دخالت کنم . من یک
شهروند معمولی ایرانی هستم ومن تو را به اندازه چشمانم و فرزندانم بیشتر
دوست دارم . انتظار دارم روزهای فراق و دوری به پایان رسد و روزهای در کنار
هم بودن فرا رسد . هرگونه کمک و مساعدتی لازم داری برایم بنویس بجان و دل
پذیرا هستم . به خانواده گرامیت سلام برسان . امیر را از طرف من ببوس . اگر
امکان دارد و چندین بار برایتان نوشته ام بصورت زنده و از طریق کامپیوتر و
وب کم تمایل دارم شما را ببینم . امید است که مقدور باشد .
برادرت
ابوالقاسم هوس
بیست و ششم شهریور ماه سال 1386
(توضیح . من برادرم را
پنهان نمیکنم که دوست دارم ولی نه دعوتنامه برایش فرستادم و نیز سالهاست که
با او جز پیام و سلامی که روی فیس بوکش میگذارم ارتباطی ندارم)
**
نامه سوم
پاسخ من به برادرم
**نامه سوم
برادر ارجمندم ابوالقاسم عزیز
با سلام و آرزوهای خوب
برای شما و خانواده محترم.نامه شما را الان دریافت کردم و خواندم.من الان
برای چاپ و بررسی چاپ جلد اول تحقیق در مورد تاریخ شیعه در سفرم.چند روز
دیگر جواب نامه شما را خواهم نوشت.من به شما به دلائل مختلف احترام فراوان
می گذارم وآرزو می کنم از هر مشکل و ناراحتی در امان باشید و روزگاری برسد
که بتوانم شما را در آغوش بگیرم ورنج سالها دوری طی شود ولی با تمام اینها
من و شما به دلیل فرم زندگی و اعتقادات خود در همه موارد مثل هم فکر نکرده و
اختلاف نظر جدی داریم که قابل توضیخ و تشریح است و برایتان توضیح خواهم
داد.در یک کلام اختلاف من و شما بر سر مجاهدین نیست.مجاهدین از نظر شما
آنگونه اند که نوشتید و از نظر حاکمان کنونی ایران که جلادان هزاران تن از
سرمایه های انسانی و نسل آگاه این مملکت هستند همانست که می گویند و می
نویسند واز نظر من طور دیگر وفاصله داشتن من از انها به دلایلی که شما
دارید نیست.مشکل اصلی من بر سر عملکردهای دولت کنونی ایران است ووجود
فرشتگان! کم نظیری امثال خامنه ای و احمدی نژاد ست نیز اختناق و فشار و
اعدام و انواع بلایای دیگر که متاسفانه جامعه را دچار گسستگی وحشتناکی
نموده وتا لبه یک جنگ به پیش برده است جنگی که با حماقتها و شرارتهای
حاکمان کنونی اگر در بگیردمملکت ما را به وضعیتی بسیار بسیار دردناک از نظر
تاریخی دچار خواهد نمود ومیراثی سه هزار ساله را که حاصل رنج و شرف نسلهای
متمادی و نیاکان ماست به دلیل خواستهای مشتی ملای بیدین پفیوز ویک مشت
مرتجع خونخوار در معرض نابودی قرار خواهد داد و خدا نکند که چنین بشود.در
نامه بعدی این را برای شما توضیح می دهم.در هر حال عرض سلام مرا خدمت اقوام
و اقارب برسانید و با هم در تماس خواهیم بود.
برادرت اسماعیل
17 سپتامبر 2007 میلادی.لندن
**
نامه چهارم
نامه به ژنرال جفری میلر فرمانده نیروهای امریکا در عراق
اصل این نامه به زبان انگلیسی است
**
اسماعیل وفا یغمائی
شاعر و نويسنده و پژوهشگر تاريخ
ادرس
تلفن
میل
ژنرال جفري ميلر گرامي
با درود و احترام و با
آرزوي اين كه آتش جنگ ونا امني در عراق فروكش كرده و بيش از اين خون مردم
عراق و سربازان و ارتشيان امريكا بر زمين نريزد و ملايان انتگريست نتوانند
از اين شرايط استفاده كنند لازم ميدانم در رابطه با فرزندم امير كه در زمره
جدا شدگان از ارتش آزادي بخش ملي ايران است و هم اكنون در نزد شما و در
كمپي در حوالي اشرف تحت اتوريته شما به سر مي برد نكاتي را بنويسم و از شما
به عنوان يكي از بالاترين مسئولان كمك بخواهم.
ژنرال گرامي
من اسماعیل وفا یغمائی
پنجاه ساله، شاعر و نويسنده، پژوهشگر تاريخ و ادبيات و ترانه سرا از سال
1980 ميلادي يعني از سن بيست و شش سالگي تحت تعقيب و آزار رژيم ملايان حاكم
بر ايران قرار داشته و به دليل دفاع از صلح و دموكراسي و مخالفت با
انتگريسم اسلامي مورد ازار فراوان قرار گرفتم. ملايان حاكم بر ايران
برادر كوچك من امير را در سن بيست سالگى و در برابر عموم و چشمان پدر و
مادرم به دار آويختند . جرم او مخالفت با انتگريسم بود. . من در چنىن
شرايطى بناچار كشورم را ترك كرده با مشكلات بسيار به فرانسه آمدم و از سال
1982 به عنوان پناهنده سياسي مشغول زندگي و فعاليت شدم. . فرزند من
امير در سال 1983 پاریس متولد شد كه مدارك آن موجود است وكپى آنها نزد
او موجودست. طي سالهاي بعد من در فرانسه و پاريس و مادر او در عراق در
قرارگاه اشرف فعاليت مي كرديم. ما هردو به خاطر آزادي و دموكراسي فعال
بوديم، او به عنوان يك مبارز راه آزادي و من به عنوان يك شاعر و نويسنده كه
براي اكثر ايرانيان پناهنده و با وجود بیست مجموعه شعر منتشر شده دهها
ترانه و سرود و صدها مقاله و برنامه راديوئي و تلويزيوني كه طي اين سالها
داشته ام چهره اي آشناست.
امير در سن پانزده سالگي
در سال 1998 ميلادي براي ديدار مادر خود روانه عراق شد و بعد از آن در آنجا
ماند. بعدها آشفتگي هاي عراق موجب شد كه او نتواند باز گردد و وقايعي رخ
داد كه شما بيش از من از آنها اطلاع داريد، به همين علت ها اين سفر طولاني
شد و طي اين مدت اعتبار پاسپورت او نيز تمام شد و مشكل ديگري بر مشكلات او
افزود و لاجرم امير براي خروج از عراق و آمدن به نزد من راهي جز اين نيافت
كه به كمپ شما بيايد و تحت مسئوليت شما قرار گيرد، با توجه به اين كه او
متولد فرانسه و بالقوه تبعه فرانسه است او اميدوار بود با كمك شما به نزد
من باز گردد، ولي متاسفانه شرائطي كه در اين روزها فرزند من در آن قرار
دارد آنچنان او را تحت فشارهاي مختلف روحي و رواني و ديگر آزارها قرار داده
است كه مرا به شدت نگران كرده و تحت فشارهاي روحي و عصبي قرار داده است به
همين دليل لازم دانستم كه اين نامه را به شما بنويسم.
ژنرال گرامي
اين جوان كه به دليل شرايط
پدر و مادرش محكوم به تولد در سرزميني غير از سرزمين پدر و مادرش شده است
طي عمر بيست و يكساله اش سالهاي متمادي ، حدود چهارده سال را يا دور از پدر
و يا دور از مادرش در سوئد يا فرانسه زندگي كرده در شرايطي بسيار نامساعد
از نظر روحي و جسمي به سر مي برد، اودر کمپ تیف تحت فشارهاي اخلاقي و
تهديدات جنسي قرار دارد و اين را با هر وسيله كه توانسته به اطلاع من
رسانده است و تقاضاي كمك فورى كرده است. او نمي خواهد در آنجا بماند. او
باخود فكر نميكرده كه وقتي تحت مسئوليت دولت آمريكا قرار بگيرد مي تواند
پاسپورت خود را تمديد كرده و به نزد من باز گردد و به زندگي خود در شرائطي
بهتر ادامه دهد ولي در همان نخستين گامها خود را در شرايطي ديده كه براي او
غير قابل تحمل است. او مصرانه مي خواهد به نزد مادر خود و به اشرف باز
گردد و يا اين كه هرچه سريع تر به نزد من بيايد. من با نماينده و دبير كل
سازمان مجاهدين تماس گرفته ام و آنها به من اطلاع داده اند كه هيچ مشكلي در
رابطه با باز گشت اوبه اشرف وجود ندارد و آنها از او نگهداري خواهند كرد.
من نميدانم چرا او كه مصرانه مي خواهد به نزد مادرش باز گردد بايد همچنان
در شرايط نامساعد زندگي كرده و جسم و روانش در معرض انهدام قرار داشته باشد
و به او اجازه بازگشت داده نميشود. او بنا بر بيان و اعلام خودتان مانند
بقيه اعضا و هواداران مجاهدين نه يك زنداني و نه يك مجرم است،انساني است
آزاد كه ميخواهد زندگي خود را داشته باشد.
ژنرال گرامي
من و مادر امير مجموعا شصت
سال عليه انتگريسم و فاشيسم مذهبي مبارزه كرده ايم ، به چه دليل فرزند ما
بايد اين چنين رنج بكشد. او يك زنداني نيست، او يك پناهنده سياسي متولد
فرانسه است و در حقيقت تبعه فرانسه است.. پدر و مادر او هيچ جرمي مرتكب
نشده اند. من اين چنين فكر ميكنم كه مبارزه دولت آمريكا و خود شما به عنوان
يكي از نمايندگان بر جسته دولت آمريكا با انتگريسم است ولاجرم در شرايط
كنوني تمام ما دشمني مشترك داريم و طبعا نبايد فشارهائي اين چنين بر ما
اعمال شود و نيز طبعا ما مي توانيم روي دوستي شما حساب بكنيم. با وجود
دلايلي كه اشاره كردم و بسياري دلايل ديگر لازم دانستم اين نامه را به خود
شما بنويسم و از شما در خواست كمك بكنم. از شما مي خواهم كه بر اساس
مسئوليت انساني و اخلاقي و نيز سياسي كه بر عهده داريد، و به عنوان نماينده
اى كه نه تنها نماينده دولت آمريكا بلكه نماينده مردم و فرهنگ آمريكاست
شرايط ملاقات او را با مادر ش و نمايندگان سازمان مجاهدين فراهم كنيد و او
را در بازگشت به نزد مادرش و مجاهدين آزاد بگذاريد. او يك پناهنده سياسي در
فرانسه و به دليل تولدش در فرانسه يك تبعه فرانسه است و من در صورتي كه او
به نزد من باز گردانده نشود خود شرايط باز گشت او را با مراجعه به مراجع
قانوني فرانسه و مراجع بين المللي از اشرف به فرانسه فراهم خواهم كرد.
براي شما سلامت و شادماني و موفقيت در اهداف انساني كه براي صلح و دموكراسي
داريد آرزو مي كنم. آرزو ميكنم روزگاري برسد كه تمام ملت ها و در اين زمره
مردم ايران و مردم آمريكا بتوانند پس از سقوط حكومت ملايان انتگريست و
فاشيست در ايران، دوستي نيرومندي داشته باشند. تلاش شما در كمك به فرزند من
امير تلاشي در اين زمينه است.
با احترام و آرزوهاى خوب براى شما
اسماعیل وفا یغمائی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رونوشت اين نامه براي نمايندگان مجاهدين در عراق ارسال مي شود
نامه پنجم
نامه به آقای محسن رضائی دبیر ارد شورا در باره تماس گرفتن امیر با مادرش بعد از بازگشت به اروپا
**
حبیب عزیز
سلام
من میل زدم که اسم مهر نوش
را بردارند و اساسا دیگر شعرهای ترجمه شده او را نزند هر چند نمیدانم در
این جهان شش میلیاردی با این همه مساله، بودن یا نبودن یک اسم مستعار بجز
رعایت قانون نوشتن توجه چه کسی را جلب می کند!
در باره امیر و تلفن مادرش
به او، با ز هم اگر می تواند یک تلفن چند دقیقه ای بزند خوبست چون نزدن
تلفن مشکلات روحی او را بیشتر می کند و این مشکلات او را باز هم دور تر می
کند که جالب نیست.من طی این دو سه ساله تلاشهای خودم را کرده ام و به
اندازه کافی در این مورد خسته ام و هنوز هم بخاطر عدم لغزش او باید هفته ای
دو سه بار زنگ بزنم و هوایش را داشته باشم و فکر می کنم حداقل بخاطر منافع
خود مجاهدین هم درنرفتن افراد به سوی وادی آلودگی خوبست مادرش هم لطفی
کرده و یک زنگ به او بزند و نمیدانم مادری که تا امیر در کمپ آمریکائی ها
بود و البته آنوقت هم بریده بود! و طبق قوانین ایدئولوژیک به رهبری جفا
کرده بود ارزش آن را داشت که به سراغش برود و برایش خرت و پرت و شکلات و
لباس ببرد چرا حالا از زدن یک تلفن ابا می کند؟ آیا الان بیشتر از قبل
بریده است و قابل بیزاری بیشتر است؟ و آیا به زنی مجاهد که همه چیز را
اطاعت می کند و تحت ظل ایدئولوژی و تشکیلات انقلابی است نمیشود بخاطر
منافع تشکیلات به او گفت این تلفن را بزند! واقعا نمیشود و یکنفر باید هشت
ماه صبر کند و آیا تفاوت او با بچه هائی که مادرانشان در اروپا هستند و از
اول به منطقه نرفته اند! و در اینجا مادران خودشان را میبینند و یا با آنها
صحبت می کنند چیست؟ و ایا شما اساسا توجه دارید که امثال این مردها و
زنهای بیست و سه چهار ساله( در حقیقت این بچه های بیست و سه چهار ساله!) که
در مجموع پنج شش سال بیشتر پدر و مادرشان را ندیده و یک قلم هفت سال دور
از انها بوده و در سن چهارده سالگی رفته اند خدمت سربازی در درون روح و
روانشان چه خلاء های خونریزی و جود دارد که پرت شدن به درون هریک از این
پرتگاهها می شود مسائل زیادی ایجاد کند.
تلاش من در این دو ساله از
جمله این بوده که او به درون این خلاء هائی که وجودشان تقصیر خود او هم
نیست نیفتد. در این رابطه می شود گفت:
در دنیا میلیونها کودک در جهنم به سر می برند!
واز این قضایا سیاسی عبور کرد و می توان جامعتر به این مساله اندیشید خصوصا که خانم رجوی در هر صحبت بر روی انسانیت و محبت و عدالت
و امثال این کلمات تاکید می کند و اخیرا هم تاکید کرد که می خواهد به هزار
کودک عراقی برسد، و این بچه بیست و سه چهار ساله هم می تواند با یک تلفن
در کنار آن هزار نفر به تعادل بهتری دست پیدا کند و نشان دهنده هر چه بیشتر
ادراک و سعه صدر جنبشی باشد که خودش مدعی است ایدئولوزی رحمت و رهائی را به ارمغان آورده وسابقا آنرا حتی شامل مزدوران اسیر شده هم کرده است.
آیا مادر امیر بعنوان یک
عضو بهره برده از ایدئولوژی رحمت و رهائی قدرت ادراک این را ندارد که وضعیت
پسرش را درک کند و یک تلفن به او بزند؟ و اگر ندارد نمیشود به او گفت که
او ایدئولوژی رهبران خود را درک نکرده است! و آیا اگر این جوان مثلا فردا
با کله به آنطرف افتاد آیا مادرش در نوشتن مقاله ای و خائن خواندن او درنگ
خواهد کرد؟ جدا اینها قابل فکر نیست!؟
حبیب عزیز
راستش با تو و اساسا با
مجاهدین تعارف ندارم ولی حالا که آمده ام خانه اصلا احساس خوشایندی ندارم
شاید هم بیش از حد نمیفهمم در هر حال گفتم برایت بنویسم که چیزی نماند واگر
این نوع برخورد مشکلی ایجاد کرد دیگر به من مربوط نیست چون خود من هم هم
به شدت گرفتارم و هم خسته.
گفتن این مساله به او که
مادرش نمی خواهد به او زنگ بزند کار درستی نیست و قبل از این هم این نوع
برخورد جز مشکل نیافریده است. من به او این را نخواهم گفت و می گذارم قضایا
روال خودش را طی کند. گاهی به نحو دردناک و احمقانه ای با خودم فکر می کنم
شاید دورتر شدن افرادی که درارتش آزادی نکشیده اند منافعی دارد که من از
آن خبر ندارم.واقعا گاهی این را فکر می کنم و بد جوری گیج می شوم. نوشتن
این یاداشت هم از سر دلخوری نیست.عادت من این است که با یک دوست روشن صحبت
می کنم. با آرزوهای روشن برای تمامتان و زنده و موفق باشی.
هشت ژوئن 2007
اسماعیل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر