شارلی ابدو، تروریسم اسلامی و نقش امپریالیسم فرانسه - احمد بخردطبع
صبحگاه چهارشنبه 7 ژانویه، دفتر هفته نامه ی فکاهی "شارلی ابدو" مورد تهاجم عملیات تروریستی داعشی ها و القاعده که پیکر واحدی را در کشتار مردمی تشکیل میدهند، قرار گرفت و 12 نفر بوسیله ی دو برادر تروریست اسلامی، شریف و سعید کوآشی به قتل می رسند که هفت نفرشان کاریکاتوریست شارلی ابدو، سه مهمان، یک کارگر بخش اطلاعات و یک پلیس همیشه حاضر در آنجا بودند. در این نوشته قصد ندارم به وقایع نگاری پردازم، بلکه میخواهم به نکاتی اشاره نمایم که دست سیستم جهانی سرمایه و بطریق اولی امپریالیسم فرانسه و صهیونیسم به اشکال مختلف و بویژه جهت بهره برداری، از آستین جنایت کارانه ی ترور روزنامه نگاران و دیگران بیرون می آید. نوشته ام به دلیل گرفتاریهای زیاد و ممتد حرفه ای، با تاخیر منتشر می شود بخصوص اینکه بعنوان توزیع کننده ی مطبوعات با آن زندگی را سپری میسازم و با افکار "شارلی ابدو" آشنایی دارم. علل دیگری که مرا به انتشار این نوشته میکشاند، پخش و توزیع ناگهانی تلویزیونی روز اول انتشار شارلی ابدو در تاریخ 14 ژانویه از کیوسک روزنامه فروشی من واقع در میدان باستیل (که با مقر شارلی ابدو فاصله ی چندانی ندارد)، در بعضی از کشورهاست. نمایشات تلویزیونی، وجدان سیاسی ام را جریحه دار ساخت، زیرا من "شارلی ابدو نیستم" ولی به دلیل کشتار و تروریسم اسلامی در همبستگی با قربانیان و نزدیکان آنها قرار دارم و فقط همین مسئله موجب توزیع هفته نامه ی "شارلی ابدو" را فراهم ساخت. چیزی را که نتوانستم و یا با هیجان مشتریان زیادی را که از ساعت شش صبح در مقابل کیوسک روزنامه فروشی صف بسته بودند، در مصاحبه های کوتاه تلویزیونی عنوان دارم.
ولی تروریست های اسلامی با وحشی گری هر چه تمامتر هفت کاریکاتوریست و فکاهی نویس شارلی ابدو و مهمانان آنها را به قتل میرسانند و بقیه یا زخمی می شوند و یا موفق به فرار میگردند. علل آن نیز ــ همانطور که همه میدانیم ــ توهین و استهزا به پیامبر مسلمانان یعنی محمد است که در چند سال اخیر صورت گرفته بود. حال چگونگی این مسئله را از نگاه من دنبال میکنیم.
پرووکاسیون و تبعیض دینی
هفته نامه شارلی ابدو به دلیل فقدان تیراژ کافی، همواره در بحران مالی قرار داشت. ولی به هر صورت ممکن، پیش می رفت و بویژه هر زمان پیامبر مسلمانان را مستقیمن به چالش و استهزا میکشاند، تیراژ آن بالا می گرفت. شارلی ابدو بیش از بیش به دو مذهب می تازید، یکی اسلام و دیگری مسیحیت بود و عیسی، مریم و محمد را به بازی میگرفت تا موجب خنده ی دیگران باشد. این دیگران بطور حتم مسیحیان و مسلمانان نبودند و این حقیقت را نیز باید عنوان کرد که اسلام در صف اول استهزای مذهبی قرار داشت. در سال 2011 زمانیکه محمد را به تمسخر می گیرد و نام "شارلی ابدو" را در آن شماره به "شهریا ابدو" تغییر میدهد، به دو دلیل از توزیع آن امتناع می ورزم. اولی بعلت تبعیض دینی (دیسکری میناسیون) و دومین دلیل برای تحریکات (پرووکاسیون) بودند. به سبب یاد شده قصد برآن بود که از من به دادگاه شکایت شود که پذیرفتم و خواهان این شکایت بودم، زیرا میتوانستم نظراتم را در دادگاه در ارتباط با عدم توزیع شارلی ابدو ابراز دارم (هر چند بسیاری از دادگاه های فرانسه، بویژه پاریس به دلیل تفوق صهیونیست ها، از داد و دادگاهی مبرا میباشند). ولی در نهایت شکایتی صورت نگرفت (البته این شکایت نه از طرف شارلی ابدو، بلکه از طریق مشتریان آن بود).
شارلی ابدو پیکان حملات و استهزا را فقط بر دو مذهب اسلام و مسیحیت می گذاشت و دین یهودیت هیچگاه در زمره ی تهاجمات و تحقیرات قرار نمی گرفت. فقط یکبار محمد بر روی صندلی چرخدار، با یاری یک یهودی (با لباس امروزی و کلاه شاپو) همراهی میگردد، بدون اینکه نامی از پیامبر یهودیان (موسی) آورده شود. تازه این مسئله از دیدگاه روانی، ضعف محمد و یاری رسانی مذهب یهودیت بمثابه ی نیروی قوت آن مورد ارزیابی قرار خواهد گرفت که هیچ رابطه ای با تحقیر و استهزا مذهب یهودی نخواهد داشت. با چنین اندیشه ای شارلی ابدو "بطور غیر مستقیم" اهداف صهیونیست ها را منعکس می ساخت. ولی آزادی های اندیشه، بیان، مطبوعات، قلم و... در چارچوب اهداف مترقیانه انقلابی ـ اجتماعی محترم است و انتقاد و چالش گیری از مذاهب در چنین راستایی قرار خواهد گرفت. چالشی که مرز نمی شناسد و همه ی ادیان را با موازین خاص خویش در قالب مناسبات اجتماعی، آزادانه به اندیشه و انتقاد می کشد و یا در چارچوب مسائل فکاهی قرار میدهد. ولی اگر در چنین مسیری از سه مذهب تک خدایی، یکی مستثنا گردد، این دیگر نمی تواند بیانگر آزادی مطبوعات، قلم و اندیشه باشد و اینگونه شجاعت آن به بند کشیده می شود و به دموکراسی زنجیر شده ی بورژوازی متصل می گردد و نتیجه ی آن تبعیض دینی در ابراز عقاید را به همراه می آورد که آنرا "دیسکری میناسیون" مذهبی مینامیم و تداوم آن از آنجا که از آزادی مطبوعات، قلم، بیان و اندیشه ی واقعی و مترقی تهی گردیده است، موجبات تحریکات و یا "پرووکاسیون" میشود. مفهوم تحریکات، موجب جدا کردن ادیان به خوب و بد و یا در بهترین حالت به بد و بدتر میگردد و این جدایی نیز به نوعی آپارتاید مذهبی را بوجود می آورد. بر چنین مبنایی بود که در سال 2011 از توزیع "شارلی ابدو" خودداری نمودم زیرا نمی خواستم اهداف امپریالیسم، بویژه صهیونیسم را عملی سازم.
امپریالیسم، صهیونیسم و انگیزه ی ترور
قبل از هر چیز باید به این حقیقت تلخ اعتراف نمود که کشور فرانسه، بیش از بیش بوسیله ی صهیونیست ها اداره می شود بطوریکه در تمام عرصه های اجتماعی، بخصوص رسانه ای ـ مطبوعاتی غلبه ی بلامنازعی دارند. صهیونیسم در اشکال مختلفی تبارز مییابد و صف بندی واحدی را در خود بوجود نمی آورد و در چنین مسیری در تمام احزاب رفرمیستی و یا قانونی نفوذ دارد و بنا به شرایط و موازین سیاسی هر حزب عمل میکند و خود را بدان منطبق می سازد. این انطباق از احزاب راست تا باصطلاح چپ رفرمیستی را شامل می گردد، زیرا همه ی شان مدافع بورژوازی اند و برای بقای آن، مواضع و نسخه های مختلفی ارائه می دهند. بنابراین در فرانسه از حزب "او. ام. پ"(UMP) تا حزب "سوسیالیست" و نیروهای سبز و اکولوژیست تا حزب رویزیونیست و خائنی بنام "حزب کمونیست فرانسه" که همه شان به موازین بورژوازی احترام قائلند و در همان عرصه فعالیت دارند، صهیونیسم به وضوح نفوذ قابل ملاحظه ای دارد. در یک کلام در احزاب راست بورژوازی، نماینده ی راست ها و نیز در احزاب "چپ" بورژوازی، نماینده ی "چپ" ها می باشند. زیرا آنها جناح های مختلفی را در پیکر واحد خویش بوجود می آورند و بر چنین مبنایی است که صهیونیسم از صهیونیسم انتقاد می نماید، زیرا آنها با ارائه ی نسخه های متفاوت، ولی در برابر مخالفین مدافع یکدیگرند و در اینجا نسخه ی واحدی دارند. بر چنین پایه ای اگر فرانسه را کشوری امپریالیستی ـ صهیونیستی بنامیم، گامی به خطا نپیموده ایم و اگر در چنین راستایی معتقدیم که نیروی تروریستی داعش، همانند القاعده دست پرورده امپریالیست ها و صهیونیست هاست، بنابراین رابطه و مناسباتی بین آنها در آغاز فعالیت داعش، موجود بوده و این بند مرئی و نامرئی هنوز نیز موجود است. سلاح هایی را که دولت امپریالیستی فرانسه از سال 2011 در اختیار آنها قرار داده است و نیز بعضی از فرمانده های نظامی فرانسه حضور عینی در سوریه داشتند و یکی از آنها بوسیله ی حکومت بشار دستگیر شده بود، روابط و مناسبات یاد شده را تقویت می کند. از این نظر است که تروریست های فرانسوی داعش و القاعده، آزادانه از یمن به عربستان سعودی و از آنجا به ترکیه و از ترکیه نیز به سوریه و عراق انتقال مییافتند و در زیر سایه وزیر امور خارجه، لوران فابیوس، صهیونیست حزب سوسیالیست به فرانسه برمیگشتند و سازماندهی تروریستی خود را در عرصه های متفاوت وسعت بیشتری می بخشیدند. سعید و شریف کوآرشی و کولیبالی به همراه همسرش بومیدین، که سازماندهی کشتار وحشیانه مقر شارلی ابدو و "مونروژ" و نیز "کار شر" در "پورت وانسن" را بعهده داشتند، نمونه ای از این دسته اند. برای درک هر چه بیشتر این مفاهیم، به فعالیت های سعید و شریف اشاره مینمائیم.
لوموند مینویسد: «دادستان پاریس میگوید: "ما آگاهیم که شریف (کوآرشی) در سال 2011 در یمن بسر میبرد و اطرافیانش عناصر شناخته شده ای بودند. در آنجا او آموزش مییابد و در یمن و سوریه در رفت و آمد بود."... ولی (دادستان پاریس) نامی از عناصر شناخته شده نمی برد. دادگاه قضات، میدانند که "پیتر شریف" یکی از کسانی بود که شریف کوآرشی را از فرانسه به درون اسلام رادیکال میآورد و او را در ارتباط با "فرید بن یتو" که آموزش دهنده ی قرآن و جهاد بود قرار میدهد. سعید کوآرشی، برادر شریف کوآرشی نیز بوسیله "پیتر شریف" در منطقه ی 19 پاریس سازماندهی شده بود و بین سالهای 2004 تا 2006، عناصر باورمند را برای انجام جها از پاریس به عراق میفرستاد و سعید نیز تا سال 2011 در عراق بسر میبرد.». از آنجا که جنگ داخلی سوریه از سال 2011 آغاز میگردد، بدانجا نقل مکان میکند. پیتر شریف در سال 2004 در یک عملیات نظامی بوسیله ی ارتش آمریکا در "فلوجه" واقع در عراق دستگیر می شود و بیش از دو سال بویژه در زندان "ابو قریب" بسر می برد و در ماه مارس 2007 با یک عملیات تروریست های اسلامی از زندان "باروش" در شمال عراق فرار می نماید و در سال 2008 خود را به مقامات فرانسه تحویل میدهد و بلافاصله به دلیل اینکه دولت فرانسه از نقش او در سازماندهی منطقه 19 پاریس آگاهی داشت به محکومیت وی اقدام مینماید.»(1).
لوموند چگونگی محکومیت را تفسیر نمیکند. ولی ادامه میدهد که: «آمریکایی ها نام سعید کوآرشی را میشناختند و او را در لیست ممنوعیت ورود در آمریکا قرار داده و این لیست را به کشورهای دوست تحویل می دادند.»(2).
بنابراین حکومت امپریالیستی فرانسه علاوه بر اینکه از نام های شهروندان تروریست خویش آگاهی داشت، از جمله اطلاعات کافی از طرف آمریکا در اختیارش قرار می گرفت.
«مطابق با منافع دیپلوماتیک، یکی از اطلاعاتی که از طرف آمریکا به دولت فرانسه انتقال یافت، عبور (این عناصر) به شهر کوچک بندری "شیهر" است که یکی از مراکز "سالافیست ها" که جناحی از تروریسم سنی مذهب را نماینده گی میکنند و هدفشان برگشت به اسلام واقعی است.»(3). در مورد همین مسئله از منبع نزدیک سرویس امنیتی و اطلاعاتی به لوموند گزارش کرده اندکه: «در این شهر هیچ چیز عجیبی که موجب تهدید شود، مشاهده نمی گردد.»(4).
این مسئله ثابت می کند که سرویس های امنیتی فرانسه در ارتباط با مناطق تروریست پرور میباشند و از رفت و آمد عناصر بویژه متعلق به شهروندان اسلامی فرانسه آگاهی دارند و دادستان پاریس آنرا در فوق تایید کرده بود. بنابراین دولت فرانسه از فعالیت های تروریستی سعید و شریف کوآشی و نیز کولوبالی و همسرش بومدی ین در یمن، عراق و سوریه آگاهی کامل داشت. آنها به فرانسه باز میگردند و تحت تعقیب قرار نمی گیرند! در صبحگاه 7 ژانویه دو برادر کوآشی اتومبیل سیتروئن سیاه رنگی را سرقت می کنند و از آنجا مسلح به سلاح های مدرن و با کلاهی که صورت ها را پوشانده بود، وارد مقر شارلی ابدو می شوند و کشتار انسان ها را موجب می گردند و در چنین مسیری حکومت امپریالیستی فرانسه از همه چیز بی خبر است! سعید و شریف کوآشی تا قبل از آن در منطقه ی خویش در فرانسه آزادانه رفت و آمد میکردند، پس چگونه است که تحت نظر قرار نداشتند! آنطور که همه ی تلویزیون ها و رسانه های مطبوعاتی از قول پلیس فرانسه اطلاع داده اند: (پس از عملیات تروریستی، اتومبیل دزدیده شده ی سیتروئن سیاه در یکی از مناطق پاریس بوسیله ی آنها رها می شود و پلیس پس از دسترسی به اتومبیل، دو شناسنامه سعید و شریف را در داخل آن مییابند!). یعنی پس از سپری شدن مدت کوتاهی از کشتار روزنامه نگاران فکاهی نویس و در حالیکه هر دو برادر هنوز فراری می باشند، پلیس امپریالیستی هر دو قاتل را شناسایی می نماید! از این جریان نمی توان بی تفاوت گذشت، زیرا عناصری که تجربه ی عملیات تروریستی بویژه در عراق و سوریه دارند و از قبل آموزش های کافی را در این زمینه ها کسب کرده اند، به چه علتی در روز اجرای کشتار جمعی، شناسنامه ی واقعی شان را با خود حمل می نمایند؟ تا هر چه سریعتر مورد شناسایی قرار گیرند! واقعیت اینست که امپریالیسم فرانسه در تمام عرصه ها در منجلاب عمیقی قرار دارد، مداخله های نظامی در کشورهای "مالی، آفریقای مرکزی، عراق و سوریه و احتمال مداخله در لیبی، سیاست های تجاوز کارانه ی او را برملا می سازد. فرانسه بدنبال منافع اقتصادی است و اینگونه قصد دارد با بهره گیری منابع طبیعی این کشورها، بار بحران سیستم مالی ـ صنعتی را تخفیف دهد و بر محرومیت ساکنان کشورهای نامبرده، بیافزاید. از طرف دیگر اعتراضات علیه ریاضت اقتصادی در داخل به چشم میخورد و با آنکه هنوز به دلیل تفوق احزاب رفرمیستی و خائن، نتوانسته اند اعتراضات خود را سراسری نمایند، ولی بصورت پراکنده در مسیر خشم مردم قرار دارند. تا قبل از کشتار تروریستی شارلی ابدو، رئیس جمهور فرانسه و دولت آن در قعر بی اعتمادی مردم فرانسه قرار داشتند که در تاریخ "جمهوری پنجم" بی سابقه است. قتل فکاهی نویسان و دیگران میتواند مرحمی بر زخم سیاست های امپریالیستی وارد سازد و "اتحاد ملی" در چارچوب "ارزش جمهوری" را افزایش دهد. حکومت امپریالیستی فرانسه پس از ریخته شدن خون 17 نفر، به اهداف خویش نائل می شود و فرانسوآ اولاند از 14 درصد رای مثبت مردم، یک روزه به 35 درصد میرسد. کسانی که در روز 11 ژانویه در "اتحاد ملی" و به اصطلاح پاسداری از ارزش های جمهوری فرانسه که بوسیله ی حکومت امپریالیستی و با پشتیبانی احزاب رفرمیست و خائن سازماندهی شده بود، سیاست های حکومت امپریالیستی فرانسه را مشروعیت بخشیدند و تحت شعار دروغین آزادی اندیشه، قلم و مطبوعات، در تظاهراتی که در راس آن مرتجعین و قاتلین بین المللی قرار داشتند، اهداف آنها را مستقیم و یا غیر مستقیم عملی ساختند و بدین ترتیب از منافع طبقه کارگر فرانسه و به طریق اولی مبارزه طبقاتی استنکاف ورزیدند. روشن است که مردم میلیونی در سراسر فرانسه به دلیل شرکت در تظاهرات، خطا کار نمی باشند، خطاکاران نیروهای رفرمیست، سوسیال دموکرات و خائن به طبقه کارگر میباشند که مردم را تشویق نمودند تا از "ارزش های جمهوری" پاسداری کنند و بدین صورت "وحدت ملی" را موجب شوند. ولی اهداف حکومت امپریالیستی و صهیونیسم در فرانسه تشدید هر چه بیشتر شرایط پلیسی و تجاوز به حقوق شهروندی و نیز اسلام ستیزی است. مبارزه ی کمونیست ها با مذهب فرهنگی است. ولی صهیونیست ها از طریق شاخه های وسیعی که در میان نیروهای سیاسی مختلف بوجود آورده اند و با لابی های "چپ" رفرمیستی و ضد انقلابی و حتا با کمک های مادی، به درون شان نفوذ کرده اند، سیاست اسلام ستیزی را بعنوان یکی از مواضع اساسی در چارچوب سیاست های آنها غالب نموده اند. بیهوده نیست که بعضی ها با لخت کردن خود قصد مبارزه با مذهب را دارند. ولی کمونیست ها در راستای مبارزه ی طبقاتی، مذهب را به چالش می کشند و از موازین قرون وسطایی آن پرده برمیدارند و یا افشاگری های همه جانبه ای را علیه داعشی های ایرانی که اسید به چهره ی زنان میپاشند، به پیش می برند. امروزه اکثریت شهروندان ایرانی در عمل به دلیل مواضع جنایتکارانه و ضد انسانی جمهوری اسلامی، بسیاری سدهای مذهبی را از اندیشه خود زدوده اند و نیازی به لخت شدن دیگران آنهم بعنوان موضع ضد اسلامی و در رابطه با افشاگری ندارند. صهیونیسم می خواهد با اسلام ستیزی چهره ی مترقیانه ای از اسرائیل و مذهب یهودیت به نمایش گذارد و حتا بصورت مشروط اپوزیسیون های بیشتری را بسوی خود جلب کند و پوشش های مادی بیشتری در اختیار آنان قرار دهد. امپریالیسم و صهیونیسم در همه جا حضور دارند و با تشدید اسلام ستیزی هم موجب "وحدت ملی" می شوند و هم "ارزش های جمهوری" را برای استحکام بیشتر "اتحاد" به رخ مردم می کشند. ارزش های جمهوری امپریالیستی فرانسه به روسپی های سیاسی آن بویژه به نیروهای رفرمیست سوسیال دموکرات که خود را با نام "چپ" و حتا "کمونیسم" معرفی می نمایند تعلق دارد، نه به جنبش کارگری فرانسه. سوسیال دموکرات های نامبرده با نام تقلبی چپ (که شامل بخشی از ایرانی های باصطلاح فعال کارگری در پاریس نیز می شود. در اینجا از اکثریتی های جنایتکار و شرکای رنگارنگ آنها صحبتی نمی کنم که ماهیت شان برای تمامی فعالین جنبش انقلابی کارگری روشن است. این را هم باید اضافه نمود که مدتی است دسته اول با بخش شرکای رنگارنگ اکثریتی، همایش و آکسیون های مشترک سیاسی برگزار میکنند و اینگونه پایگاه واقعی طبقاتی خود را چون گذشته با آنان باز یافته اند.)، در 11 ژانویه با شرکت خود در تظاهراتی که از جانب امپریالیسم و صهیونیسم سازماندهی شده بود، "وحدت ملی" و "ارزش های جمهوری" را تقویت نمودند و بدین طریق از آرمان های انقلابی جنبش کارگری کاملن جدا شدند.
جنبش کارگری علیه "ارزش های جمهوری" فرانسه
جدا از رفرمیست هایی که چارچوب موازین بورژوایی را به رسمیت می شناسند و در تظاهرات فریبکارانه ی 11 ژانویه در سراسر فرانسه از جمله در پاریس شرکت نمودند و اینگونه چون همیشه خاک بر چشمان طبقه کارگر پاشیدند، جنبش کارگری با صلابت هر چه تمامتر از مواضع انقلابی دفاع نمود. در چنین مسیری حتا سانتریست هایی که یک پای در رفرمیسم بورژوایی و پای دیگر به جنبش انقلابی کارگری دارند، تظاهراتی را که از "آزادی های اندیشه، قلم، مطبوعات و بیان" و بر پایه ی "وحدت ملی" بر مبنای "ارزش های جمهوری" بنا شده بود، قاطعانه نفی نموده و از شرکت در آن خود داری ورزیدند. حتا "ویلم" Willem یکی از کاریکاتوریست های شارلی ابدو که از ترور 7 ژانویه جان سالم بدر برد، با تحریم نمودن این تظاهرات عنوان داشت:
«دیکتاتورها، ستمگران آفریقایی و سران مذهبی در راس (تظاهرات) قرار دارند. این عناصر آن بینشی را نماینده گی میکنند که اندیشه و سیاست ما از آن مبراست.»(5).
گران Gran یکی دیگر از همکاران کاریکاتوریست شارلی ابدو مطرح نمود:
«پوست و گوشت وجودمان ضربه خورد، حالا (با شرکت خویش در تظاهرات) شریک سیاست های این ضربات باشیم. سیاست هایی که تهوع آور است.»(6).
این نظرات از درون شارلی ابدو برخاسته است. نظراتی که با نفی دسایس بورژوازی و دیکتاتور نامیدن آنها، در کنار جنبش کارگری قرار می گیرد و به آرمان آن وفادار میماند. سوسیال دموکرات های باصطلاح "حزب کمونیست فرانسه" به همراه نماینده گان دیگری از بورژوازی نظیر "جبهه چپ" ژان ـ کلود ملانشون" و سبزها و اکولوژیست ها که همگی خود را بصورت قلابی چپ معرقی می کنند، چون همیشه خیانت خود را به جنبش کارگری فرانسه به اثبات رسانده اند و ارزش های جمهوری که سمبل واقعی نیروی بورژوا ـ امپریالیستی فرانسه است، برایشان اهمیت حیاتی دارد. ولی در این میان موضع "فدراسیون سندیکای کارگری سود" از اهمیت ویژه ای برخوردار است زیرا سندیکای سود توضیح میدهد که تمام احزاب شرکت کننده در تظاهرات 11 ژانویه همراه شرکت کنندگان خارجی و نماینده گان سیاسی و دولتی، لیست مشترکی را امضا کرده بودند. سندیکا در این مورد می نویسد:
«اتحادیه همبستگی سندیکای سود در ظهر پنجشنبه (8 ژانویه) فراخوان بین سندیکایی مبنی بر اینکه "کارگران جهان متحدا برای آزادی و دموکراسی می رزمند" را امضا نمود ولی برعکس آنچه را که به ابتکار احزاب سیاسی "دفاع از ارزش های جمهوری" به نگاه محتویات آن و رویهمرفته با سازمانهایی که آنرا امضا می نمایند، نفی می کند و از امضای آن خودداری می ورزد. شرکت بسیار وسیع در همایشات متعدد از چهارشنبه گذشته (7 ژانویه)، بیانگر آنست که اراده ی مردمی، فاشیسم را در هر شکل و قامتی که ظاهر گردد، رد می نماید. بر چنین مبنایی (سندیکا) مخالفت خود را با لیست امضا ی مسئولین سیاسی و دولتی فرانسه و کشورهای دیگر در تظاهرات 11 ژانویه پاریس، اعلام داشت، زیرا بطور واقعی این عمل توهینی است به همه ی آنهایی که بنام شارلی ابدو به قتل رسیده اند.... از کشتار یاد شده تمام دشمنان آزادی بهره برداری می نمایند.... سندیکای همبستگی سود با رد اینگونه گام های شرم آور و خطرناک، از شرکت در "وحدت ملی" خودداری می کند.... در واقع همه ی نیروهای مرتجع و سیاست های امپریالیستی با به بازی گرفتن این کشتار، چون همیشه اراده دارند که شرایط پلیسی جامعه را افزایش دهند و "وحدت ملی" در خدمت هدف مذکور به کار گرفته میشود.»(9 ژانویه 2015 ـ کریستیان مایو). (7).
سندیکای سود که بیش از بیش با NPA "حزب نوین ضد سرمایه داری" رابطه دارد، با اتخاذ موضع پرولتری فوق، در این مورد مشخص از سانتریسم جدا میشود و این نشان می دهد که هر بار مبارزه اوج میگیرد، صف بندی ها شفاف تر می گردند.
میتوان از نمونه ی دیگری استفاده نمود که تشکل "مبارزه ی کارگری" (Lutte ouvrière) ارائه داد. مبارزه کارگری در نشریه خود که به همین نام شهرت دارد، مینویسد:
«چندین میلیون از زنان و مردان خشم خود را در تظاهرات 10 و 11 ژانویه ابراز میدارند. ولی این تظاهرات بنام "وحدت ملی" از طرف رهبران نیروهای سیاسی سازماندهی شده بود که هدف بهره برداری سیاسی از آن بچشم میخورد و این دسیسه ای است که پیش پای کارگران قرار می دهند.... باید تمام فراخوان های "اتحاد مقدس" را نفی نمود. همانند دولت 11 سپتامبر 2001 که دولت آمریکا با استفاده از هیجان و احساسات مردمی بوجود آمده از آن حادثه، جنگ افغانستان و سپس عراق را پایه ریزی نمود و "اولاند" نیز با بهره گیری از احساسات ضد تروریستی بوجود آمده در مردم، مداخله ی نظامی در کشورهای مالی، آفریفای مرکزی و عراق را تحت نام مبارزه علیه تروریسم مشروعیت بخشد و راه تهاجمات نظامی را از قبل هموار سازد.... در این تظاهرات میلیونی که مردم برای آزادی و علیه خشونت شعار می دادند، اولاند، والس و سارکوزی بیش از بیش به موازین امنیتی و نیز سخت تر کردن راه برای مهاجرین می اندیشیدند و از همه بدتر "جبهه ملی" FN اعلام داشت که باید قانون محکومیت جزائی مرگ را در جامعه حاکم سازیم.... "اولاند" تظاهراتی را (در 11 ژانویه) سازماندهی کرد که در جلوی بخشی از مردم، دیکتاتورهای آفریقایی همانند "بونگو" یا تروریست های دولتی نظیر نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل قرار داشتند.... رو سای دولت هایی در صف اول پیاده روی میکردند که تخم فقر و بیچاره گی و مرگ را در تعداد زیادی از کشورها می پاشانند و از تروریسم بهره برداری و تغذیه میکنند. رهبر اسرائیلی یعنی نتانیاهو، که آتش جنگ در غزه را شعله ور میسازد و سپس خود را طرفدار صلح معرفی می نماید.... آنجلا مرکل تا رنزی.... تا راست افراطی مجارستانی بنام ویکتور اوربان که اختناق و نژاد پرستی خشونت باری را علیه کولی ها Roms به پیش میبرد.... نخست وزیر ترکیه که طبق اعلام "گزارشگران بدون مرز"، ترکیه اولین کشوری در جهان است که بیشترین تعداد روزنامه نگاران در زندان های آن اسیر میباشند، همه ی اینها در صف اول تظاهرات قرار داشتند.... به دلایل فوق، "مبارزه ی کارگری"Lutte Ouvrière در تظاهرات سازماندهی شده جهت "وحدت ملی" شرکت نخواهد کرد. جائیکه نیروها و احزاب مختلف سیاسی در آن شرکت دارند.... "مبارزه کارگری" همبستگی کامل خود را با کشته شدگان و نزدیکانشان اعلام می دارد و مبارزه خود را جهت آزادی مطبوعات، بیان تداوم داده و برای آزادی طبقه کارگر در راستای مبارزه علیه جامعه ی سرمایه داری در تمام اشکال آن، به پیش خواهد برد.»(8).
"مبارزه کارگری" (LO) در شرایطی مواضع انقلابی فوق را اتخاذ کرده است که همانند "حزب نوین ضد سرمایه داری" (NPA) و بازوی سندیکایی آن، یعنی همبستگی سود، تشکلات به واقع انقلابی نیستند و از نظام سرمایه داری بطور کامل جدا نشده اند و متاسفانه هنوز تشبثات بورژوایی در درونشان آشیانه دارد. از قبیل شرکت در نهادهای متفاوت انتخاباتی بورژوایی. آنان با این عمل، در بین کارگران به فرو ریزی دیوار توهم یاری نمی رسانند، بلکه برعکس این دیوار را مستحکم تر میسازند. از این هم بدتر، NPA ، بنام دموکراسی (بخوان دموکراسی بورژوایی) از سال 2011 که جنگ تحمیلی امپریالیستی بر رژیم دیکتاتوری بشار اسد آغاز شده بود، که بویژه در آن کشورهای ارتجاعی منطقه نظیر عربستان سعودی، قطر، ترکیه و....همراه با امپریالیسم غرب، آغازگر جنگ و خونریزی و ویرانی بوند، از اپوزیسیون های بورژوایی در اشکال مختلف آن دفاع می نمود و هنوز هم با مواضع بورژوایی و غیر طبقاتی، باز به احترام همان دموکراسی به فکر دنیای آزادی در چارچوب نظام سرمایه داری است. ولی برعکس در رابطه با شارلی ابدو، مواضع پرولتری اتخاذ نموده و اینبار مشی بینابینی خویش را به نفع جنبش کارگری در فرانسه به اثبات رسانده اند. برعکس "حزب کمونیست فرانسه" از احزاب برادر حزب توده و سازمان جنایتکار اکثریت است که سالها مدافع رژیم جمهوری اسلامی بود. این حزب خائن به طبقه کارگر فرانسه در تظاهرات 11 ژانویه شرکت نمود و همراه هم طبقه ای های بورژوازی، فراخوان "وحدت ملی" و ارزش های جمهوری را به امضا رساند و چون همیشه به طبقه کارگر خیانت نمود. از آنجا که صهیونیست ها به جناح های قلابی چپ و راست تقسیم میشوند و در مواقع بحرانی از یکدیگر انتقاد میکنند و فریبکارانه ژست دموکراتیک به خود میبخشند، بسیاری از صهیونیست های باصطلاح چپ عضو حزب "کمونیست" فرانسه اند و مقامات بالایی را در باند یاد شده اشغال کرده اند. حالا نیز مدافع سینه چاک "سریزا" در یونان میباشند. حقیقت اینست که سریزا جناح چپ طبقه بورژوازی است و با حفظ کامل سیستم سرمایه داری، قصد دارد سیاست چانه زنی را در رابطه با "بدهکاری" های یونان با اتحادیه اروپا پیش برد. "مبارزه کارگری" (Lotte Ouvrière) به شیوه ای طبقاتی نقش حزب کمونیست فرانسه را اینگونه تشریح مینماید:
«نیروهای سیاسی فرانسه بصورت افراطی از پیروزی "سریزا" در یونان سخن میگویند. ژان ـ لوک ملانشون که در پارلمان اروپا عضو همان گروهی است که نمایندگان "سریزا" نیز حضور دارند، این پیروزی را کاملن بمثابه پیروزی خود ارزیابی کرده است.... حزب کمونیست فرانسه که حزبی است اکولوژیست، سعی بر این دارد که با جناح چپ حزب سوسیالیست ائتلاف کند تا تباهی و فساد را مخفی دارد. برنامه ی سیاسی شان با برنامه سیاسی "سریزا" همخوانی دارد. یعنی از سرمایه داران تقاضا دارند تا طناب را که به گردن مردم سنگینی می کند و در حال خفه کردن آنهاست، کمی شل نمایند با این ضمانت که آنها نه به سیستم سرمایه داری و نه به مالکیت خصوصی اعتراضی نخواهند داشت. شادمانی و کف زدن هایشان برای "سریزا" در چارچوب منطق ریاکارانه ملانشون قابل ارزیابی است.... اینها همه بیانگر آن میباشند که "سریزا" به هیچ عنوان تهدیدی برای نظم سرمایه نیست.»(9).
عناصر و نیروهایی که در تظاهرات 11 ژانویه شرکت کردند که در راس این تظاهرات نماینده گان بورژوازی، جنگ افروزان آدمکش، یعنی تروریست های واقعی شرکت داشتند، ماهیت واقعی خود را که در نهایت سرتعظیم فرود آوردن به موازین بورژوازی جهانی است، ظاهر ساختند.
تراژدی غم انگیز "شارلی ابدو"، صفوف پرولتری و بورژوایی را عیان ساخت. ثابت نمود که حامیان جنبش و طبقه کارگر کدامند و چگونه علیه نظم سرمایه می رزمند. ثابت نمود که عاشقان سینه چاک دموکراسی بورژوایی که سالهاست با همین عبارات فریبکارانه، چگونه باعث نفوذ ایده ی نظم سرمایه در جنبش کارگری می گردند.
منابع:
- 1- Le Monde dimanche 11 et Lundi 12 Janvier 2015
- 2- Ibid
- 3- Ibid
- 4- Ibid
- 5 et 6 - Lutte ouvrière No. 2424 - 16 Janvier 2015
- 7- Union Syndicale Solidaires - Fédération des Syndicats SUD Rail
- 8 - Lutte ouvrière No. 2424 - 16 Janvier 2015
- 9 - Lutte ouvrière No. 2426 30 Janvier 2015
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر