در بخش سوم از رشته برنامه های بررسی انقلاب بهمن 57 از دیدگاه روانشناسی نخبگان، با تمرکز بر آیت الله خمینی، علی کلائی با ایرج مصداقی از هواداران سابق سازمان مجاهدین خلق ایران به گفتگو پرداخته است.
پس از این سالها و گذشت از سالهای انقلاب بگذارید به همان سالها و بطور مشخص سال 57 برگردیم. نگاه شما در آن زمان به آقای خمینی چگونه بود؟ چگونه او را شناختید؟
من در دوران انقلاب در آمریکا به سر میبردم و با کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی برای احیای واحد جنبش دانشجویی که اصلیترین بخش کنفدراسیون را تشکیل می داد همکاری می کردم و خوشبختانه نظر مثبتی به خمینی و روحانیت نداشتم. با آن که نگاه مذهبی داشتم اما با انجمن اسلامی آمریکا که گرداننده آن ابراهیم یزدی بود آنقدر مرزبندی داشتم که حتی حاضر به همکاری و همراهی با آنان نبودم و تنها یک بار در جلسهشان شرکت کردم که بلاهت سخنرانشان موجب انزجار و فاصلهی بیشترم از آنان شد.
مقارن پیروزی انقلاب ضدسلطنتی از آنجایی که فکر میکردم انقلاب واقعی و درازمدت تازه شروع شده است به ایران بازگشتم و مرزبندی شدیدی با کسانی که به قدرت رسیده بودند داشتم. از آنجایی که در مدرسه و در سر کلاس درس «تاریخ آمریکا»، کارتون «قلعه حیوانات» اثر خواندنی جورج ارول را دیده بودم و شدیداً تحت تأثیر آن بودم، فکرمیکردم که انقلاب ما نیز مسیر مشابهی را طی می کند و روزهای سختی را در پیش خواهیم داشت.
رسالههای عملیه و همچنین پارهای از کتابهای منتشر شده توسط دارالتبیلغ اسلامی و حوزه علمیه قم را خوانده بودم و از میزان تحجر روحانیت مطلع بودم و کمترین گرایشی به آنها نداشتم. میدانستم خمینی دست کمی از آنها ندارد. با این حال در ایران پس از انقلاب تحت تاثیر جو موجود در جامعه و تبلیغات گروههای سیاسی در مورد مبارزه ضد امپریالیستی و ضد آمریکایی بودم. تصورم این بود که رهبران سیاسی به خاطر تجربهی که دارند از صلاحیت و توانمندی بیشتری برای پیشبرد مبارزه سیاسی برخوردارند و چه بسا حمایت مقطعی از خمینی راه را برای مراحل بعدی و یا عقب انداختن سرکوب باز می کند.
سیر تغییر نگاه شما به آقای خمینی چگونه بود؟ چه عواملی باعث این تغییر در نگاه و رویکرد شد؟
هرچه که میگذشت مواضع ارتجاعی خمینی بیشتر نمود پیدا میکرد. برای مثال موضع او نسبت به رفراندوم و تأکیداش روی جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد، مواضع او علیه نیروهای چپ، روزنامه آیندگان، سپس فرمان هجوم به کردستان و سخنرانی مرداد ۱۳۵۸، مواضع او علیه دانشگاه و موسیقی و ... موجب نفرت من از او و دیدگاههایش شد.
منتهی تسخیر سفارت آمریکا و مواضع «ضد امپریالیستی» خمینی و تبلیغات گروههای سیاسی از میزان نفرت من کاست. با این حال حاضر نبودم در مقابل سفارت نیز شعار درود بر خمینی را بر زبان بیاورم. با صف بندی جدید نیروها در انتخابات ریاست جمهوری و حذف مسعود رجوی از لیست کاندیداها با فرمان خمینی و افزایش حمله و هجوم به نیروهای سیاسی و متینگ ها و ... موجب ضدیت بیشتر من با او شد.
اگر به آن روزگاران نگاه کنید، دلیل آن نوع رویکرد نسبت به آقای خمینی در آن روزگار را در چه می دانید؟
نیروهای سیاسی مدافع و یا حامی خمینی نبودند. آنها با شاه دشمنی داشتند. ساختار فکری نیروهای سیاسی ایرانی از بنیاد نادرست بود. آنها درک و تعریف درستی از ترقی خواهی و ارتجاع نداشتند. برای همین خمینی را بطور نسبی در سمت جبهه ترقی خواهی و انقلاب، و شاه را در جبهه ارتجاع میدیدند. شاه دشمن خلق بود و خمینی در جبهه خلق.
در دفاعیات رهبران مجاهدین در دادگاههای رژیم پهلوی، در تبلیغات کنفدراسیون خارج از کشور، در نگاه جبهه ملی و نیروهای چپ، «روحانیت مترقی» جایگاه ویژهای داشت. اما همین نیروها از تعریف دستگاه فکری «روحانیت مترقی» عاجز بودند ولی با این حال به همکاری و همراهی با آنها افتخار میکردند. نگاه آنها به خمینی و «اسلام سیاسی» از اساس نادرست و انحرافی بود. آنها میخواستند با کمک روحانیت و عقبماندهترین جریانات حکومت سلطنتی را برانداخته و خود قدرت را در دست بگیرند!
پیش از پیروزی انقلاب، بخشهایی از روشنفکران از علی اصغر حاجسیدجوادی گرفته تا رضا براهنی، از نعمت میرزازاده تا اسماعیل نوری اعلا و ... شیفتهی خمینی بودند. اما بلافاصله پس از پیروزی انقلاب در اولین ماهها این علی اصغر حاجسیدجوادی بود که «صدای پای فاشیزم» را نوشت و یا نعمت میرزازاده علیه خمینی که پیشتر امامش خوانده بود شعر نوشت و او را از ماه به چاه آورد. اما متأسفانه دیر شده بود.
حزب توده و سازمان فداییان خلق اکثریت تحت تاثیر اتحاد جماهیر شوروی و وابستگی سیاسی، ایدئولوژیک، تشکیلاتی و مالیشان به حزب کمونیست شوروی و احزاب برادر از خمینی و سیاستهای جنایتکارانهی او دفاع میکردند. آنها توهمی نسبت به خمینی و ماهیت او نداشتند. به همین دلیل آگاهانه با خمینی و جانیان همراهی و همکاری میکردند.
سازمان مجاهدین در اطلاعیههایش تا سال ۵۹ بیشترین حمایت را از خمینی میکرد و او را پدر بزرگوار میخواند و میکوشید جنایات صورت گرفته در رژیم و نابسامانیها را به حساب او نگذارد. اما رهبران این سازمان مطلقا ذهنیت مثبت به خمینی نداشتند و درصدد سازماندهی نیروهایشان برای مقابله با او بودند.
مجاهدین و به ویژه مسعود رجوی از همان ابتدا خمینی را «غاصب» حق رهبری می دانستند ولی آنچه در بیرون نشان میدادند حمایت از مواضع ضد امپریالیستی و ضد آمریکایی خمینی بود و او را «مجاهد اعظم» «مجاهد کبیر» و ... می خواندند و سادهانگارانه قصد فریب او را داشتند.
آقای خمینی چه تاثیراتی بر روی شما گذاشت؟ آیا او در ساختار نگاه شما به مسائل و یا تغییر آن موثر بود یا خیر؟ چگونه و به چه صورت؟
خمینی و حاکمیت او و رژیمی که بنیاد گذاشت نگاه مرا به مذهب تغییر داد و بیش از پیش به خطرات «اسلام سیاسی» و به ویژه نوع بنیادگرای آن واقف شدم. بعدها به این نتیجه رسیدم که هر رژیم ایدئولوژیک و به ویژه نوع مذهبی و اسلامی آن خطرناک است. در این رابطه تحولات مجاهدین و انقلاب ایدئولوژیک درونی این سازمان موجب کنارگذاشتن هرگونه اعتقاد مذهبی در من شد.
نگاه جامعه ما چه در میان بدنه اجتماعی و چه در میان نخبگان نسبت به آقای خمینی نگاهی مفتون شیدا و کارسپار بود. به نظر شما دلیل این رفتار چه بود؟ آیا اصولا این نوع نگاه را می پذیرید؟ اگر آری چگونه و و اگر خیر به چه دلیل؟
اکثریت الیت جامعه مفتون و شیدای خمینی نبودند بلکه تسلیم شده بودند. تعدادی هم به خاطر ضدیت با شاه چشمشان را روی واقعیت بسته بودند و حتی در مقابل عوامفریبی خمینی مبنی بر مجانی کردن آب و برق و آوردن پول نفت در خانهها و ... سکوت کرده و در پارهای موارد همراهی نشان میدادند. در واقع این رویکرد از حب علی نبود از بغض معاویه بود. سادهانگاری نیروهای سیاسی و نداشتن شناخت کافی از جامعه و نیروهایی که میرفتند قدرت را در دست بگیرند کار دست ما داد. آنها تنها میخواستند شاه برود و روحانیت و آخوند را فاقد توانایی لازم برای اداره جامعه میدیدند. در تحلیل نیروهای چپ گفته میشد «خرده بورژوازی» سیستم ساز نیست! آنها غرق در رویاهای خود بودند و با واقعیات جامعه سروکار نداشتند. ارزیابی درستی هم از تناسب قوا نداشتند. نیروهای ملی و به ویژه نهضت آزادی زمینهساز انتقال قدرت به روحانیت و خمینی شدند بدون آن که به عواقب آن توجه کنند.
آقای خمینی را درآن روزگاران در ماه دیدند. فکر میکنید چه باید کرد و یا چه باید می کردند که دیگر آقای خمینی و آقای خمینی ها در ماه رویت نشوند؟ چه اتفاقی در جامعه ایران باید بیافتد و چگونه؟
وقتی بخش الیت جامعه عقلانی برخورد نمیکند، وقتی رهبران سیاسی دارای افق باز سیاسی نیستند و تحلیل مشخصی از شرایط ندارند و بدور از عقلانیت حرکت می کنند، وقتی «معجزه» خمینی میتواند همه نیروهای سیاسی را پشت سر او ردیف کند، مردم عادی نیز او را صاحب کرامات میبینند و یا به سادگی ادعاهای عوامفریبانه را پذیرفته و عکس خمینی را در ماه می بینند و مویش را لای قرآن.
مشکل اصلی جامعه ما و جوامع مشابه در نبود نقد و انتقاد و جنبش «روشنگری» است. افراد به سادگی میتوانند هالهای از تقدس به دور خود ایجاد کرده و در پناه آن مریدانی برای خود دست و پا کنند و در موقعیتهای ویژه به مقام خدایی برسند. خمینی تا پیش از شهریور ۱۳۵۷ برای اکثریت تودههای مردم ناشناخته بود. پس از عزیمت به فرانسه در مهرماه ۵۷ و پوشش خبری گسترده او تازه مردم با نام و چهرهی او آشنا شدند. اما فضای احساسی جامعه بستری شد تا پیامبر و امامی جدید ظهور کند. تنها راه برای مقابله با چنین پدیدهای، تقدسزادیی از چهرههای سیاسی و مذهبی است. نبایستی اجازه داد چهرهی فرازمینی به افراد داده شود. شخصیتهای سیاسی و اجتماعی بایستی در بوته نقد و انتقاد قرار گیرند. دیدگاهها و عملکردشان مورد بررسی و بازبینی قرار گیرد. و به سمت ایجاد تشکلها و سیستمهایی رفت که در آنها افراد پاسخگو و مسئولیت پذیر باشند.
منبع: رادیو جی بی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر