۱۳۹۳ اسفند ۲۵, دوشنبه

گفت و شنود با اسماعیل وفا یغمائی (۱) انقلاب ایدئولوژیک


گفت و شنود با اسماعیل وفا یغمائی (۱)
انقلاب ایدئولوژیک 
 
 

«رساله مبارکه» پرستش حیات، که امضای آقای مسعود رجوی را ندارد اما گفته می‌شود به قلم ایشان است، به «انقلاب ایدئولوژیک» هم اشاره کرده‌ و آن را به عرش اعلا می‌برد اما آقای یغمائی معتقد است «انقلاب ایدئولوژیک» یک تئاتر سیاسی بود که بازیگرانش خود ما بودیم. 
به‌قول قدما «السُلق شُلغ» سلیقه‌‌ها شلوغ (و دیدگاه‌ها متفاوت) است و باید هم، چنین باشد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ 
بخشی از جزوه مورد اشاره را اینجا می‌آورم تا آقای اسماعیل وفا یغمائی و من، تنها به قاضی نرفته باشیم.
«پرستش حیات» گفتمان شارح مباحث «تبیین جهان» است هرچند در جای جای نوشتار از خود وی به‌صورت سوم شخص یاد می‌شود. 
 
بخش کوتاهی از «جزوه شریفه»
«متکامل ترین نمود مادی کار سترگ مسعود رجوی در تعمیق و ترویج مفاهیم و ارزشهای ایدئولوژی توحیدی در عمل انقلابی برای خلقش، کشف جایگاه آرمانی مریم رجوی بعنوان ذیصلاح ترین پرچمدار توحید در صحنه های سخت و خونین رزم با درنده ترین مرتجعین تاریخمان و ارتقاء او به نقطهٴ رهبری بود. مریم رجوی، بعد از عبور از کورهٴ گدازان پذیرش مسئولیت این جایگاه، آنچنان در یگانگی و صداقت و پاکیزگی نفس جهش کرد که وارد دنیاهای جدیدی از ادراک حقیقت شد: پس «مهر تابان» نام گرفت و آغازگر انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین و عمیق ترین تأثیرات ارزشهای توحیدی در مجاهدان شد، که گویی هر یک دوباره در دنیایی بکلی نو متولد شده اند: پس «روح بهار» نام گرفت.»
ـــــــــــــــــــــــــــــ 
در ماههای پایانی سال ۶۳، در میان ستارگان پیشتاز زمینی در ایران، که از درون شعله های سوزان جنگ مسلحانهٴ انقلابی با حکومت مرتجعین شیطانی دمیده بودند، «فوق ستاره» ای درخشیدن گرفت. آنها طالب پرتوهای سوزان و مطهرش بودند تا رسوبات سنگین جامعهٴ طبقاتی را بزداید و نوری را که «آفتاب آرمان» شان در تار و پود وجودشان نهفته بود رها سازد، تا با آن تیرگی های ابلیسیان ظلمت پرست در جامعهٴ شان را از هم بدرند و آسمان وطنشان را غرق روشنایی کنند.
برای آن «ستارهٴ بزرگ»، که سالها مبارزهٴ سخت با ظالمین و اصحاب ظلمت و تباهی بینشش را عمیق و آینهٴ روح حقیقت جویش را شفاف کرده بود، سرفصل کیفی فرا رسیده بود. سرنوشت حلقهٴ درب وجدان او را می‌کوبید و برای بردنش به منزلگاه جدید از او طلب قربانی می‌کرد: «وجود» کاملش را، آنطور که خود می‌شناختش.
او یک انسان بود، پس «انرژی ایدئولوژیکی» بیکرانی در تار و پود جوهرش نهفته بود که قادرش ساخته بود بار امانتی را بر دوش کشد که آسمانها و زمین و کوهها و دریاها از برداشتنش سر باز زده بودند و او یک انقلابی موحد و اصیل بود، پس دریافت که رسم صدق ورزی و امانت داری در این است که آن وجودش را در پای تقدیری که به نامش نوشته شده بود و با سرنوشت خلقش گره خورده بود فدا کند. از این رو با شجاعتی حماسی وجدانش را به روی سرنوشت گشود، و خود را به شعله های سوزان بزرگترین آزمایش دوران حیاتش سپرد، بی آنکه بداند چه خواهد شد. حتی «مرگ» برایش شیرین بود، زیرا در وادی وفا پای نهاده بود و خود را «بها و خونبهای» جهش پیشتاز خلقش یافته بود...
ـــــــــــــــــــــــــــــ 
طوفانهای شدید در درونش بپا شد، و جدالهای مهیب بین «ذهنیت» و «ضرورت»، و بین آنچه که «هست» و آنچه که «می تواند و باید» باشد در گرفت. احساس می‌کرد که دیگر آن «خود»ی که می‌شناخت قادر به تحمل سنگینی ضربات آن طوفانها و سوزش شعله های آن جدالها نیست.
روحش منقبض و شخصیتش به درون فرو ریخت. گویی که «یک شبه ره سی ساله پیمود»...
انرژی رها شده اش به حدی بود که در تصور انسان و هیچ مقیاس زمینی نمی‌گنجد:E=mc2 
با انتشار این انرژی و میدان نیروی حاصله از شتاب آن، تعادل همهٴ عناصر در تشکیلات مجاهدین و در ملاء پیرامون آن بکلی بهم ریخت، و رابطه های بین اعضاء و حتی هواداران نزدیک دگرگون شد. از آن پس، همه تحت تأثیر نیروی فوق العادهٴ ایدئولوژیکی «انسان رها» رو به سمتش گرداندند، و در یک مارپیچ عظیم به دورش حلقه زدند، به گِردش چرخیدند و به سویش روانه شدند، تا در «افق» پاکیزگی و صداقت بی حدش محو شوند و با او یگانه شوند. بدینسان «هستی همچون شب» خویش را در محراب وفای به خلق و خدا بسوزانند، «توحید بیاموزند» و، «همچون خودش»، «چو روز بفروزند» و نیروی بیکران درونشان را در مسیر تحقق آرمان خلق محبوبشان رها سازند. 
این سرگذشت مریم رجوی، نگین سازمان پیشتاز خلق قهرمان ایران با صدها هزار ستارهٴ درخشان و کهکشان نورافشان در آسمانش بود...

چَمچه‌ای قطران، کوزه‌ای عسل را ضایع می‌کند  
«جزوه شریفه» پرستش حیات که تنظیم‌کننده آن به سبک صاحب کتاب «قبض و بسط» و امثال جوادی آملی به زبان رمز و کنایه (در لفافه سجع و قافیه) متوسل شده و در جای جای آن اشعار مولوی...را به عنوان شاهد آورده‌است،
 - نویسنده کتاب «نه زیستن نه مرگ» را با تعبیر «آن هرزه درای دهن دریده»،
 - اسماعیل وفا یغمائی را «آن هرزه سرای از جنگ رمیده»،
- و، آقایان روحانی و قصیم را «دو هرزه بیان شرف پریده» توصیف کرده‌است که...بعد از یک سکوت توطئه نشان به ناگاه خودشان هم مانند شرفشان به جبههٴ دژخیمان می‌پرند و سرشان از سایتهای بند آخوندان در می‌آید.
...
حیف از آیات قرانی و ابیات مثنوی و اشارات علمی مربوط به تکامل در آن نوشتار...
راست گفته‌اند که «چمچه ای قطران، کوزه ای عسل را ضایع می‌کند»
...
...
سایت همنشین بهار 

هیچ نظری موجود نیست: