دکتر ملکی"من" بهنام موسیوند" مجید مقدم" وگلرخ امروز ساعت
چهار و نیم تو قطعه 257 حاضر شدیم از میان 90تا 100 نفر از
نیروهای امنیتی عبور کردیم تا به مزار ندا آقا سلطان
رسیدیم.کسی بر سر مزار نیست.بعد از حضور ما 4تا پنج نفری
میان چند لحظه ای میشینن و میرن.دور تا دور مزار ندا پر هست از
نیروهای لباس شخصی.هنوز چند دقیقه ای از حضورمون بر مزار
نگذشته بود که 8تا نه نفر از این نیروها جلو اومدند و خواستند که
ما اونجارو ترک کنیم.ما هم اعلام کردیم کار خاصی نمیکنیم و تنها
با چند شاخه گل بر مزار ندا حاضر شدیم.دو تا از نیروهای امنیتی
مجید رو هدایت میکنن به سمت ونی که در کنار قطعه 257
هست.بعد از اون هم بهنام موسیوند رو بازداشت میکنند.یکی
از
نیروها دست منو میکشه و میگه شما هم باید با ما بیاید.منم
بهش میگم باشه حتما ولی اجازه بدید این پیر مرد ((دکتر
ملکی))رو تا ماشین شخصی خودمون هدایت کنم بعدش هر
جایی که بگی میام.تا نزدیکی ماشین مارو اسکورت میکنن و
میخوان هرچه زودتر اونجارو ترک کنیم.ما نمیپذیریم"با هم جلوی
ونی که بچه هارو بازداشت کردن می ایستیم.دکتر خطابه تندی
میخونه:((آقا امنیتی بخدا همه دیکتاتور ها یه روز به پایان خط
میرسن"همونطور که هیتلرها و موسیلینی و صدام ها به آخر خط
رسیدن"خجالت بکشید دست از سر این مردم مظلوم
بردارید.آقای
امنیتی نونی که شما برای زنو بچت میبری نون کثیفی هست
و...)). تو ماشینو نگاه میکنم.هیچ نشانی از ترس در بچه ها
نیست.مجیدو بهنام هر دو میخندند و علامت ((v))رو به نشانه پیروزی به نیروهای امنیتی نشون میدن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر