۱۳۹۳ مرداد ۲۱, سه‌شنبه

« نسل کشی تدریجی» و نه «دفاع از خود» ایلان پاپه، در مورد حمله اسراییل به غزه که قریب به هفتاد سال پیش آغاز شد می نویسد



ایلان پاپه: مورخ اسراییلی است که تا سال 2007 استاد دانشگاه حیفا بود و اکنون مقیم بریتانیا بوده و در دانشگاه اکستر تدریس می کند. وی رئیس بخش «مطالعات فلسطین» این دانشگاه می باشد.

سرویس خبری جهانی برای فتح. 28 ژوییه 2014
چرا رئیس جمهور آمریکا، باراک اوباما چنین بی شرمانه حمله ی اسراییل به غزه را توجیه کرده و آن را «حق اسراییل در دفاع از خود» می خواند و هم زمان مرگ بیش از هزار فلسطینی را که طبق آمار سازمان ملل سه چهارم شان اهالی غیرنظامی غزه و 226 نفرشان (تا روز 18 ژوییه) کودکان فلسطینی بودند به یک «دل نگرانی» نه چندان مهم تقلیل می دهد؟
چگونه می توان واژه «دفاع از خود» را در مورد دولتی به کار برد که یک دیوار نظامی دور غزه کشیده است تا تمام مردم آن را تنبیه جمعی کند، اورشلیم را ضمیمه کرده و اشغال نظامی کرانه باختری را هر روز بی رحمانه تر از پیش می کند و در حال ضمیمه کردن آن نیز هست؟ اگر این اقدامات که طبق قوانین بین المللی غیرقانونی هستند، از سوی هر کشور دیگر انجام می گرفت به طور قطع تجاوز خوانده می شدند. آیا همین نوع اقدامات را ایالات متحده دلیل تحریم های اقتصادی علیه روسیه در مورد موضوع کریمه و اوکراین شرقی نکرد؟ با وجود چنین استاندارد دوگانه ای، چگونه یک قدرت غربی می تواند مدعی "عدالت" باشد؟ 
کجاست ذره ای «دل نگرانی» در مورد عدالت برای فلسطین؟ وقتی ایالات متحده ادعا می کند که می خواهد واسطه ی تحقق «صلح» برای فلسطینی ها باشد باید پرسید از زمان بنیان گذاری اسراییل چه نوع صلحی را برای این مردم به ارمغان آورده است؟
در روزهای 24 و 25 ژوییه، اسراییل 9 تظاهر کننده بی سلاح را در کرانه باختری به گلوله بست و به قتل رساند. آیا نیاز به شواهد دیگری در مورد هدف اسراییل از باران مرگ و نابودی که بر روی غزه فرو می ریزد هست؟ هدف اسراییل هیچ نیست مگر درهم شکستن مقاومت و در واقع هرنوع ضدیت با اسراییل که موجودیتش وابسته به نابودی حق ملی فلسطینی هاست.
رفتار ایالات متحده و متحدینش علیه اسراییل به طرز جنایت باری عوامفریبانه است اما دارای منطق نیز هست. زندگی فلسطینی ها برای کسانی که نقطه عزیمتشان حفظ دولت صهیونیستی به هرقیمت است، ارزشی ندارد. 
اسراییل، ایالات متحده و قدرت های اروپایی مایلند که حماس نقطه تمرکز و عطف توجه ها باشد. هدف حماس عبارتست از استقرار یک حاکمیت دینی و نه رهایی ملی برای فلسطینی ها. اما اسراییل خیلی پیش از آن که اسلام گرایی مانند امروز تبدیل به عاملی در صحنه سیاسی جهان شود و توسط جنایت های صهیونیست ها و حمایت غرب از این جنایات تقویت شود، به عنوان یک دولت دینی ساخته شد و شروع به پاکسازی قومی فلسطینی ها کرد. کلید تشخیص درست و غلط در این جنگ ماهیت دولت اسراییل از زمان تولدش در سال 1948 تا به امروز است. 
ایلان پاپه، مورخ اسراییلی که دولت اسراییل وی را مجبور به ترک اسراییل کرد تا او را ساکت کند، به طور گسترده در مورد این مساله مطالعه کرده و نوشته است. مایکل اسلیت، مصاحبه ای رادیویی (در یک رادیوی غیر تجاری) انجام داده است. در این مصاحبه ایلان پاپه توضیح می‏دهد که جنگ امروز علیه غزه در تداوم سیاست های اسراییل و جزیی لاینفک از پویش ذاتی خودِ صهیونیسم از بدون تولد دولت اسراییل بوده است. (کتاب ایلان پاپه تحت عنوان «پاکسازی قومی فلسطین» در سرویس خبری تاریخ 8 مه 2012 مرور شده است.) (1)
در زیر گزیده ی ویرایش شده ی این مصاحبه را می خوانید. متن کامل سخنان ایلان پاپه و نکات مایکل اسلیت و اصل مصاحبه رادیوی را می توانید در نشریه انقلاب شماره 346 و در سایت زیر ملاحظه کنید:
www .revcom.us

گزیده ای از مصاحبه با ایلان پاپه:

اعمال اسراییل نسبت به بسیاری قساوت های دیگر که هم اکنون در نقاط مختلف جهان رخ می‏دهد، دارای شاخص هایی است. این قساوت ها صورت حق به جانب داشته و به نام ارزش های والا، روشنگری و دموکراسی وغیره انجام می شوند. در واقع وقتی اسراییلی ها خانه هایی را نشانه می‏کنند و به اهالی خانه هشدار داده و به آنان 57 ثانیه وقت می دهند که خانه را ترک کنند، مسخره به نظر می آید اما همین کار به همان اندازه ی خودِ عمل نابودی خانه و کشتار اهالی خانه بیرحمانه است. یک ترکیب نایابی است از تکنولوژی بالا، ایدئولوژی بسیار افراطی و دوره های بسیار طولانیِ انسان زدایی کردن از قریب به دو میلیون نفر که در گتوی بزرگی که غزه نامیده می شود زندانی اند و جرمشان این است که فلسطینی هستند.
مطمئن نیستم که عامدانه کودکان را هدف قرار می دهند. اما فکر می کنم که موضوعی به مراتب مهم تر از این در جریان است. ترکیبی است از سه فاکتور. یکم، چیزی است که من آن را آزمایشگاه یا فاکتور آزمایشگاهی نام گذاری کرده ام. فضای شهری غزه یک آزمایشگاه است برای صنایع نظامی اینجا و احتمالا ایالات متحده برای آزمایش سلاح های جدید. این فاکتوری بسیار دهشتناک است. و البته تمایزی هم میان مرد و زن و کودک نمی گذارند. فاکتور دوم، انسان زدایی از فلسطینی هاست. ایده این است که فلسطینی ها دشمن هستند حال می خواهد در یک روستا باشند یا در یک خانه و کودکستان. برای تفنگ های ارتش، هواپیما و توپ های ناوهای نظامی چهره فلسطینی، چهره دشمن و لاجرم یک آماج نظامی موجه است. علاوه بر این، دارای اعتماد به نفسی هستند شبیه اعتماد به نفس جراحی که هنگام عمل جراحی از فن آوری بالا برخوردار است. تهوع آور است. در این عملیات کودکان آماج مشخص نیستند. اما درک مخوفی از این که کودک فلسطینی چیست وجود دارد که تاریخچه آن به 1948 بر میگردد. در آن زمان، دستورهایی که قبل از اشغال یک محله یا شهر یا روستا به سربازان اسراییلی می رسید این بود که مردانی را که به سن جنگیدن رسیده اند از باقی اهالی جدا کرده، انان را بکشند یا زندانی کنند. خب بعد از رسیدن این دستور، سربازان سوال می‏کردند که «مردان به سن جنگ رسیده» را چگونه تعیین کنند. توجه کنید که سال 1947 است. دستورهای ارتش در این مورد بسیار روشن و صریح است: «از ده سال به بالا». فکر کنم همان زمان نقطه شروع این درک بود که کودکان فلسطینی تروریست های بالقوه، دشمنان بالقوه هستند و صرفا کودک نیستند. 
امروزه ما دادگاه های مخصوصِ کودکان را داریم که برخی اوقات تمام کلاس را با دستبندهای آهنی می آورند. گویی که آدمکشان حرفه ای هستند. سال 2002 را به خاطرم می آورد. آن زمان ارتش اسراییل عادت داشت که در اردوگاه پناهندگی «جنین» با تانک گشت های شبانه بدهد که موجب وحشت کودکان می شد و طی سال ها یک نسل از کودکان فلسطینی را واقعا آشفته کرد. اما در میان این ها، فاکتور کلیدی همان انسان زدایی است که در مدیای اسراییل و آن دسته از مدیای آمریکا که حامی اسراییل هستند شنیده می شود. در مورد غزه طوری صحبت می‏کنند که انگار میدان جنگ است، انگار صحرایی است که در آن تانک ها در مقابل هم صف آرایی کرده اند و نه جایی که پرجمعیت ترین منطقه شهری دنیاست و هر حرکت تانک، هر بمبی که ریخته می شود، هر توپ باران کشتی های جنگی موجب نابودی توده ای می شود و در چنین شرایطی حرف هایی چون داشتن «دقت جراحی» و ملاحظات «انسانی» خنده دار است. 
باید به خاطر بیاوریم که ماجرا در کوتاه مدت چگونه آغاز شد. چارچوب تاریخی عمومی تر که جای خود دارد. در سال 2006 آغاز شد. زمانی که اسراییل با کمک ایالات متحده آمریکا، غزه را گتو-ایزه کرد بدون این که هرگونه امکان ورود و خروج به آن باشد و کم کم جیره غذایی آن ها را برید و گلویشان را چسبید. خیلی روشن بود که حتا بدون آن که غزه را هر دو سال یک بار از طریق هوا و دریا و زمین بمب باران و توپ باران کنند، ایجاد همین شرایط انسانی به خودی خود در دراز مدت به یک نسل کشی می انجامد.
من نام آن را نسل کشی تدریجی incremental genocide می گذارم زیرا می توان ترکیب عملیات نظامی در این جا با روایتی در غرب که گتو-ایزه کردن دو میلیون نفر غزه را موجه جلوه می‏دهند دید. این ماجرا به غیر از نابودی کامل نوار غزه چگونه می تواند تمام شود؟
اسراییل هر از گاهی از سوی غرب علامت سبز برای انجام آن دریافت می کند. و هر بار پس از به راه انداختن این موج، از هرگونه محکومیت و جوابگو بودن معاف می شود. دلیلش آن است که در قبولاندن روایتشان موفق هستند. روایت این است: «ما این کار را در واکنش به آخرین عملیات فلسطینی در این گتوی غزه انجام دادیم. یعنی چون به سوی اسراییل موشک شلیک کردند ما این کار را کردیم. پس چطور می توانید ما را محق ندانید؟» بلافاصله می شنوید که اوباما دارد می گوید: «اسراییل حق دفاع از خود را دارد.» و همه رهبران غرب همان را تکرار می‏کنند. اما این روایتی است که ماجرا را از چارچوبه واقعی اش خارج کرده است.
مانند این است که به کلیپی نگاه کنید که در آن یک نفر دارد به صورت کسی مشت می زند و کسی که مشت خورده است به فردی که مشت زده است شلیک می کند. و شما بیایید بگویید، خوب او حق داشت که شلیک کند چون آن طرف داشت او را می زد. در حالی که اگر به بخش اول کلیپ نگاه کنید می بینید که مشت این فرد آخرین کاری بود که می توانست در مقابل شش حریف لاتی که به قصد کشت او را زیر مشت و لگد گرفته بودند، انجام دهد. منظورم از این که ماجرا را «از چارچوبه واقعی خارج کرده اند» همین است. باید به کل تصویر نگاه کرد تا فهمید که موشک های فلسطینی از کجا می آیند. چرا اینطوری وارد اسراییل می شوند؟ این مساله آنقدر حقیقت دارد که حتا اگر لنز دوربین خود را کمی عقب بکشید – حتا نه در حد 1948 یا 1967 که به نظر من مهمتر است – حقیقت را خواهید دید. حتا اگر به اندازه سه یا چهار هفته نیز لنز خود را عقب بکشید سرمنشاء بحران اخیر را خواهید دید، زیرا سه چهار هفته پیش از آن اسراییل همه نمایندگان پارلمانی حماس را دستگیر کرد و کلیه افرادی را که طبق قول نامه ی معاوضه زندانیان تعهد داده بود آزاد کند دوباره دستگیر کرد. 
موضوع عمیق تر دیگر آن است که اسراییلی ها می دانند که با کرانه باختری چه می‏کنند. آنان فکر می‏کنند می توانند کرانه باختری را به دو قسمت تقسیم کنند: یک بخش آن را به اسراییل ضمیمه کنند و باقی را تبدیل به جزیره ای کنند که توسط اسراییلی ها در محاصره است. شاید هم آن جزیره را دولت بخوانند و در کل امیدوارند که مردم به اردن رفته یا به آنجا رانده شوند. اما همین کار را با غزه، به دلیل وضعیت جغرافیای سیاسی آن نمی توانند انجام دهند. بنابراین با یک منطقه ی قفل شده طرف هستند. خب با آن چه می خواهند بکنند؟ آنان واقعا می خواهند کلید این زندان عظیم را به دریا بیندازند. اما «زندانیان» شورش می‏کنند. و هر وقت «زندانیان» شورش می‏کنند اسراییل همان ترکیب مهلک را که در مورد صحبت کردم استفاده می کند؛ تانک ها، هلیکوپترها، اف 16 ها، کشتی های جنگی و دهشتناک ترین موجودیِ سلاح هایی که ما حتا نمی دانیم چیستند را به میدان می آورد تا مردمی را که حاضر نیستند برای ابد در شرایط یک گتو زندگی کنند تنبیه کند. 
افسانه سرایی می‏کنند که گویا وقتی صهیونیست ها برای اولین بار وارد فلسطین شدند، این جا سرزمینی بدون سکنه بود. آن کسانی که در هسته مرکزی رهبری صهیونیست ها بودند خوب نمی دانستند که این سرزمین خالی نیست. خیلی خوب می دانستند. آنان با علم به این که مردمی در این جا هست در مورد «سرزمین بدون مردم» تصویرسازی می‏کردند. به قول تئودور هرتزل، پیغمبر جنبش صهیونیست مسئله مقابل پایشان این بود که، «می توانیم راهی پیدا کنیم که مردم این کشور را بیرون کنیم؟» 
وبسایت وزارت خارجه ایالات متحده تعریف بسیار روشنی از پاکسازی قومی می‏دهد: در شرایطی که دو قوم در یک ناحیه زندگی می‏کنند، یکی از ان ها مصمم است که به هر وسیله ی ممکن این ناحیه را از قوم دیگر پاک کند. در واقع وبسایت ایالات متحده می گوید که حتا اگر مردم به دلیل ترس از آن منطقه فرار کنند و سپس اجازه بازگشت نداشته باشند، یک عمل پاکسازی قومی محسوب می شود و این استانداردی است که حقوق دانان بین المللی بر سر آن متفق القول هستند. بنابراین حتا روایت اسراییل که می گوید: «نه ما قصد اخراج آنان را نداشتیم. خودشان فرار کردند» آنان را از جنایت پاکسازی قومی معاف نمی‏کند. زیرا حتا اگر مردمی خودشان به دلیل ترس، بیرون رفتند اجازه بازگشت آنان به خانه و کاشانه شان را ندادن خودش یک عمل پاکسازی قومی است. 
یعنی جنبش ایدئولوژیک صهیونیستی در 1948 با این واقعیت مواجه می شود که گروه قومی خودش تنها 30 درصد وبومیان همان سرزمین یعنی فلسطینی ها 70 درصد اهالی را تشکیل می دهند. و این اهالی بومی را تا آخرین نفرش به عنوان تهدیدی برای بقای خود، تهدیدی برای برنامه اش جهت تشکیل یک دولت خالص یهودی می بیند و مصمم است که از هر وسیله ی ممکن برای دست یافته به این خلوص استفاده کند و این جنبش خود را متعهد به پاکسازی قومی می کند. و اولین گواه این مدعا در سال 1948 است. اما در سال 1948 خاتمه نیافت. اسراییل از 1948 تا به امروز فهمید که دو طریق برای دست یافتن به این خلوص قومی موجود است. یکی از آن ها اخراجِ مستقیم اهالی فلسطینی است. مانند سال 1948 و همچنین بعد از 1967 که سیصد هزار فلسطینی که توسط اسراییل به زور از کرانه غربی بیرون رانده شدند. اما طرق دیگری نیز هست که بعد از 1948 از نقطه نظر اسراییل طرق مرجح تری بوده است و آنهم اجازه حرکت، خروج و گسترش به اهالی فلسطینی ندادن. آن ها را باید در نواحی جزیره ای محاصره کرد (enclaved). مانند بانتوستان ها در آپارتاید آفریقای جنوبی. و اگر در این مناطق هستند، به طور فیزیکی در داخل دولت اسراییل قرار دارند و لازم نیست که به لحاظ دموگرافیک (مردم نگاری) به شمار آیند. بنابراین بخشی از کامیونیتیِ شهروندان نیستند. حقی ندارند. آنان شهروندان بدون شهروندی هستند. البته غزه بدترین نمونه ی این وضعیت است. وضعیت در رام الله و کرانه باختری خیلی بهتر است. اما همان اصل بر آن جا نیز حاکم است. اگر فکر کنیم که موجودیت ما تنها زمانی ممکن است که هیچ فلسطینی در میان ما نباشد اما نیمی از جمعیت مصرند که فلسطینی هستند، آنوقت مجبور به چه کاری می شویم؟ آن ها فلسطینی هستند. بنابراین دولت به مثابه دولت، به مثابه جنبشی ایدئولوژیک، به مثابه دستگاهی نظامی تمام مشغله اش می شود این واقعیت دموگرافیک. 
استراتژی اسراییل عمدتا حول آن چه مساله دموگرافیک می خوانند می چرخد. وقتی کسانی که خود را سخنگوی قربانیان نازیسم می دانند به نام آنان صحبت از دموگرافی می‏کنند، این مساله تبدیل به ایده خوفناکی می شود. چون وسواس نازی ها دموگرافی یهودیان، موجودیت یهودیان به لحاظ دموگرافیک در دل آلمان نازی بود. همین مساله که کسانی خود را سخنگوی قربانیان می دانند به نام قربانیان از دموگرافی به عنوان طریقه اصلی در تخمین درجه ی امنیت آن قربانیان استفاده می‏کنند فقط طنز نیست بلکه خوفناک است.
بیایید چند لحظه در زمان به عقب برویم تا این را در بستر درستش بگذاریم. فاصله میان فوریه 1947 (زمانی که بریتانیا اعلام کرد قصد ترک فلسطین را دارد) و 15 مه 1948 (روزی که اسراییل رسما تاسیس شد) دوره مهمی بود. اسناد غیرقابل انکاری موجود است که نشان می‏دهد رهبری صهیونیستی در یک حلقه ی کوچک از تصمیم گیران در مورد این مساله بحث کرد که با موضوع دموگرافی یعنی حضور فلسطینی ها در جایی که آن را دولت آینده ی یهود می دیدند، چه کنند. 
یافتن راهی برای انجام آن زمان برد. اما بالاخره فضای جغرافیایی که می خواستند دولت یهود را در آن تاسیس کنند را به دقت تعریف کردند و علت این که این فضا را به دقت تعریف کردند این بود که به یک توافق سرّی با اردنی ها رسیده بودند که تمام فلسطین را تبدیل به اسراییل نکنند و پاره ای از فلسطین که کرانه باختری امروز است به ازای مقاومت حداقلیِ اردن در سال 1948 ضمیمه ی اردن گردد ولی باقی بشود اسراییل. و در آن بخش، که تقریبا هشتاد درصد فلسطین است، به نظر رهبران صهیونیست تعداد بیش از اندازه ای فلسطینی موجود بود.
بالاخره، در مارس/آوریل 1948 پروسه فکر و بحث بر سر تاکتیک تمام شد و افراد صاحب نفوذ در جنبش صهیونیستی آگاهانه تصمیم گرفتند که آن ناحیه ی جغرافیایی را که قرار بود کشور اسراییل بشود از ساکنین فلسطینی پاکسازی کنند. یعنی 80 درصد فلسطین. برای همین مقصد آنان یک نقشه مادر کشیدند به نام نقشه دی. می گویم نقشه مادر چون نسخه های دیگر از این نقشه بود که طبق آن ها فلسطین به نواحی مختلف تقسیم شده بود که در هر ناحیه یک واحد نظامی یا بریگاد عملیات می کرد و دارای دستور مستقیم بودند که اهالی فلسطین را پاکسازی کنند. عملیات سه ماه قبل از این که بریتانیا فلسطین را ترک بگوید شروع شد. به همین دلیل بریتانیا نیز باید پاسخ گو باشد. آنان ناظر پاکسازی قومی شهرهای فلسطینی توسط نیروهای یهودی بودند و هیچ حرکتی برای متوقف کردن آن نکردند هرچند که طبق چارتر قیمومیت که پس از جنگ جهانی اول از سوی «لیگ ملل» دریافت کرده بودند موظف بودند که مانع این پاکسازی شوند. نیمه ی دیگر اهالی که روستاییان بودند اساسا بعد از ترک بریتانیا و اعلام اسراییل از سرزمین هایشان اخراج شدند. 
جهان عرب سعی کرد جلوی این روند را بگیرد. روز 15 مه نیز سرباز فرستادند. اما شمار کمی از سربازان را فرستادند و خود این ها دستور کار خود را داشتند و بجز چند مورد قادر نبودند که جلوی پاکسازی قومی را بگیرند تا اینکه خودش کم کم از تحرک افتاد زیرا در اواخر 1948 اسراییلی ها نیز خسته شده بودند. از یک میلیون نفر فلسطینی تنها 100 هزار نفر باقی ماند.
بگذارید منطق آن را برایتان بگویم. در اساس، ژنرال هایی که ناظر بر عملیات پاکسازی قومی هستند راضی به این هستند که مردم برای همیشه آن دیار را ترک کنند. یعنی، اگر بتوانند آن چنان آنان را وحشت زده کنند که ترک خانه کنند، خشنود می شوند. لزوما دست به کشتار نمی زنند. نسل کشی به معنای کشتار مردم و ایده محو کردن آنان در میان نبود و قصد این بود که به طور قطع مردم را خلع ید کنند. کمی مثل نوار غزه ی امروز است. فلسطین بومِ یک مردم است. و همیشه نمی توانند همان کار را که کردند بکنند؛ شمار قابل توجهی از مردم مقاومت می‏کنند، مردم از جایی که برای چندین قرن و چه بسا هزاران سال زیسته اند دست نمی کشند. بنابراین وقتی با کوچکترین مقاومت از سوی مردم – مردمی که می دانستند بلافاصله پس از ترک خانه، آنان خانه شان را با دینامیت داغان کرده و محله و روستایشان را با خاک یکسان خواهند کرد -- در مقابل دستور تخلیه مواجه می شدند با بیرحمی بسیار بسیار زیادی جواب می دادند. 
مردم را فقط به دلیل مقاومتشان قتل عام نمی کردند. در مواردی، مردم به دلیل نقشه ریزی بد ارتش اسراییل قتل عام می شدند. (ارتش اسراییل) همیشه یک راه فرار را در محله یا دهکده برای مردم باز می گذاشت. اما در برخی موارد اسراییلی ها، یک محله را از هر چهار طرف می بستند. مردم در آن گیر می افتادند -- آن هم با جمعیتی که طبق تعریف 1948 از ده سال به بالا مرد جوان حساب می شود. و دستور قتل عام گاه به این دلیل صادر می شد که مردم می خواستند فرار کنند ولی راه فراری نمی یافتند. درست مثل امروز در غزه.

پانویس ها: 
1- 
(See the review of Pappe's book The Ethnic Cleansing of Palestine in AWTWNS 080512.) 

سرویس جهانی برای فتح 
ترجمه به فارسی و تکثیر از سایت حزب کمونیست ایران (م.ل.م)
www.cpimlm.com

هیچ نظری موجود نیست: