پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶ - ۱۱ اکتبر ۲۰۰۷
شمشیر زنگ زده
عیسی سحرخیز
شمشیر پرجلای بازی "دستگیری- اعمال فشار- آزادی" فعالان سیاسی، فرهنگی، دانشجویی، و کنشگران جامعه مدنی چون دست اندرکاران جنبش زنان و سازمان های غیردولتی، اگرچه در ابتدا بسیار برنده بود و رعب و وحشتی در دل ها ایجاد می کرد، اما اکنون به صورت مشهودی بلا اثر شده و گویا بکارگیری زیاد و نامتعارف آن، نه تنها تیغه اش را کند کرده، بلکه به مرحله ی زنگ زدگی رسانده است.
هماهنگونه که آن "برق و جلا"ی چند سال پیش را می شد به راحتی مشاهده کرد، اکنون این "کندی و زنگ زدگی" نیز از چشمان تیزبین پنهان نمی ماند و می توان آن را به آسانی حس و مشاهده کرد؛ حسی که روز به روز بیشتر در درون جامعه نهادینه می شود و از درونش شجاعت و شهامت مدنی معنادارتری فوران می کند.
کافی است که کسی عکس ها و فیلم های تظاهرات دانشجویی روز دوشنبه ی دانشگاه تهران و سه شنبه ی دانشگاه علامه طباطبایی را با اعتراض های دانشجویی سال های پیش، حتی آخرین سال های دوران اصلاحات، کنار هم بگذارد و آن ها را با یکدیگر مقایسه کند. اولین جلوه ی مشهود این بررسی عینی، شکل و نحوه ی حضور دانشجویان در کارزار حرکت های اعتراضی و عدم بیم و هراس اکثریت قریب به اتقاق آنان از دستگیری های متعاقب این نوع تظاهرات است. دیگر نه از آن شال و چفیه ، و روسری و مقنعه ی پوشاننده سر و صورت چندان اثری دیده می شود، و نه دانشجویان چندان ابائی دارند که عکس و فیلمشان را خبرنگاران و تصویربرداران پخش کنند و یا ماموران مخفی دوربین به دست جهت ثبت در آرشیوها و عملیات ایذایی پس از آن، سندی از آنان بسازند. حجم بالای مصاحبه های رادیو و تلویزیونی، با نام و نشان و عکس و تصویر، نماد دیگری از این ماجرا و ریختن ترس هاست.
جلوه گر شدن چنین شهامت و جسارتی در محافل دانشجویی به حدی چشمگیر بوده است که برخی از سایت های خبری حکومتی را بر آن داشته است که نمونه هایی نادر، و حتی مواردی که به دلیل زاویه خاص دوربین یا نوع پوشش، چهره اندکی نامشخص بوده است را آگراندیسمان کنند و به تبلیغ آن بپردازند. به عنوان نمونه می توان نگاهی انداخت به یک خبر روز سه شنبه سایت "رجانیوز"، رسانه خبری منتسب به حامیان دولت احمدی نژاد یا دقیق تر، نزدیک به معروفه زن الهام ده، با عنوان "ميليشياي تشنج خواه" . در این خبر به دانشجویان شرکت کننده در یک حرکت اعتراضی آرام و مسالمت آمیز، اتهام " آشوبگران روز دوشنبه دانشگاه تهران" زده شده است، و در نهایت به اصطلاح "پنج عكس منتشر نشده" درج گردیده است که برخی از آنها نیز در ماهیت تکراری است، و در واقع چیز نیست جز زاویه ی دیگر از عکس های گذشته. یافتن و گزینش تنها پنج نمونه در میان صدها فریم عکس و تصویر که از این تظاهرات در سطح داخلی و خارجی پخش شد و در دوربین های مخفی ضبط گردید، خود بیانگر میزان خالی بودن دست این باند پرونده ساز است.
نکته قابل توجه این است که جریان اقتدارگرا هنوز نمی خواهد اعتراف کند که شیوه های شناخته شده و ابزارهای نخ نمایش، از جمله بازداشت، زندان، سلول انفرادی، فشارهای جسمی و شکنجه های روانی، دیگر از کار افتاده و برای ایجاد رعب و وحشت در میان فعالان دانشجویی، کنشگران جنبش زنان، روزنامه نگاران و وب لاگ نویس ها، و اعضا و هواداران احزاب و گروه های سیاسی کم اثر یا بلاموضوع شده است.
چنین وضعیت روشنی را می توان با آن مثال معروف بیان کرد؛ نگاه پخته ی آن عاقل مرد پیش از انقلاب، که پسرش را گرفته بودند و او از دوست نظامی اش می خواست تا واسطه شده، پارتی بازی کرده و هرچه زودتر، پیش از فرا رسیدن شب، فرزندش را آزاد کنند. چون خواسته اش با یک روز تاخیر اجابت شد و مژده آزادی فرزند نزد او بردند، لب به اعتراض گشود که من نمی خواستم، پسرم شبی را در زندان بگذراند، حال که گذرانده دیگر آزادی کردنش برایم علی السویه است، چون آنچه که نمی خواستم شده و ترسش از بازداشتگاه و زندان ریخته است.
اقدام ناپخته ای که از جانب ماموران اطلاعاتی، امنیتی، انتظامی و قضائی در این سال ها، آن هم در حیطه ی فعالیت های سیاسی - اجتماعی، بارها تکرار شده است و هنوز نیز بدون توجه به آثار و پیامدهای آن دنبال می شود. اقتدارگرایان و جریان های ضد اصلاحات باید اکنون نتیجه ی آنچه که در این سال ها کاشته اند ببینند و محصول ش را بدروند. آن ها مجبورند چون وزیر اطلاعات فعلی، که چند سال پیش در مقام معاون قوه قضائیه در جلسه رسمی هیات نظارت بر مطبوعات اعتراف کرد که سیاست بکار رفته در قبال روزنامه نگاران و اهالی مطبوعات "خطا" و برآمده از ذهن یک جمع انگشت شمار "بی تجربه" بوده است، روزی معترف شوند که نه تنها در این میانه حاصل چندانی به دست نیاورده اند، بلکه دین و دنیای خود را نیز ارزان فروخته اند.
برای دستیابی به این نتیجه نیز لازم نیست که کار چندانی انجام شود. کافی است نام دستگیرشدگان ده سال اخیر، از فعالان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی گرفته تا اهالی مطبوعات و وب لاگ نویس ها، کنشگران جامعه مدنی و فعالان دانشجویی را که با حکم های آن چنانی قضایی و یا بازداشت های خودسرانه، از یک روز تا یک دهه را در زندان گذرانده اند، از مقام های ذیربط گرفته و لیست کرد و دید چهره های شاخص و اثرگذار این جریان ها اکنون چه می کنند و آیا اصولا در اثر فشارهای این چنینی به حاشیه رفته اند یا اینکه برعکس کماکن در میانه ی میدان تحولات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دانشگاهی کشور حضور فعال دارند؟
پاسخ واضح و روشن است؛ سیاست ایجاد فضای رعب و وحشت و خفقان در حجمی گسترده بی نتیجه بوده و برآیند هزینه و فایده اش برای حاکمیت منفی و برای آمران و عاملانش چیزی جز حیاتی توام با خسران و بدنامی نبوده است. علت هم روشن است، با سنت خداوند و سیر تکاملی تاریخ در حذف جباران و ستمکاران نمی تواند جنگید. اگر این سنت نبود که جهان اکنون پر بود از این چهره ها، و زباله دان تاریخ خالی.
ابعاد و گستردگی جنبش دانشجویی که دارد می رود که پا جای پای حرکت های فراگیر سال های آخر رژیم پهلوی گذارد- که در آن نه اخراج ها، نه گاردهای انتظامی، نه تعطیل کردن کلاس ها و نه بستن دانشگاه ها، هیچکدام نتوانست جلوی موج خروشان جنبش دانشجویی و به حرکت درآوردن توده های مردم را بگیرد- و نوع تعامل دانشجویان با حاکمان و حاکمیت می تواند مبنای یک بررسی علمی باشد. این مشتی است نمونه ی خروار. در دیگر زمینه ها نیز پر واضح است که شمشیر پرجلای بازی "دستگیری- اعمال فشار- آزادی" کند شده و زنگ زده است و می رود که از کار بیفتد و تنها دست و پاگیری و سنگینی اش وبال گردن صاحبان و حاملانش شود.
بی اثر بودن حربه ی زندان را می توان در حیطه ی فعالیت های مطبوعات و روزنامه نگاری نیز دید و ابعاد در حال گسترش رسانه های دیداری و شنیداری، و روزنامه های چاپی و الکترونیکی و سایت های خبری و وب لاگ ها، و همچنین در اجبار حاکمیت در آزاد کردن پریروز سهیل آصفی و دیروز علی فرحبخش و پیش از آن روزنامه نگاران و وب لاگ نویسان دیگر. اگر اکنون اثبات شده است که "اعمال فشار" باوجود آثار اندک لحظه ای، در میان مدت و دراز مدت بی نتیجه است و سیاست "رعب و وحشت" در نهایت بلا اثر، پس باید پرسید چه فایده ای می توان برد از اتصال "دستگیری " و "آزادی"، جز خسران و بی آبرویی آمران و فاعلان آن؟
تاریخ نشان داده است که به کارگیری گسترده این ابزارها کم کم صدای اطرافیان حاکمان قدر قدرت را نیز در می آورد، به گونه ای که ابتدا ضرورت وجود "سوپاپ اطمینان" و "دریچه های تخلیه بخار جامعه" را مطرح می کنند، و بعد نوبت می رسد به حلقه های مرکزی تر که در مقطعی چشم بر فرامین گذشته و حال می بندند و "نقد از خود" و "نقد از حاکمان" را نه تنها "بلااشکال"، بلکه در حدی که "معارضه نباشد" لازم معرفی می کنند. اما مشکل این جاست که رسیدن جامعه و حاکمان به این نقطه با سرعتی فزاینده پیش می رود و تا زمان رسیدن به نقطه ی بدون بازگشت فرصت چندانی باقی نمی ماند. متاسفانه حاکمان زمانی که دیگر بسیار دیر شده است، خبر می دهند از "شنیدن صدای ملت".
18/7/1386
postamble();
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر