سه شنبه ۴ فروردين ۱۳۸۸ - ۲۴ مارس ۲۰۰۹
مجید زربخش
در بخش اول مقاله ريشه ها، علل جنگ غزه، رويدادهای پس از قرار صلح اسلو، نقش اسراييل در شكست روند صلح و در تضعيف سازمان آزاديبخش فلسطين و تقويت حماس را مورد بررسی قرار داديم. در آن جا به اين موضوع اشاره كرديم كه بهانهی پاسخ به پرتاب موشكهای حماس و „افسانهی دفاع از خودِ“ اسراييل دستاويزها و وسايل توجيه كشتار و جنايتاند و در روزگارانی كه حماس وجود نداشت جهانيان همچنان شاهد جنايتهای اسراييل عليه مردم فلسيطن و تجاوزهای آن به كشورهای همسايه بودند.
۶۰سال ستم و جنايت عليه مردم فلسطينشكل گيری صهيونيسم، تشكيل دولت اسراييل، سلب مالكيت از فلسطينیها و راندن آنان از سرزمين خود، ريشهی درگيری پايان ناپذيری است كه از ۶۰ سال پيش تا كنون در خاورميانه جريان دارد و هر روز ابعاد پيچيدهتری به خود گرفته است.در اوايل قرن بيستم ساكنان سرزمين فلسطين را به طور عمده عربها و مسلمانان تشكيل میدادند. در آن زمان قريب ۸۰ هزار يهودی و ۷۰ هزار مسيحی در كنار۶۰۰ هزار مسلمان عرب زندگی میكردند.
پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی در اواخر سال ۱۹۱۷، جامعهی ملل كه در آن زمان تنها ۱۰ دولت را در بر میگرفت، با ايجاد نظام „قيموميت“ ادارهی امور برخی از جوامع اين امپراتوری را به كشورهای انگليس و فرانسه واگذار كرد. در اين ارتباط قيموميت فلسطين در ۲۴ ژانويه ۱۹۲۲ به بريتانيا واگذار شد. نزديك به ۵ سال پيش از اين „قيموميت“ بريتانيا در ماههای پايانی جنگ، بيتالمقدس را اشغال كرده بود..بدينگونه،۲۰ سال پيش ازهالوكاست، دولت بريتانيا در چارچوب تامين منافع خود در منطقه زمينه های ايجاد دولت اسراييل را به دست صهيونيستها و بيرون راندن عربهای فلسطين از مناطق مسكونی و سرزمين خود فراهم ساخت.
فلسطينیها در برابر طرح دولت انگليس و اعلاميهی بالفور خواست تشكيل يك حكومت ملی و مسؤل را در برابر يك مجلس منتخب تمامیساكنان سرزمين فلسطين، اعم از مسلمان، يهودی و مسيحی مطرح كردند. اما، منافع انگليس و جنبش صهيونيستی در حال پيشروی، مانع تحقق چنين خواستی بودند.
جنبش صهيونيستی و „آژانس يهود“ با استفاده از همهی امكانات، از جمله كمك همه جانبهی انگليس به سازماندهی مهاجرت يهوديان و استقرار آنها در فلسطين پرداختند.صهيونيستها با سازماندهی مهاجرت، خريد زمين، بيرون راندن بوميان عرب از سرزمين خود و تاسيس نوعی مجلس و سازمان ميليشيای يهودی „هاگاتا“ از يك سو تناسب جمعيت را تغيير میدادند و از سوی ديگر پايههای دولت و ارتش آينده را میريختند. با وجود اين، ابعاد مهاجرت در دههی نخست پس از جنگ جهانی اول محدود بود و تعداد يهوديان در فلسطين تا سال ۱۹۲۸ از ۱۵۵ هزار تجاوز نكرد.ناگفته نماند كه هم در آغاز تشكيل جنبش صهيونيستی و هم در سالهای گسترش آن، يهوديان با ناسيوناليسم نژادپرستانهی صهيونيسم مخالف بودند. آنها موطن اصلی خود را نه „سرزمين موعود“ بلكه زادگاه خويش و سرزمينهايی میدانستند كه در آن مقيم بودند.
آلبرت آينشاين، دربارهی ايدهی ايجاد دولت يهود، با پيشبينی رشد ناسيوناليسم تنگ نظرانه در آن، میگفت:
„دركی كه من از ايدهی اصلی يهوديت دارم با ايدهی يك دولت يهودی با مرزهای مشخص، با ارتش و به هر حال نوعی قدرت دنيوی مغاير است.... من از خسارات درونی كه ]اين دولت[ به دنبال خواهد آورد، خصوصاً از رشد يك ناسيوناليسم تنگ نظرانه در صفوف خودمان هراس دارم.
“شركت يهوديان در جنبشهای انقلابی، در جنبشهای سوسياليستی و كمونيستی در دهه های اول قرن بيستم كه فرامذهبی و مبلغ همبستگی جهانی بودند، وجود اتحاديههای كارگری يهودی (بونديستها) در روسيه، لهستان و ليتوانی كه هويت ملی و سوسياليستی داشتند و بر پايه ی اصول طبقاتی شكل گرفته بودند و همچنين ادغام و آميزش يهوديان با ملتهای ديگر و درصد بالای ازدواجهای مختلط در آلمان و فرانسه، همهی اينها نافی جنبش صهيونيستی و نافی تشكيل „دولت يهود“ بود.
افزون بر اين، بخشی از جامعه ی مذهبی نيز با اين اعتقاد كه دولت يهود جز با ظهور دوبارهی „منجی“ نمیتواند تاسيس شود، همواره با صهيونيسم و ايجاد يك „دولت يهود“ مخالف بودهاند.در ميان صهيونيستها و معتقدان به تاسيس „دولت يهود“ نيز عدهای ضرورتی در ايجاد اين دولت „در سرزمين موعود“ نمیديدند. در همان آغاز فعاليت جنبش صهيونيستی حتا برخی از نزديكان هِرتسِل، بنيانگذار اين جنبش، پيشنهاد میكردند كه „دولت يهود“ در آرژانتين يا اوگاندا تشكيل شود.
جنايت های نژادپرستانه ی نازی ها، كوره های آدم سوزی و كشتار يهوديان در آلمان و كشورهای اشغال شده به دست نازی ها، نقشی بزرگ در موفقيت و پيشروی جنبش صهيونيستی و هموار ساختن راه تشكيل يك دولت يهودی ايفا نمود. با آغاز گسترش كشتار يهوديان در آلمان، آهنگ مهاجرت به فلسطين شدت گرفت و فعاليت صهيونيست ها برای استقرار يهوديان در آن سرزمين بيش از پيش گسترش يافت. بسط دامنه ی مهاجرت به فلسطين و فعاليت صهيونيست ها در اشغال اراضی، تضاد ميان اعراب و يهوديان را در فلسطين تشديد كرد و به ايجاد مقاومت و شورش عليه مهاجرت و رشد جنبشهای ضد انگليس و فرانسه در جهان عرب منجر گرديد.
خواست اصلی اين جنبشها- كه از ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ جريان داشت- توقف مهاجرت يهوديان به فلسطين بود. در جريان اين شورشها چند هزار نفر به قتل میرسند. با وجود اين، همكاری آژانس يهود با بريتانيا در اين سالها گسترش میيابد. سازمان ميليشيای يهود توسط انگليس تجهيز میشود. كارخانه های مخفی اسلحه سازی توسط صهيونيست ها در فلسطين ايجاد می گردد. گروه های صهيونيستی برای انجام عمليات تروريستی سازمان داده میشوند و واحدهای ميليشيای يهود بوسيله افسران انگليسی آموزش داده میشوند.مقاومت در فلسطين و گسترش اعتراض در كشورهای عربی، ناگزير انگليس را كه در اوضاع جنگ به حمايت اعراب نياز داشت وادار میكند در استراتژی و سياستهای خود در برخورد با مساله ی فلسطين تغييراتی بوجود آورد.
بريتانيا در ماه مه ۱۹۳۷ با انتشار يك „كتاب سفيد“ اين تغييرات را اعلام میكند.
در اين كتاب در مورد فلسطين گفته میشود كه „اعلاميهی بالفور به هيچ وجه به معنای آن نيست كه فلسطين بر خلاف خواست ساكنان آن به يك دولت يهودی تبديل شود.
“ در اين كتاب همچنين با صراحت خاطر نشان میگردد كه تعهدات قبلی بريتانيا نمیتواند
„پايهی عادلانهای برای مطالبات فلسطين در جهت تبديل به دولت عربی باشد.“در چارچوب سياست جديد انگليس در اين باره سه نكتهی مهم تصريح میشود:
۱- تشكيل يك دولت مستقل فلسطين در فاصلهی ۵ سال كه در آن هم عربها و هم يهوديان شركت داشته باشند و مسؤوليت دولت، با رعايت منافع اساسی طرفين، ميان آنان تقسيم شود.
۲- تا زمان تشكيل اين دولت مهاجرت يهوديان با آهنگی پيش رود كه جمعيت يهودی فلسطين به يك سوم كل جمعيت برسد. پس از ايجاد اين تناسب هر مهاجرتی بايد با توافق عربهای فلسطين انجام گيرد.
۳- خريد زمينها توسط يهوديان محدود و ممنوع گردد.آژانس يهود با وجود مخالفت شماری از صهيونيستها، از آن جا كه مصالح خويش را در آن زمان در همراهی با انگلستان میدانست، ناگزير حمايت خود را از پيشنهادات اعلام داشت. اما به رغم اين ابراز حمايت و توافق ظاهری، اختلاف ميان آژانس يهود و انگليس نمیتوانست پنهان بماند. اين اختلاف سر انجام جنبش صهيونيستی را بسوی حاميانی جديد، بسوی آمريكا كشاند. آمريكا بدنبال اين نزديكی با صهيونيستها سياست خود را بر حمايت از جنبش صهيونيستی و مهاجرت يهوديان به فلسطين و ياری رساندن به تسهيل و تسريع اين مهاجرت قرار دارد.
با اين حمايت، سياست مربوط به محدود ساختن مهاجرت يهوديان به فلسطين عملاً بر روی كاغذ ماند. صهيونيستها با توجه به شرايط جديد و برخورداری از حمايت آمريكا، دهها هزار مهاجر را مخفيانه و به طور قاچاق وارد فلسطين كردند. آنها با بهره برداری از احساسات انسان دوستانهی افكار عمومیاروپا میكوشيدند آن را به حمايت از مهاجرت يهوديان به فلسطين برانگيزند. تبليغات صهيونيستها به رغم پوشش انسان دوستانه، در واقع ابزاری بود برای متحقق ساختن پروژهی ايجاد يك دولت يهودی در سرزمين فلسطين. عربها در همان زمان در پاسخ به اين تبليغات به درستی میگفتند كه هدف از مهاجرت به فلسطين نه پناه جستن، بلكه اشغال „ارض موعود“ و تشكيل يك دولت يهودی در خاك فلسطين است.
يهوديان به بسياری از كشورها امكان مهاجرت داشتند. در فلسطين نيز عربها مخالفتی با بخشی از پناه جويان نداشتند و فلسطين پيش از آن نيز دهها هزار پناه جوی يهودی را پذيرفته بود. مخالفت آنان نه پذيرش متعارف و متعادل پناه جويان، بلكه با پروژهی صهيونيستها برای تغيير توازن جمعيت در فلسطين و شهرك سازی برنامه ريزی شدهی يهوديان در آن سرزمين بود.پس از پايان جنگ جهانی دوم، امپراتوری انگليس به علت فرسايشها و هزينههای ناشی از جنگ، مشكلات بزرگ مالی، وخامت اوضاع داخلی و ظهور قدرتهای جديد در عرصهی جهانی، ديگر توان لازم را برای ايفای نقش امپراتوری قدرتمند نداشت و ناگزير شد در صحنهی جهان از بسياری مواضع پيشين و حتا بخشهايی از مستعمرات عقب نشينی كند.
در همين ارتباط مسالهی فلسطين را نيز به سازمان ملل واگذار نمود. وزير خارجهی انگليس در ۱۸ فوريه ۱۹۴۷ در توضيح اين تصميم اظهار داشت:
„ما نه قادر هستيم پيشنهادهای اعراب يا يهوديان را بپذيريم و نه میتوانيم راه حلی را به همگان تحميل كنيم“.پس از طرح مساله در سازمان ملل، كميسيون ويژهای مركب از ۱۱ كشور مامور رسيدگی به موضوع فلسطين شد. كميتهی عالی عرب كميسيون را تحريم كرد. در نتيجه كميسيون بدون شنيدن نظرات يكی از دو طرف دعوا، اعراب، گزارش و پيشنهادهای خود را تنظيم كرد و به مجمع عمومیسازمان ملل ارايه داد. پيشنهاد اكثريت كميسيون اين بود كه فلسطين به دو كشور يهودی و عربی تقسيم شود و اورشليم و اماكن مقدس تحت نظارت بينالمللی قرار گيرد. در برابر نظر اكثريت، اقليت كميسيون ايجاد يك دولت فدرال مستقل را با موجوديت عربی و يهودی پيشنهاد كرد.
در زمان تشكيل كميسيون نامبرده پانصد هزار يهودی و يك مليون و صد هزار عرب در سرزمين فلسطين ساكن بودند. سرانجام، پس از گفتگو پيرامون پيشنهاد اكثريت، طرح نهايی سازمان ملل تدوين گرديد. بنا بر اين طرح در ۵۵ درصد سرزمين فلسطين كه در آن ۵۰۰ هزار يهودی و ۴۰۰ هزار عرب ساكن بودند يك دولت يهودی تشكيل میشد و در ۴۵ در صد اراضی باقيمانده يك دولت عربی با ۷۰۰ هزار عرب و چند هزار يهودی تاسيس میگرديد.
در بيت المقدس نيز طبق اين طرح قريب ۲۰۰ هزار نفر- يعنی نيمی عرب و نيمی يهودی- سكونت میگزيدند.
سازمان ملل در زمان تصويب اين پيشنهاد ۵۶ عضو داشت كه بخشی از آن زير نفوذ آمريكا و تعدادی وابسته به شوروی سابق بودند. تصويب قطعنامه مستلزم دو سوم آرا مجمع عمومیبود كه با توجه به شرايط اشاره شده، سرانجام با آرای آمريكا، شوروی و وابستگان به آنها، آرای كشورهای اروپای غربی و فشارهای آمريكا به برخی از كشورها (از جمله تهديد يونان به قطع كمك و تهديد ليبريا به تحريم صادرات كائوچو) توانست اكثريت لازم را بدست آورد.قطعنامه با ۳۳ رای موافق، ۱۳ رای مخالف و ۱۰ رای ممتنع در ۲۹ نوامبر ۱۹۴۷ در مجمع عمومیسازمان ملل به تصويب میرسد.طرح تقسيم فلسطين به گونهای كه به تصويب رسيد به طور آشكار به حق حاكميت ملی و اصول مورد قبول سازمان ملل در تضاد بود. طبيعی است كه اين طرح نمیتوانست مورد قبول اعراب باشد. در سرزمينی كه موطن اعراب بود و تا بيست سال پيش از تصويب قطعنامهی سازمان ملل، يهوديان در آن جا اقليتی بسيار كوچك را تشكيل میدادند، ايجاد يك دولت يهودی به دنبال زورگويیها و اقدامات هدفمند صهيونيستها و سازمان دهی مهاجرتِ تحت حمايت انگليس و سپس آمريكا، طبعاً نمیتوانست برای ساكنان عرب اين سرزمين و برای تمامیجهان عرب، امری قابل قبول باشد. افزون بر اين در همان زمانِ تصويب قطعنامه، يهوديان هنوز يك سوم جمعيت فلسطين را تشكيل میدادند. اعراب با كدام منطق و با كدام عدالت بايد میپذيرفتند كه ۵۵ در صد اين سرزمين به يك „دولت يهودی“ واگذار شود و چرا بايد ۴۰۰ هزار نفر از عربهای فلسطين در چارچوب يك دولت يهودی به يك اقليت تبديل شوند؟
تشكيل دولت اسراييل چند ماه پس از تصويب قطعنامه، در ۱۴ مه ۱۹۴۸ بن گورين تاسيس دولت اسراييل را اعلام نمود. اما، قضايا به اين بی عدالتی بزرگ و نقض آشكار حقوق مردم فلسطين و حق حاكميت آنها محدود نماند. صهيونيستها در پی اشغال فلسطين، اشغال „ارض موعود“ بودند و تحقق اين هدف را، هم پيش و هم بعد از تشكيل دولت اسراييل با توسل به هر جنايتی پی گيرانه دنبال كردند.
دولت صهيونيستی و نژادگرا، برای تحقق اين هدفها نمیتوانست خصلتی اشغالگر نداشته باشد و میبايستی برای استقرار در سرزمين موعود، آن را از سكنهی بومیخالی كند و هر روز سرزمينهای تازهای را اشغال نمايد. سه هفته پس از تصويب طرح تقسيم فلسطين، بن گورين در يك سخنرانی اعلام داشت كه طرح نامبرده „پايههای يك دولت پايدار يهودی را تضمين نمیكند.“ پس از تاسيس اسراييل نيز بن گورين و ساير رهبران اين دولت نه مرزهای تعيين شده را پذيرفتند و نه مصوبات طرحِ دربارهی اتحاد اقتصادی را اجرا كردند.
بر عكس تا آن جا كه در توان داشتند از ايجاد دولت فلسطين جلوگيری كردند و هر روز سرزمينهای جديدی را تصاحب كردند.از فردای تصويب طرح در سازمان ملل، سياست تهديد و كشتار فلسطينی ها، سلب مالكيت و وادار ساختن آنها به ترك سرزمين خود همچنان بی وقفه ادامه يافت.
نمونهی فراموش نشدنی آن، قتل عام وحشيانه ی „ديرياسين“ در نزديكی بيت المقدس است.صهيونيست ها ۴ ماه پس از تصويب طرح سازمان ملل و يكماه پيش از تاسيس دولت اسراييل، در ۹ آوريل ۱۹۴۸، هجوم وحشيانهای را برای تصاحب اين دهكده سازمان دادند. در اين يورش جنايتكارانه حدود ۱۱۰ نفر و به روايت هايی حدود ۲۵۰ نفر از اهالی اين دهكده، از زن و مرد و كودك را قتل عام كردند.
اين گونه كشتارها، كه از جنايت های نازی ها دست كمی نداشت، به „ديرياسين“ محدود نبود.
قتل عام در روستای صفصاف و دهكده ی صالحه، يادگارهای ديگری از جنايات آن دوره است. در اين روستاها، با اين كه اهالی آن جا پرچم سفيد برافراشته بودند، مورد حمله سربازان مهاجم قرار گرفتند. آنان زنان و مردان را از يكديگر جدا ساختند، به زنان تجاوز نموده، مردان را با دستهای بسته به قتل رسانده و آنها را در گورهای دستجمعی دفن كردند.
يك روز پس از اعلام تاسيس دولت اسراييل، كشورهای عرب همسايه (اردن، سوريه و مصر) زير فشار نارضايی مردم و خواست آنها مبنی بر كمك به مردم فلسطين، بدون آمادگی لازم عليه اين دولت وارد جنگ شدند. در نتيجه ی اين جنگ كه با وجود چند بار متاركه بيش از يك سال ادامه داشت، اسراييل مرزهای خود را بسيار فراتر از حدودی كه قطعنامه ی سازمان ملل تعيين كرده بود، پيش برد و بخش غربی بيت المقدس را نيز اشغال كرد.
با تصاحب سرزمينهای جديد توسط اسراييل ۸۰۰ هزار فلسطينی ساكن اين سرزمين ها آواره شدند و به كرانه های غربی رود اردن و كشورهای همسايه گريختند.پس از آتش بس، تلاشهای اعراب برای صلح و پيشنهادهای مختلف آنها، از جمله پيشنهادات ملك عبدالله، پادشاه اردن، طرحهای سوريه، پيشنهادهای مصر در دورهی فاروق و پيشنهادهای جمال عبدالناصر در سالهای پس از كودتای „افسران آزاد“، بی نتيجه ماند. اسراييل در پی اشغال تمامیفلسطين بود و به صلح نمیانديشيد. برای اسراييل همان گونه كه اِبا اِبان، نمايندهی اسبق آن در سازمان ملل گفته بود: „قراردادهای آتش بس كافی است. اگر ما به دنبال صلح برويم، اعراب بهای آن را مطالبه خواهند كرد. يا سرزمينها را يا بازگشت آوارگان را يا همه را.“ اين گفتار در واقع بازتاب سياست اسراييل است. اسراييل اين سياست را به رغم شركتهای ظاهری در مذاكرات صلح و كنفرانسهای صلح، در تمام دوران موجوديت خود دنبال كرده است، و كماكان در پی ادامهی آن است.تجاوز به كشورهای عرب همسايه و ا شغال سرزمينهادر۵ ژوئن ۱۹۶۷، اسراييل در جريان جنگی سريع (جنگ ۶ روزه) بخشهای بزرگی از باقيماندهی سرزمين فلسطين را، شامل كرانه ی غربی رود اردن، نوار غزه و بيتالمقدس شرقی به اضافهی بلندیهای جولان از سوريه و صحرای سينا از مصر، اشغال كرد.
پس از پايان جنگ، شورای امنيت سازمان ملل طی قطعنامهای (قطعنامهی ۲۴۲ مصوب نوامبر ۱۹۶۷) از اسراييل میخواهد سرزمينهای اشغالی را تخليه كند. اما، اسراييل نه تنها مناطق اشغالی را تخليه نكرد، بلكه با اجرای سياست شهرك سازی يهودی در اين سرزمينها مسالهی فلسطين را بغرنجتر و كينههای قومی و نژادی را شديدتر ساخت، ايجاد شهركهای يهودی كه دو ماه پس از پايان جنگ آغاز شد، به رغم اعتراضات بينالمللی هر روز شتاب بيشتری يافت، به طوری كه ساكنان شهركهای يهودی نشين در سال ۲۰۰۱ در بيتالمقدس به رقمی بالغ بر ۲۰۰ هزار نفر و در كرانهی غربی رود اردن به جمعيتی در همين حدود رسيد. در نوار غزه نيز نزديك به ۶ هزار يهودی مهاجر در اين شهركها ساكن شدند.امتناع اسراييل از تخليهی اراضی اشغالی، كشورهای عربی را سرانجام به جنگ عليه اسراييل كشاند. دولتهای مصر و سوريه زير فشار مردم اين كشورها و افكار عمومیدنيای عرب كوشيدند مناطق اشغالی را از راه جنگ باز پس گيرند. ارتشهای مصر و سوريه در ۶ اكتبر ۱۹۷۳ تلاش برای بازپس گرفتن سرزمينها را از طريق نظامیآغاز كردند. اما، اين جنگ با وجود در برداشتن پيروزیهايی برای مصر و سوريه نتوانست به هدف مورد نظر برسد و مشكل تخليه ی مناطق اشغالی را حل كند.چهار سال پس از جنگ اكتبر ۷۳، اسراييل به جای اجرای قطعنامهی تخليه ی اراضی اشغالی، با ميانجيگری آمريكا با امضای قرارداد صلح جداگانه موافقت میكند. با توجه به اين توافق، انور سادات رييس جمهور مصر، در ۱۹ نوامبر ۱۹۷۷ به بيتالمقدس میرود و قرارداد صلح ميان اسراييل و مصر را امضا میكند. در اين قرارداد اسراييل موافقت میكند تمامیصحرای سينا را تخليه كند و به مصر پس دهد. با وجود اين تخليه صحرای سينا قريب ۴ سال و نيم به طول انجاميد. هزينهی امضای قرارداد صلح جداگانه ميان مصر و اسراييل برای دنيای عرب و فلسطينیها، در هم شكسته شدن جبهه ی اعراب و تنها شدن فلسطينیها بود. صلح جداگانه عملاً زمينه تعرضهای جديد اسراييل را بيش از پيش هموار ساخت.در ۱۹ مارس ۱۹۷۸، يعنی قريب ۴ ماه پس از امضای قرارداد صلح ميان مصر و اسراييل، ارتش اسراييل به جنوب لبنان تجاوز كرد و ۶ هفته پس از تخليهی صحرای سينا، در ۶ ژوئن ۱۹۸۲ به تهاجمی گسترده عليه لبنان دست زد. بيروت را محاصره كرد و اردوگاههای فلسطينیها و مقر سازمان آزاديبخش فلسطين را بمباران كرد. لبنان بوسيلهی ارتش اسراييل اشغال شد و جهان بار ديگر شاهد صحنههای تازهای از جنايتهای اسراييل و اين بار به همراهی فلانژهای لبنانی متحد آنان- عليه مردم فلسطين و لبنان گرديد. يورشهای وحشيانهی اسراييل توسط آريل شارون وزير دفاع آن روز و نخست وزير سالهای بعد، طراحی و زير نظر و فرماندهی او به اجرا درآمد.
قتل عام ساكنان اردوگاههای صبرا و شتيلا- كه در بخش اول اين مقاله بدان اشاره شد- اخراج سازمان آزاديبخش فلسطين از لبنان و پراكنده شدن اعضای آن در كشورهای مختلف عربی از جمله نتايج اين يورش و تجاوز وحشيانه بود.سركوب اردوگاههای فلسطين، ضربه های وارده بر سازمان آزاديبخش، تعطيل پايگاههای آن در كشورهای همسايهی اسراييل و ترور رهبران برجستهای چون ابوجهاد و ابواياد توسط تروريستهای اسراييل از يك سو و سياست بی عملی و سازشكارانه ی دولتهای عربی از سوی ديگر، دورانی از ركود و بن بست را به مردم فلسطين و مبارزه ی حق طلبانه ی آنها تحميل كرد.
اما آتشی كه رانده شدن از وطن و سرزمين در ميان مردم فلسطين برافروخته است، خاموش نشدنی است. به رغم شكستها و ناكامیها، با ايجاد هر فرصتی، شعله های آن دوباره زبانه میكشد. اين فرصتِ دوباره، قتل چهار كارگر فلسطينی در غزه بود.در دسامبر ۱۹۸۷، چهار كارگر فلسطينی شامگاهان در راه بازگشت از محل كار به خانه به دست اسراييلیها به قتل میرسند.
اين حادثه جرقهای بود كه به سرعت سراسر مناطق اشغالی را فرا گرفت و در مدتی كوتاه به قيام عمومیمردم مناطق اشغالی مبدل شد. با اين جنبش و قيام (انتفاضه) و ادامهی بی وقفهی آن به مدت ۵ سال، فلسطين بار ديگر به يك مسالهی مهم خاورميانه و جهان تبديل گرديد.تاثير انتفاضه بر روی افكار عمومی جهان عرب و فشار آن بر دولتهای عربی، اقدام اين دولتها را در مسالهی فلسطين اجتناب ناپذير كرد. افزون بر اين، آمريكا و اسراييل نيز در برابر اين جنبش كه بازتاب مقاومت درهم ناشكستنی ملتی بود كه با همهی سختیها و آوارگیها از پای نمینشست، نمیتوانستند بی تفاوت بمانند. در چنين شرايطی از يك سو دولتهای عربی به آمريكا متوسل شدند و برای انجام اقداماتی در اين زمينه فشار آوردند و از سوی ديگر رهبران اسراييل علاوه بر فشار ناشی از گسترش انتفاضه با فشار بخش قابل توجهی از مردم اسراييل و جنبش صلح اسراييل روبرو بودند كه خسته از جنگ و خشونت خواستار صلح بودند. آمريكا نيز با توجه به اوضاع بوجود آمده و منافع خود در منطقه، خواهان نوعی حل و فصل مناقشهی اعراب و اسراييل بود. اين حل و فصل، هم شامل عادی سازی مناسبات اسراييل با كشورهای عربی و ايجاد يك دولت مستقل فلسطين، و هم شامل حفظ سلطهی اقتصادی، سياسی و نظامیاسراييل در منطقه میگرديد.بدين ترتيب، آمريكا در اكتبر ۱۹۹۱ مبتكر برگزاری كنفرانسی گرديد كه در آن برای نخستين بار هياتهای نمايندگی كشورهای عربی و نمايندگان اسراييل و فلسطين به گرد يك ميز مینشستند. پس از اين „كنفرانس صلح“ در مادريد، تلاش برای دستيابی به صلح همچنان ادامه يافت و سرانجام بيانيهی توافق اصولی در اين زمينه، در ۱۳ سپتامبر ۱۹۹۳، در واشنگتن توسط اسحاق رابين نخست وزير وقت اسراييل و ياسر عرفات رييس سازمان آزاديبخش فلسطين در حضور بيل كلينتون رييس جمهور آمريكا به امضا رسيد. مدتی بعد نمايندگان اسراييل و فلسطين در اسلو، بر روی متن قراردادی كه „قرارداد اسلو“ نام گرفت، به توافق رسيدند.قرارداد اسلو تنها بخش محدودی از مطالبات مردم فلسطين را متحقق میساخت. بر خلاف قطعنامهی ۱۹۴۷ سازمان ملل، كه در آن ۴۵ درصد از سرزمين فلسطين متعلق به فلسطينیها اعلام شده بود، طبق اين قرارداد اكنون دولت فلسطين بر روی ۲۲ درصد از سرزمين فلسطين تشكيل میگرديد. افزون بر اين، قرارداد نامبرده مسالهی مرزهای خارجی، آوارگان، بيتالمقدس و شهرك سازیهای يهودی نشين را همچنان لاينحل باقی میگذاشت.
با وجود اين، مردم فلسطين و سازمان آزاديبخش به اميد آغاز دوران صلح از اين قرارداد پشتيبانی كردند. اما، همانگونه كه در بخش اول مقاله اشاره شد، اين اميد ديری نپاييد و اسراييل تا سال ۲۰۰۰ كه انتفاضهی دوم به دنبال اقدام تحريك آ ميز شارون آغاز گرديد، تنها به انجام بخشی از تعهداتاش تن داد.۷ سال پس از قرارداد صلح يك سوم از نوار غزه و ۶۰ درصد از كرانهی غربی رود اردن كماكان خارج از ادارهی تشكيلات خودگردانی فلسطين باقی ماند. شهركهای يهودی نشين نه فقط تخليه نشد، بلكه تعداد آنها افزايش يافت.
هزاران زندانی سياسی بر خلاف تعهدات اشاره شده همچنان در زندانهای اسراييل بودند. در اين „سالهای صلح“ شرايط زندگی و معيشت و حتا آزادی حركت در مناطق اشغالی برای فلسطينیها دشوارتر و تحقيرآميزتر گرديد.با وجود اين، سازمان آزاديبخش فلسطين همچنان بر سياست مصالحه و روند صلح تكيه و اميد داشت. اما، اين سياست سرانجام بی حاصلی خود را نشان داد و با شكست روبرو گرديد. آزمون چندين سالهی پس از قرارداد اسلو بار ديگر آشكار ساخت كه اسراييل در پی صلح و پذيرش حقوق مردم فلسطين و حتا پذيرش بخشی از اين حقوق نيست. اسراييل در پی در هم شكستن مقاومت فلسطينیها و ادامهی اشغال سرزمينهاست.صهيونيستها دولت اسراييل را به استناد طرح نوامبر ۱۹۴۷ سازمان ملل تاسيس كردند.
اما، حتا اين مصوبه را در آن جا كه به حقوق فلسطينیها مربوط میشود، اجرا ننمودند. با وجود قطعنامههای متعدد سازمان ملل، از جمله قطعنامهی ۱۹۴ مصوب ۱۱ دسامبر ۱۹۴۸، مبنی بر پذيرش حق تشكيل دولت مستقل فلسطين و حق بازگشت پناهندگان، اسراييل بی اعتنا به آن با ادامهی سياست اشغالگرانه، ۷۸ درصد از اين سرزمين را تصاحب كرده است. با گذشت ۴۲ سال از تصويب قطعنامهی ۲۴۲ سازمان ملل كه طی آن از اسراييل خواسته شده بود سرزمينهای اشغالی را تخليه كند، اين سرزمينها به جز سينايی كه به بهای در هم شكستن جبههی اعراب و امضای قرارداد صلح جداگانه در سال ۱۹۷۷ به مصر پس داده شد، همچنان در اشغال اسراييل مانده است.از زمان تاسيس اسراييل تا كنون قريب ۴۵۰ قطعنامه عليه آن از سوی سازمان ملل در محكوم ساختن سياستها و تجاوزاتاش و يا در موظف كردن آن به اجرای اقداماتی معين به تصويب رسيده است. اما، اسراييل با برخورداری از حمايت اروپا و پشتيبانی همه جانبهی آمريكا بی اعتنا به اين مصوبات، كه بازتاب داوری جهانی و تصميم جامعهی جهانی است و با بی اعتبار و بی ارزش ساختن قطعنامه ها و مصوبات سازمان ملل، همچنان به كارهای غير قانونی خود ادامه داده است. طرفه اين كه آمريكا به بهانهی عدم اجرای قطعنامه سازمان ملل توسط رژيم صدام، آن لشگركشی ويرانگر تاريخی را به عراق به راه انداخت. ولی حامی اسراييل در بی اعتنايی به قطعنامهها و بی اعتبار كردن مصوبات سازمان ملل و شورای امنيت و نقض قوانين و پيمانهای بينالمللی است.تاريخ اسراييل تاريخ به كارگيری مستمر زور و خشونت عليه فلسطينی ها و تجاوز به كشورهای همسايه است. تاريخ ۶۰ ساله ی موجوديت آن، تاريخ اِعمال سركوب و ستم و اجحاف عليه مردم فلسطين و گسترش اشغال سرزمين آن هاست. اين تاريخ ۶۰ ساله اما، در عين حال نشان می دهد كه سلاح های پيشرفته ی اسراييل، ارتش نيرومند، زرادخان هی عظيم توپ و تانك و بمب افكن ها و جنگنده های مدرن آن قادر نيستند مقاومت مردم فلسطين را در هم شكنند. نتيجه و محصول كار ماشين نظامیاسراييل نه پايان دادن به مقاومت فلسطينی ها، بلكه برانگيختن كينه و دشمنی مردم عرب و مسلمان جهان، برانگيختن جنگ مذهب ها، دامن زدن به رشد بنيادگرايی مذهبی در اسراييل و كشورهای اسلامی و گسترش نفرت و اعتراض جهانيان به دولت صهيونيستی است. ماشين نظامیاسراييل عامل توليد و بازتوليد ترور و خشونت و عمليات انتحاری و روی آوردن هزاران جوان خشمگين مسلمان و فلسطينی به سازمانهای راديكال و گروههای تروريستی است.استقرار صلح و آرامش در منطقه بدون خاموش كردن اين ماشين، بدون مهار اسراييل و سياست جنگ، تجاوز و اشغال و بدون تامين مطالبات محقانه ی مردم فلسطين ممكن نخواهد بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر