۱۳۸۸ اسفند ۵, چهارشنبه

اين دبير گيج گول كوردل: تاريخ،




























اي
ن دبير گيج گول كوردل: تاريخ،
تا مذهّب دفترش را گاهگه مى خواست
با پريشان سرگذشتى از نياكانم بيالايد؛
رعشه مى افتادش اندر دست.
در بَنان دُر فشانش كِلك شيرين سِلك مى لرزيد.
حِبرش اندر مِحبر پُر ليقه چون سنگ سيه مى بست.
زانكه فرياد امير عادلى چون رعد برميخاست:
ــ «هان، كجايى اى عموى مهربان! بنويس
ماه نو را دوش ما، با چاكران، در نيمشب ديديم.
ماديان سرخ يال ما سه كرّت تا سحر زائيد.
در كدامين عهد بوده ست اينچنين، يا آنچنان؟ بنويس.»

هیچ نظری موجود نیست: