بهزاد کریمی یکی از سران سازمان اکثریت در چهلمین سالگرد رستاخیز سیاهکل، سرآغاز جنبش مسلحانه در ایران، مصاحبه ای در زمینه مسأله ملی انجام داده و آن را تحت عنوان " سیری گذرا در نگاه چریک فدایی خلق به مسئله ملی در ایران چند پرسش و پاسخ با بهزاد کریمی" منتشر نموده است.
اولین نکته ای که در این مصاحبه جلب توجه می کند این است که طوری با بهزاد کریمی برخورد می شود که گویا وی یک فرد صاحب نظر در امور و مسایل سازمان چریکهای فدائی خلق ايران است، و اینطور جلوه داده شده که کسانی که او را نمی شناسند گمان خواهند برد که او گویا در دوره فعالیت های انقلابی چریکهای فدائی خلق در سالهای 50، در آن سازمان فعالیت می کرده و از نزدیک در جریان مسایل آنها قرار داشته است. در حالی که واقعیت این طور نیست. از این جهت قبل از پرداختن به اظهارات او در مورد مسأله ملی، لازم است سابقه این فرد اکثریتی که خود را به فدائی های دوران شاه می چسباند روشن شود.
بهزاد کریمی از زمان شروع فعالیت سیاسی خود تا سال 1357 که رژیم شاه سقوط کرد کمترین ارتباطی با چریکهای فدائی خلق نداشت. او مطلبی در مورد رفیق ابراهیم پور رضا خلیق نوشته که در سایت بی بی سی منتشر شده، در آنجا وی از آشنائی خود با آن رفیق صحبت می کند و معلوم می شود که او نه با ابراهیم بلکه با برادر او بهروز پور رضا خلیق که امروز یکی از سران اکثریت معلوم الحال است همشهری و همکلاسی بوده است، و در این رابطه ابراهیم را دیده است. خود در همان مطلب در مورد رفیق ابراهیم می گوید که " اولین آشنائی در دوران اعتصابات دانشجوئی سال 46 !" بود. ولی آنچه را که او در تلاش به اثبات آن است و بی وقفه تکرار میکند این است که " من آنم که پدرم بود فاضل...". صرف آشنا بودن با فردی که بعد ها یکی از مبارزین چریک فدائی خلق شد ،دلیل بر همراه و هم فکر و همگام بودن با او نیست و آشنائی و یا حتی دوستی دورادور کریمی در تبریز با او ( چون محل اقامت رفیق ابراهیم در تهران بود) هم بر اساس درک و نزدیکی با تئوری انقلاب وتفکر سیاسی حاکم با رفیق ابراهیم نبوده است. بهزاد کریمی به گفته خودش سه بار توسط ساواک بازداشت و زندانی شده است ولی با این که هیچکدام از آن دستگیری ها حتی در ارتباط هواداری دور هم با چریکهای فدائی خلق نبوده است، اما او به هر حال خود را از " فداییان خلق..." می نامد.
البته می دانیم که بهزاد کریمی نیز مثل خیلی های دیگر که ربطی به چریکهای فدائی خلق نداشتند در سازمان چریکهای فدائی خلق ایران پس از سقوط رژیم شاه، مقام و سمت هائی پیدا کرد و مثلاً مسئول شاخه کردستان آن سازمان شد. همان سازمانی که در مرکزیت آن، افراد رژیم نگه داری مثل فرخ نگهدار و عبدالرحیم پور (مجید) قرار داشتند . و قابل تأکید است که جناب کريمی که از مساله ملی هم دم می زند در شرايطی که در کردستان مسئول بود خط سازشکاری سازمانش را با جمهوری اسلامی در پیش گرفت و برعلیه خلق مبارز کرد که برای آزادی و کسب خودمختاری و حل مساله ملی مبارزه می کردند، عمل کرد. بعد هم او در همه فعالیت های ضد خلقی سازمان اکثریت شرکت کرد. همه می دانند که سازمان اکثریت نه فقط در نظر بلکه در عمل بارها و بارها ضدیت کامل خود را با " چریک فدائی" و "نگاه چریک فدائی" نسبت به مسایل جنبش انقلابی و مردمی نشان داده و فقط یادآوری همدستی آنها با رژیم جمهوری اسلامی در سرکوب خلق های ایران برای اثبات این امر کافی است. بنابراین، بهزاد کریمی صرفأ با بیان " من آنم که رستم بود پهلوان " نمیتواند دم خروس را زیر جُبّه خود پنهان نگه دارد. حتی اگر به فعالیت سیاسی او در دوره رژیم شاه توجه کنیم می بینیم که او به ادعای خودش در " نیمه های سال 1349، در پی کار مطالعاتی و بحث بر سر « چه باید کرد؟» بود" ! در صورتی که در سالهای پیش از آن در همان تبریز رفیق صمد بهرنگی " مسلسل پشت ویترین مغازه و مبارزه و حرکت ماهی سیاه کوچولو را ترسیم کرده و سمت و سوی مبارزه را نشان داده بود و نوشته هایش در روستا های کرمانشاه و خوزستان و ... سایر استانها توسط آموزگاران انقلابی برای شاگردان خوانده میشد. یا رفقای دیگر مثل رفیق بهروز دهقانی و دیگر رفقا در همان سال 49 به کلانتری 5 تبریز حمله میکنند و رستاخیز سیاهکل، سر آغاز مبارزه مسلحانه در ایران ، تابو ها را می شکند و... از این مرحله به بعد مبارزین انقلابی بسیاری جذب چریکهای فدائی خلق ایران میشوند و در راه رهائی کارگران، زحمتکشان شهر و روستا و خلقهای تحت ستم از یوغ سرمایه داران و رژیمهای وابسته به امپریالیسم، با خون خود ، جنبش نوین کمونیستی را آبیاری می کنند. ولی در همه اين سالها نامبرده نه تنها هيچ طرفداری و حمايتی از مبارزه ای که شروع شده بود نمی کند بلکه بر عليه اش سخن می گويد.
البته بحث این نیست که چرا بهزاد کریمی در دوره شاه مثل صدها چریک فدائی خلق امثال ابراهیم پور رضا خلیق مبارزه نکرده است بلکه بحث این است که او امروز حق ندارد خود را به عنوان کسی جلوه دهد که گویا از چريکهای فدائی خلق بوده است و در نتیجه در میان کسانی که او را نمی شناسند، توهم ایجاد بکند. روشن کردن این موضوع و برخورد به سخنانی که او در مورد مسأله ملی مطرح کرده است، مرا مصمم کرد تا کنکاشی به اظهارات وی در "سیری گذرا در نگاه چریک فدایی خلق به مسئله ملی در ایران" داشته باشم.
اولین پرسش در مصاحبه با بهزاد کریمی این است که: اهمیت و جایگاه مساله ملی برای فداییان خلق تا چه حد شناخته بود؟ وی در پاسخ معیار خود در این زمینه را به این شکل بیان میکند: " به نظر من چه دیروز و چه امروز، داوری نسبت به رویکرد هر جریان سیاسی در ایران پیرامون موضوع مطروحه، پیش ازهر چیز بسته به قبول یا عدم قبول موجودیت این مساله و درونی و ساختاری دیدن آن در ایران است از سوی همان جریان!..." وی با استناد به جزوه "آنچه یک انقلابی باید بداند" و تأئید سخنانی که در مورد مسایل ملی و فرهنگی " در آن نوشته شده، میگوید: "همانگونه که می بینیم هم شروع گفتار با تیتر"مسایل ملی"، و هم تاکیدات زیر تیتر مبنی بر وجود "خلق های چندی" در کشور و نیز زبان های مختلف در آن، و هم دعوت به شجاعت برای رفع این معضل با پرواز فکری تا افق تشکیل جمهوری های خود مختار و در صورت لزوم استقرار ساختار فدرالیسم در میهن وهمه اینها البته با هدف "استحکام وحدت ملی " میان "ملت ما"، رسم کننده خطوط کلی آن دیدگاهی است که وجود تبعیض ملی و مسئله ملی در کشور را محرز می داند."
در اینجا وی خود را مدافع حل مسأله ملی نشان می دهد و با آب و تاب از شجاعت برای رفع این معضل دم میزند. با تأئید، نقل قول های دیگری هم می آورد مثلاً می نویسد رفیق جزنی در مورد کردستان میگوید: " کردستان از ویژگی مخصوص بخود بر خوردار است. کردها میتوانند در اولین فرصت در یک اظهار نظر عمومی در کردستان حق خودمختاری بدست آورند...."(ص66- جزوه" آنچه یک انقلابی باید بداند " که البته این جزوه با نام رفيق علی اکبر صفائی منتشر شده اما امروز تاکيد می شود که آن نوشته رفیق بيژن جزنی می باشد) و با تاکید به وجود زمینه جنبش مسلحانه در کردستان و حمایت جنبش مسلحانه سراسری از آن مطلب زیر را از رفیق بیژن جزنی از کتاب "چگونه مبارزه مسلحانه توده ای میشود، نقل می کند: " ... جنبش میتواند توسط سازمانهای تثبیت شده خود با رهبران جنبش های ملی رابطه برقرار کرده حتی نیروی نظامی خود را ولو جنبه سمبولیک داشته باشد ، در اختیار این جنبش ها قرار دهد...." .
آیا بهزاد کریمی واقعاً مدافع حل مسأله ملی در ایران است؟ آیا کردستان از نظر سوق الجیشی و منطقه ای موقعیت مناسبی برای فعالیت و رفع مسئله ستم ملی نبود؟ بگذارید نه از روی حرفها و ادعاهای او بلکه از روی عمل او قضاوت کنیم. کریمی خود نوشته است: "در همان روزهای نخست پس از انقلاب، یکی از اولین تصمیمهایی که مسئولین وقت سازمان اتخاذ کردند، ایجاد شاخههای علنی در سراسر کشور بود. مسئولیت تشکیل شاخه کردستان بر عهده من گذاشته شد و با پیشنهاد من مهاباد بعنوان مرکز شاخه تعیین گردید.... پس از تأسیس شاخه و رهنمود به هواداران که در همه شهرها اقدام به تأسیس دفاتر کنند، طی چند هفته تقریباً در همه شهرهای کردستان و کرمانشاه و چندین شهر آذربایجان غربی، ستادهای فداییان خلق گشایش یافت..." (این چنین کژ خوانی تاریخ در حضور زندگان؟! – بهزاد کریمی ). از همین نقل و قول این واقعیت استنتاج میگردد که در سال 1357 در کردستان نیز همانند دیگر مناطق ایران درصد بسیار بالائی از مردم با عشق به عنصر چریک فدائی و سابقه مبارزاتی اش به سوی سازمانی که تصور می کردند همان سازمان فدائی است روی آورده اند. و واقعیت این است که حتی قبل از آن ( قبل از تشکيل شاخه علنی توسط مرکزیت غصب شده!) در پائیز سال 57 هوادارانی در سنندج گروهی را تشکیل داده و خواهان ارتباط با مرکزیت بودند و این امر در شرایطی بود که حتی در کردستان هنوز جریانات رادیکال محلی و کرد زبان اعلام موجودیت نکرده بودند.
در چنان شرایط مطلوبی برای مبارزه جهت حل مسأله ملی در کردستان، بهزاد کریمی که اکثريتی ها وی را محمد خطاب می کردند، چگونه عمل کرد و نقش او که "مسئولیت کلیدی شاخه کردستان" را داشته، به همراه علیرضا اکبری شاندیز (جواد) یکی دیگر از مسئولین آن سازمان، زیر مجموعه ( مرکزیت غصب شده توسط فرصت طلبان )، در قبال سیل هواداران صادق کرد معتقد به عنصر چریک فدائی چه بود؟ جواب این است که او و سازمانش با نزدیک شدن به حزب توده به کرنش در مقابل رژیم جمهوری اسلامی پرداخته و سعی کردند که ذهن مردم و هواداران به خصوص در کردستان را برای این کرنش آماده کنند. با این که جمهوری اسلامی هنوز سه ماه از روی کار آمدنش نگذشته بود که به کردستان حمله نظامی کرد و مردم زیادی را در آنجا کشت ولی بهزاد کریمی و دیگر افراد سازشکار که همراه فرخ رژیم نگه دار فعالیت می کردند، از مردم کردستان خواستند که به جای دفاع از خود در مقابل جمهوری اسلامی و پافشاری روی شعارهای عادلانه خود، اسلحه به زمین بگذارند و به جای مقاومت در مقابل ارتجاع به قدرت خزيده و پرچم تسليم برافرازند. همین ها که بعداً سازمان اکثریت را تشکیل دادند در دوره خونریزی های وحشیانه و بی حساب جمهوری اسلامی در سال 60 از هواداران خود خواستند که با سپاه پاسداران همکاری کرده و در گذرگاه های ورودی کردستان نیروهای انقلابی را شناسایی و به سپاه پاسداران معرفی نمایند همان روشی که در آمل و دیگر شهر ها و استانها ( رجوج شود به نشریه کار – ارگان سازمان اکثریت در آن دوره) نیز بکار گرفته شد. بهزاد کریمی که امروز خود را مدافع حل مسأله ملی جا می زند و در مورد نگرش چریک فدائی نسبت به مسأله ملی می نویسد، آیا امروز می تواند توضیح دهد که چرا در کردستان به خلع سلاح مردم کرد که برای حل مساله ملی شان بپاخاسته بودند و شعار خودمختاری سر می دادند اقدام نمود؟ واقعيت اين است که جز با توسل به فریب و نیرنگ نمی توان این خیانت به مردم کرد را توجیه کرد.
در همين راستاست که جهت نشان دادن "نگاه چریک فدایی خلق به مسئله ملی در ایران" وی در رویکردی توجیه گرانه به برنامه و سیاستهای خائنانه سازمان مطبوعش ( اکثریت...) ، خود را ملزم به بررسی جزوۀ « آذربایجان و مسئله ملی » نوشته رفیق علیرضا نابدل دانسته و در ابتدا تاکيد می کند که " به اعتبار اختصاص همه این نوشته به مسئله ملی و نگاه جامع آن به موضوع، میتوان آنرا تنها اثر مرتبط با این زمینه در ادبیات سیاسی چریک فدایی دانست..." پس از این نقل قول وی بلافاصله در مسیر راه خود جهت زدن زير آب تفکر مارکسيستی در نوشته رفیق نابدل با متد مشخص شده در تفکر بغایت ارتجاعی و بورژوآ ( سلطنت طلبان و اصلاح طلبان و ...) پسند رژیم نگه دار ها ، شمشیر را از رو بسته، و نظر رفیق نابدل را محبوس در گویا!! "الگوی نظری لنینی... مقلد خشک مذهب گونه از کتاب «مارکسیسم و مسئله ملی – استالین»... نگاه ایدیولوژیک محض... در تنگنای غل و زنجیر طبقاتی." معرفی می کند.
وقتی بهزاد کریمی از " در قالب نگاه ایدئولوژیک محض " و یا " نشاندن حال و امروز در تنگنای غل و زنجیر نگاه طبقاتی" ، دم می زند، در رد و جلوگیری از مبارزه پایه ای برای رفع ستم ملی سعی در تحریف واقعیتها میکند. او رياکارانه کتمان می کند که هویت ملی و طبقاتی واقعیتهائی در زندگی انسانهاست نه این که ذهنیت ایدئولوژیکی چنین چیزهائی را بوجود آورده باشد. بقول مارکس " این هستی اجتماعی انسانهاست که شعور آنها را میسازد و نه برعکس". کريمی و امثال او که امروز چنین ادعاهای نادرستی می کنند، "امروز" حرفهای بی ارزش و نادرست "ديروز"يانی را تکرار می کنند که چنين می انديشدند که می توان با بازی با کلمات و انکار "نگاه ايدئولوژيک" و "نگاه طبقاتی"، نگاه ایدئولوژیک خود به مساله ملی را لاپوشانی کنند تا کسی متوجه نشود که آنها در زير حمله به "نگاه ایدئولوژیک محض" در حال اشاعه ايدئولوژی بورژوائی خود هستند. می شد نشان داد که چگونه کسانی که در شرايط خيزش جنبش خلق کرد کمر به نابودی آن بستند و دست در دست ارتجاع جمهوری اسلامی بر روی خلق کرد و نه تنها اين خلق رزمنده بلکه خلق ترکمن و بقيه خلقهای ايران شمشير کشيدند حال بار ديگر و در لباسی دیگر بازهم در حال اجرای همان وظيفه می باشند. اما پرداختن به اين مسائل که در جای خود هم ضروری است اين نوشته را بيش از اندازه طولانی می کند پس اين حرفها را بايد گذاشت برای فرصت ديگری و تنها در خاتمه بر نکاتی تاکيد نمود.
آیا در ایران مسئله ملی وجود دارد یا نه ؟ و اگر این معضل گریبان گیر کارگران و خلقهای زحمتکش مناطق مختلف ایران هست ! برخورد ما با این معضل چگونه باید باشد!
در اینکه مسئله ملی و ستم ملی در ایران بعنوان کشوری مرکب از ملیتهای گوناگون، هست و وجود عینی دارد شکی نیست و از طرف دیگر، از اینکه روابط و مناسبات اقتصادی موجود يعنی نظام سرمايه داری وابسته و رژیمهای وابسته به امپریالیسم ( پهلوی و جمهوری اسلامی )، حافظ اين مناسبات بوده و با سرکوب وحشيانه حقوق ملی همه خلقهای ايران، اين سرزمين را به زندان خلق ها تبديل نموده اند نيز باز هم شکی نیست. بنابراین با توجه به این صورت مسئله در مورد« مسئله ملی » چگونه میتوان در حل آن تلاش کرد!
با احتساب اینکه پیدایش روابط و مناسبات سرمایه داری در ایران با سلطه امپریالیسم تنیده گشت به همان معیار نیز مسئله ملی در همین روابط خود را نمایان ساخت. اگر امپریالیسم ستم ملی را وسیله ای برای سرکوب خلقها و استثمار آنها قرار داده، مبارزه برای رهائی از ستم ملی نیز باید به جزئی جدائی ناپذیر از مبارزه ضدامپریالیستی تبدیل شود و به همين دليل هم مبارزه با امپریالیسم جهت در هم شکستن سلطه آن از اهمیتی ویژه، برخوردار میگردد. به همان اندازه که حل مسئله ملی برای ملیتهای مختلف مناطق ایران حیاتیست، به همان اندازه نیز برای دشمن آنها يعنی رژیم جمهوری اسلامی حياتی است که جهت تامین منافع امپریالیسم و بورژوازی وابسته به آن ، خلقهای ما را در عقب ماندگی اقتصادی نگه داشته و ضمن تحمیل شرایط معیشتی ناگوار، همه خواسته های دموکراتیک و از جمله خواست ملی خلقها را سرکوب بکند و طبیعیست که این سرکوب به دنبال خود سرکوب فرهنگ، سرکوب سنت های مردم و حقیر شمردن زبان آنها را در پی خواهد داشت. و این یعنی سرکوب کارگران و خلقهای زحمتکشی که برای رهایی خود از این ستم ملی و ستم معیشتی، باید فرهنگ و سنتهای مبارزاتی خود را بکار گيرند. یعنی باید بتوانند با زبان خود دردها و آلام زندگی خود را بیان کنند و از فرهنگ و سنتهای مبارزاتی خود برا ی مبارزه و مقابله با رژیم استفاده بکنند.
اگر سرمایه داران وابسته و مرتجعین نباشند، خلقهای ایران میتوانند دست به دست هم داده و برادر وار در کنار هم زندگی کنند. از این نظر ملتهای ایران تضادی با هم ندارند، چه فرقی بین کرد و فارس میتواند باشد یا بین ترک با عرب، بلوچ با ترکمن، عرب با لر و... ولی عوامل امپریالیسم و مرتجعین ترک، کرد، فارس، عرب، بلوچ و غیره سعی میکنند طبقات محروم ملت خود را تحت ستم قرار دهند و مطالبات و خواستهای طبیعی و بر حق آنها را پایمال کنند. ابتدائی ترین حق مردم آزادی زبان است تا بتوانند آنرا در توسعه فرهنگ انقلابی خود به کار گیرند و بتوانند علیه هرگونه زور و ستم با بیان دردها و مشکلات خود و پیدا کردن راه حل آن مبارزه کنند، آیا این ابتدائی ترین حق انسانی در رژیم وابسته به امپریالیسم پهلوی به رسمیت شناخته شده بود و یا امروز در رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی علیرغم این که در قانون اساسی اش مطرح شده برآورده شده؟
همین پایمال شدن حق و حقوق اولیه یک انسان و عدم برابری ملی و اعمال ستم ملی بر خلقها باعث گشته تا همه خلق های تحت ستم ملی در ایران دشمن مشترکشان را بشناسند و به خصوص کارگران و خلقهای زحمتکش ایران در عمل در يابند که در مبارزه با سرمایه داران وابسته و زمینداران مرتجع، برای گسستن زنجیرهای اسارت تنیده شده بر دست و پایشان و تلاش مشترک برای رها شدن از این اسارت، زبان مشترک دارند. مگر پس از قیام 57 که کارگران، مردم محروم و تحت ستم و فعالین سیاسی چپ آذربایجانی که فعالترین نقش را در مبارزه با استبداد رژیم پهلوی داشتند، توسط رژیم جنایت پیشه اسلامی که خيلی از دست اندر کارانش ترک زبان آذربایجانی بودند، سرکوب و شکنجه و اعدام نشدند! مگر در کردستان سرمایه داران و زمینداران در سرکوب خلق کرد دست نداشتند! مگر در ترکمن صحرا وضع مشابه نبود! مگر و مگر و... درا ینجا بنیان و اساس نه تنها آزادی زبان خلقها و رسمیت یافتن آن بلکه آزادی ملل در حق تعیین سرنوشت خویش، اهمیت بزرگ خود را به نمايش می گذارد و همه اینها نشان میدهند که مبارزه برای رفع ستم ملی در ایران از مبارزه برای رفع ستم طبقاتی و مبارزه برای سرنگونی رژیمهای وابسته جدا نیست.
وجود ستم ملی و رنج و فشاری که خلقهای ستمديده ايران از این بابت متحمل می شوند، مبارزه برای حق تعيين سرنوشت خلقها را در مقابل آنها قرار داده است. و همه کسانی که به هر بهانه ای حق خلقها جهت تعيين سرنوشت خويش را انکار می کنند به هر توجيهی هم که متوسل شوند کاری نمی کنند جز تحکيم سلطه ستمگران و تشديد نفاق در ميان خلقهای ستمديده. تاکيد بر حق ملل در تعيين سرنوشت خويش نه تنها راه رهائی خلقها از ستم ملی را هموار می سازد همچنين امکان اتحاد داوطلبانه آنها را نيز مهيا می نمايد. برای بوجود آوردن ايرانی عاری از ستم ملی بايد به مبارزه بی امان با زالو صفتان سرمایه دار دولتی و غیردولتی که وابسته به امپریالیسم هستند پرداخت. و نبايد لحظه ای فراموش نمود که رهائی ملی وابسته است به نابودی نظام سرمايه داری وابسته و رژيم حافظ اش جمهوری اسلامی. در اين مبارزه وابسته گان رنگارنگ امپریالیسم از ناسیونالیسم بورژوائی گرفته تا به اصطلاح چپ های سابق که در خلوت و انزوای سیاسی در جزیره ثبات و آرامش شاهنشاهی بسر برده و یا شریک جرم جنایات جمهوری اسلامی از بدو تاسیس تا کنون، سر به آستان سائیده اند، از هيچ تلاشی برای حفظ وضع موجود دريغ نمی ورزند.آنها در تلاش برای به انحراف کشاندن مبارزات کارگران و زحمتکشان و جنبشهای آزادیخواهانه زنان، دانشجویان، دانش آموزان و خلقهای زحمتکش ایران، لحظه ای از تلاش باز نايستاده و اساسا رسالتشان جلوگيری از رشد و حدت يابی اين مبارز می باشد. بهزاد کریمی نمونه بارز این مشخصه میباشد که با انتصاب خود به «فدایی» تلاش در توهم پراکنی و ایجاد اغتشاش فکری در چهار چوب مبارزات ضد امپریالیستی کارگران وجنبشهای مردمی را دارد . چرا که نظریه و تئوری حاکم بر سازمان فدائیان – اکثریت «همیاری کار با سرمایه» تدوین گشته و باید هم عصبانیت و برخورد خصمانه آنها، با مبارزه طبقاتی و «تضاد کار و سرمایه» را، فهمید و درک کرد. حرف کهنه ای که با هيچ لباس نوئی هم تازه نمی گردد و «این طشت رسوایی دیر زمانیست که از بام فتادست.»
خلقهای ستمديده ما بايد بدانند که برای رسيدن به حق تعيين سرنوشت خود چاره ای جز اين ندارند که دست در دست هم بر عليه دشمن مشترک بجنگنند تا با نابودی اين دشمن شرايط برای ابراز آزادانه اراده آنها مهيا گردد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر