۱۳۹۱ تیر ۲۴, شنبه

دان های خام و رام و بی فرجام

گل نرگس

سه شنبه ۲۰م تی
های وجدان های خام و رام و بی فرجام
 !های اهل سفره ی نادَن علیُّ و قصد و نذر و نیّت هرساله ی یاسین و ختم سوره ی انعام
 !های آحاد همیشه بر سر صحنه و پای ثابت امّن یجیب هر شب جمعه
 !های مفتی های ارزان قیمت بازار نام و نان
 !های دلقک های آویزان
 های اهل الذکر و التسبیحِ یاقوت سلیمانی
 !و ممتازین مشق پینه ی پررنگ پیشانی
 !های غواصان مرداب تباه و تیره ی وسواس و قیل و قال شرم آلود ظا و ضاد و سین و صاد
 !های اصحاب صلات جمعه ی بیست و نه خرداد
 !خاطر پاک همایونیِ دلهاتان سلامت باد
 طائر خوش خطّ و خال بخت تان
 !در کوکب وفق مراد و آسمانهای سعادت باد
 ببخشیدم که اوقات شریف و شادمانی های
 بکر و ناب و عید و عیش شعبانی و عرفانی تان را منقطع کردم
 ببخشیدم که با پای برهنه
 هول و ترسان و هراسان
 همچو درویشان، گدایان
 بر بساط شور و شوق و سرخوشی هاتان پریدم
 .اینچنین اعصابتان را خط خطی کردم
 .ببخشیدم اگر شاید نفهمیدم و حرمت را لگد کردم
 ،راستش از حق که پنهان نیست
 از آئینه دارانش! چه پنهان
 .حال و احوال دلم اینروزها خوب و بسامان نیست
 .دلم بر روی پایش بند، یکجا نیست؛ یک آن نیست
 برایم قاصدک
 از زیر جلد شهر شام و شوم و پرآشوب
 .خبرهای بدی دارد
 هوا آبستن طوفان خشم آلود شن های روان و
 .رقص تابستانی گرد و غبار خانه های زیر آوار است
 کویر شوره زار داغ و تفتیده در این شبها
 ز فرط اضطراب و استرس
 .خواب سراب و سرب می بیند
 !رفیقان، مومنان
 رویم به دیوار است اما باورم دارید
 کمی بالاتر از سقف جلیل القدر این خانه
 کمی آنسوتر از حدّ ترخّص های روزانه
 هوا اصلا مساعد نیست؛
 .کسی بر زخم های خسته مرحم نیست؛ مَحرَم نیست؛ شاهد نیست
 .کسی بر تشنگان، آبی نمی پاشد
 .کسی احوال گلها را نمی پرسد
 ،کسی از هول یوم الوعد و از میزان
 .کسی از صبح فردایش نمی ترسد
 کسی “مثقالُ ذراتٍ یَرَه” را
 -رکّ و بی پروا-
 . نه خیرش را، نه شرّش را نمی خواهد؛ نمی خواند
 .کسی عیّاریانِ روزگاران قدیم شهر را هرگز به یادش نیست
 آری، جانتان گردم
 ،کمی آنسوتر از حدّ ترخص های روزانه
 ،به سمت شاهراه قلب های شرحه شرحه
 ،ریش ریش و زخم و بشکسته
 ،که اشک رحم در چشمان خیس سنگ بشکسته
 همانجا که حباب بغض در طاق گلوی آینه
 :خس خس کنان، روزی هزاران بار بشکسته
 ثمینا ساقه های نازک گلهای نرگس
 .زیر تیغ پنجه های خاردار خشم، خم گشته؛ بشکسته
 در آنجا که مرام و غیرت و انسانیت
 ،تعریف و وصف دیگری دارند
 ز غوغا و غریو و غرّش “هل من مبارز”های وحشتناک یک قوم نظر کرده
 دل زار و نحیف و آسمان غنچه های پاک و معصوم گل نرگس
 .ترک خورده، تکه تکه بشکسته
 گمان من می برم حتی
 غرور حضرت الله هم
 .از خَلق این “من یفسد فیها”ی عاصی سخت بشکسته
 ***
 باری؛ خسته تان کردم
 خلاصه پشت آن دیوارهای ذهنی و زیبا و رنگارنگ دارالعدل تان
 در سایبان و سایه ی سرد سکوت و
 سنگ های داغِ لعن و طعنِ گَه بیگاهِ شبلی وارتان
 .یک عالمه آئین و رسم و سنت و مرز و حدود و حرمت و آئینه بشکسته
 و ابر آسمان کوچک گلهای معصومانه ی نرگس
 به پای مرگ تدریجی یک مادر
 .به پای پرپر رویای شهر کودکی هایش نشسته؛ بیقرار و زار، بشکسته
 .و این تنها، مثالی، مشتی از خروار زیر جلد این شهر است
 .حال، خود دانید
(سروده صدرا حاتمی)

هیچ نظری موجود نیست: