نقش مجید قدوسی یکی از عوامل کشتار ۶۷ در فوتبال
ایرج مصداقی
مجید
قدوسی یکی از مهرههای جنایتکار زندان اوین است که علیرغم مشارکت فعالش در
شکنجه و کشتار دههی سیاه ۶۰ همچنان چهرهاش مخفی مانده و کسانی که با او
دمخور هستند از ماهیت او و اعمال پلیدی که انجام داده بیاطلاعند. او بقدری
شوخ و بذلهگو و مجلس گرم کن است که کسی تا او را از نزدیک نشناسد و شاهد
اعمال و رفتارش نبوده باشد باور نمیکند وی یکی از بیرحمترین جلادان اوین
بوده و جنایتی نیست که مرتکب نشده باشد.
متأسفانه
نه تنها گروهها و شخصیتهای سیاسی، بلکه زندانیان سیاسی هم به علت تشابه
اسمی، او را فرزند علی قدوسی دادستان انقلاب اسلامی که توسط مجاهدین کشته
شد معرفی میکنند چیزی که او هم از آن استقبال میکند.
علیرغم
این که در چند سال گذشته و به ویژه در چاپ اول و دوم خاطراتم و در مقالاتی
که بر روی سایتهای اینترنتی انتشار دادم در ارتباط با مجید قدوسی توضیحات
لازم را دادم اما متأسفانه مثمرثمر واقع نشد و تقریباُ غالب جریانها و
گروههای سیاسی بر اشتباه خود پافشاری کرده و مثل خیلی چیزهای دیگر مرغشان
یک پا دارد و حاضر به تصحیح آن نیستند و یا اهمیتی نمیدهند. (۱)
***
علی
قدوسی دادستان کل انقلاب اسلامی در بازجویی ساواک در سال ۱۳۴۵ شمسی خود را
دارای دو فرزند پسر به نامهای محمدحسن متولد ۱۳۳۶ (در سال ۵۹ در جبههی
جنگ کشته شد) و محمدحسین متولد ۱۳۴۰ معرفی میکند و صحبتی از فرزندی به
نام مجید نمیکند و راویان تنها به خاطر تشابه نام خانوادگی که آن هم
مستعار است، مجید قدوسی را فرزند علی قدوسی معرفی میکنند. رجوع کنید به
زندگینامهی شهید آیتالله قدوسی، تدوین سید مسعود موسوی آشان، مرکز اسناد
انقلاب اسلامی، چاپ اول، ۱۳۸۴.
مجید
قدوسی متولد ۱۳۳۷ و نام اصلی وی مجید ملاجعفر است. او مانند بسیاری از
جنایتکاران رژیم با استفاده از نام مستعار چهرهی اصلی خود را میپوشاند.
وی در محله سرآسیاب دولاب در جنوب شرقی تهران که به همراه میدان خراسان و
مناطق اطراف آن از جمله محلههای فالانژ خیز تهران بود رشد کرد. تعدادی از
افراد این محله به واسطهی ریاست محمد کچویی بر زندان اوین به استخدام
دادستانی انقلاب و زندان اوین درآمده و نقش ویژهای در سرکوب و کشتار
زندانیان سیاسی به عهده گرفتند. پیش از کچویی (۲) نیز اکبر صالحی که دارای
لبنیاتی در میدان خراسان بود رئیس زندان قصر و اوین بود(۳). به این ترتیب
باز هم ارتباط این محله با اوین و قصر برقرار میشد. اصولاً از ابتدای
تأسیس حکومت جدید افراد این محله و به ویژه کمیته منطقه ده «علم الهدا»
(۴) و مسجد لرزاده نقش مهمی در سرکوب، حمله به گروهها و اجتماعات سیاسی
داشتند.
سالها
قبل، یکی از دوستانم تعریف میکرد بعد از پیروزی انقلاب در حالی که مشغول
بازی فوتبال بودند، بچههای کمیته محله به آنها رجوع کرده و پیشنهاد
میدهند که برای شرکت در جوخهی اعدام وابستگان رژیم سلطنتی که همان شب
قرار بود اعدام شوند میتوانند همراه آنها به زندان بروند. مجید ملاجعفر
(قدوسی) یکی از کسانی بود که برای شرکت در جوخهی اعدام آمادگی کرد و به
این ترتیب پایش به زندان قصر باز شد و همانجا ماندگار شد. او به عنوان یک
پاسدار ساده در جریان محاکمهی کمالی یکی از شکنجهگران ساواک در سال ۵۸ در
دادگاه انقلاب شرکت داشت و تلویزیون چهرهاش را نشان داد. آن موقع هنوز
مسئولیتی در دادستانی نداشت.
قدوسی
در سیاهترین روزهای حاکمیت صادق خلخالی بر «دادگاه انقلاب»، پاسدار و
محافظ وی بود. مجید بارها در «جهاد» اوین برای زندانیان نحوهی محاکمه و
اعدام هویدا را تعریف کرده بود. او با لهجهی ترکی ادای خلخالی را که پس از
اعدام هویدا از دادگاه با خوشحالی بیرون آمده بود در میآورد و میگفت:
«بیلخره موفق شدم، بیلخره موفق شدم». (۵) تا مدتها این عبارت تکیه کلام
زندانیان «جهاد» اوین بود.
وی
در زندان غالباُ کفش کتانی چینی و اورکت به تن داشت و تسبیحی را در دست
میچرخاند و شدیداً سیگاری بود اما از ترس لاجوردی که شدیداً ضد سیگار بود
مانند دیگر پاسداران اوین پنهانی سیگار میکشید.
مجید
قدوسی در سال ۵۹ به خاطر سابقهای که در اوین داشت به ریاست بخش ۳۲۵ و ۳۱۱
قدیم که تشکیل یافته از سلولهای انفرادی بود گمارده شد. زندانیان سیاسی
مهم اوین همچون، محمدرضا سعادتی، تقی شهرام، سعید سلطانپور، محسن فاضل و
... در این محل نگهداری میشدند.
پس
از راهاندازی ساختمان «آموزشگاه» اوین در پاییز سال ۶۰ او به همراه قاسم
کبیری مسئولیت این ساختمان را که یکی از اصلیترین بخشهای اوین بود به
عهده گرفت. وی پس از مدتی به مقام دادیاری رسید و پیش از آن که به به سفر
حج برود «حاج مجید» خوانده شد و مسئولیت اخذ مصاحبه از زندانیانی که قصد
آزادیشان را داشتند به عهده گرفت. (۶) او لومپنی بود که رعایت کوچکترین
اصول اخلاقی را هم نمیکرد و حتی توابین و کسانی که در «جهاد» و کارگاه
اوین کار میکردند نیز از زخمزبان و متلکهای وی در امان نبودند.
وی
در این دوران یکی از ارکان مهم زندان اوین بود. لاجوردی در هشتم تیرماه ۶۳
هنگامی که زمزمههای برکناریاش به گوش میرسید در جمع شکنجهگران اوین در
دفاع از خود و اعمالش و به منظور پروندهسازی علیه جناح رقیب به دروغ مدعی
شد:
«همان
زندانی را كه قرار بوده حسينزاده، حاجداود رحماني، مجيد قدوسي و مرا در
زندان ترور كند، به عنوان تواب مطرح کردند، او را به شعبه ميآورند، فكر
ميكردند او بريده، شعبه هم فكر ميكرد كه او بريده و چون بريده از او
ميخواهند اطلاعاتش را راجع به فرد ديگري بدهد، بعد به او يكدستي ميزنند و
از او ميپرسند چرا اطلاعات ندادي، او هم شروع ميكند و راجع به قصد فرار
از زندان و كانالهاي زيرزميني اينجا و ترورها ميگويد.»
حاج
داوود رحمانی مسئولیت زندان قزلحصار در کرج را به عهده داشت و بقیه در
اوین بودند؛ زندانی تواب چگونه میتوانست در هر دو زندان به فاصلهی دهها
کیلومتر دست به عملیات بزند؟ لاجوردی به هنگام پروندهسازی برای جریان رقیب
استعداد عجیبی در دروغگویی داشت که مورد بالا یکی از نمونههای آن است. وی
به صراحت عنوان میکرد ما وظیفه داریم به کفار دروغ بگویم. ظاهراً
رقبایشان در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را بدتر از کفار میدانست. با
این حال روایت لاجوردی نشان دهندهی اهمیت و جایگاه مجید قدوسی در
«دادستانی انقلاب اسلامی» و نزدیکی او به لاجوردی است.
قدوسی
شدیداً مورد علاقهی محمدی گیلانی هم بود و پس از کشته شدن تعدادی از
پاسداران و به ویژه تیرخلاصزنهای اوین در جبهه، مدعی بود بنا به فتوای
گیلانی وی اجازه رفتن به جبهه را ندارد. چرا که گیلانی حضور وی در اوین را
مهمتز از رفتن به جبهه و «شهادت» تشخیص میداد.
یکی
دیگر از دوستانم تعریف میکرد مجید قدوسی را در جریان سوءاستفاده جنسی
«بهرام» یکی از پاسداران اوین از چند زندانی کم سن و سال سالن ۴ «آموزشگاه»
گذاشته بود. او که پاسدار جوخهی اعدام هم بود، پیش از آنکه پاسدار اوین
شود پاسبان شهربانی بود و به همین دلیل به «بهرام پاسبان» معروف بود.
او
هرشب یکی از زندانیان کم سن و سال را به کتابخانهی آموزشگاه میبرد و
مورد سوءاستفاده جنسی قرار میداد. مجید قدوسی در توجیه عمل وی گفته بود:
«در فقه و شریعت اسلام حتی اگر دو نفر لخت کنار هم خوابیدند و به اندازهی
یک تار مو با هم فاصله داشتند نمیتوانیم تهمت زنا یا لواط به آنها
بزنیم.»
نه
تنها برخوردی از سوی مجید قدوسی با پاسدار «بهرام» که از موقعیت خود
سوءاستفاده میکرد نشد بلکه وی پس از بسته شدن در کتابخانهی آموزشگاه که
به دستور مجید قدوسی صورت گرفت، در انبار بین سالن یک و دو آموزشگاه به
سوءاستفاده جنسی از زندانیان کم سن و سال ادامه میداد. گفته میشود وی
هماکنون دارای مغازه عکاسی در پل چوبی تهران است.
فراموش
نمیکنم در اسفندماه ۶۰ نیز مجید قدوسی و پاسداران زیر هشت آموزشگاه اوین،
یک زندانی را که دارای مشکلات شدید جنسی بود و مطلقاً قادر به کنترل رفتار
خود نبود هر از گاهی به نزد خود فرا میخواندند و پس از ساعتها
بازمیگشت.
بعضی
اوقات یک زندانی دیگر را که به خاطر شرایط زندان و استرسهای دائمی به شکل
بیمارگونه و بسیار شدیدی به «استمنا» متوسل میشد به نزد خود فرا
میخواندند تا برایشان آواز بخواند. او که فرزند یک آخوند بود و توسط پدرش
لو داده شده بود به گفتهی خودش «سرودهای انقلابی» و دیگر آهنگهای رایج
را به شکل ترانهی درخواستی برای مجید قدوسی و دیگر پاسداران میخواند.
از
آنجایی که اوین یک زندان ایدئولوژیک بود امکان سوءاستفاده جنسی از دختران
کمتر از پسران کم سن و سال مهیا میشد چرا که تماس بین دو جنس مخالف در
اوین بسیار سخت بود و توجیه آن به سادگی امکانپذیر نبود. اما به علت نزدیکی
بیش از حد پاسداران به زندانیان کم سن و سال امکان سوءاستفاده جنسی به
سادگی فراهم میشد و آنها میتوانستند از اقتدار خود در این زمینه استفاده
کنند.
مجید
قدوسی که در زمینهای فوتبال شوخیهایش هم به نوعی جنسی بود سالها بعد
یکی از مشتریان پر و پا قرص سونای زعفرانیه (۷) شد. این سونا یکی از
محلهای عیش و فساد بازجوها و شکنجهگران و نیروهای امنیتی و قضایی و
همچنین محل قرار و مدار فوتبالیستها و مدیران ورزشی بود. توطئهها و زد و
بندهای ورزشی و عقد بسیار از قراردادها نیز در آنجا شکل میگرفت. حتی کاپ
قهرمانی باشگاه استقلال در جام باشگاههای آسیا در آنجا نگهداری میشد.
قدوسی
در پست دادیاری از قدرت زیادی برخوردار بود و چنانچه اراده میکرد
میتوانست افراد را از اعدام نجات دهد. در سال ۶۳ با پیگیری پروندهی یکی
از دوستانم و شرکت در دادگاه تجدید نظر، در شرایطی که نمایندگان آیتالله
منتظری به زندانها آمده بودند او را از مرگ نجات داد و زمینهی آزادیاش
را فراهم کرد. در حالی که در دو دادگاه قبلی او به اعدام محکوم شده بود. در
واقع حتی شقیترین بازجویان و شکنجهگران و یا مسئولان اوین نیز گاه دیده
میشد که به دلایل گوناگون به حمایت از یک زندانی میپرداختند و در حق او
محبت میکردند. مجید قدوسی نیز از این قاعده مستثنی نبود و در طول سالهای
خدمتاش در اوین اقداماتی از این دست هم داشت.
او
از آنجایی که خود فوتبالیست بود مخالف اعدام حبیب خبیری (۸) بازیکن تیم
ملی ایران و باشگاه هما بود و حکم او را معلق نگهداشته بود. هنگامی که در
شهریور ۶۳ وی در سفر حج به سر میبرد حبیب را اعدام کردند. مجید پس از
بازگشت از سفر حج شدیداً از این موضوع ناراحت بود و ادعا میکرد عدهای
مغرض در دادستانی هستند که از موقعیت سوءاستفاده کرده و پروندهی حبیب را
به جریان انداخته و او را اعدام کردهاند. هرچند در اسناد انتشار یافته
تاریخ اعدام حبیب خبیری ۳۱ خرداد ۶۳ آمده است اما مجید قدوسی مدعی بود که
اعدام وی زمانی صورت گرفته که او در سفر حج بود.
دایرهی
اعمال نفوذ او در پروندهها تنها به زندانیان سیاسی محدود نمیشد. حسین
حسین یکی از مسئولان گروه ضربت اوین در سال ۶۰ که از دوستان نزدیک مجید
قدوسی بود در جریان یک سرقت مسلحانه به انبار یک حاجی بازاری واردکنندهی
مواد اولیهی پلاستیک دستبرد زده و سپس دستگیر میشود. با توجه به نفوذی که
حسین حسین (۹) در دادستانی و دادگاه انقلاب داشت و با حمایت مجید قدوسی و
داستانی که سرهم کرده بودند او مدعی شد که پول به دست آورده از اجناس ربوده
شده را به نفع مستضعفین خرج کرده و در اختیار مستحقها گذارده است. گیلانی
در دادگاه در پاسخ به او گفته بود مگر تو «رابینهود» بودی؟ در هر صورت او
تبرئه و از دادستانی اخراج شد. مجید قدوسی میگفت اگر نبود حمایت وی حسین
حسین از هستی ساقط میشد. هرچند حسین به اعتیاد روی آورد و شدیدأ معتاد شد
اما با توجه به سرقتی که کرده بود از وضعیت مالی خوبی برخوردار بود و
دارای دو دهنه مغازه و دو طبقه آپارتمان روی آن بود.
مجید
قدوسی در جریان کشتار ۶۷ از آنجایی که مسئول اجرای احکام اوین بود دارزدن
زندانیان سیاسی در اوین به عهدهی او گذاشته شده بود. گروه ضربت اوین و
جلادان جان ستان، تحت نظارت او به اجرای احکام صادره از سوی هیئت کشتار
میپرداختند. آنها در طول روز به بازی پینگ پنگ مشغول بودند و در ایام
فراغت ابتدا در پارکینگ مقابل ساختمان دادستانی و سپس در زیرزمین ۲۰۹ طناب
به گردن زندانیان میانداختند.
پس
از کشتار ۶۷ در پاسخ به یکی از زندانیان سابق که از وی در مورد سرنوشت
اسماعیل موسایی که در جریان این کشتار به دار آویخته شد پرس و جو میکند
میگوید: «در این موضوع دخالت نکن چون برایت بد خواهد شد». موسایی در
ارتباط با «پیکار» دستگیر و به هشت سال زندان محکوم شده بود.
وی
در نیمه دههی ۶۰ از طریق حاج مهدی اربابی (۱۰) که سابقاً از گردانندگان
کمیتهی انقلاب اسلامی سعدآباد بود و سپس به فدراسیون فوتبال رفت، پایش به
هیأت فوتبال تهران گشوده شد و با حفظ سمت در دادستانی انقلاب مدتی عهدهدار
مسئولیت «کمیته برگزاری مسابقات فوتبال تهران» شد. از همین جا بود که
ارتباط مجید قدوسی با فوتبالیستها برقرار شد. گاه بازیکنان حزباللهی
مانند پنجعلی، مایلیکهن و ... را به اوین هم میآورد. بازیکنانی چون ناصر
نبوی دروازهبان بانک ملی و تیم ملی وشیرعلی روشن فوروارد
بانک ملی و ... هم در زمرهی پاسداران و گروه ضربت اوین بودند. در آن دوره
فوتبالیستهای حزباللهی چون حسین راغفر، بهروز صحابه، محمد جانفدا (۱۱) و
... فدراسیون فوتبال و هیئت فوتبال تهران را اداره میکردند و
فوتبالیستهای حزباللهی چون محمد پنجعلی و محمود حقیقیان، مهدی دینورزاده،
کامل انجینی، محمد مایلی کهن، محمد دادکان، امیر مرزوقی، سید مهدی ابطحی،
محمد حسن انصاریفر و ... تحرک فوتبالیستها در تیمها و سفرهای ورزشی را
زیرنظر داشتند و فضای حزباللهی در تیم ایجاد میکردند.
پس
از پایان جنگ نه تنها مجید قدوسی و اوینیها که بسیاری از چهرههای امنیتی
به ورزش کشور راه یافتند و علاوه بر در دست داشتن حراست تربیتبدنی و
فدراسیونها، ریاست آنها را نیز در دست گرفتند. در این دوران مجید قدوسی
با بهزاد کتیرایی رئیس حراست تربیت بدنی که بعداً کاندیدای ریاست فدراسیون
فوتبال شد و عاقبت سر از ریاست فدراسیون کاراته درآورد نزدیک بود. کتیرایی
که عضو شورای برون مرزی ورزش بود و در ارتباط با اعزام تیمهای ورزشی و
ورزشکاران تصمیم میگرفت هماکنون رئیس تربیت بدنی صدا و سیما است.
قدوسی
در سال ۶۸ بعد از درگیریها و تظاهراتهایی که در پی برگزاری مسابقات
فوتبال به وجود آمد، برای کنترل هرچه بیشتر تماشاچیان و امنیتی کردن فضای
فوتبال به ریاست استادیوم آزادی رسید. همان موقع حمید کریمی که وی نیز یکی
از شکنجهگران اوین بود و مدتی نقش جلاد در اتاق شکنجه را به عهده داشت
مسئول استادیوم امجدیه شد. وی در زمان مذکور مسئولیت وزرش زندان اوین را
نیز به عهده داشت. حمید کریمی مدتی نیز در سالهای اولیه دههی ۶۰ معاونت
مجید قدوسی در آموزشگاه را به عهده داشت.
تا
آنجا که میدانم آخرین سمت حمید کریمی ادارهی «کانون اصلاح و تربیت»
واقع در شهرزیبا بود. این «زندان» پذیرای صدها کودک و نوجوان زیر هیجده سال
است.
مجید
قدوسی پس از برکناری از ریاست استادیوم آزادی همچنان در زمینهی فوتبال که
ورزش مورد علاقهاش بود فعال ماند و به ارتباطاش با فدراسیون فوتبال
ادامه داد. وی در زندان نیز هرگاه فراغتی پیدا میکرد «گل کوچک» بازی
میکرد. کریمی و قدوسی همچنان روابط نزدیکی با فوتبالیستهای مشهور به ویژه
بازیکنان استقلال و پرسپولیس دارند. علی اکبریان فوتبالیست سابق تیمهای
استقلال و پرسپولیس که به اتهام نگهداری مواد مخدر در قزلحصار به سر میبرد
از دیدار مجید قدوسی و حمید کریمی با خودش در زندان میگوید.
در
دههی ۷۰ شمسی علاوه بر مجید قدوسی، اسلامی(مصطفی رمضانی) (۱۲) سربازجوی
بیرحم شعبهی هفت اوین و یکی از بزرگترین و کارکشتهترین جنایتکاران علیه
بشریت نیز به هیئت فوتبال تهران راه یافت و به ریاست کمیته انظباطی رسید و
جو سنگینی را در هیئت فوتبال حاکم کرد. در این دوران دو نفر از پاسداران
سالن ملاقات اوین نیز در هیئت فوتبال تهران شاغل بودند.
پس
از پایان جنگ، احمد خمینی (۱۳) تیم «ریاست جمهوری» را در «مجموعهی ورزشی و
فرهنگی انقلاب» (۱۴) که ریاستش با مهدی اربابی بود تشکیل داد و مجید قدوسی
نیز به همکاری با وی پرداخت و نقش هماهنگ کننده تیم را به عهده گرفت. او
به خاطر روابط گستردهای که با بازیکنان مشهور داشت هر از چندی یکی از
آنها را برای بازی به تیم مزبور میآورد. در تیم ریاست جمهوری علاوه بر
حسن و علی خمینی فرزندان احمد، خواهرزادههای او از جمله علی اشراقی نیز
بازی میکردند. این در دورانی بود که مجید قدوسی تازه از کشتار وسیع
زندانیان سیاسی فارغ شده بود. از دیگر بازیکنان این تیم داریوش باریکانی و
پسرش بودند. باریکانی محافظ خامنهای و رفسنجانی بود و بعدها از افراد
نزدیک محسن هاشمی به شمار میرفت و در بسیاری از تجارتهای خانوادهی
رفسنجانی شرکت داشت و در تیم مزبور دروازهبان بود. احمد خمینی تا پیش از
مرگش هر از چندی خود نیز در تمرینات و مسابقات آنها شرکت میکرد و از
نزدیک تحولات تیم را زیر نظر داشت.
علی
پروین (۱۵) نیز به واسطهی آشنایی که با احمد خمینی داشت به تیم ریاست
جمهوری نزدیک شد و به بازی با فرزندان و بستگان احمد خمینی پرداخت.
در
تغییر و تحولاتی که در سالهای بعد از کشتار ۶۷ در اوین و دادستانی انقلاب
صورت گرفت مجید قدوسی از حلقهی قدرت کنار گذاشته شد و نفوذ سابق را
نداشت. گفته میشد پس از انتخاب لاجوردی به ریاست سازمان زندانها او از
لاجوردی خواسته بود که ریاست زندان اوین یا گوهردشت را به او بسپارد ظاهراً
بین این دو درگیری پیش آمده بود و لاجوردی به وی سیلی زده بود. لاجوردی،
حاجرضا را به ریاست قزلحصار، پیشوا را به ریاست اوین و صبحی را به ریاست
گوهردشت گمارد.
به
همین دلیل مجید آنچنان رنجیده خاطر شد که حتی خشماش را نزد زندانیان
سیاسی سابق نیز بروز میداد. یکی از زندانیانی که قدوسی را در سال ۷۲ دیده
بود میگفت وی شدیداً به مسئولان رژیم حمله کرده و میگفت پس از ۱۲ سال
خدمت بی شائبه مزدم را دادند. او از بیوفایی و قدرناشناسی مسئولان رژیم
مینالید. در واقع او دیگر مجید قبلی نبود و با فحشهای رکیک از آنها و به
ویژه جناح مؤتلفه و بازاریها نام میبرد.
مجید
تنها نبود بسیاری از جنایتکاران دههی ۶۰ و کسانی که تا مرفق دستشان به
خون آلوده بود در دههی هفتاد در مواجهه با زندانیان سیاسی سابق موضعی
متفاوت اتخاذ میکردند. یکی از دوستانم که در گمرگ مهرآباد محمد خاموشی را
دیده بود میگفت: وی ضمن آنکه به مسئولان رژیم بد و بیراه میگفت نهایت
همراهی را با او کرده و دستگاههای پزشکی را که از خارج برای او آمده بود
بدون هزینههای معمول ترخیص میکند. محمد خاموشی مسئول واحد یک زندان
قزلحصار بود و در جریان کشتار ۶۷ ضمن آن که از زندانیان در اوین مصاحبه
میگرفت در کشتار زندانیان بیدفاع نیز نقش مستقیم داشت. یا حاجرضا که یکی
از مسئولان اوین و جوخههای اعدام در دههی ۶۰ بود و مدتی نیز ریاست
قزلحصار را به عهده داشت علناً به زندانیان آزاد شده میگفت: «هم شما
اشتباهی زندان بودید و هم ما اشتباهی زندانبان بودیم».
موضع
متفاوت این جنایتکاران در سالهای بعد نه به منزلهی جدایی آنها از رژیم
بلکه رنجیدهگیشان از مقامات و به بازی نگرفتنشان بود. چنانچه موقعیتی
مییافتند در دفاع از رژیم از چیزی فروگذار نمیکردند.
لاجوردی
که کشته شد یکی از دوستانم که خود در مراسم تشییع و تدفین وی حضور داشت
برایم تعریف کرد به جز حلقهی «هیئت مؤتلفهی اسلامی» دادستانی، تا آنجا
که میشناخت هیچیک از پاسداران اوین، محافظان لاجوردی و بازجویان و
شکنجهگران از جمله مجید قدوسی در مراسم شرکت نکرده بودند. چرا که در
دعواهای جناحی رژیم یا با لاجوردی مشکل داشتند و یا چون او در سال ۷۷ از
چشمها افتاده و از ریاست سازمان زندانها نیز برکنار شده بود برای آنها
نفعی نداشت که در مراسم او شرکت کنند.
اگر
اشتباه نکنم پس از کشتار ۶۷ مجید قدوسی با خواهر یکی از کارکنان دادستانی
به نام مجید که راننده تاکسی هم بود ازدواج کرد و تنها یک فرزند به نام
عقیل داشت.
مجید
قدوسی تا آنجا که میدانم در سالهای خونین دهه ۶۰ که از قدرت لازم
برخوردار بود از موقعیت خود در دادستانی انقلاب سوءاستفاده نکرد و وضعیت
مالی خوبی نداشت و تنها دارای آپارتمان دوخوابهای در حوالی بزرگراه
آیتالله کاشانی بود. به همین دلیل وقتی به گذشته فکر میکرد از ته دل
افسوس موقعیتهایی را که از دست داد بود میخورد.
قدوسی
در سالهای اخیر و پس از بازنشستگی در حالی که از احمدینژاد حمایت میکرد
دوباره به تیمداری روی آورد. از آنجایی که «مجموعهی انقلاب» خصوصی شده
بود، حسین کریمی صاحب رستوران «لوکس طلایی» که رابطهی نزدیکی با
«اوینی»ها داشت زمین چمن مصنوعی آنجا را اجاره کرده و در اختیار قدوسی
گذاشت. در این دوران مجید قدوسی کارگزار کریم صفایی (۱۶) و حسین کریمی
(۱۷) شده بود.
بازیکنان
معروفی چون سعید نعیمآبادی، محمد نوازی، افشین پیروانی، امیرحسین
اصلانیان، رضا شاهرودی، کریم باقری، مهدی پاشازاده، مهدی هاشمینسب و ...
هر از چند گاهی در این زمین و در تیم مجید قدوسی بازی میکنند. تعدادی از
افراد متمول که عشق فوتبال دارند با پرداخت وجوه چند میلیون تومانی به
مجید قدوسی این امکان را پیدا میکنند که در کنار فوتبالیستهای مشهور
قدیمی بازی کنند. در این دوران او نیز به جرگهی دلالان فوتبال پیوست و با
توجه به حضور سرداران سپاه و عناصر حزباللهی در مدیریت باشگاهها و
رابطهای که او با آنها داشت هنگام نقلو انتقالات فعال بود و درآمدی به
جیب میزد.
وی
در سالهای میانی دههی هشتاد (۱۳۸۴) سرپرست تیم کوثر تهران بود که در لیگ
دسته یک بازی میکرد. در این دوران حاج مهدی اربابی مربی این تیم بود و
این دو به عنوان جفت جداییناپذیر با یکدیگر همکاری میکردند.
امتیار
این تیم توسط امیر عابدینی از مسؤولان سابق وزارت صنایع خریداری شد و بر
اساس سیاست تمرکز زدایی سازمان تربیت بدنی در سال ۸۷ به خرمآباد لرستان
منتقل شد. پس از انجام آزمایشات معمول، تعداد زیادی از بازیکنان این تیم
دوپینگی از آب در آمدند که موضوع تنها به محرومیت دو سالهی رضا نصیری ختم
شد و کادر فنی و مسئولان این تیم با توجه به نفوذی که داشتند تبرئه شدند.
در دورانی هم که اربابی سرپرستی تیم پیکان را داشت مجید قدوسی مدیر اجرایی
این تیم بود.
مجید
قدوسی در تاریخ هیجدهم آبان ۱۳۹۱مسئولیت برگزاری مسابقات فوتبال
پیشکسوتان جام سردار «شهید حسن تهرانی مقدم« را به عهده داشت. در این
مسابقات که در ورزشگاه مجموعه صدا و سیما برگزار شد 8 تيم پرسپوليس،
استقلال، يادآوران، فتح، آرارات، پيام، رسانه ورزشي هنرمندان، پاس، حضور
داشتند.
http://esarchery.blogfa.com/cat-8.aspx
حسن
تهرانی مقدم پدر موشکی رژیم که در انفجار عظیم مرکز موشکی سپاه پاسداران
در «ملارد» به قتل رسید یکی از فعالان عرصهی فوتبال هم بود. او و عواملش
کنترل بسیاری از تیمها از جمله صبا باتری، پیکان، ابومسلم و ... را در
اختیار داشتند. (۱۸)
http://www.jahannews.com/vdcb0sb55rhbsap.uiur.html
فضای
ورزش ایران و به ویژه فوتبال، امروز آلودهتر از همیشه است. یکی از دلایل
شکستهای متعدد تیمهای ملی فوتبال ایران در ردههای مختلف حضور جنایتکاران
و افراد غیر متخصص در ردههای تصمیمگیری است. وظیفهی فوتبالیستها و
فوتبالدوستان است که با گرامیداشت یاد و خاطرهی بازیکنان ارزندهی
فوتبال ایران همچون عبدالحسین عترتی (دارایی- ۶۰) حبیب خبیری (هما- ۶۳)،
مهشید رزاقی (هما- ۶۷)، ابراهیم حبیبی(ستاد مشترک- ۶۷) و عادل نوری (جوانان
راهآهن-۶۷) که مقابل جوخهی اعدام ایستادند، با این افراد مرزبندی کرده و
از همکاری با آنها خودداری کنند. (۱۹)
ایرج مصداقی تاریخ نگارش دسامبر ۲۰۱۲
تاریخ انتشار مارس ۲۰۱۳
پانویس:
۱-چند
سال پیش وقتی در مقالهای با انتشار عکس نیری رئیس حکام شرع اوین و رئیس
هیئت مرگ منتخب خمینی در تابستان ۶۷ توضیح دادم نام کوچک وی جعفر نیست بلکه
حسینعلی است، بعضی از سایتهای اینترنتی به بهانههای مختلف از انتشار آن
خودداری کردند. مسئول یکی از این سایتها در پاسخ به سوال من که چرا مطلب
فوق را انتشار ندادهاید، گفت: «چه فرقی میکند نام این جنایتکار جعفر باشد
یا حسینعلی». وقتی راجع به حمیدرضا نقاشیان یکی از پایهگذاران دستگاه
امنیتی رژیم نوشتم هم از درج آن خودداری کردند وقتی دلیل آن را پرسیدم همان
فرد پاسخ داد، «مهره های رژيم زياد هستند. روشن نيست که چرا اين يکی از
ميان آنها انتخاب شده است. به کار ما زيآد اين طور افشاگریها نمیخورد».
۲-محمد
کچویی در تیر ۱۳۵۱ دستگیر و به یک سال حبس تأدیبی محکوم شد. وی دوباره در
سال ۱۳۵۳ در ارتباط با مجاهدین دستگیر و به حبس ابد محکوم شد. بعد از
تحولات سال ۵۴ به ضدیت هیستریک با مجاهدین نیروهای چپ پرداخت و به همین
دلیل در خرداد ۵۶ از سوی ساواک مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد تا در بیرون
از زندان به فعالیت علیه مجاهدین و نیروهای چپ بپردازد. وی در این راه تنها
نبود، لاجوردی، بادامچیان، احمد احمد و بسیاری دیگر از همفکران او برای
مبارزه با نیروهای مترقی از زندان آزاد شدند. احمد احمد با آن که در درگیری
مسلحانه زخمی شده بود حتا به دادگاه نیز برده نشد و آزاد شد. پیش از آن در
بهمن ۵۵ عسگراولادی، انواری، حاج مهدی عراقی، کروبی، قدرتالله علیخانی و
... با درخواست عفو از شاه آزاد شده بودند. کچویی در وصیت خود که در ۲۶
آبان ۵۹ نوشته شده روی نابودی مجاهدین تأکید کرده است. «شدیدا معتقدم که
مجاهدین خلق با توجه به معیارهای باطلی که دارند ناحق ترین و باطل ترین
گروهها هستند اگر هدایت شدنی هستند خداوند آنها را هدایت کند وگرنه نابود
کند و معتقدم بدترین دشمن در حال حاضر برای جمهوری اسلامی که حاصل خون بیش
از 70 هزار شهید میباشد همین مجاهدین هستند .»
۳-
مرتضی صالحی برادر کوچک اکبر در سال ۶۱ با نام مستعار صبحی ریاست زندان
گوهردشت را به عهده گرفت و جنایات زیادی را در این زندان مرتکب شد. وی پیش
از انقلاب در زمرهی هواداران داریوش فروهر بود. اما پس از پیروزی انقلاب
ضدسلطنتی به قدرتمندان جدید نزدیک شد.
۴-سید
احمد علمالهدا یکی از عقبمانده ترین آخوندهای رژیم بود که در دوران شاه
روابط نزدیکی با انجمن حجتیه داشت و بعدها مدتها معاونت مهدوی کنی در
دانشگاه امام صادق را به عهده داشت. وی پدر زن ابراهیم رئیسی معاون اول قوه
قضاییه و یکی از مسئولان کشتار ۶۷ است و از این طریق در قوهی قضاییه نیز
نفوذ دارد. علمالهدا توسط خامنهای به امامت جمعه مشهد منصوب شد و از
عقبماندهترین دیدگاهها را در رژیم نمایندگی میکند. او همچون احمد
خاتمی، کاظم صدیقی، قاصی عسگر و ... آخوندهای نوکیسهای هستند که در
سالهای اخیر توسط خامنهای برکشیده شدند و امامت جمعه شهرهای مهم کشور را
به عهده گرفتند.
۵-دو
روایت در مورد نحوهی قتل هویدا است. در اولی گفته میشود هادی غفاری در
راهرو دادگاه تیر به گردن وی زده است. اما مجید قدوسی میگفت این کار توسط
خود خلخالی انجام گرفته است. صحت و سقم ادعای قدوسی بر من نامشخص است و من
بیشتر روایت قتل هویدا توسط هادی غفاری را میپذیرم.
۶-یکی
از مصاحبهها مربوط به شهلا صافی ضمیر (مرجان) خواننده و هنرپیشه معروف
دههی ۵۰ خورشیدی بود. مرجان پس از معرفی خود شروع به صحبت کرد. مجید
قدوسی با لحنی لومپنی و گزنده از او خواست اسم «هنری»اش را بگوید و
«مرجان» چنین کرد. مجید قدوسی سپس تلاش کرد با لودگی و به کار بردن الفاظ
زشت «مرجان» را به فساد اخلاقی متهم کند و به این ترتیب به زندانیان حالی
کند که هواداران شما را افرادی «فاسد» تشکیل میدهند. «مرجان» که قرار بود
آزاد شود با از خودگذشتگی در پاسخ به مجید قدوسی با لحنی قاطع گفت
فعالیتهای هنری من و فعالیت سیاسی(نقل به مضمون) من هیچ ربطی به هم ندارند
و مربوط به دو مرحلهی متفاوت از زندگی من هستند. ناگهان همهمهای در
حسنیه اوین پیچید و او را از تریبون پایین آوردند. با آزادی مرجان در حالی
که به شدت میلرزید مخالفت شد و او مدتها به خاطر همین برخورد و مخالفت
مجید قدوسی در زندان ماند.
۷-
یکی از پاتوقهای سعید امامی و مصطفی کاظمی و ... برای تصمیمگیری در مورد
قتلهای سیاسی در سونای زعفرانیه بود. صاحب این سونا رضا فروزان بود که
روابط نزدیکی هم با جنایتکاران داشت.
۸-
حبیب خبیری در سال ۶۲ توسط تشکیلات موازی دادستانی انقلاب اسلامی که تحت
عنوان مجاهدین فعالیت میکرد به تور افتاد و فشار روی او که یک بار هم در
سال ۶۰ مدت کوتاهی دستگیر و آزاد شده بود افزایش یافت. پس از اعدام او
برادر بزرگترش مهدی که اتفاقاً او نیز فوتبالیست تیم هما بود و در آمریکا
به تحصیل اشتغال داشت به ایران بازگشت و به همکاری با رژیم پرداخت و مدتها
نایبریس فدراسیون فوتبال و عضو کمیته اجرایی کنفدراسیون فوتبال آسیا بود.
در تبلیغات مجاهدین به اشتباه از حبیب خبیری به عنوان کاپیتان تیم ملی
ایران در سالهای ۵۸ و ۵۹ یاد میشود که نادرست است. در سالهای فوق و در
جریان بازیهای مقدماتی المپیک ۱۹۸۰ مسکو و جام ملتهای آسیا در کویت با
وجود بازیکنانی چون علی پروین، ناصر حجازی، حسن روشن، ایرج دانایی فرد،
نصرالله عبداللهی، مهدی دینورزاده و محمد پنجعلی و... که سالها سابقهی
بازی در تیم ملی ایران را داشتند امکان کاپیتانی برای حبیب خبیری که نسبت
به آنها تازه وارد محسوب میشد نبود. در سال ۶۰ و پس از طرح ۲۷ سالهها به
دلایل سیاسی از دعوت وی به تیم ملی خودداری شد. حتی در آن تیم هم چنانچه
از وی دعوت به عمل آورده میشد باز نمیتوانست با حضور دینورزاده، حقیقان و
پنجعلی که هر سه سابقهی ملی بیشتری داشتند و و حزباللهی هم بودند
کاپیتان تیم ملی شود.
۹-
حسین که از اعتیاد شدید رنج میبرد و به خرید و فروش مواد هم مشغول بود
وقتی سرحال میشد در حضور مجید قدوسی زبانش باز میشد و از جنایاتی که
مرتکب شده بودند میگفت. برای نمونه او از متهمی میگفت که حاضر شده بود
محل اختفای دوستانش را به آنها لو دهد. وی گروه ضربت را به شهرک اکباتان
کشانده و سپس با فریب آنها از طبقهی نهم خود را با سر به پایین انداخته
بود. یا از متهمی به نام بهروز که با همسرش در یکی از ایستهای بازرسی
زاهدان دستگیر شده بودند تعریف میکرد که به مرگی فجیع جان باخت. حسین به
همراه گروه ضربت و فکور بازجوی شعبهی هفت به زاهدان رفته بودند. متهم
مزبور که رانندهی وانت بود و به عنوان محمل گوسفند حمل میکرد در ایست
بازرسی به تور آنها میافتد. او در بازجویی مدعی میشود برای دستگیری فرد
رابطاش بایستی کنار جاده بنشیند. ظاهراً این کار در سیستان و بلوچستان
مرسوم است. عاقبت فکور و گروه ضربت راضی شده او را دستبند زده کنار جاده
مینشانند و خود از دور وی را زیر نظر میگیرند. پس از مدتی هنگامی که
چرخهای جلوی یک کامیون از مقابل او میگذرد او سرش را زیر چرخهای عقب
کامیون گذاشته و سرش له میشود. رانندهی کامیون سراسیمه ایستاده و در حالی
که میگرید از بیگناهی خود میگوید. فکور سر میرسد و به او میگوید حرف
زیادی نزند، سوار کامیوناش شود و پشت سرش را هم نگاه نکند. راننده در حالی
که التماس میکند و میگوید من مرتکب قتل شدم چگونه اینجا را ترک کنم؟ با
خشم و عتاب فکور مواجه شده و وقتی کارت دادستانی و برگهی مأموریت آنها
را میبیند مجبور به ترک محل میشود.
۱۰-مهدی
اربابی هماکنون رییس هیات فوتبال شمیران است و مدتی نیز سرپرست و مدیر
تیم سعدآباد شمیران بود که امتیاز آن ابتدا به صدا و سیما و سپس در سال ۶۵
به سازمان گسترش صنایع واگذار شد. وی تاکنون مسوولیتهایی همچون سرپرستی
تیم ملی فوتبال، مربیگری تیم ملی فوتبال جوانان، ریاست هیات فوتبال استان
تهران، سرپرستی باشگاه پیکان، مدیریت باشگاه انقلاب، مسوولیت تربیتبدنی
وزرات امور خارجه، ریاست تربیتبدنی بنیاد جانبازان، سرپرستی تیم فوتبال
سایپا در دوران مربیگری علی دایی و مدیریت عامل باشگاه پگاه گیلان را در
کارنامه خود دارد. وی در سمت ریاست کمیته سعدآباد در سیاهترین سالهای
رژیم جنایات زیادی از جمله مشارکت در حمله به پایگاه موسی خیابانی و ... را
مرتکب شده بود. کمیته سعدآباد و اوین در آن سالها روابط بسیار نزدیکی
داشتند.
مهدی
اربابی در مراسم تجلیل از «مفاخر شمیران» که به مناسبت بزرگذاشت وی برگزار
شد پشت تریبون است و نفر دوم از سمت چپ داوود روزبهانی یکی دیگر از «مفاخر
شمیران» فرمانده عملیات حمله به پایگاه موسی خیابانی از دوستان و همکاران
نزدیک اربابی ایستاده است. نفرات بعدی افشارزاده، محمدرضا طالقانی و امیر
حاجرضایی هستند. در مورد داوود روزبهانی در اینجا میتوانید بخوانید.
۱۱-
البته در سال ۶۷ سعید جانفدا برادر کوچک محمد جانفدا رئیس هیئت فوتبال
استان تهران از اردوی ورزشی رژیم گریخت و به سفارت هلند در آلمان شرقی
پناهنده شد و موقعیت برادرش را نیز به مخاطره انداخت.
۱۲-
مصطفی رمضانی با اسم مستعار اسلامی در سالهای اولیه دههی ۶۰ یکی از
بیرجمترین و معروفترین بازجویان شعبهی ۷ اوین بود. عدهای به اشتباه
برای سعید امامی که وی نیز از نام مستعار اسلامی استفاده میکرد سابقهی
بازجویی در دههی ۶۰ میتراشند که درست نیست. یکی از دوستانم که به همراه
عده ای از زندانیان شمالی زیر اعدام بود تعریف میکرد در اواخر سال 62 روزی
اسلامی همه آن ها را به شعبه هفت برده بود و ضمن رجز خوانی اجازه داده بود
بدون چشم بند او را ببینند. وی می گفت اسلامی لباس خوش دوختی پوشیده بود و
صورتش را با تیغ اصلاح کرده بود. او که تنها فرد زنده مانده از آن جمع بود
تاکید داشت محال بود اگر بیرون از زندان وی را میدیدم حدس می زدم او یکی
از شقی ترین و معروف ترین بازجویان اوین است. گفته میشد اسلامی ابتدا یکی
از مسئولان تدارکات کمیته انقلاب اسلامی بود که راهش به اوین و شعبه هفت
باز شد. وی پس از برکناری لاجوردی و تغییر و تحولاتی که در اوین صورت گرفت
ابتدا پست حفاظت و امنیت اوین را عهده دار شد و سپس مسئول اموال دادستانی
انقلاب اسلامی شد. او در اواخر دهه ی 60 مسئولیت گمرگ مهرآباد را به عهده
گرفت و سپس در بنیاد تعاون سپاه پست گرفت.
۱۳-
احمد خمینی علاقه زیادی به فوتبال داشت. وی در دههی ۴۰ در تیم شاهین قم
بازی میکرد و بعدها نیز ارتباطش را با تعدادی از فوتبالیستهای قدیمی از
جمله کاظم رحیمی حفظ کرد. او برای دیدن مسابقات جام جهانی ۱۹۸۲ به «جام
جم» میرفت تا بازیهای مورد علاقهاش را مستقیماً از ماهواره تماشا کند.
تلویزیون مسابقات مذکور را مستقیم از ماهواره دریافت میکرد و با تأخیر در
روزهای بعد پخش میکرد.
۱۴-
این مجموعه با مساحت نزدیک به یک میلیون متر مربع در سال ۱۳۳۷ راهاندازی
شد. پیش از انقلاب «کلوپ شاهنشاهی» نام داشت و بزرگترین مجموعه در سطح
خاورمیانه بود. این مجموعه پس از انقلاب با داشتن دهها زمین تنیس،
زمینهای گلف، سالنهای چند منظوره، استخرهای شنا و سونا و جکوزی، زمینهای
فوتبال و والیبال و بسکتبال و گلف و پیستهای دوچرخهسواری، سالنهای
اسکواش و ژیمناستیک و بدنسازی و ... مصادره شد و به دست حزباللهیهای
شمیران، کمیته سعدآباد و ... افتاد.
۱۵-
وی به خاطر مسائلی که در جریان مسابقات انتخابی جام جهانی ۱۹۹۴ در دوحه
قطر پیش آمد نه تنها از مربیگری تیم ملی و پرسپولیس برکنار شد و از حضور
وی در استادیومهای ورزشی جلوگیری به عمل آمد بلکه هواداران پرسپولیس نیز
از تشویق وی منع شدند. در این دوران احمد خمینی از نفوذ خود استفاده کرد و
پای وی را دوباره به استادیومها باز کرد.
۱۶-کریم
صفایی که ریاست گارد حفاظت سپاه پاسداران را به عهده داشت مدتی نیز مسئول
تربیت بدنی نیروی هوایی سپاه پاسداران بود. وی در سال ۸۲ به ریاست فدراسیون
تیراندازی با کمان رسید و در اواخر سال ۹۰ برکنار شد. شکایت او به
فدراسیون جهانی تیراندازی با کمان ورزش کشور و به ویژه فدارسیون تیراندازی
با کمان را با بحران محرومیت مواجه کرده است. وی در اوایل آذرماه توسط
دستگاههای نظارتی به خاطر شکایت مزبور و اظهاراتی که علیه عباسی وزیر ورزش
داشته دستگیر شد.
۱۷-
وی یکی از علاقمندان متمول فوتبال و صاحب رستوران «لوکس طلایی» واقع در
خیابان ولیعصر بالاتر از فرشته است. این رستوران از دیرباز پاتوق
فوتبالیستهای مشهور، بازیکنان و کادر فنی تیم ملی فوتبال، همچنین
مسئولان، بازجویان، شکنجهگران و پاسداران اوین بوده است. با همکاری حسین
کریمی و خانه ورزشکاران ایران، کلنگ یک کمپ ورزشی در زمینی به مساحت ۵۰
هکتار در شهر سانتوز برزیل به زمین زده شده و قرار است تا دو سال آینده
آمادهی بهرهبرداری شود. حسین کریمی در رابطه با این کمپ اظهار داشته است
که : «۵۰ هکتار زمینی که برای کمپ ورزش ایرانیان در برزیل در نظر گرفته شده
است از زمینی به مساحت هزار هکتار جدا میشود. این کمپ میتواند به مکانی
برای رشد و پیشرفت ورزشکاران و دستیابی آنها به افتخارات جهانی و المپیکی و
حتی درآمدزایی تبدیل شود. »
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=76045
۱۸-علاوه
بر باشگاههای فوق، تیمهای تراکتورسازی، فجر سپاسی، پاس همدان، استیل
آذین، پیام مقاومت، نیروی زمینی، مستقیماً توسط سپاه پاسداران اداره
میشوند و اهرمهای تیمهای ورزشی مهمی چون پرسپولیس، استقلال و سایپا
و...، همچون ورزش کشور و فدارسیون فوتبال و دیگر فدراسیونهای ورزشی در دست
«سرداران» سپاه پاسداران، عناصر امنیتی و چهرههای وابسته به آنها است.
۱۹-
علی سجادی، ایرج امیدوار، امانالله نقدی، احمد سجادی، سعید
پهلوانافشاری، احمد نقوی و ... از دیگر فوتبالیستهایی بودند که در دههی
۶۰ به زندان افتادند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر