۱۳۹۲ تیر ۱۸, سه‌شنبه

بیانیه تفصیلی «شورای ملی مقاومت» و تحریفات مربوط به اخراج خودسرانه من


 ایرج شكری
من واقعا مایل نبودم نامه های آن رویداد تلخ و آن روزهای تلخ ده سال پیش را که ناشی از روحیه استبدادی و قلدرمنشی رهبری مجاهدین بود، انتشار بیرونی بدهم. اصلا یاد آوری آن روزها برایم بسیار تلخ و آزار دهنده است. اما از آنجا که در «بیانیه تفصیلی شورای ملی مقاومت»، به آن مساله هم پرداخته شده و هیچ نشانه ای از شرم و حیا و دست برداشتن از روش رذیلانه اتهام زنی در رهبری مجاهدین آن دیده نمی شود، در جریان قرار دادن هموطنان و افکار عمومی را از اطلاعات مربوط به آن لازم دیدم تا خودشان داوری کنند. اگر خلاصه کنم، در واقع در آن ماجرا، دعوای من با دستگاه رهبری مجاهدین که – مسئولیت درجه اول اقدامات قلدرمنشانه آن زمان و رنج و تألم و فشار روحی آن تلخ ترین خاطره زندگیم را به عهده مریم رجوی می دانم –  همان دعوایی بود که چند سال بعد از آن مردم در پی تقلب در انتخابات سال 88، با شعار «رای من کو؟» در سراسر کشور و با تعد میلیونها نفر، با رژیم منحوس مذهبی فاشیستی داشتند. کافی بود که در پی نامه دو صفحه یی من به مریم رجوی (که در یادداشت من با تیتر« بیانیه تفصلی شورا و یاد آوری علی الحساب من» ضمیمه است)، به من می گفتند که در اثر اشتباه و فراموشی، بیاینه به شما ارسال نشده است. آن وقت مسائل راه دیگری طی می کرد. اما جواب آن نامه دو صفحه ای من، 5 صفحه تحریفات و نامربوط گوئیهایی بود که در نامه ای از دبیرخانه که اسم دبیر ارشد شورا زیرآن بود(بدون این که امضا بکند) به من فرستاده شد. من جواب آن تحریفات را در نامه ای 21 صفحه ای دادم که در زیر می آید. خصوصا نکته مهم در آن، یکی مربوط است به تحریفاتی از قول ابراهیم ذاکری مسئول وقت کمیسیون امنیت و ضد و تروریسم در مورد «افتادن سر و کار» من با سرویس اطلاعاتی در جریان درخواست تابعیت شده است. من با این که در آن زمان در این نامه 21 صفحه ای به تفصیل مساله را شرح داده ام باز هم اینها رذیلانه و با هم سنخی کامل با امثال حسین شریعتمداری، به برچسب زنی های نامربوط پرداخته اند. یکی هم صحبت های تلفنی مسعود رجوی با من است. در فرصت دیگری اشاره ای به دوباره ای به آن خواهم کرد. راستی که شباهت های عجیبی است، شباهت دعوای من با اینها و دعوای مردم با رژیم با شعار«رای من کو»، و شباهت اینان در روش و منش، در بکار گرفتن تحریف و دروغکویی و برچسب زنی، به معترضان با روش رژیم. این را یاد آوری می کنم که نامه های مطلب قبلی من که به آن اشاره کردم و نامه حاضر برای بار اول است که بعد ازنزدیک ده سال انتشار بیرونی می یابد. تصاویر نامه دبیر ارشد شورا هم ضمیمه است. این مقدمه را در هم اینجا کوتاه می کنم.
یک نکته هم در مورد مطلب قبلی برای اصلاح یاد آوری می کنم و آن این که نامه یی که اشاره کرده بودم به همراه چند روزنامه نگار و نویسنده در مجاهد درج شده بود، در مجاهد شماره 120(24 اردیبهشت 60) بود و مربوط بود به سالگرد «کودتا در کیهان». البته من هیچوقت مطبوعاتی نبوده ام. خبرنگار رادیوتلویزیون ملی ایران بودم. مهدی سحابی از انتشار آن نامه مرا مطلع کرد و پرسید که امضاء می کنم من هم گفتم حتما. فکر می کنم نامه دیگری هم بود که حالا بعد از سی سال یادم نیست چه بود.
لینک های مربوط مطالب قبلی مربوط به این مساله در زیر آمده است:
اگر آدم حرفی زد و بعد حاشا کرد چه معنی می دهد
http://iradj-shokri.blogspot.fr/2013/07/blog-post_5933.html

بیانیه تفصیلی شورا، و یاد آوری «علی الحساب» من
http://iradj-shokri.blogspot.fr/2013/07/blog-post.html

نامه اعتراض
http://iradj-shokri.blogspot.fr/2013/06/9.html

شنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۲    ۶ ژوئیه ۲۰۱۳
http://iradj-shokri.blogspot.fr/


************************

سركار خانم مهناز سليميان
 دبير ارشد شورا
با سلام
جوابيه 5 صفحه اي شما مورخ 17 شهريور در پاسخ به نامه 2 صفحه اي من به خانم رجوي ( در اعتراض به عدم ارسال بيانيه مرداد1383 شورا براي نظر خواهي به من و انتشار آن با تاكيد بر به اتفاق آرا بودنش) را در پي يك تماس تلفي با آقاي رضايي دبير شورا در همين روز دريافت كردم.در پاسخ شما بر من روشن شد كه مساله با اطلاع و تاييد خانم رجوي بوده و بر اساس تصميم خارج از ضابطه اي ، از زمان ارائه نامه 52 صفحه اي انتقادي من به مسئول شورا گرفته شده است.  شما در اين نامه جمله هايي از نامه 52 صفحه يي من به مسئول شورا را هم گرفته ايد و از آن يك پرونده در هم برهم پراز تحريف و با لحني لبريز از  عصبانيت ساخته ايد.  پاسخ به بعضي به نكات آن را از صفحه اول شروع  مي كنم.1-  من چون هيچوقت  دكان باز نكرده وچرتكه نيانداخته ام. دچار يك اشتباه شدم كه خيلي هم رياضي نيست و اين اشتباه باعث استدلالي از سوي شما در رد اعتراض من به خاطر نقض اساسنامه و آييننامه در انتشار بيانه شده كه مسأاله را خنده دار كرده. چون تعداد اعضاء در پاي بيانبه 540 ذكر شده بود، من نوشته بودم چون راي من به حساب نيامده،(اگر به حساب مي آمد) بايد نوشته مي شد  اكثريت قريب به اتفاق  يا 539 راي موافق ويك راي مخالف. شما بر مبناي همين جمله استدلال كرده ايد كه هيچ راي مخالفي نبوده و همه آرا موجود است و... خانم دبير ارشد، خلافي كه انجام شده سر 540 يا 541 نفر بودن اعضا نبوده خلاف اين بوده كه شما از يك عضو شورا كه نه نقض التزامش مورد رسيدگي قرار گرفته و نه استعفا كرده، نظر خواهي نكرده ايد و بطور  خود سرانه بيانيه را تصويب شده  «به اتفاق آرا» به افكار عمومي تحويل داده ايد و اين به همان انداره كه يك خلاف بزرگ است، استدلال شما را در مورد خلاف نبودن بي پايه مي كند. لازم نيست كسي حقوق دان باشد يا نماينده مجلس باشد كه اين را بفهمد، هر آدمي كه كمي آگاه به اين قبيل مسائل باشد مي فهمد. با اين كاري كه كرده ايد و و حالا با نامه شما روشن شد كه با اطلاع وتاييد خانم رجوي هم بوده، شما داريد به من پايبندي به الزمات شورايي را ياد آوري مي كنيد؟ كي پا بند نبوده، من كه پيشنهادي براي پيشبرد كار در نامه به مسئول شورا ارائه كرده ام يا كساني كه با نقض اساسنامه و آئيننامه يك عضو شورا را به راحتي بيرون راندن مگسي از اطاق، بي سرو صدا از شورا بيرون كرده اند. اگر اين كار از هر گروه ديگري كه اين همه نطقها و نوشته ها در مورد آزادي و قانون و چه وچه دارد سر زده بود،  من به عنوان آدمي كه بيش از ربع قرن است رويدادهاي سياسي را مورد توجه قرار ميدهد و در باره آن مي نويسد، از اين كار به عنوان يك خود كامگي حيرت انگيز و يك افتضاح سياسي نام مي بردم. من وقتي آن نامه مورخ 9 شهريور را به خانم رجوي نوشتم 5 درصد هم احتمال نمي دادم ايشان از اين كه بيانيه براي اظهار نظر به من داده نشده، اطلاع داشته باشد، اما متاسفانه و با نهايت حيرت مي بينم خانم رجوي در اولين اقدام به عنوان جانشين مسئول شورا، با خيال راحت اساسنامه و آئيننامه شورا را نقض كرده و يك عضو شورا را كه بيش ده سال از عضويتش مي گذرد و 19 سال كار سياسي و تبليغي براي اين مقاومت كرده چنان راحت از شورا بيرون انداخته  كه يك مستخدم در يك شركت خصوصي را اينطور بيرون نمي كنند. فرض كنيد، همين فردا يا ده سال ديگر شرايط براي رفراندم در ايران فراهم شد و ماهم رفتيم ايران و شما هم وارد تبليغات انتخابات رياست جمهوري شديد، اگر من در مقاله يي اين مطلب را ياد آوري كنم و به مردم بگويم كه خانم رجوي كسي است كه وقتي قرار بود، در غياب مسئول شورا عهده دار وظائف او شود با ما اينطور قانون شكنانه رفتار كرد،  آن وقت كه مثل حالا نمي توانيد هر انتقادي را با خشم و تودهني رد كنيد يا بگوييد «تكرار دعاوي رژيم آخوندي است»، بايد به افكار عمومي جواب بدهيد كه كارتان درست و بر اساس ضابطه بوده استف، يا اگر نبوده از خود انتقاد كنيد، نمي توانيد بگوييد فلاني اصلا آدم نبوده مگسي بود كه زياد وزوز مي كرد همين كه ما لهش نكرديم، در حق او خيلي بزرگواري و لطف كرده ايم! الان شماهايي كه دست به اين كار زديد به شورا و به افكار عمومي يك توضيح و يك معذرت خواهي بدهكاريد هم چنانكه به خود من. در نامه به خانم رجوي من راه را باز گذاشته بودم كه مساله فراموشي اعلام شود ولي در نهايت حيرت بانامه بسيار تند و پراز اتهامات رنگارنگ و تهديد آميز شما مواجه شدم كه بر درستي كاري هم كه كرده ايد تاكيد كرده ايد.  
2- راجع به پايبندي در مورد موضعگيريها و الزامات اشاره به نامه ها و موضعگيريها و از جمله اين كه من خواهان يك ائتلاف جديد بزرگ شده ام كرده ايد، شما جمله اي از نامه من به مسئول شورا را مطرح كرده ايد و يكجانبه وارد بحثي شده ايد كه كسي مبناي آنرا نمي داند. اين پيشنهادي بوده كه من در قسمت جمع بندي از  نامه به مسئول شورا كرده ام. كي گفته كه دادن پيشنهادي داخلي براي ائتلافي بزرگتر، خارج از مصوبات موجود، خلاف الزمات است؟ پيشنهاد مي تواند  مورد قبول براي بحث واقع بشود يا رد بشود. زمينه اي هم كه در آن اين پيشنهاد مطرح شده بود، تلاش براي خنثي كردن يا كم كردن خطراتي بود كه مقاومت، به ويژه مجاهدين مستقر در عراق را تهديد مي كرد. تاريخ نامه من به مسئول شورا 20 آبان 1382 است. غلط يا درست بودن تحليلها و پيشنهادات آن جمع بندي، چيزي نيست كه شما به تنهايي صلاحيت نظر دادن در مورد آن را داشته باشيد. همچنان كه مقاله چاپ نشده من براي نبرد خلق مرداد 1381 از نظر مرحوم مسئول كميسيون ضد تروريسم، «سوراخ ، واو، يا استعفا» بود، و آقاي رضايي در آن «كف زدن براي خاتمي» را ديد، اما مسئول شورا در آن مكالمه تلفني در اوائل آبان 1381 بعد از فرياد كشيدن سر من و پاسخ و توضيح خونسردانه من، و سه بار از من قول و قرار گرفتن در مورد نداشتن قصد استعفا و نداشتن منافع در بيرون و شورا و تا آخر ماندن، گفت خودش هم چنان طرحي در نظر داشته ولي برگزاري اجلاس ميسر نشده و بالاخره در 13 آبان در اجلاس شورا طرح جبهه همبستگي به تصويب رسيد كه اگر چه آن چيزي كه من مي گفتم نيست ولي مصاحبه ها در مورد آن صورت گرفت و حالا همه فراخوان به حمايت از آن مي دهند. به علاوه  من پيشنهاداتم را براساس تحليل از شرايط دادم و استدلال پشتش بود ولي شما يك جمله را گرفته و آنرا چيزي مثل تابو دانسته ايد بدون اين كه به رد تحليلهايي كه پيشنهاد از آن در آمده پرداخته باشيد. اگر نوشته اي جابجا « آكنده از اهانت و تحريف» باشد همين نامه شماست و اين تنها اشكال آن نيست. شما بدون اين كه نمونه اي از جعل و تحريف و اهانت هايي كه من كرده ام ارائه داده باشيد، مي پرسيد چرا در جلسات شورا «لب اين قبيل اهانتها نگشوده ام». اولا در جلسات شورا چه آنها كه در بغداد برگزار مي شد وچه آنها كه تلفني و بين اور سورواز و بغداد، من براي اهانت و تحريف در جلسه شركت نمي كردم، براي شيندن نظرات دوستان و جمع بندي اوضاع از نظر مسئول شورا و شركت احتمالي در اين بحثها بود. اما ديگراني از «فراكسيون» مجاهدين در شورا بودند كه مرا به خاطر مقالاتي كه نوشته بودم و نكاتي خلاف ميل و سليفه شان در آن ديده بودند و با دست باز آنرا تحريف هم مي كردند، مورد حمله و اهانت قرار مي داند، آنهم گاه به شكل گروه ‎‏همسرايان(كُر). ( از جمله اين كه من از سعيدي سيرجاني به عنوان شهيد ياد كرده ام در حالي كه چنين چيزي در مطلب من در ايران زمين نبود). همين كه شما نوشته ايد كه چرا من لب به اين «اهانتها» نمي گوشودم خود گوياي اين است كه اصلا شما تاب شنيندن كمترين انتقادي را ندارید. يك مورد هم اگر بخواهم در رابطه با خود مسئول شورا مثال بزنم، همان «اِ» كشداري بود كه در حضور حدود پانصد نفردر اجلاس مهر76 به من تحويل داد كه در متن نامه 52 صفحه اي به آن اشاره كرده ام. من هم مريض نبودم كه فقط به خاطر اين كه حرفم را زده باشم سنگي به حوضي بياندازم که ساعتها طول بكشد تا موجش محو شود. آنهم با آن وقت محدود و آن همه مساله، خصوصا وقتي كه جلسات در بغداد تشكيل مي شد و كلي بسيج نيرو و حل  مساله امنيتي در بر داشت.  در مورد اين كه گفته ام مايل به عضويت در شورا نبوده ام، عين واقعيت را گفته ام. وقتي آقاي محسن(ابوالقاسم) رضايي از بغداد به منزل من زنگ زد كه گمانم در اجلاس ديماه 1371 بود، و گفت در جلسه شورا مساله عضويت شما مطرح شده، گفتم بگوييد تشكر كرد و گفت آمادگي ندارم و تقاضاي عضويت ندارم. بعد اينجا (در اور سور واز) آقاي دكتر هزار خاني با من براي عضويت در شورا وارد بحت شد كه البته از طرف خودش اين تصميم را نگرفته بود با نظر مسئول شورا بود، اينها را من در آن نامه 52 صفحه كه شما  جمله هايي از آن را گرفته و وارد نامه خود كرده ايد توضيح داده ام. قرار نبود من در مورد آن نامه با كسي جز مسئول شورا بحث كنم و به ايشان هم ياد آور شده ام اگر قرار ياشد آن نامه مبناي نقض التزام و اخراج من باشد بايد نامه به طور كامل تكثير و به نحوي كه اعضاي شورا وقت مطالعه آنرا داشته باشند در اختيار اعضاي شورا قرار گيرد در غير اين صورت «من عصباني خواهم شد و براي هيچكس خوب نيست من عصباني شوم نه براي من به براي شما». به هر حال دليل عدم تمايل من به عضويت در شورا، همانطور كه در نامه به مسئول شورا توضيح داده ام تجربه هاي تلخي بود كه از جلسات تحريريه نشريه شورا،به خاطر برخوردهاي دوستان مجاهد در بحثها در مورد مطالب داشتم.  لازم نميدانم آنچه را كه در نامه به مسئول شورا نوشته ام دوباره در پاسخ به نامه شما كه بيشتر به پرونده سازي پر غلطي شبیه است بازگو و یاد آوری کنم. اين كه من چه سودايي در سر دارم از نوشته ها و مقاله هاي من به خوبي پيداست: دفن حكومت روضه خوانها در ايران و استقرار دموكراسي در ميهن و حفظ حرمت انسان .  «به گواهي صورتجلسات» اگر به آنها مراجعه كنيد، بين اعضاي جديد شورا، من بودم كه جدي ترين بحثها را با مسئول شورا داشته ام. از جمله در اجلاس فروردين 1378. اگر يادتان باشد من تا روز سوم در آن اجلاس صحبت نكردم. خود شما هم به من گفتيد چرا صحبت نمي كنید قبل از شما خانم سليمه رضايي و قبل از همه در روز دوم بود كه آقاي دكتر هزارخاني موقع تنفس (كه  آقاي مهدي خدايي صفت هم آنجا بود) گفت چرا صحبت نكردي گفتم آقاي دكتر نوك ما را چيده اند و زيان ما را بريده اند. گفت «چيه هجمه مي كنند» گفتم «نه ملت به اين موشكها مي خندند» بعد هم گفتم از آن همه گفتن و نوشتن چه نتيجه اي ديديم. دكتر گفت خب وقتي آدم اينهمه راه را مي ياد خوب است اگر حرفي دارد بزند. به هر حال من روز سوم صحبت كردم. حالا شما بفرماييد و صورت جلسات را نگاه كنيد و به مسئولان بالاتر هم كه با اين اقدام باور نكردني(عدم ارسال بیانیه برای من) گويي مرا از صفحه زندگي پاك كرده اند نشان بدهيد. در آن صحبتها من اولين جمله اي گفتم اين بود: « چيزي كه در اين تحليلهاي سه روزه نبود نقش مردم بود»
اما اينطور كه پيداست شما ماجراي 17 ژوئن 2003 را وسيله يي براي  سناريو سازي  براي پوشاندن علت قطع ارتباط من با دوستان و حقانيت دادن به رفتار غير مودبانه و توهين آميز از سوي آقاي سيد المحدثين به من  ساخته ايد. اين در واقع از مصاديق شانتاژ است. بگو مگوي من با آقاي سيد المحدثين اوائل سپتامبر[اواخراوت صحیح است] بود كه پيش آمد ربطي هم به ماجراي 17 ژوئن نداشت. من گفتم كه تا آقاي سيد المحدثين از حرف توهين آميزي كه زده در حضور همان جمع، از خود انتقاد و از من عذر خواهي نكند، من به اُور نخواهم آمد. اين شما بوديد كه رفتار تحقير آميز به من را افزايش داديد و « حد اقلهاي اخلاقي» را رعايت نكرديد، نه مرا در جريان برگزاري مراسم چهلم پدر رضائيها قرار داديد(البته از آن خبر دار شدم و  به مجلسش رفتم) و نه در بازگشت سرهنگ معزي از تبعيد مرا خبر كرديد كه اين يكي برايم خيلي سنگين بود و به خاطر آن هرگز شخص شما را نخواهم بخشيد. در اين 10 ماه كه شما با من ارتباط نداشتيد نه آدرس نه شماره تلفن من عوض نشده است .
3- در مورد نكته سوم نامه شما باز هم لحني و توصيفي كه از آن جلسه بكار برده ايد به خوبي نشان دهنده اين است كه هر وقت بحث با دوستان به خواهد به انتقاد از عملكردها برسد، مطرح كننده نگونبخت موضوع، با چه جوّ پر تنش و چه گروه ‏‏كُر خشمگيني مواجه مي شود. هميشه هم گروهي اعتراض كننده كاملا «برحق» بر عليه يك آدم خطا كار كه گويي بايد بلافاصله به غلط  كردم گويي وادار و يا از شورا اخراجش كرد بر مي شورند و معمولا شخص مسئول شورا يا خانم رجوي است كه، با «بزرگواري» پا در مياني مي كنند تا فرد «خطا كار» فرصت «غلط كردم» گويي پيدا كند و كار فيطه پيدا كند.  در آن جلسه كوچك با شركت آقاي سيدالمحدثين در برابر سئوال يكي از حاظران جلسه كه گفت چه بايد كرد، من گفتم كه تا ما سرنا را از سر گشادش مي دميم هيچ كاري فايده يي نمي تواند داشته باشد. مثل وضع ماشيني كه در شن گير گرده باشد، اول بايد از ماشين پياده شد آنر را تكان داد و از فرو رفتگي در شن بيرون آورد و بعد حركت كرد والا همينطور گاز دادن نتيجه اي جز پاشيدن شن به سر وصورت ديگران ندارد. و اضافه كردم هر وقت در اين 18 سال گذشته ما خواستيم بحثي در اين زمينه بكنيم، با خشم و جو ارعاب رو به رو شديم، بعد آقاي سيد المحدثين بلافاصله گفت آدم بايد خيلي بي غيرت باشد كه 18 سال با كساني كه مرعوبش مي كنند يا جو ارعاب ايجاد مي كنند بوده  باشد(نقل به مضمون) بعد حرفش را كمي اصلاح كرد  و همان جملاتي را كه شما ذكر  كرده ايد بكار برد و گفت كه بينش ايدئولوژيك ايشان، اجازه تحمل 18 سال ارعاب را نمي دهد  ولي بلافاصله رو به من كرد و گفت من بايد از اعضا شورا معذرت خواهي كنم كه من هم ياد آور شدم در اين 18 سال من عضو شورا نبوده ام و ايشان هم نمي تواند به من دستور عذر خواهي از شورا را بدهد. در ضمن كلمه شانتاژ را هم من در آن گفتگو  بكار نبردم اگر بكار برده بودم، لازم نبود تكذيبش كنم با آن همه انتقادي كه در آن نامه 52 صفحه به مسئول شورا هست.  چرا آقاي سيد المحدثين به جاي بكار بردن آن لحن زشت و كلمه ناشايست نپرسيد منظور من از ارعاب چيست و من چه وقت مورد ارعاب قرار گرفته ام؟ گویا شما هميشه برحق هستید و آدمي مثل من يا احمق است يا حرف ناحق و نا مربوط مي گويد؟ در آن اجلاس اسفند ماه1375در بغداد كه من نمي خواستم ديگر در جلسات شركت كنم و بعدا به اصرار آقاي ابريشمچي به جلسه رفتم، به خاطر همان جوّ ارعاب بود. بعدا در صحبت با آقاي ابريشمچي در هتل محل اقامت در بغدا به او گفتم وقتي آدم در برابر يك حرف انتقاد آميز با 30-40  آدم خشمگين رو به رو مي شود كه همه دست بلند كرده اند در اعتراض به سخنران نگونبخت كه تنهاست صحبت كنند، اين جو ارعاب ايجاد مي كند، او هم گفت خب ممكن است اينطور احساس بشود البته نگفت كه دوستان به قصد ارعاب اين كار را مي كنند، من هم نگفتم اين كار برنامه ريزي شده است بلكه شكل رفتار اينطوراست .
4- حالا شما چرا هي سعي داريد در حرفها واعتراض من در مورد آقاي سيد المحدثين ، پاي شورا را به ميان بكشيد، مگر آقاي سيدالمحدثين همه شوراست. شما در تصميم شورا شكنانه اخيرتان كه بعد از اطلاع [من از آنها سوال کرده بودم بیانیه برای نظر خواهی به من ارسال نشده آیا دلیلش را می دانند] باعث تعجب اعضاي قديمي شورا مثل آقاي سامع و دكتر هزارخاني هم شد، به جاي همه شورا بدون اطلاع شورا تصيم گرفته و عملي كرده ايد، بدون اين كه شورا بداند. دليل اين نقض اسناسنامه  و آئيين نامه آنهم در مورد مساله اي كه عضويت يك عضو شورا وحق نظر او را در بر مي گبرد، چيست؟  شما مرا(نماینده پارلمان در تبعید) از شورا بيرون كرده ايد مثل مگسي كه وزوزش در اتاق كارتان مزاحمت ايجاد مي كرده، چه اعضاي شورا بخواهند، چه نخواهند. حالا چرا اين همه از خواست اعضاي  شورا براي اخراج من صحبت مي كنيد. آن اعضا شورا كه خواهان اخراج من هستند، چند نفر هستند و دليلشان چيست؟ در آن جلسه (با حضورآقاي روحاني و دكتر هزارخاني و اسماعيل وفا يغمايي)، عصبانيها شما بوديد و آقاي سيدالمحدثين و مهندس هوشنگ رجوي و طاهر طاهرزاده. تازه آن جلسه يك جلسه كوچك بسته داخلي بوده، گيرم كه من يك حرف توهين آميز هم به يكي گفته باشم كجاي آيين نامه و اساسنامه گفته بي سروصدا بايد عضويت يك عضو را ناديده  گرفت بعد هم براي اخراجش زمينه سازي كرد. به علاوه شما مرا در حقيقت اول بي سرو صدا و پنهانی اخراج كرده و بيانيه شورا را با تاكيد بر اتفاق آرا بودن آن انتشار داده ايد. چند بار مي خواهيد مرا اخراج كنيد؟ كاري كه بايد بكنيد اين است كه به اعضا شورا توضيح بدهيد به چه مجوزي دست به اين اقدام خودسرانه زده ايد.
5 – در مورد جلسه پيشنهادي شما به عنوان دبير ارشد اين مساله در ديدار ما در پايگاه ذاكري بود با حضور آقاي رضايي كه شما جواب نامه 15 شهريور1382 مرا به آقاي رجوي( كه در آن خواهان عذر خواهي آقاي سيدالمحدثين يا تقبيح رفتار او توسط مسئول شورا شده بودم) از خانم رجوي آورده بوديد، گفتيد كه ايشان پرسيده اند كه آيا من قصد استعفا دارم يا نه اگر قصد استعفا دارم بماند براي اجلاس شورا. جوابي كه از نظر من نوعي گروكشي بود. گويي اگر من قصد استعفا مي داشتم آقاي سيد المحدثين حق داشت با لحن توهين آميز صحبت كند و بعد هم امر بفرمايد كه من بايد از شورا معذرت خواهي كنم. به هر حال من گفتم كه اولا  من قصد استعفا ندارم، هم چنانكه نوشتن مقاله( چاپ نشده) مرداد 1381 برای نبرد خلق هم، به قصد استعفا نبود، استعفا بهانه يي اينطوري نمي خواهد، بعد هم گفتم كه مساله مشاجره ايست بين من و آقاي سيد المحدثين به اجلاس ريطي ندارد و بعد شما گفتيد اگر قصد استعفا ندارم مي شود يك جلسه كوچك برگزار كرد، من هم گفتم با اصل برگزاري جلسه مخالفتي ندارم اما لازم نيست همه كساني كه در آن جلسه بودند را دعوت كنيد و فقط يك نفر را تنها تاكيد كردم نباشد. چرا كه من در آن جلسه در ادامه صحبتم گفتم وقتي حسين خميني( كه به خارج گريخته بود) بر جدايي دين از دولت و سياست  تاكيد مي كند حالا اصرار  بر نگهداشتن صفت اسلامي براي دولت موقت تنها مي تواند به دور بودن از واقعيتهاي ايران يا لجبازي در افكار عمومي  تعبير شود اين مضمون حرفهاي من بود، كجاي اين حرف مقايسه حسين خميني با مسعود رجوي بود كه يكباره آن يك نفر مرا مورد ندامت قرار دارد كه حسين خميني را نبايد كه با مسعود رجوي مقايسه كرد. آن مقايسه بي ربط بود كه باعث عصبانيت و رفتار بشدت توهين آميز مهندس هوشنگ رجوي نسبت به من شد كه البته در برابر او هم سكوت كردم و هيچ واكنشي نشان ندادم، چون به خلق وخوي او آشنا هستم او گاه زود عصباني مي شود و در اين زمينه او يك واكنش آني تحت تأثير آن مقايسه بي ربط نشان داد. در خواست من براي عدم حضور آن يك نفر چه ربطي به پرنسيپهاي شورايي دارد، من در آن نامه 15 شهريور خواهان عذر خواهي آقاي محدثين در حضور شركت كنندگان در جلسه(كه بر حضور چند تنشان تاكيد كرده بودم) در غياب خودم بودم.  در مورد جلسه پيشنهادي شما، دست آخر هم گفتم مساله براي من از جنبه شخصي اهميت ندارد بلكه چون مسئول كمسيون خارجي طرف بحث بوده به نظر من بايد لحن خودش را رعايت مي كرده ، چون از نظر من يك آدم مسئولي رفتار ناشايستي كره بود و بايد عذر خواهي مي كرد، و گفتم حالا شما مي خواهيد  براي آن جلسه تشكيل بدهيد، بدهيد . بعد هم گفتم دارم« رنجنامه اي» براي مسئول شورا مي نويسم. در اين زمينه ديگر شما تماسي نگرفتيد. اين كه گفته ايد منظورتان از تشكيل آن جلسه تماما حسن نيت بود، انشاء الله همينطور بوده است اما شما از اول مبنا را بر معذرت خواهي من از شورا، كه اصلا ربطي به بحثي كه پيش آمد نداشت گذاشته بوديد. نگاه كنيد به  بند 4  نامه تان،  فرموده ايد«در حالي كه هر عضو شورا بطور طبيعي انتظار داشت كه رفتار توهين آميز و ضد شورايي خود، در جلسه معذرت خواهي كنيد، نامه مورخ 15 شهريور شما را دريافت كرديم كه حاوي توهين هاي بيشتري عليه شورا و اعضاي آن بود»، ملاحظه مي كنيد كه شما به طور دائم هم از طرف همه اعضاي شورا در برابر من موضع گيري كرده ايد هم به طور دائم تلاش كرده ايد مرا به توهين به شورا و اعضا شورا متهم كنيد.  نامه 15 شهريور من به مسئول شورا، ضمن انتقاد از رفتار آقاي سيد المحدثين، هم انتقاد از رفتار و گفتار به شدت توهين آمير مسئول كميسيون ضد تروريسم و آقاي رضايي( در آن جلسه كه من براي دادن گزارش بازپرسي در وزارت كشور فرانسه در جریان درخواست تابعیت خواهانش شده بودم) به خاطر مقاله چاپ نشده بود و هم رفتار خود مسئول شورا در مورد آن مقاله منتشر نشده در تماس تلفني و قبل از آن در يكي از جلسات بود. اين طور كه پيداست دوستان مجاهد عضو شورا كه  داراي  پست و عنوان هستند، اگر توسر ماهم زدند بايد خيلي تشكر بكنيم كه اظهار لطف و مرحمت فر موده اند!
6- در مورد اين كه گفته بودم  در باره نامه به مسئول شورا ، با هيچ كس حاضر نيستم به طور مع الواسطه وارد بحث شوم دليل من روشن است، اگر چه دليلي هم لازم نيست ارائه بدهم. من با كسي حرف دارم و دلم مي خواهد فقط با خود طرف وارد بحث شوم. اما در اينجا طرف انتقاد من رده بالا تر از خانم رجوي و آقاي ابريشمچي بود. بنا بر اين چطور مي شد من در مورد انتقاداتم با يك مسئول رده بالا، با نفرات تحت مسئوليت او به بحث بنشينم، بگذريم كه مسئول شورا براي  آنها رهبر عقيدتي هم هست و آنها نمي توانستند هيچ انتقادي را از سوي من در مورد او تاييد كنند. پس  بحث در شرايط درستي از نظرمن  نمي توانست انجام گيرد. از نامه من به آقاي رضايي باز يك جمله را از جمله هاي مكمل آن جدا كرده ايد كه نتيجه مطلوب را بگيريد. اين طور نقل كرده ايد، « اميد وارم كه وضع فاجعه آميز كنوني با تجديد نظر كلي دوستان در روشهاي گذشته در بر خورد با انتقادات... سپري شود»  مي خواهيد به خوانند گان نامه تان كه- حتما به جز من كسان ديگري هستند اينطور وانمود كنيد- كه منظور من از وضع فاجعه اميز، به مشاجره با آقاي سيدالمحدثين مربوط مي شود، در حاليكه اين موضوع در نامه به اقاي رضايي روشن است كه منظور شرايط كلي مقاومت با وضعي كه در عراق پيش آمده بود، بوده و در جمع بندي بحث هم روشن است و اشاره به  آن است. واقعا نمي دانم چطور از اين همه حسن نيت شما سپاسگزاري كنم!
7-اين كه من نامه اي را كه به تاكيد گفته بودم فقط و فقط مسئول شورا بخواند ولي به كسان ديگري از اعضای  شورا داده ام كه بعضي از آنها موضوع را با دبير خانه در ميان گذاشته اند، همچنانكه در متن نامه به مسئول شورا ياد آور شده ام در آن نامه هيچ چيز محرمانه وجود نداشت كه اعضاء شورا ندانند، جز مكالمه من مسئول شورا در اوائل آبان كه اطلاع چند تن از اعضاء قديمي و مورد اعتماد شورا از آن، آنهم بعد از يك سال از رويدادش مهم نبود. اما تاكيد من بر اين كه كسي آنرا نخواند هم روشن بود، اين كسان، كساني بودند كه شنيدن انتقاد از مسئول شورا حتما ناراختشان مي كرد بدون اين كه ناراحتيشان پاسخي براي انتقادات مرا در بر داشته باشد كه قبلا توضيح دادم و تصميات پنهاني شما مبني بر تعليق عضويت و بعد عدم نظر خواهي از من در مورد بيانيه، گواه درستي موضعي بود كه گرفتم. اطلاع چند دوست شورايي مورد اعتماد از آن، هم اين خاصيت را داشت كه من گله ها و انتقاداتم را بيان كرده و به نوعي درد دل مي كردم هم واقعا دلم مي خواست اگر به هر دليل به طور ناگهاني اجل به سراغم آمد، دو سه نفر از دوستان قديمي كه با آنان نرديكترهستم ، از ديدگاهها و انتقادات من با خبر باشند. البته من مي دانم كه گزارش اين مسائله را آقاي [|...]به شما داده است. ايشان آخرين نفر از آن دوسه نفر بود كه مطلب را برا مطالعه به او دادم و تا كيد هم كرده بودم كه زياد نمي تواند نگهدارد و در جاي مطمئن نگهدارد كه هيچ كس  به آن دسترسي نداشته باشد. وقتي رفتم مطلب را از او بگيرم(قرار ما در كافه اي  نزديكيهاي منزلشان بود) اول چيزي كه موقع دادن مطلب به من گفت ، اين بود كه خودم آنها را به «بچه ها» يعني دوستان مجاهد بدهم، چون فكر مي كرد مي خواهم توسط ايشان آنرا به مجاهدين تحويل دهم. منهم گفتم اين مطلب را من دوماه پيش در ديسكت به بچه ها داده ام و فقط دادم شما هم بخواني چون هم از دوستان مطمئن شورايي هستي و هم من با برادر گرامي شما [...] دوست بودم. به او هم مثل آن دوسه نفر ديگر از دوستان گفتم كه من وارد بحث در مطلب نمي شوم فقط مي خواستم از نظرات و مسائلي كه داشتم مطلع باشيد. بعد حرفهايي زد كه من ديدم ايشان بيشتر با ديد اطلاعاتي به مسئله نگاه مي كند. البته مي دانستم ايشان به طور معمول از بيرون اخبار واطلاعاتي كه به نوعي به مقاومت ومجاهدين مربوط مي شود به داخل مي آورد، كه كار بدي هم نيست ولي وقتي آن سولات را از من كرد، ديدم كه شايد بهتر بود مطلب را به ايشان نمي دادم. بعد آخر سر هم گفت اگر مسئله اي با مجاهدين دارم مي تواند براي حل آن به من كمك كند منهم گفتم من مسائلم را با مجاهدين خودم حل مي كنم حتي به آقاي دكتر هزارخاني هم مراجعه نمي كنم.
اين كه شما در نامه من به مسئول شورا مجوعه اي ازنقض تعهدات شورايي ديده ايد من نمي دانم از كجا شما صاحب صلاحيت براي قضاوت در مورد متن نامه من به مسئول شورا شده ايد،از طرفي كدام ماده اساسنامه و آييننامه گفته كه اعضا شورا بين خودشان نبايد در مورد انتقاداتي از مصوبات يا از عملكرد يكديگر يا از عملكرد مسئول شورا دارند، صحبت كنند. شما بار ها  از نقض اصول و نقض تعهدات و نقض التزام صحبت به ميان آورده ايد بدون اين كه نمونه ي ارائه كرده باشيد. لطف بفرماييد آن قسمتهايي كه من در نامه آورده ام و بنا بر صورت جلسات رسمي شورا« ممجوعه اي از تحريف و خلط مبحث بود» نمونه اي ارائه بدهيد. البته اميدوارم صورت جلسات شورا كه خودم شاهد بوده ام يادداشت آن چه كار سخت و خسته كننده اي در جلساتي كه گاه از 5 غروب تا 7 صبح طول مي كشيد بود، با امانت داري نقل شود،  چون اينطور كه پيداست شما از هر نوشته اي هر چه را كه بخواهيد در مي آوريد و براي من، كسي  كه به طور حرفه اي هم با نقل قول كردن از ديگران سر وكار داشته، هم آشنا با سانسور و تحريف خبر از سوي محافل قدرت است، تحريفهاي شما نمونه هاي منحصر بفردي هستند كه تا بحال نظيرش را نديده بودم. 25 سال پيش در بهمن 1358 بود كه يكي از اعضاي انجمن اسلامي دفتر مركزي خبر، از اطلاعيه هاي من به عنوان دبير سنديكا، آشي مثل نامه شما درست كرده بود كه روزنامه جمهوري اسلامي در نصف صحفه اول خود با تيتر درشت «نوكران امريكا كيانند»، چاپ كرد. او كه در جريان تشكيل سنديكا بود و شركت اعضاي انجمن اسلامي در آن هيچ مانعي نداشت، علاوه بر تحريف، اسم كسي از وابستگان رژيم را جز اعضاي مؤسس سنديكا گذاشته بود كه معروفيت خوبي نداشت و طرف اصلا زمان انقلاب در ايران نبود. او متن تايپي همان مطلب را به تابلو اعلانات هم زده بود، رفتم به او گفتم شما هر ايراد و انتقادي به من و به سنديكا داري اشكالي ندارد، ولي خودتان مي دانيد آن آدم كه از او اسم برده ايد هيچ ربطي به سنديكا ندارد، اطلاعیه تان را داديد به روزنامه(جمهوری اسلامی) در روزنامه چاپ شد، اين را ديگر در از تابلو اعلانات برداريد براي خودتان خوب نيست. وقتي فردا ديدم هنوز آن متن روي تابلو اعلانات است، مطلبي در مورد آن نوشتم كه 11 صفحه شد، حدود نصف حقوق يكماهم را هم خرج تايپ و تكثير آن كردم و بين همكاران توزيع كردم و بدون ذكر نام و بدون اشاره مستقيم، توصيفي در موردش به كار بردم كه خيلي دلش سوخته بود. به همكاران گفته بود من قبول مي كنم كارم قابل انتقاد بوده ولي چرا آقاي شكري چنين توصيفي بكار برده است. عجب سرنوشتي پيدا كرديم ما. آن شخص يك آدم فرصت طلب بود و يك كارمند، ما با شما نزديك به 20 سال زندگي مبارزاتي مشترك داريم می بیند چه رفتاري مي كنيد؟ .  از جمله موارد بسيار شايان توجه تحريف در نامه شما( من قبلا موارد ديگر را توضيح داده ام)  در همين بند7 مربوط به تماس تلفتي مسئول شورا با من است كه گويا من اصل مطلب را دور زده ام و گويا مسئول شورا فقط به من تلقن كرده بگويد كه اگر تحمل سختي را ندارم بروم... سر كار خانم دبير ارشد اصلا موضوع بحث و علت اصلي  مكالمه تلفني بين من و مسئول شورا مگر چيزي غير از آن مقاله چاپ نشده بود كه خودم به  مسئول مرحوم كميسيون امينت ياد آور شده بودم كه بد نيست آنرا به مسئول شورا بدهد، بحثي كه بين من و مسئول شورا در آن مكالمه تلفني آبان سال 81 شد، تنها به مسائل آن مقاله هم مربوط نمي شد كه در آن پيشنهاد جبهه همبستگي براي آزادي و دموكراسي در ايران  را كرده بودم. از جمله اگر يادتان باشد من ضمن صحبتها به مسئول شورا گفتم اگر بعد از پايان دوره دوم رياست جمهوري خاتمي، رژيم باز هم يك انتخابات رياست جمهوري در همين كادر قانوني كه دارد، برگزار كند ما ديگر حرفي براي گفتن به مردم نداريم. مسئول شورا گفت چرا؟ گفتم براي اين كه قرار نبود(بر اساس تحليهاي ما) بعد از دوره دوم خاتمي، باز هم رژيم سر پا بماند. تذكري كه مسئول شورا به من در مورد نقض التزام داد با اشاره  به بعضي پيشنهادات همان مقاله بود، منهم همانجا خدمتشان عرض كردم نقض التزام  مساله ايست حقوقي، هركس ممكن است برداشت خودشت را داشته باشد بعد ياد آور شدم نقض التزام مال زماني است كه موضعگيري براي اطلاع  همگان صورت گرفته باشد مقاله من چاپ نشده و از اول هم مي دانستم آنچه مي نويسم چاپ شدني نيست و با دست باز نظراتي داشتم كه نوشتم كه دلم مي خواست لا اقل تني چند از دوستان شورايي بدانند و در ضمن مقاله من هم با اسم مستعار چاپ مي شد و نه با اسم خودم. گفت اسم ندارد(منظورش در نسخه یی بود که به او خوانده بود) گفتم خودم آن اسم را مستعار را هم برداشته ام كه اگر مقاله مورد سرقت الكترونيكي قرار گرفت(براي دكتر صالح با ايميل  فرستاده بودم) مساله ساز نباشد  و بعد هم ياد آور شدم كه دو مورد از ملاحظاتم را در آن مطلب وارد نكرده ام و مايل هم نيستم تلفني در مورد آن صحبت كنم چون ممكن است خطوط تلفني «آلوده» باشد (تحت شنودباشد). آن دو مورد را در نامه به آقاي رجوي نوشته ام. خب حالا شما مي فرماييد من علت اصلي تلفن مسئول شورا را دور زده ام.  در همانجا هم گفتم كه مساله استعفا مطرح نبوده متاسفانه گزارشي كه به او داده شده بود با اين فرض وگمان بوده كه چون من در جستجوي كار بودم و از مجاهدين هم در خواست كمك مالي نكره بودم پس لابد با در يافت پول و يا سفارشي از بيرون آن مطلب را نوشته ام. چيزي كه مسئول كمسيون امنيت آنرا «سوراخ» مي ناميد. ولي خود مسئول شورا اگر يادتان باشد كه حتما هست گفت «من گفتم ايرج آدم شريفيه اين كار را نمي كنه». البته مسئول شورا به تاكيد به من گفت كه اگر نياز مالي داشتم به او بگويم من هم اگر يادتان باشد، كه حتما بايد باشد، عرض كردم «چرا بشما بگم  اينجا دوستان شما هستند اگر نيازي داشتم به آنها مي گويم آنها مسائل مرا، قبل مسائل خودشان حل مي كنند». در واقع مشكل من با دوستان به جز اختلاف در روش تحليل،  نبودن ظرفيت مدارا و تحمل اختلاف نظر در دوستان مجاهد است، به ويژه اگر كار  بخواهد به انتقاد بكشد. عملكرد شما در انتشار بيانيه شورا كه در بالاترين سطح در مورد آن تصميم گرفته شده و  نامه شما خود گواه  آن است.  باز هم در مورد همان گفتگوي تلفني بايد ياد آوري كنم وقتي مسئول شورا  سه بار از من پرسيد تا آخر هستم و در بيرون منافع ندارم و استعفا نمي خواهم يدهم، بعد نظرش را در مورد داشتن طرح همبستگي گفت و از ما هم خواست كه تا برگزاري جلسه صحبتش را نكنيم و مي خواهد با اطلاعيه خودش آنرا اعلام كند ، من نمي خواستم وارد بحثي شوم كه نه در مكالمه تلفني جاي آن بود نه آن تماس به خاطر آن گرفته شده بود. اين كه من همينطوري بايد تعهد بدهم تا آخر در يك ائتلاف خواهم ماند، اين يك خواست يكطرفه غير منطقي است. چطور مي شود دريك كار سياسي كه جنبه پارلمان دارد  يكي به عنوان مسئول از كسي چك سفيد بخواهد كه تا آخر باشد، بدون اين كه شرايط طرف مقابل هم براي ادامه همراهي و همكاري در نظر گرفته شود، علاوه بر این، شرايط و تحولات زمان مسائل تازه اي پبش مي آورد كه ممكن است در يافتن راه حلها براي اين مسائل كار به اختلاف هاي جدي برسد. من يكبار هم به مسئول كميسيون امنيت گفتم هميشه اختلاف در يافتن روشهاي مورد توافق بسيار مهم تر از اختلاف در يافتن هدفهاي مشترك هستند. با اين حال اين من نبودم كه بخواهم استعفا بدهم يا خودم را كنار بكشم. شما با نقض اساسنامه و آئيننامه مرا كنار گذاشتيد. بله من تشكر كردم از مسئول شورا كه با همه گرفتاري و مشكلاتي كه در آن شرايط داشت وقت براي آن مكالمه گذاشت كه گمانم بيشتر از يكساعت و نيم طول كشيد. يادم هست كه حتي براي اين كه خيالش را بيشتر آسوده كنم، جوكي هم گفتم كه براي آقاي ابريشمچي نقل كند. خصوصا وقتي با اشاره با تظاهراتي كه در تهران در برابر نمايندگي سازمان ملل به عنوان اعتراض و ابراز نگراني خانواده های مجاهدين مستقر در عراق صورت گرفته بود به من گفت «هنوز ما چيزي نگفته رژيم فهميده فروغ –2 در راه است»، يكباره غمي به دلم ريخت و در دل آرزو كردم اين عمليات هرگز صورت نگيرد، و اين سئوال در نطرم نقش بست كه آيا واقعا آقاي رجوي مي داند راجع به چيز صحبت مي كند؟ بنظرم رسيد كه در شرايط بسيار دشواري قرار دارد. بله من تشكر كردم، چون چيزي به اسم عاطفه انساني هنوز در وجودم نمرده. كساني كه به او گزارش داده بودند، گزارشهايشان او را نگران كرده بود والا من مقاله يي نوشته بودم كه چاپ نشده  بود بعد آنرا به دكتر صالح هم داده بودم بخواند، در اين ميان هيچ مساله عجيب و غريبي نبود، هيچ ماجراي جيمزباندي هم وجود نداشت.  نوشته ايد كه«مرحوم ذاكري، به مسئول شورا گزارش كرده بود كه شما در جريان اخذ تابعيت، سرو كارتان با يك سرويس اطلاعاتي خارجي افتاده كه مصرانه قصد تخليه اطلاعاتي شما به منظور پاپوش دوختن براي شورا و مجاهدين را داد». من نميدانم مرحوم ذاكري گزارشش را چطور تنظيم كرده به هر حال اين جمله شما خيلي ابهام بر انگيز است. كلاغها که براي مرحوم ذاكري خبر نبرده بودند. من خودم بعد از اين كه به وزارت كشور احظار و در آنجا در زير زمين كنار سلولهاي انفرادي توسط سه نفر  باز  جويي شدم، كه كمي قبل از تاريخ آن مكالمه تلقي با مسئول شورا در سپتامبر 2002 بود به آقاي رضايي گفتم وقتي به من بدهد كه مسئول كمسيون امنيت هم باشد مسائلي هست كه مي خواستم صحبت كنم بعد هم گزارش باز جويي را دادم. من در آن باز جويي حتي اسامي مسئولان كميسيونها كه بارها اينجا و آنجا سخنراني و مصاحبه كره اند و همه آنها را مي شناسند، را هم نگفتم و وقتي بازجو خيلي در اين زمينه پافشاري كرد با عصبانيت گفتم آقا من «زكريا  موسوي» نیستم كه اين سئوالها را از من مي كنيد اين اسامي همه منتشر شده است.( زكريا موسوي يك الجزايري تبعه فرانسه است كه به اتهام شركت در ماجراي يازده سپتامبر در آمريكا زنداني است). بعد افسر باز جو گفت آقاي شكري شما مي خواهيد تبعه فرانسه بشويد، بعد كه تابعيت گرفتيد مي شويد يك فرانسوي مثل همه فرانسويان. ما مي خواهيم بدانيم اين كسي كه ميخواهد تابعيت بگيرد كيست. به هر حال آخر سر گفت شما به هيچ يك از سوالهاي من جواب ندادي  من يكبار ديگر هم براي شما احضاريه مي فرستم. از جمله مطالبي كه در باز جويي گذشت و من به آقاي ذاكري منتقل كردم اين بود كه گفت ما اطلاع پيدا كرده ايم كه تعداد زيادي از مجاهدين كه در عراق بودند بر گشته اند گفتم من اطلاع ندارم. سر بحث در ليست تروريستي قرار گرفتن سازمان من گفتم سازمان مجاهدين و مقاومت خود قرباني تروريسم دولتي بوده اند و تا به حال مجاهدين نه در فرانسه و نه در هيچ جا به اقدامي تروريستي دست نزده، گفت خب تاحالا دست نزده از حالا ببعد چي، گفتم هيچوقت چنين چيزي اتفاق نخواهد افتاد، گفت پس شما از مسئولان هستي،(ازجمله سوالهايي كردند يكي هم دانستن رده  مسئوليت بود) گفتم من از مسئولان نيستم من به طور منطقي مي گويم براي اين كه همانطور كه گفتم مقاومت از حضور در خارج به عنوان امكاني براي آگاهي افكار عمومي از نقض حقوق بشر در ايران استفاده مي كند، اقدام تروريستي بهترين هديه به رژيم است و اين امر هيچوقت اتفاق نخواهد افتاد. من اين مطلب را كه گفتم آقاي ذاكري گفت يعني اونا فكر مي كنند ما ممكن است اينجا كار تروريستي بكنيم، گفنتم نمي دانم اين حرفي بود كه افسر بازجو زد. حالا اين كه نوشتيد مرحوم ذاكري به مسئول شورا گفته بود كه من سر وكارم با يك سرويس اطلاعاتي خارجي افتاده كه مصرانه قصد تخليه اطلاعاتي من به منظور پاپوش دوختن براي شورا و مجاهدين را دارد يعني چه؟ معني سروكار داشتن يعني چه؟ من به باز پرسي(یا مصاحبه) احضار شده بودم.  خود شما در ديداري که با حضور اقاي رضايي داشتيم و پيام خانم رجوي در پاسخ به نامه من و پيشنهاد خودتان را داشتيد، ضمن صحبتهايي كه شد اشاره كرديد كه قبل از ماجراي 17 ژوئن 2003 از كسان ديگري هم(نمي دانم كه در ارتباط با تابعييت گرفتن بود يا نه اشاره نكرديد)، چنين سولاتي شده بود و شما حدس مي زديد كه ممكن است اقدامي از طرف سرويسهاي اطلاعاتي در كار باشد من نمي فهم آوردن اين مطلب جزء ليستي كه براي گناهان كبيره ضد شورايي من آورده ايد چه معني دارد؟ سطري از يك سناريوست كه مي خواهيد حمله به اور را هم پاي من بگذاريد؟ يا مي خواهيد انتقادات من كه زمينه 18 ساله دارد را جزو آن «پايوش دوزي» وارد كنيد؟ دفعه دوم باز جويي در دسامبر 2003 بود باز هم در برابر يكي از همان سلولها. كه بعد از آقاي رضايي وقت گرفتم و در منزلشان با او صحبت كردم. طرف يكي از باز جو هاي دفعه اول بود اما سربازجو نبود. او ضمن تكرار بعضي از سوالهاي دفعه اول به من گفت ما هرچه از شما پرسيده بوديم رفتيد به مجاهدين گفتيد. گفتم خب آنها دوستان من هستند من چيزي براي پنهان كردن از آنها ندارم. بعد طرف برگشت گفت ما با آقاي سيد المحدتين و آقاي [ط] ديدار منظم داشتيم نه اينطوري و اينجا، دوستانه؛ ولي مجاهدين رفتند يك ملك بزرگ خريدند و مركز كامپيوتري درست كردند و بما نگفتند(گمانم منظورش پايگاه ذاكري بود)، آمدن خانم رجوي را بما نگفتند، در فرانسه اينطور نميشه رفتار كرد. من هم گفتم من كسي  نيستم كه از اين طور مسائل اطلاع داشته باشم و بتوانم اظها نظر كنم ولي اگر آمدن خانم رجوي را نگفته بودند شايد به اين دليل بوده كه فكر كرده اند موقع ورود ايشان به فرانسه به هرحال پليس گمركي در جریان قرار می گیرد و مطلع مي شود و نيازي به گفتن نيست(آقاي رضايي گفت آمدن خانم رجوي را گفته بوديم). موقعي هم كه داشت مرا تا دم در خروجي همراهي مي كرد به عنوان ايرادهايش به مجاهدين گفت خانم رجوي را بازداشت كردند، چند نفر از مجاهدين به خاطر آن خودشان را آتش زدند. من(در برابر او و نه این که خودم واقعا اعتقادی به درستی و ضرورت آن اقدام دلخراش داشته باشم) گفتم خوب وقتي در سال 1967 ارتش سرخ چكسلواكي را اشغال كرد يك دانشجوي 22 ساله چك در اعتراض به اينكار خودش را آتش زد. گفت اون يك نفر بود. گفتم يك نفر يا چند نفر فرقي نمي كند يك حركتي اعتراضي است. چندي پيش هم كه جواب رد درخواست تابعيت من از طرف وزارت كار و همبستگي اجتماعي رسيد كه البته قابل اعتراض است، دلائل رد آنرا عضويت من در سازمان مجاهدين كه شوراي اروپا آنرا تروريستي مي شناسد، عضويت در شورا كه معتقد به مبارزه مسلحانه است و اين خلاف تعهد من به عنوان پناهنده سياسي در داشتن موضع بيطرف در برابر رژيم(تعهدي كه موقع درخواست پناهندگي مي گيرند) ذكر شده، براي اين كه پاسجي به آن داده و اتهامات را رد كرده باشم، نوشتم كه تنها 2 سال است كه شوراي اروپا تصميم گرفته سازمان مجاهدين را تروريستي يداند ولي صدها نماينده از پارلمانهاي اروپايي و نمايندگاني از كنگره امريكا خواهان برداشتن اين عنوان براي  سازمان مجاهدين شده اند و در ضمن من عضو سازمان مجاهدين نيستم. ياد آور شدم كه وقتي در سال 1984 من تقاضاي پناهندگي كردم هوادار يا عضو مجاهدين شناخته شدن، براي دريافت پناهندگي خيلي مؤثر و مهم بود ولي من خودم را هوادار مجاهدين اعلام نكردم چون آنها در مبارزه مسلحانه بودند و خيلي قرباني داند و فدا كاري كردند ولي من در مبارزه مسلحانه نبودم و به خودم اجازه ندادم كه خودم را مجاهد معرفي كنم و نوشتم اين بايد در پرونده درخواست پناهندگي من باشد و قابل بررسي است. بعد هم ياد آوري كرده ام 2 سال پيش رئيس جمهوري آمريكا و نخست وزير انگلستان تلاش زيادي كردند كه به متحدانشان و افكار عمومي بباورانند كه عراق سلاحهاي شيميايي كشتار جمعي دارد، كه حالا معلوم است واقعيت نداشت و 2 ماه پيش نخست وزير اسرائيل از احساسات ضد يهودي افسار گسيخته در فرانسه حرف مي زد كه آنهم واقعيت نداشت و اضافه كرده ام كه مي توانيد در مورد اين يا آن مساله از مجاهدين انتقاد كنيد ولي قرار دادن آنان در ليست تروريستي درست نيست. در مورد مبارزه مسلحانه هم با ياد آوري اين كه خبرنگار بودم، به اوضاع بعد از انقلاب و حمله هايي حزب اللهي ها به ميتنگها اشاره كردم و با شرح مساله ميتنگ اول ماه مه در ترمينال خزانه، اشاره كرده ام كه رژيم مي خواست با حمله باندهاي حزب اللهي رهبر مجاهدين را بكشد و بعد به ماجراي سي خرداد و اظهارات موسوي تبريزي رئيس دادگاه انقلاب اسلامي كه گفته بود كه اگر چهار پاسدار شهادت بدهد كسي در تظاهرات بوده مي شود او را در پياده رو اعدام كرد اشاره كرده  و نوشته ام كه وضع اينطور بود كه مبارزه مسلحانه شد و مبارزه مسلحانه هدف نيست، هدف واداشتن رژيم به برگزاري انتخابات آزاد است. اضافه كردم رژيم كنوني همچنان به سركوبي شهر وندان ادامه مي دهد و بدترين دشمن خبرنگاران است. و بالاخره با اشاره به آن اتفاقي كه اوائل ماه ژوئيه در اينجا اتفاق افتاد كه زن جواني به دروغ ادعا كرده بود كه چند جوان داراي گرايشهاي ضد يهودي در قطار حومه شهري به او حمله و كالسكه كودكش را هم واژگون كرده اند و كسي از مسافران اقدامي نكرده و واكنش گسترده شخصيتهاي سياسي در اين مورد و تاكيد آنان به فرانسويان كه نبايد در چنين مواردي  بيطرف باشند، نوشته ام آيا ما پناهندگان سياسي ايراني بايد در برابر رژيمي كه خودش سازمان دهنده حمله به ميهمانيها و جشنهاست و دستان دزدان را قطع مي كند و زنان و مردان را به جرم زنا سنگسار مي كند بي طرف باشيم؟ من تقاضا را در آوريل 2001 دادم. با خودم گفتم من 18 سال است اينجا هستم يا موافقت مي كنند يا رد، اما گمان نمي كردم كه چنين مسيري را طي مي كند. چون كشورهاي  ديگر اينطور نيست. به هر حال اگر آن جمله «سروكارش با يك سرويس اطلاعاتي خارجي افتاده...» جمله هايي از يك سناريوست، من هيچ ترسي از سناريوهاي احتمالي در اين زمينه كه البته صفتي جز كثيف از نوع «برنامه هويت» تلويزيون رژيم به آن نمي توان داد، ندارم. اميدوارم در اين راه گام نگذاريد چون قبل ار هر چيز به حرمت خودتان صدمه ميزند.
باز هم از آن مكالمه تلقني جمله يي را از گفتگو برداشته و آنرا مناسب براي نتيجه گيري دلخواه براي ايجاد شبهه وجود«سوراخ» در نوشتن نامه من به مسئول شورا كرده ايد.  در مورد احتمال ضربه خورودن و از بين رفتن مجاهدين در منطقه واين كه من گفتم ديگر انگيزه اي براي زندگي نخواهم داشت مسأله كمي شكل رومانتيك پيدا كرده است. نگراني من از تحولات آينده در اثر مداخله آمريكا، همانطور كه در نامه به مسئول شورا نوشته ام علت اصلي نوشتن آن مقاله و در واكنش به ارزيابيهاي جلسه يي بود كه بعد از تظاهرات بروكسل، در اور سور واز برگزار شد( مسئول شورا تلفني در آن شركت داشت) در آن جلسه تحليل ها حمله بر عراق را محتمل نمي ديد و حمله به رژيم را مي ديد و تازه در صورت احتمال حمله به عراق هم نظر خود مسئول شورا اين بود كه« سنگ مي افتد سر صاحبخانه»،( یعنی گمان می کرد مجاهدین در امان خواهند بود).   من در مكالمه تلفنی ضمن صحبت هایمان گفتم که آمريكاييها گرانادا را كه همه نيروهاي  مسلح آن سه هزار نفر بود، با پانزده هزار نفر محاصره و كوبيدند، و از بيرحمي آمريكائيها نگران بودم كه اگر حمله كنند وضع بچه ها در منطقه چه خواهد شد. مسئول شورا حرفي زد كه برايم عجيب بود و من خيلي شوكه شدم و انتظار چنين جوابي را نداشتم. برگشت گفت« مارو مي كشند شما رو كه نمي كشند». من هم خدمتشان عرض كردم:« حالا فرض كنيم 5 سال يا ده  سال ديگرهم من زنده ماندم، من چيزي از زندگي گيرم نمي ياد اگر بچه را بزنند الترناتيو از بين ميره  ماهم به بطور آرماني نابود مي شيم». بعد هم مسئول شورا آن بيت شعر «گر نگهدار من آن است که من می دانم...»  را خواند و منهم آرزو كردم همينطور باشد. از اين گذشته همانطور كه گفتم من مايل نبودم كه در آن مكالمه كه در اثر گزارشات نادرستي كه در مورد« سوراخ، واو، استعفا،» و احتمال پول گرفتن از بيرون براي نوشتن آن مقاله (چقدر واقعا نفرت انگيز است) به او داده بودند و نوعي پيشداوري در او بوجود آورده بود ونگرانش كرده بود، با طولاني كردن بحث، يا پا فشاري بر بعضي نقطه نظرهايم، او را نگران كنم. همانطور كه ميدانيد و بايد يادتان باشد، من بعد از آن فرياد كشيدن ايشان گفتم اگر عصباني است و از آن مقاله و باز جويي من در وزارت كشور ايشان نگران است، مي توانيم اصلا بحث نكنيم من استعفا مي كنم من نمي خواهم برايش مشغله ذهني ايجاد كنم.، كه گفت نه عصباني نيست. شما اين حرف مرا در مكالمه با مسئول شورا با تحريف ديگري از جمله اي از نامه من به مسئول شورا به هم وصل كرده ايد كه يك علامت سوال براي يافتن «سوراخ» ايجاد كنيد. و اين جمله تان است«اما يكسال بعد در نامه 20 آبان 82 معلوم نيست چرا همه چيز معكوس شد و تماس مسئول شورا را با خودتان به طعنه «ارشاد» و رابطه «ارباب رعيتي توصيف كرده ايد». آن چه به طعنه ارشاد گفته ام مربوط به مكالمه تلفني نيست. من به مسئول شورا نوشته بودم با هيچكس  در مورد آن نامه در بحث مع الواسطه شركت نخواهم كرد، به اندازه كافي در بحثهاي «ارشادي» شركت كرده ام كه منظورم بحثي بود كه مرحوم ذاكري براي آن مقاله با من كرد و قبلا هم يكبار به خاطر رای ممتنع من به بيانيه شورا در سال 1380 با من داشت.  رابطه ارباب رعيتي هم مربوط به مكالمه تلفني نيست مربوط به آن «اِ» كشدار در اجلاش شورا در حضور حدود پانصد نفر است كه تحويل من داد.  خانم دبير ارشد من نمي دانم اين همه آسمان ريسمان بافتن براي چيست. ده برابر اين هم كه آسمان ريسمان ببافيد، توجيه گر اقدام خارج از ضابطه و شورا شكنانه ماجرای انتشار بيانيه و گزارش خلاف واقع به شورا و به افكار عمومی نيست. براي اخراج كردن هم كه قبلا شما اين كار را كرده ايد، پرونده سازي لازم ندارد.
8-  نوشته ايد:« بنابراين در وضعيتي كه شما دعوت من براي شركت در جلسه محدود طبق ماده 7 آئينامه را هم نپذيرفته بوديد، دبيرخانه چاره اي جز به جريان انداختن تقاضاهاي مربوط به اخراج شما نداشت. مي دانيد طبق ماده 9 آييننامه، اخراج عضو متخلف از شورا به پيشنهاد سه تن از اعضاي شورا انجام مي شود و طبق ماده 4 اساسنامه تصميم گيري در اين باره" با  اكثريت نصف بعلاوه يك" اعضاي حاضر در جلسه رسمي صورت مي گيرد». خانم دبير ارشد، طرح دعوا(شكايت) از طرف من بود، در نامه 15 شهريور  به مسئول شورا،  كه در آن خواهان عذر خواهي آقاي سيد المحدثين و يا تقبيح رفتار او از طرف مسئول شورا شده بودم، بنابراين اگر من دنبال دعواي خود را به روشي كه شما پيشنهاد كرده بوديد نمي گرفتم كه نگرفتم ديگر تكلبف از شما ساقط مي شد. يعني شما به عنوان دبيرخانه وظيفه اي در برابر من براي حل اين مسأله نداشتيد. اما نمي دانم چطور شد كه دبير خانه به گفته شما در وضعي قرار گرفت كه چاره اي نداشت كه تقاضاهاي اخراج مرا به جريان بياندازد؟ آن سه نفر كه مي توانستند درخواست كنندگان اخراج من باشند چه كساني بودند و دليلشان چه بود؟ خوب است من مواد اساسنامه و آيين نامه در مورد اخراج اعضاء را ياد آوري كنم. ماده 9 آيينامه داخلي شوراي ملي مقاومت مصوب 8 مهر ماه 1376:«اخراج عضو متخلف از شورا برطبق ماده يك اين آيينامه و ماده 4 اساسنامه صورت مي گيرد.
موارد تخلف عبارتند  از:
الف- نقض موارد التزام مصرح در ماده 5 اساسنامه شورا، بويژه نقض مرزبنديهاي سياسي با رژيم شاه وخميني.  
ب- عدم رعايت تصميمات شورا، كه به موجب ماده 6 اساسنامه الزام آور شناخته شده است.(ماده 6 اساسنامه شورا:تصميمات شورا، براي اعضاي شورا و براي دولت موقت الزام آور است)
ج- عدم رعايت ماده 4 آييننامه شورا.(ماده 4 آئيين نامه داخلي : تصميمات و مذاكرات شورا تا استقرار دولت موقت در خاك كشور سري است به استثناي مطالبي كه انتشار آن از جانب مسئول شورا بلامانع اعلام مي شود)
د – غيبت از جلسات شورا در مدتي بيش از سه جلسه متوالي بدون اطلاع قبلي و عذر موجه.
فعاليت مستمر عليه مباني وحدت و انسجام شورا وپيشبرد اهداف آن.
تبصره: در باره موارد پنجگانه تخلف ياد شده، مسئول شورا به سئول كردن و دادن تذكر و اخطار مجاز شناخته مي شود اما عضو مربوطه مي تواند آنرا در نخستين جلسه شورا مطرح و تقاضاي بررسي جمعي نمايد.
ماده 4 اساسنامه شورا- جلسات شورا با شركت لااقل نصف به علاوه يك اعضا رسميت مي يابد. تصميمات با اكثريت نصف يك اعضاي حاضر اتخاذ مي گردد.
خب حالا بفرماييد كه تقاضا كنندگان اخراج من چطور مي توانند فقط به صرف اين كه خودشان دلشان خواسته من اخراج شوم تقاضاي اخراج مرا با راي گيري به جريان بياندازند. دعواي من و آقاي سيد المحدثين مساله يي داخلي در حضور چند نفر بوده  من انتقادي به كل عملكرد مجاهدين داشتم و نه شورا، چون اسمي از شورا نبردم و در 18 سالي هم كه گفتم هر وقت خواستم انتقادي بكنم با جوّ ارعاب و پرخاش رو به رو شدم به شورا مربوط نبوده تازه اگر هم بود با چه منطقي مي خواهيد به خاطر حرفي كه من بين چند نفر دريك جلسه دوستانه داخلي زده ام شورای 540 نفری را (ما كه «مگسي» بوديم كه بيرونش كرديد)، به راي دادن به اخراج من بكشانيد البته خوب می دانم كه اين كار در سيستم فعلي عملكرد شورايي با آساني خوردن يك ليوان آب برای مجاهدين عملي است ولی كاری خلاف ضابطه است مثل همين كاري كه در مورد بيانيه كرديد. اگر مسأله به نامه من به مسئول شورا بر مي گردد، كه شما صلاحيت نداريد در مورد آن تصميم بگيريد. من به مسئول شورا هم ياد آور شده ام اگر قرار باشد نامه من به ايشان براي نقض التزام من مورد استناد قرار بگيرد بايد متن كامل آن به نحوي كه اعضاي شورا فرصت مطالعه آنرا داشته باشند در اختيارشان قرار بگيرد. اين نمي شود كه هر وقت مجاهدين يا مسئول شورا خواستند،  بدون در نظر گرفتن ضابطه و حق دفاع  براي عضو شورا يكي را بيرون بكنند يا هر اتهامي داشتند بزنند. من در نامه خيلي حرفها و انتقادها داشتم يك مقدارهم دلخوري قديم وجديد. مي خواستم مسئول شورا بداند، آن را به دوسه نفر از اعضاي  قديمي و مطمئن شورا هم دادم و گفتم بحث هم در موردش نمي كنم. اين را هم نمي شود به حساب « فعاليت مستمر عليه وحدت و انسجام شورا و پيشبرد اهداف شورا گذاشت». تازه شما كه جلسه شورا براي رسيدگي به اتهامات نا بخشودني اين جانب تشكيل نداده ايد به هر حال عضو متهم به نقض التزام حق دارد از خود دفاع كند تذكر هم كه از سوي مسئول شورا داده نشده و ده ماه هم هست كه شما با من تماس نگرفته ايد. استدلال شما در مورد عدم قبول پيشنهاد شما به عنوان دبير ارشد براي رسيدگي به اختلاف من و آقاي محدثين هم مجوزي براي جمع آوري راي بدون تشكيل اجلاس يا جلسه شورا براي رسيدگي به اين امر نيست با ياد آوري اين كه من اصل جلسه را رد نكرده بودم. البته حالا ديگر مسأله رفتار ناشايست و آمرانه آقاي محدثين براي من از الويت برخوردار نيست، مساله نقض اساسنامه و آئيننامه توسط خانم رجوي، در عمل به وظيفه يي كه بر اساس ماده  واحده 23 مهر 1373 به ايشان محول شده مطرح است كه در واقع مرا از حقم به عنوان «نماينده پارلمان در تبعيد»(!) كه شوراي ملي مقاومت است، در نظر دادن در مورد بيانيه شورا كه  مهم ترين عملكرد سياسي سالانه و در واقع گزارش شورا به هم ميهنان در مورد مهم ترين مسائل مربوط به مقاومت است، محروم كرده است. اين همه بي تابي و بي صبري براي اخراج يك عضو با سابقه ده سال عضويت در شورا و19 سال كار تبليغي و قلم زدن ؟ چرا، چون نامه انتقادي به مسئول شورا نوشته؟ شمارا چه مي شود دوستان به« كجا چنين شتابان»؟
در بند 9 نامه تان فرموده ايد كه :«اگر تقاضا ي اخراج شمارا (كه بي ترديد اعضاي مجاهد شورا مثل شما و آقاي سيد محدثين وغير مجاهدين خيلي به لحاظ ايدئوژيكي نزديك به مجاهدين مي توانستند مطرح كرده باشند نه آقاي دكتر هزارخاني و روحاني يا اسماعيل وقا يغمايي حاضر در آن جلسه)،به جريان مي انداختيم، باشناختي كه هم از مواضع و نامه هاي شما و هم از مواضع اعضاي شورا داشتم و دارم، نتيجه چيزي جز حكم اخراج شما نمي بود. در اينجا بود كه بازهم با حسن نيت، موضوع را طبق ماده واحده مصوب 23 مهر 1373 شوراي ملي مقاومت به رئيس جمهور برگزيده شورا ارجاع داديم...» . خانم دبير ارشد شورا، شما در جاي جاي نامه تان هم جاي همه قصاوت كره ايد هم پيشاپيش حكم اخراج مرا صادر كرده ايد و باز هم ادعاي داشتن «حسن نيت» مي كنيد. اين نوع حسن نيت را ممكن بود بتوانيد به كسي هديه كنید كه صِرف عضو شورا بودن برايش مهم است و چندان هم به روح  و مفهوم اين جور حسن نيتها آشنا نيست.  پيشداوريهاي شما، دقيقا نشان مي دهد  كه شما هيچ نيتي جز اخراج من از شورا در سر نداشته ايد. من نمي دانم از اين 540 عضو آدم  شورا چندتاشان از نامه هاي من خبر داشتند كه شما پيشاپيش اظهار اطمينان كرده ايد كه حتما راي به اخراج من مي دادند، بازهم تكرار مي كنم، من به مسئول شوراهم ياد آور شده ام اگر قرار باشد نامه من به مسئول شورا مورد استناد قرار بگيرد، بايد نامه تمام وكمال تكثير و به نحوي كه اعضاي شورا فرصت مطالعه آن نامه 52 صفحه اي را داشته باشند در اختيارشان قرار بگيرد. قرار هم نبود من در مورد آن نامه باشما وارد بحث شوم ولي اگر فكر مي كنيد با يك آش شله قلمكار مثل اين نامه و ارائه آن به اجلاس شورا براي اخراج من به عنوان نقض التزام مي توانيد سر و ته قضيه را به هم بياوريد اشتباه مي كنيد.
اما بند 10نامه شما جالب ترين است تنها بندي از اين نامه كه كمي به من كمك كرد تا آنچه را كه در طول پاسخ گويي به اين نامه دلم مي خواست روشن و خلاصه بيان كنم، يعني جوّ سنگيني كه هميشه در مواردي كه اندك ااختلاف نظري بود با آن رو به رو مي شدم، بيان كنم. نوشته ايد:« خانم رجوي در آن ايام زير فشارهاي طاقت فرسايي قرار داشت از اين رفتار شما به ويژه در حق مسئول شورا بغايت آزرده شد. مطمئن هستم كه هركس ديگري به جاي ايشان بود بلادرنگ با به جريان انداختن تقاضاهاي اخراج شما از شورا وراي گيري مكتوب در اين باره برطبق آئييننامه و اساسنامه شورا موافقت مي كرد. اما شخصا شاهد بودم كه با خويشتن داري و تحملي شگفت انگيز ما را به آرامش و كنترل اعصابمان فراخواند و از هرگونه واكنش خود بخودي بر حذر داشت. سپس با ياد آوري يك نمونه از تعليق عضويت در شورا از دبيرخانه خواست تا برگزاري اجلاس رسمي شورا با حضور خودتان از به جريان انداختن تقاضاي اخراج  شما صرف نظر و وضعيت شما را در حال تعليق تلقي كنيم. به همين خاطر چنانكه مي دانيد حدود ده ماه است كه هيچ ارتباطي با شما نداشتنيم. هم چنان كه شما هم از   قضاياي 17 ژوئن به بعد نه در محتوا و مواضع و نه در مناسبات شورايي هيچ التزام و تعهدي نسبت به شورا نداشتيد و دعوت ما را هم به برگزاري جلسه محدود دروني بر طبق ماده 7 آئييننامه رد كرديد». شما آن فضاي سنگين و خرد كننده وحشتناكي را كه يك آدم تنها در يك جمع متعصب بر افروخته كه گويي به مقدساتشان توهين كرده باشد را به خوبي ترسيم كرده ايد. فضايي كه من در موارد متعدي در جلسات پشت درهاي بسته(دور از اطلاع و نگاه مردم) چه در جلسه هاي شورا وچه در جلسات تحريريه نشريه شورا- كه يكي يا دو تن از دبيران شورا، به عنوان نماينده مسئول شورا در آن شركت داشتند-، به خاطر تنها بيان نظراتم تحمل كرده ام. مثل آن جلسه كه به خاطر مقاله يي در كه در مورد مرگ سعيدي سيرجاني در ايران زمين نوشته بودم كه در آن تنها با اشاره به نكاتي از كتاب بيچاره اسفنديار كه آشكارا ضد ولايت فقيه بود، مرگ او را مشكوك دانسته بودم. آنهم به خاطر اين كه در آن زمان در خارج كشور دو نامه اعتراضي در مورد مرگ او و احتمال  قتل وي در زندان ( يكي با بيش از 500 امضا) منتشر شده بود. يا آن جلسه تحريريه نشريه شورا كه دبيران شورا حكم فرمودند كه در مصاحبه من با دكتر هزار خاني در مورد هنر(شورا دوره دوم شماره 11) اسم شاملو كه از او به عنوان شاعر نامدار ميهن نام برده بودم از سوال من  حذف شود. فشارهايي كه مدتها سنگيني آن روح مرا درهم مي فشرد . جلساتي كه اگر از تلويزيون پخش مي شد و مردم مي ديدند، به خاطر رفتار ناشايست و توهين آميز و پرخاشگرانه، هم از شما دوستان گرامي مجاهد منزجر مي شدند، هم از آدمي مثل من كه چرا اصلا در آن جلسه نشسته و براي چه آن رفتار توهين آميز را تحمل مي كند. از اين بند نامه شما اين طور پيداست كه همه دوستان از نامه انتقادي 3 صفحه اي 15 شهريور يا نامه 52 صفحه يي آبان 1382 من به آقاي رجوي كه بخش عمده آن ياد آوري تحليل ها و اختلاف نظرات من با تحليلهاي رسمي بود، چنان برآشفته شده و آرامش از دست داده اند كه احتمال داشته واكنش «خود به خودي» هم نشان بدهند و من شانس آورده ام كه اولا نامه در غياب من خوانده شده و من آنجا حضور نداشنه ام، ثانيا، خانم رجوي«باخويشتن داري و تحملي شگفت انگيز» آنها را به آرامش دعوت كرده است والا نمي دانم چه اتفاقي ممكن بود بيفتد مثلا قرار بود هر جا مرا ديدند جمجمه ام را خرد كنند يا از آن حرفهاي «قشنگ» تحويلم بدهند؟ راستي چرا خانم رجوي و هيچيك از دوستان از اين كه مرحوم ذاكري در برابر اين موضع ناشي از صميمت وعاطفه من كه گفتم اگر آقاي دكتر صالح از مطالعه مقاله چاپ نشده  من ناراحت شده من حاظرم از او معذرت بخواهم و دشتش را ببوسم، واو بلافاصله گفت «اين كارو كه ميكني» ناراحت نشد و احساس شرمساري نكرد. چرا خانم رجوي و هيچيك از دوستان از اين كه آقاي رضايي مقاله مرا«كف زدن براي خاتمي» دانسته بود ناراحت نشد. چرا كسي اين حق را به من نداد كه به خاطر آن «اِ» كشدار آقاي مسعود رجوي در جمع حدود پانصد نفر عضو شورا آزرده باشم كه واكنشي بود، به حرف من، وقتي از من شنيد  كه به اين شرط حاضرم به عراق كه سردبير جديد نشريه آقاي توحيدي، آنجابود بروم كه مسائلي كه با ايشان دارم( اختلاف نظر در تبلبغات و شعارها) حل بشود. چرا خانم رجوي به خاطر اين كه شاملو شاعري باسيمايي انساني و ضد آخوند، سراينده شعر ايراهيم در آتش(خانم رجوي براي درگذشت او پيامي نداد)، و نويسندگان وروشنفكران كشور، از سوي سران مجاهدين «مزدور و بدتر از صد تا پاسدار ناميده شدند»، ناراحت نشد؟ راستي حرمت و منزلت انسان در ايدئولوژي مجاهدين، و منزلت شهروند ايراني در اسلام مجاهدين كجاست وچرا اينقدر سقوط كرده؟ البته من براي آن پاسخي يافته ام كه بعد اشاره خواهم كرد.  مساله تعليق عضويت من نمي دانم چه صيغه ايست. چنين چيزي در آئيننامه نداريم. اگر منظورتان مورد آقاي اصفهاني است او كه اصلا به جلساتي كه دعوت مي شد و به اجلاس مياندوره اي هم گمانم نمي آمد. شما پيوسته مبدا اختلافات را به 17 ژوئن مي كشيد كه اين يك شانتاژ است. چرا دروغ مي كوييد خانم دبير ارشد. ما بچه كه بوديم به ما آموخته بودند «دروغ  گو دشمن خداست»، مثل اين كه شما هيچوقت چنين حرفي به گوشتان نخورده. من گفته بودم تا زمان انتقاد از خود و عذر خواهي آقاي سيد المحدثين به اُور نخواهم آمد. اين هم از اوائل سپتامبر2003 (15 شهريور)  به بعد بود ، ولي اين شما بوديد كه مرا از تمام جريانات وتجمعات از جمله باز گشت سرهنگ معزي و چهلم پدر رضائيها بي خبر گذاشتيد. حالا معلوم مي شود كه بعد از دريافت نامه من به آقاي رجوي تصميم خودتان را براي زمينه سازي براي اخراج من گرفته بوده ايد كه در اين دسته گلي كه در انتشار بيانيه به آب داديد روشن شد. شما ابتدا تصميم به تعليق عضويت من مي گيريد و بعد مرا بي خبر از همه چيز مي گذارد تا بعد به همه اعضاي شورا هرچه مي خواهيد القا كنيد.  فرموده ايد از 17ژوئن به بعد  نه در محتوا و مواضع و نه درمتاسبات شورايي، هيچ التزام و تعهدي نسبت به شورا نداشته ام. بهتر بود اين «محتوا» و«مواضع» نمونه مي دايد.من نمي دانم چه «محتوا»يي مي بايد مي داشتم كه نشان دهنده شورايي بودن من مي بود يا محتواي شورايي داشتن يعني چه. مواضع ضد شورايي هم جايي نگرفته ام مگر اين كه شما از مقاله من در نبرد خلق در مردادماه سالجاري(83) در مورد مبارزه زنان كه در آن به مواردي از تناقضات اسلام وآيات قرآن با حقوق زنان اشاره كرده بودم،  برآشفته باشيد كه آنهم ربطي به مواضع شورايي ندارد.  
 مرقوم فرموده ايد:« خانم رجوي كه مي دانيد در آن ايام[ منظورتان آبان 1382 است]زير فشارهاي طاقت فرسايي قرار داشت از اين رفتار شما بويژه در حق مسئول شورا بغايت آزرده  شد. مطمئن هستم كه هركس ديگري به جاي ايشان بود بلادرنگ با بجريان انداختن تقاضاهاي اخراج شما از شورا وراي گيري مكتوب در اين باره بر طبق ائيننامه و اساسنامه شورا موافقت مي كرد...سپس ياد آوري يك نمونه از تعليق عضويت در شورا  از دبير خانه خواست تا برگزاري اجلاس رسمي شورا با حضور خودتان از بجريان انداختن تقاضاي اخراج شما صرف نظر و وضعيت شما را در حال تعليق تلقي كنيم». واقعا حيرت انگيز است. خانم دبير ارشد نميدانم اين «هركس ديگر» به چه حقي مي توانست به خاطر نامه اي كه من در انتقاد از مسئول شورا به خود او نوشته ام بلادرنگ دست به كار اخراج من شود. اصلا متوجه  معني اين حرف خود هستيد؟ اين پارلمان در تبعيد است يا دربار در تبعيد؟ در عمل خانم رجوي با صحه گذاشتن بر جريان انتشار بيانيه بدون نظر خواهي از من كاري كه كرده، يعني «شورا پورا ماليده» اين كار يعني ضوابط شورا و آئيننامه واساسنامه ماليده، يعني شما به محض اين كه ديد يكي كمي «نق» مي زند، مي توانيد لشكر مجاهدين عضو شورا را عليه او بسيج كنيد و با يك راي گيري، خارج از ضابطه( كه اگر باضابطه هم بود نتيجه اش در آن جو سنگين جلسات پشت درهاي بسته فرق نمي كرد) اخراجش كنيد. همين به تعليق در آوردن عضويت من كه من تازه دارم از آن مطلع مي شوم، يك كارخارج از ضابطه است. من نمي دانم شما مسعود رجوي را جاي كي گذاشته اید و مرا جاي كي؟ خانم دبير ارشد اين رفتار شما مجاهدين كه خانم رجوي هم متاسفانه مهر تاييد به آن زده، ياد آور نمونه هاي بدي به ذهن من خبرنگار است، چطور شما مي توانيد ادعاي به ارمغان بردن آزادي و دموكراسي براي مردم بكنيد در حاليكه با آدمي مثل من كه 20 سال عمرم كه هيچ جايي هم براي زندگي خصوصي در آن نبوده، عمري كه در مقاله ها و گاهشمار شورا، مقاله هاي ايران زمين و تهيه اخبار بولتن شورا بايگاني شده، اين طور كينه توزانه برخورد مي كنيد كه چرا به مسئول شورا انتقاد كرده. گويا در زمان پيامبر اسلام وقتي او سخنراني مي كرده حاظران حق سوال و حتي رد اظهاراتش را داشته اند، از جمله رد اظهارات او در مورد به معراج رفتن. گرچه سئوال كننده  به لقب «ابو جهل» مفتخر مي شده،  حالا چطور شد كه نامه اي كه من در انتقاد از عملكردمسئول شورا و به خودش نوشته ام براي شما«هيچ چاره اي» جز اخراج من باقي نگذاشته؟ من با اين بند نامه شما فهميدم كه خانم رجوي 2 خطاي آئيننامه اي مرتكب شده است.
11-در بند يازده نامه نوشته ايد:« بنابراين، توقع اين كه بيانيه شورا مشروط به رأي و نظر شما بشود واقعي و منصفانه نيست و نمي توان در عين ناديده گرفتن التزامات شورايي كه لازمه عضويت در شوراست چنين انتظارات يك جانبه اي داشت...». خانم دبير ارشد! خانم دبير ارشد! اين فرمايش شما ديگر از مصاديق حرف بي منطق و بي ربط است. آخر ناديده گرفتن التزامات شورايي بايد بر اساس آييننامه و اساسنامه بررسي شود و عضو متهم بايد حق دفاع داشته باشد شما خودتان بريده ايد وخودتان دوخته ايد. شما حق نداشتيد مرا از دادن نظر به بيانيه محروم و بعد هم وجودم را از شمار اعضاي شورا پاك و بيانيه را با تاكيد اتفاق آرا به خورد شورا و افكارعمومي بدهيد. «منصفانه نبود» يعني چه؟ معني واقعي اين حرفتان اين است اصلا درست نبود كه من را آدم به حساب بياوريد چون ازآقاي مسعود رجوي انتقاد كرده بودم. اگر چيزي غير منصفانه بوده باشد همين رفتار خودسرانه و توهين آميز است. نامه شما كه در آن از حذف من براي نظر خواهي در مورد بيانيه دفاع  كرده ايد، و بند10 آن به خوبي توضحيح دهنده اين است كه اين كار كاملا از عمد و از ده ماه پيش با تصميم خلاف آئينن نامه اي گرفته شده توسط خانم رجوي، براي تعليق عضويت من زمينه سازي شده بوده است. شما  در ادامه اين بند بازی وارد مطالب نامه من به مسعود شده ايد و از تحليل و استدلال من جمله اي برگزيده ايد و باز آنرا به ليست بالا بلند گناهان كبيره من افزوده ايد. قسمت مربوط به نتيجه گيري من به ويژه مطلبي بود كه من خواستار بحث در مورد آن در جلسه شده بودم. اولا شما از كجا صاحب اين حق شده اين كه براي فكرمن و ارزيابي و تحليلهاي من چارچوب تعيين كنيد؟ تحليل ممكن است درست باشد يا غلط ولي ارائه آن براي بحث كه جرم نيست. از آن گذاشته شما به تنهايي نمي توانيد درست يا غلط بودن آنرا به صرف اين كه به نظر يا سليقه شما جور است يا نيست، تعيين كنيد. چون شما خيلي وارد نوشته هاي من به ويژه آنجا كه به نظرات انتقادي من به مصوبات شورا يا به برنامه هاي شورا مي شود شده ايد. يكبار براي هميشه خدمتتان ياد آوري مي كنم كه مصوبات شورا آيه هم اگرمي بود خود ما مي توانستيم ناسخش را نازل و آنرا منسوخ كنيم. بحث در مورد مصوبات شورا و پيشنهاد حذف يا اصلاح آن عملي خلاف نيست حتي بحث خارج از تشريفات در مورد آن به شكل مكتوب مثل نامه من به مسئول شورا يا به طور شفاهي  در بين اعضاي شورا در كجاي اساسنامه آمده كه جرم است. من نمي دانم در ذهن شما چه مي گذرد و درك و برداشتتان از كار پارلماني و شورايي چيست. فقط  بايد بگويم اينطور كه شما رنگ ممنوعه به هر چيز زده ايد فقط در رژيمهاي پليسي و تك حزبي نمونه اش را مي شود ديد. من تاكيد كرده ام و باز هم مي كنم نفس عضو شورا بودن براي من مهم نيست. من براي جوك گفتن كه در جلسات نمي خواهم در شورا شركت كنم من مي خواهم اگر نظري دارم بتوانم بيان كنم و در باره آن به طورجدي وارد بحث شوم و بتوانم نظرم را به دوستانم به قبولانم. اگر حرفي جدي براي گفتن نداشته باشم يا حتي اگر حرفي داشته باشم ولي فكر كنم زمان گفتنش نرسيده ترجيح مي دهم حرف نزنم. بنابراين همچنان كه گفتم تا وقتي عضو هستم عضوي جدي هستم و از اظهار نظر به صرف اين كه ممكن است كساني چون شما آنرا نقض التزام تلقي و چماق اخراج رو سرم بلند كنند ترسي ندارم. شما حق نداشتيد به صرف اين كه من گفتم نفس عضو شورا بودن براي مهم نيست، با نقض اساسنامه و آئيننامه مرا اصلا داخل آدم به حساب نياوريد. اين خيلي خودسرانه است و غير قابل قبول و مرا عصباني مي كند.  بله من معتقدم پافشاري به بعضي مصوبات پيشين شورا، به عنوان نمونه مشخص پافشاري براي صفت اسلامي براي دولت موقت بيگانگي با واقعيتهاي امروز ايران است كه حالا استادان دانشگاه  در ميزگردهايي  كه در دانشگاههاي زير نظارت كميته هاي انضباطي رژيم اداره مي شود جرات مي كنند بگويند «اسلام با دموكراسي ناسازگار و شيعه دورترين نسبتها را با آن دارد» يا بگويند «خوارج از شيعه دموكرات تر بوده اند». به علاوه اين امر مي تواند در برابر ادعاهاي جدايي دين از دولت، به عنوان «دم خروس» در تبليغات منتقدان و مخالفان مورد استفاده قرار بگيرد وتأثير منفي بر افكار عمومي بگذارد.
در مورد ارتش آزاديبخش همانطور كه در بخش نتيجه گيري نامه هم گفته ام، بله من معتقدم ارتش آزاديبخش مقوله اي متعلق به گذشته است. همانطور كه گفته ام من معتقدم در خيالپردازنه ترين سناريو ارتش آزاديبخش تنها مي تواند به عنوان عاملي از سناريويي باشد كه آمريكا تنظيم خواهد كرد و تنها مي تواند بخشي از يك طرح باشد. اتفاقا خبرگزاري يونايتدپرس روز 19 سپتامبر گزارش داده است كه امريكائيها در حال اموزش نيروي ويژه خود براي مداخله در ايران با استفاده از مجاهدين هستند و قرار است در صورت برنده شدن بوش، اقدامات امريكا عليه تغيير رژيم آغاز شود و همچنين طرحمله هوايي اسرائيل به نيروگاه بوشهر اجرا شود. درهمين خبر گفته  شده كه امريكا از چند ماه پيش نام مجاهدين را از ليست تروريستي برداشته است. حالاچقدر اين خبر درست باشد يا شايعه به هر حال همان فرضي است كه من در تحليل وجمعبندي داشتم. باز هم تكرار مي كنم ارتش آزاديبخشي كه بخواهد مستقل عمل كند وجود نخواهد داشت همچنان كه زمان صدام هم نتوانست بيش 15 سال بعد از آتش بس دست به عمليات نظامي و عبور از مرز بزند.
با اشاره به نامه مورخ 9 شهريور من به خانم رجوي كه به ايشان ياد آورشده بودم اگر عدم ارسال بيانيه شورا براي نظر خواهي از من، با اطلاع ايشان بوده باشد«من ديگر هيچ حرفي براي گفتن با هيچ كس ندارم، واكنش نشان خواهم داد»، اخطار و هشداري بود كه آنرا تهديد تلقي كرده بوديد و پرسيده ايد در كدام سنگرو در كدام جبهه هيچ حرفي براي گفتن نخواهم داشت، خدمتتان عرض كنم همانطور قبلا هم گفتم من گمان نمي كردم خانم رجوي  دست به چنين كاري(نقض اساسنامه و آیینامه و نفرستادن بیانیه به من) بزند. حالا معلوم مي شود كه قبل از اين كار«باخويشتن داري و تحملي شگفت انگيز» مجاهدين بيقرار از خشم و تشتنه گوشمالي دادن ايرج شكري را كه از مسئول شورا انتقاد كرده بود، با صدور حكم تعليق عضويت براي بنده كه در هيچ جاي آئيننامه نيامده، آرام كرده و بعد موقع صدور بيانيه شورا هم حتمأ گفته،" ولش كنيد آدم حسابش نكنيد تا موقع اخراجش برسه" بله كاري كه كرده ايد بايد با همين ديالوگ صورت گرفته باشد. اين كه گفتم من ديگر هيچ حرفي برا گفتن با هيچ كس ندارم طبيعي است كه با كساني كه با نقض اساسنامه و آئيننامه عضويت مرا درشورا در يك اقدام متكبرانه و مستبدانه نديده گرفته اند، حرفي ندارم بزنم. اين مطلقا قابل قبول نيست، اين از فرهنگ دموكراسي خواهي وجمهوريخواهي در نمي آيد به فرهنگ استبدادي از گونه هاي تجربه شده اش در ايران نزديك است. در واقع از زمان دريافت نامه شما و اطلاع يافتن از اين كه خانم رجوي مطلع و تاييد كننده اين اقدام بشدت ضد دموكراتيك بوده، هيچ چيز مرا به تعهدات شورايي ملتزم نمي كند براي اين كه مرا «بيرون اندخته ايد»، خودتان نشستيد وخارج از ضابطه، به خاطر دق دلي كه به خاطر انتقاداتي كه از مسعود كردم از من داشتيد، بي سرو صدا، و حتي بدون اين كه اعضاء صاحب نام شورا مطلع شوند(كه اگر مي شدند مخالفت مي كردند) تشخيص داده ايد كه «منصفانه نبود اطلاعيه مشروط به راي و نظر» من بشود. اين استدلال شما خانم دبير ارشد نشانگر همان چيري است كه من از آن به عنوان رابطه تيولداري و ارباب رعيتي نام مي برم و نشانگر آن تكبر باور نكردني است كه در جان اكثر شما انباشته شده. من چه حرفي دارم حالا به خانم رجوي بزنم؟ با اين حال اين من بودم كه تا به حال هيچ كاري نه خلاف مجاهدين نه شورا از او سر نزده، براي من مشكل نبود كه چند ايميل به چند راديو فارسي زبان بزنم و نسبت به اين مساله اعتراض كنم. حالا چه كسي مسئولانه عمل كرده و چه كسي طلبكاري مي كند؟
 راجع به اين كه من در كدام جبهه واكنش نشان خواهم داد، اجازه بفرمائيد ما جنايتمان را بكنيم بعدا شما قصاص بفرماييد و اگر خيال داشتم جايي « در بغلطم» سعي مي كنم جايي باشد همه شما را هم به دنبال خودم بكشم.
12- فرموده ايد «ناسزاهايي از قبيل نسبت دادن مناسبات تيول داري و ديكتاتور منشي به شورا و احمق دانستن مردم و اين كه ما پا در جاي پاي شاه و خميني گذاشته ايم شايان پاسخگويي نيست و بهتر است مردم ايران و آنان كه از نزديك دستي بر آتش دارند در اين مورد قضاوت كنند». خانم دبير ارشد تقلب نكنيد من مناسبات تيول داري را به شورا نسبت ندادم، به رفتار ناشايست برادران مجاهد شما در شورا و شخص مسئول شورا در رفتارش با من كه نمونه هايش را قبلا ذكر كرده ام نسبت دادم، البته شما با بي اطلاع گذاشتن اعضا شورا از ماجراي راي گيري، با آنها هم در اين موردر روابط ومناسبات تيول داري عمل كرده ايد. اما سزاوارترين جملات نامه من در مورد چكونگي راي گيري، همان هشدار و اعلام خطري بود كه كردم و باز هم تكرار مي كنم اين كار اولين گامها در راه بد فرجامي است كه من آنرا پا گذاشتن در جاي پاي شاه وخميني مي دانم. چرا از عمل زشت و رفتار اهانت آميز خود شرمنده نيستيد؟ اتقاقا من اين سئوال را در كارنامه خانم رجوي از خودم باقي مي گذارم كه به افكار عمومي ايرانيان توضيح بدهد كه طبق چه ضابطه و به چه دليل يك عضو شورا با سابقه دهساله و 19 سال همكاري با مقاومت و مجاهدين را مثل بيرون كردن مگسي از اطاقش، از شورا اخراج کرد. در همين بند نامه تان اضافه كرده ايد« راستي يك شورا و يك استراتژي شكست خورده كه تا ديروز بايد در خارجه به دنبال ائتلاف بزرگ مي دويد و حالا طبق آخرين رهمنود شما بايد از راه دور با استراتژي "بر اندازي از طريق قيام توده اي" دلخوش كند چرا اينچنين اسباب نگراني است» اين قسمت جمله شما خيلي بي سرو ته بود چيزي دستگيرم نشد نفهميدم شورا براي كي اسباب نگراني كرده است. اما حتما بايد اين نكته به خاطراتان بياورم هيچكس مثل من به اعتلاي نام شورا و بردن اين نام به ميان مرم فكر نكرده است. اين من بودم كه با تحليلي در يادداشت و گزارش ايران زمين (شماره123 سوم ديمان 1375) شعار «آزادي برابري – با شورا را ارتش آزاديبخش ملي» را مطرح كردم، شعاري كه مورد استقبال رزمندگان ارتش آزاديبخش هم واقع شده بود و نامه اي در اين زمينه در ايران زمين شماره 127 چاپ شد. راستي خانم دبير ارشد چرا هيچوقت اين شعار، (براي يكبارهم كه شده)  نه در نشريه مجاهد نه در «صفحات مقاومت» در ايران زمين كه در اختيار مجاهدين و ارتش آزاديبخش بود، تبليغ نشد؟ چه كسي از مطرح شدن شورا نگران است؟ شما با شعار ايران رجوي - رجوي ايران چه سودايي در سر داريد؟ بازهم رفته ايد از نامه من به مسعود جمله هايي را برداشته ايد و  به تنهايي خوتان را صاحب صلاحيت براي نظر قطعي دادن به آن دانسته ايد و به روشني براي خنديدن به ريش من و تمسخر من به كار گرفته ايد. سركار خانم دبير ارشد حرفي كه من زده بودم راجع به تأتيرات تشكيل جبهه اي بزرگتر براي براندازي به لحاظ روانشناختي اجتماعي بود، كه شما به تمسخر به از آن «استراتژي براندازي از راه دور از طريق قيام توده اي» ياد كرده ايد. شما به جنبه روانشناختي اجتماعي ايجاد انگيزه در مردم، اين كه هر اتحا د و ائتلافي بزرگتر از نيروهاي مبارز سياسي، به نسبت بزرگي و فعال بودنش، موج همبستگي و اميد در بين بخشهاي آگاه جامعه ايجاد مي كند كه به نوبه خود اين موج را به بخشهاي بزرگتري از مردم منتفل مي كند، توجه نداريد.  حالا خود شما بفرماييد، شما كه خيلي نزديك به ايران و كنار مرز بوديد و تانك و هلي كوپتر داشتيد، دائم از راديو و تلويزيون خبر از وحشت سرنگونگي توسط ارتش آزاديبخش، كه سراپاي رژيم را فرا گرفته مي داديد، عكسهاي آقاي رجوي را با شعار ايران رجوي رجوي ايران با بالن كنار استاديوم آزادي به هوا فرستاديد، در پناهگاه توچال نصب كرديد، عمليات مسلحانه و خمپاره اندازي در تهران داشتيد، زدن لاجوردي را داشتيد، در چندين رشته تظاهرات  بزرگ در خارج كشور، از نيويورك و واشنگتن گرفته تا برلن و كلن و رم و لندن و پاريس،« قدرت نمايي» كرديد و «ميز بهم زديد»، مهم تر از همه اينها آقاي رجوي از انتخاب خانم مريم رجوي به عنوان رئيس جمهور منتخب شورا به عنوان شليك موشك استرتژيك به قلب دشمن ياد كرد (چند سال پيش بود؟)،  نتيجه آن مرحله بندي هايي راهگشايي براي ارتش و مرحله سرنگوني، چه شد؟ كدام تغيير استراتژيك تعادل قوا بين ما و رژيم به وجود آمد؟  آقاي رجوي در اجلاس 7 روزه كميسيونها درسال 74 كه من هم ميهمان ناظر بودم، برداشت ما را از پيشرفت مقاومت با سرعت چرخ چاه مقايسه كرد در حاليكه به نظر ايشان مقاومت با سرعت دنده چهار در حال حركت بود و... چطور شد بالاخره راه براي ارتش باز نشد و كارت دعوتي كه آقاي رجوي در مصاحبه اي با خبرنگاران خارجي كه در حاشيه رژه بزرگ ارتش آزاديبخش صحبتش را كرد از آن طرف نيامد؟ چرا آقاي رجوي نتوانست جنگ« توليد» كند.(خودش در يكي از اجلاسها شايد سال 75 بود كفت« وظيفه من اين است كه جنگ توليد كنم». خانم دبير ارشد، اين قدر به ديگران به ديده تحقير و توهين نگاه نكنيد، اينقدر متكبر و خود بزرگ بين نباشيد. مساله انقلاب و براندازي و كه تنها با به حركت در آوردن مردم براي اين كار ميسر است،  يك مساله بسيار پيچيده و دشوار است كه بدون شناخت درست از تحولات اجتماع و روحيه و خواستهاي مردم و راهها و تبليغات و شعارهاي درست براي برانگيختن  انها، سبب پرداختن هزينه هاي بسيار براي هيچ خواهد شد،  شيپور وقتي از سر گشادش دميده شود هرچقدرهم كه محكم دميده شود و انرژي براي آن صرف شود، جز صداهايي نا مفهوم از آن در نخواهد آمد و تأثير آماده باش و حمله نخواهد داشت. اگر خود شما از بيلان كارتان راضي هستيد خوشا بحالتان، اما من وقتي شورشها و تظاهرات خود انگيخته مردم در شهرهاي مختلف در چند سال گذشته به بهانه هاي مختلف از جمله، شورش مردم فريدون كنار براي رد صلاحيت يك كانديداي مجلس و كشته دادن به خاطر آن را با عدم واكنشهايي كه از سوي مردم ، در سربزنگاهايي كه مي شد خطر پذيريشان را براي حمايت از مجاهدين و ارتش آزاديبخش براي براندازي را سنجيد مقايسه مي كنم،( مثل 70 موشكي كه رژيم به پايگاههاي ارتش شليك كرد)، خيلي جاي رضايت خاطر و خوشحالي نمي بينم. البته اين موارد را من فقط براي جواب به لحن متكبرانه و ريشخند آميز شما ياد آوري كردم نه بي ارج شمردن بهايي كه اين همه سال  در راه مبارزه با رژيم پرداخته شده است.
13- نوشته ايد« با اين همه باز هم براي اثبات حسن نيت شورايي و هچنين براي اين كه شما به قول خودتان به "واكنش"( به سود جبهه هاي شناخته شده) در نغلطيد، پيشنهادات زير مجددا ياد آوري و تقديم حضورتان مي شود تا هر كدام را كه مايل باشيد برگزينيد:
-اول تعليق عضويت تا برگزاري اجلاس شورا با حضور شخص خودتان و اعضا و مسئول شورا در هرزمان كه ميسر گردد وبحث وتصميم گيري شورايي درهمين اجلاس،
دوم اگر به التزامات شورايي پايبند هستيد وطبق ماده 7 آئيننامه، جلسه پيشنهادي دبيرخانه براي حل و فصل مساله را مي پذيريد، ما هم استقبال مي كنيم و در اين صورت خواهشمنديم مانند ديگر اعضاي شورا مرقوم داريد كه در قبال برنامه شورا ودولت موقت وطرحها و مصوبات و ساختار سياسي شورا التزام داريد دبيرخانه پس از دريافت اين التزام زمان و مكان و جلسه را در اسرع وقت به اطلاعتان ميرساند،
سوم به جريان انداختن پروسه رأي گيري پيرامون تقاضاهاي اعضاي شورا براي اخراج شما طبق ماده يك آئينامه و ماده 4 اساسنامه شورا». خدمت شما عرض كنم شما مارا پي در پي شرمنده «حسن نيت» خودتان كرده ايد در اين نامه، خانم دبير ارشد چيزي كه شما مجاهدين خيلي بايد در مورد آن تمرين كنيد، تكبر زاديي از روحتان و احترام به ديگران است، لحن شما تماما آمرانه و توهين آميز است و البته اينها را من همه از تعليمات آقاي رجوي مي دانم و انتقاد به ايشان وارد است كه زياد به سياست پرداخته و وقتي براي «جهاد اكبر» نگذاشته است. در مورد اين بند نامه شما همانطور هم كه قبلا اشاره كردم الان براي من ديگر اتفاق شهريور ماه گذشته از اهميت افتاده الان مساله اين است شما نقض اساسنامه و آئيننامه كرده ايد و تازه براي من سه راه حل نشان مي دهيد كه جز مساله ماده 7، دو مورد ديگر مستقيما مربوط مي شود به نامه انتقادي من از آقاي رجوي كه به خاطر آن يا بايد اخراج را به پذيرم يا تعليق عضويت را كه اين دومي چيزي است من در آوردي از جانب شما. وجالب اين كه شما اين هر دو كار را قبلا انجام داده ايد اما بي سروصدا و بدون اطلاع  اعضاي شورا. شما ابتدا در اقدامي كه حالا ازنظر من عنوان توطئه گرانه براي آن مناسب است، در پي «تحمل شگفت انگيز» خانم رجوي در مهار كردن خشم شما و كنترل اعصابتان و برحذر داشتنتان از« واكنش خود به خودي» عليه من، به خاطر نوشتن نامه انتقادي به آقاي رجوي، به تصيميم خود ايشان ابتدا عضويت مرا به تعليق در مي آوريد، (چيزي كه در آئيننامه نداريم) بعد بر همين مبنا 10 ماه هم با من «هيچ ارتباطي» نمي كيريد(بند 10 نامه شما)، و مرا از هرگونه تجمع و برنامه اي بي خبر مي گذاريد و بعد هم مدعي مي شويد كه «همچنانكه شما هم از قضاياي 17 ژوئن به بعد نه در محتوا و نه مواضع و نه در مناسبات شورايي هيچ الترام و تعهدي نسبت به شورا نداشتيد»... سركار خانم دبير ارشد چرا اينقدر دروغ  مي گوييد. من گزارش بار دوم بازپرسي ام در وزارت كشور را در دسامبر 2003، در منزل آقاي رضايي به ابشان دادم. حالا من هيچ التزام و تعهدي به شورا نداشتم يا شما؟ شما بوديد كه مرا از باز گشت سرهنگ معزي از تبعيد هم بي خبر گذاشتيد و اسماعيل وفا یغمایی مي داند كه اين امر چه ضربه سنگين روحي برايم بود. شما بر همين اساس بي خبر گذاشتن من از تجمعات و در نتيجه عدم حضور من در آنها همين حرفها را به دوشتان شورايي بي خبر از همه جا مي خواهيد به عنوان نداشتن تعهد در مناسبات شورايي بقبولانيد. بعد هم اين دسته گل بيانيه را به آب داديد. من هيچ كدام از پيشنهادات شما را قابل قبول نمي دانم. اما براي حل مشكلي كه شما پيچيده اش كرديد و دائم داريد خرابتر مي كنيد، در نهايت حسن نيت و احساس مسئوليت نسبت به شورا و عواطفي كه نسبت به همه كساني كه شاهد رنج و تلاششان براي سرنگوني رژيم در، مجموعه تشكيلات مقاومت بوده ام راه حلي دارم،  معتقدم اين قدم كج را هم اينجا بايد جلويش را گرفت و راه حلي كاملا منطقي، منصفانه، مسئولانه و دموكراتيك و خالي از هرگونه انگيزه شخصي دارم ودر عين حال به لحاظ اخلاقي هم شما را موظف به پذيرش آن ميدانم(چون خلاف واقع به مردم و به شورا گفته ايد) و آن اين است كه اول آن خطا را اصلاح كنيد، يعني دبير خانه اطلاعيه بدهد و با پوزش از همميهنان و اعضاي شورا و عضو شورا كه رايش شمرده نشده بود( راهي براي ماست مالي كردن علتش پيدا كنيد)، اعلام كند كه بيانيه با 540 راي موافق و يك راي مخالف به تصويب رسيده   صاحب آن يك راي هم معرفي شود كه مسئوليت آن به گردن ديگر اعضا شورا كه راي مثبت داده اند نيفيد. بعد هم خانم رجوي بپذيرد كه كاري كه صورت گرفته خلاف آئيننامه و اساسنامه بوده و از خودش انتقاد كند(بدون انتشار بيروني). من هرگز تصور نمي كردم كه ايشان صاحب چنين روحيه اي باشد. اين اصلاح خطا در بيانيه چيزي  است كه شما به افكار عمومي بدهكاريد و من به نشانه حسن نيت و احساس مسئوليت براي حفظ شورا از آفت تكبر تغليظ شده، و نيز رشد فرهنگ دموكراسي و  مدارا، اين پبشنهاد را مي كنم. خانم رجوي و جناب مسعود رجوي بايد بدانند كه امتحان پايبندي به دموكراسي و احترام به اصول آن را كساني چون من از كساني چون آنان مي گيرند. سخنرانيهاي تر و تميز كه هزار بار اسم آزادي و دموكراسي با تجليل از زبان سخنران جاري شود و با كف زدنهاي حضار همراه باشد، تاييد كننده چيزي نيست. الان خانم رجوي در برابر اولين آزمون دموكراسي قرار گرفته است. بايد ديد كه معرفي ايشان به عنوان رئيس جمهور بر گزيده شورا براي تضمين پي ريزي اساس دموكراسي بوده يا اين كه مساله چيز ديگري است؛ اینکه مساله اين بوده كه
آقاي رجوي مي خواسته چهره شاخص انقلاب ايدئولوژيك ايشان، معرف قدرت سياسي فردا هم باشد. و همو باشد كه با داشتن نام رجوي باقدرتهاي سياسي به مذاكره و گفتگو بنشيند و در ديدارهاي رسمي شركت كند و از روي فرش سرخ عبور كند.  ماجراي اين بيانيه شورا و توهين وتحقيري كه در اين زمينه به من روا شده و واكنشي كه ايشان به اين پيشنهاد نشان خواهد داد محك و معيار سنجشي است به پايندي ايشان به دموكراسي. چون كنار گذاشتن من از نظر خواهي در بيانيه مثل اين است كه ايشان 19 سال سابقه مبارزاتي من در كنار مقاومت و مجاهدين و 10 سال عضويت در شوراي ملي مقاومت مرا مثل يك برگ كاغذ چرك نويس، مچاله كرده و انداخته در سطل زباله. مثل اين است كه رئيس جمهوري يك نماينده پارلمان را از حق و اجراي وظيفه نمايندگي محروم كرده باشد. خانم رجوي با تاييدشان از اقدامي كه شده هم درك و برداشت خودشان را از دموكراسي به نمايش گذاشتند هم نشان دادند كه آدمي هستند به شدت معتصب در كادر ايدئولوژي خودشان كه اگر كسي اين ايدئولوژي و ارزشهاي آن را زير سوال ببرد، ايشان براي تنبيه آدم خاطي هيچ ترديد و دغدغه اي در زير پا گذاشتن هر ضابطه و قانوني نخواهد داشت. اين را هم ياد آوري كنم اگر چه امروز عرصه «سيمرغ» جولانگه اين «مگس» نيست، و اين حرفها كه زدم ممكن است براي ايشان وزوزهاي مزاحمي بيش نبوده باشد و من عِرض خود بردم و زحمت ديگران داشتم، اما اين سئوال را من همانطور كه قبلا هم اشاره كردم در كارنامه ايشان باقي مي گذارم كه به افكار عمومي، حالا يا تا 20 سال ديگر توضيح بدهند كه بر اساس كدام ضابطه و به چه دليل ايرج شكري عضو شورا را از دادن نظر به بيانيه شورا محروم كرد. اگر شرط من پذيرفته شد، مي توانيم براي مساله نامه من به مسئول شورا منتظر اجلاس بمانيم اگر پذيرفته نشد، مسئوليت پاسخگويي در برابر شورا و افكار عمومي با ايشان است. در ضمن چند سال پيش كه در حاشيه اجلاسي در بغداد دوستان مجاهد ما را به گردش در بعضي مناطق شهر برده بودند،  من يك مدل كوچك از مجسمه ياد بود نبرد استالينگرد كه «مام میهن نام دارد» و بزرگترين مجسمه دنياست و مطلبي هم در مورد آن در ايران زمين نوشته بودم، براي هديه كردن به ايشان خريدم و همراه  نوشته اي براي ايشان فرستادم. اگر ايشان در مورد اين نقض اساسنامه و آئييننامه و نقض صريح حق نظر دادن من به عنوان يك عضو شورا به بيانيه شورا از خود انتقاد نكند، آن مجسمه ديگر هديه من به ايشان نيست و آن نوشته را هم پس مي گيرم.  
قبلا اشاره كردم كه من پاسخي در اين زمينه كه چرا در ايدئولوژي مجاهدين كه سلام با برداشت و تعليمات آقاي رجوي است و  آنقدر به آن مباهات مي كنند اينقدر حرمت انسان سقوط كرده و شهروند ايراني اينقدر در نظر آنان فرو افتاده كه دوستان بي هيچ دغدغه اي آدمي مثل شاملو را مزدور بدتر از صدتا پاسدار مي دانند و به خودشان اجازه مي دهند كه در مصاحبه من با دكتر هزار خاني اسم او را از سئوال من حذف كنند، چرا به خودشان اجازه مي دهند آدمي مثل مرا به« كف زدن براي خاتمي» يا تطميع شدن و خط گرفتن از رژيم متهم كنند(آن چه كه مسئول مرحوم كميسيون امنيت«سوراخ» مي ناميد)، و بعد در حاليكه گذشت زمان هم ثابت مي كند كه به ناحق به انساني اتهام سنگيني زده و حرمت شكني كره اند، اما مطلقا كمترين ناراحتي وجداني ندارند و احساس و وظيفه براي انتقاد از خود و پوزش خواهي نمي كنند، جوابي دارم. اين پاسخ  را به نظر من به روشني مي توان از سخنراني آقاي رجوي در مراسم عاشورا در سال 1381 كه در نشريه مجاهد شماره 622 (سه شنبه 27 اسفند 1381) چاپ شده بيرون كشيد. آقاي رجوي ضمن شرح پرشوري از رويداد عاشورا كه صحنه هاي آن را با مبارزات مجاهدين با رژيم مقايسه مي كند، شهادت امام حسين را با اين جمله ها بيان مي كند«خورشيد به شهادت رسيد. خون خدا جاري شد و همچنان انتقام ناگرفته جاريست». بعد در پايان سخنانشان در زيارت عاشورا(كه هر سال در همين مراسم تكرار مي شود) اين جملات را بيان مي كند«ولعنت و نفرين خدا بر آنهايي كه كمر به قتل شما بستند. آنهايي را كه زمينه و اسباب اين جنايتها را فراهم كردند و آنها كه سكوت پيشه كردنده اند و از قاتلان شما تمكين نمودند. من از آنها و رهروان و پيروان و پشتيبانانشان بيزاري مي جويم.». بعد هم در پايان از خدا سه «س» طلب مي كند: « سين اول، سرنگوني شجره خبيثه يزدي و خميني و آخوندي حاكم بر ايران، كه گوهران بي بديل دوران( منظورشان مجاهيدين و رزمندگان ارتش آزاديبخش است) آن را رقم مي زنند. سين دوم، سر افرازي شوراي رهبري، به مثابه نواميس ايدئولوژيكي مجاهدين كه موجب سر افرازي تك تك مجاهدين است. و سين سوم، سلامتي مريم و حفظ او به عنوان بالاترين امانت خلق و ميهن تا خلق ستمكشيده تو در ايران مهر تابان آزادي، سرسبزي و بهاران را ببيند»  به گمان من همين ديدگاه كه هم يك نقش ايدئولوژيك تاريخي براي گرفتن انتقام آن «خون جاري انتقام ناگرفته» و هم آزادي خلق ستمكشيده را تنها در دو اردوگاه مي بييند، به همه تحليلهاي مجاهدين در مسائل اجتماعي سايه افكنده است. در اين ديدگاه يك طرف يزيديان زمان هستند و يك طرف حسينيان زمان به اين دو اردوگاه از هر نظر كه نگاه بكيند هيچ پيچيدگي در شناخت عناصر آن وجود ندارد، و صحنه بسيار ساده و به لحاظ مدت دوامش هم خيلي كوتاه است، اگرچه در يك سو، بسيار حماسي و در سوي ديگر بسيار دژخيمانه،  جايي هم  براي مبارزه  متنوع گروههاي مختلف مردم براي كسب حقوق خود كه توسط يزيديان زمان پايمال شده نمي ماند.  بقيه اگر در اردوگاه حسينيان زمان نباشند و جزء يزيديان هم نباشند باز از آنجا كه جايي جز بين كساني كه «سكوت و تمكين كردند» برايشان نمي ماند شايسته چيزي جز لعنت و نفرين نيستند و بايد از آنان و پشتنيانانشان بيزاري جست. اين ديدگاه ايدئولوژيك سايه خود را آگاهانه يا نا آگاهانه بر همه تحليل ها مي افكند. شايد اين تابو پنداشتن حرف زدن از ائتلاف بزرگتر هم ناشي از همين ديدگاه باشد. اين مشكل را من سالها با دوستان داشته ام كه شما چيزهايي را در تقابل با مقاومت قرار مي دهيد كه واقعا نه تنها در تقابل با آن نيستند بلكه به طور طبيعي در كنار آنند،  مثل مبارزه روشنفكران و هنرمندان. سالها اينجا وقتي دوستان كتابي فارسي در دست ما مي ديدند، مي پرسيدند«رژيم چاپ كرده»، و اين جمله مثل پتكي به سر من فرود مي آمد و البته جواب مي دادم «درايران چاپ شده». از همان ديدگاهي كه در زيارت عاشورا به كساني كه سبب ريخته شدن آن «خون جاري انتقام ناگرفته» شدند و كساني كه سكوت پيشه كردند و تمكين كردند، لعنت فرستاده شده است كه، عنوان« مزدور وبدتر از صد تا پاسدار»، براي روشنفكران و نويسنگان در مي آيد و حتي در سربريده شدن مظلومانه شان توسط جانيان وزارت اطلاعات رژيم، پيام تسليتي نه به جامعه روشنفكران ايران و نه به خانواده شان فرستاده نمي شود. در اين ديدگاه كه جاي مبارزه شهروندان براي حقوقشان در عرصه هاي محتلف فعاليت زندگي در جامعه پيچيده كنوني مشخص نيست، حتي تيمهاي ورزشي هم «تيم رژيم» خطاب مي شوند، تنها بعد از راه يافتن تيم فوتبال به مسابقه جام جهاني در سال 1376 كه شور و شادي يكپارچه مردم در خيابانها در شهرهاي مختلف را همراه داشت ، امري كه رژيم نتوانست جلوي آنرا بگيرد، و اخبار رسيده از ايران حاكي از آن بود كه مردم خود آن را با روز رفتن شاه از ايران مقايسه كردند، دوستان كمي در اين مورد كوتاه آمدند. من در اين زمينه در نبرد خلق(151 اول ديماه 1376) در يادداشتي با عنوان« تب فوتبال تنبيه رژيم»  به اين مطلب اشاره كرده ام. در همين دستگاه ايدئولوژيكي كه از يك سو رسالت تاريخي گرفتن انتقام آن «خون جاري انتقام ناگرفته» را دارد و از سويي تنها «گوهران بي بديل دوران» هستند كه مبارزه براي رهاي خلق ستمديده را رقم مي زنند، آدمهايي مثل شاملو و نويسندگان و روشنفكران كشور سزاوار لعن و نفرين و تحقير و توهين هستند و كساني چون منهم اگر چه 20 سال در كنار مجاهدين و مقاومت بوده باشد، حضورش، حضوري در متن آن رسالت مذهبي- تاريخي نمي تواند به حساب بيايد، نقش حاشيه اي او هم تا آنجا كه سربراه باشد قابل پذيرش است و الا به محض اين كه زبان درازي  كرد، ديگر جايي در حاشيه آن نبرد عظيم عقيدتي- تاريخي ندارد و ميرود جزء ملعونها كه بايد ازاو« بيزاري جست» چيزي كه به روشني بند 10 نامه شما آنرا تشريح كرده است. شعار ايران رجوي – رجوي ايران هم نشانه حضور پرچمدار  آن مبارزه عقيدتي- تاريخي  در صحنه سياست بين اللملي در برابر يزيديان زمان است كه البته حتما تمايلات فردي هم مي تواند در آن نقش داشته باشد. از طرفي در بعد سياسي و مبارزه يي كه مردم ايران در ايام كنوني تاريخ خود با آن در گير هستند، اين شعار،  شعاري براي بسيج مردم نيست، چون اساسا شعاري است براي رساندن يك اسم به گوش محافل قدرت خارجي كه طرف معامله اي براي جايگزيني رژيم معرفي كند. از اين ديدگاه، اين شعار به نظر من با درك نازلي از امر تبليغات طرح شده به اين معني كه ارزيابي طرحان آن جز اين نمي توانسته باشد كه برخاستن اين شعار از جمع تظاهراتي كه مجاهدين در اينجا و آنجا برگزار مي كنند، مي تواند توجه محافل سياسي و سياستگذاران خارجي را به يك نيروي اوپوزبسيون فعال صاحب نقش در ايران با رهبري مشخص جلب كند، حال آن كه به گمان من وقتي به اصل كسب و حفظ منافع كه تعيين كننده ترين عامل در سياست است اگر توجه كنيم، آن نيرويي مي تواند در بازيهاي سياسي به حساب بيايد كه تاثيرش را در تحولات داخل كشور بتواند به نمايش بگذارد، به همين مناسبت وقتي چنين محاسبه اي براي سياستگذاران اروپايي وجود داشت، زماني كه آقاي رجوي در فرانسه حضور داشت،  در فرانسه هيأتي از مقاومت براي سخنراني به سنا دعوت شد كه آقاي رجوي در رأس آن حضور داشت، دعوتي هم از سوي حزب حاكم وقت در ايتاليا اگر درست يادم مانده باشد به عمل آمد. اما اين شعار تنها ترجمان سياسي يك رسالت ايدئولوژيك نيست، بلكه از نظر من محوريت مساله قدرت دربينش طراحان آن و سايه انداختن آن به مساله انقلاب و آلترناتيو دموكراتيك را هم نشان مي دهد به ويژه آن كه اين شعار با بي اعتنايي مطلق به تأثير منفي و دافعه آنان بر گروههاي مختلف ايرانيان، مورد پافشاري قرار گرفته است. گواه اين ادعا اين كه با اين كه اين شعار 18 سال است طرح شده و شعار اصلي تما تظاهرات بزرگ خارج كشور توسط مجاهدين بوده، هرگز در ايران در هيچ تظاهراتي شنيده نشده و البته هيچوقت هم شنيده نخواهد شد، چون در اين شعار مردم ايران به حساب گرفته نشده و تحقير مي شوند. به نظر من سازمان مجاهدين احيتاج به يك خانه تكاني اساسي بينشي دارد. يك خانه تكاني كه الگوي عاشورايي  دو اردويي را كنار بگذارد و به يك ارزيابي همه جانبه نگر خالي از پيش داوري و وارد كردن فعاليت مقاومت به عنوان عامل تحولات داخل يا پيشداوريهايي مثل«شليك موشك استراتژيك به قلب دشمن»، با تاكيد بر جنبه هاي جامعه شناختي تحولات جامعه و رويكرد تبليغاتي مناسب با آن بپردازد. من به آقاي رجوي هم گفتم كه اگر رژيم  يكبار ديگر با حضور همين جناح بنديها انتخابات رياست جمهوري برگزار كند، ما هيچ حرفي براي گفتن به مردم نداريم . به اين معني كه آنهمه تاكيد به سرنگوني و فروپاشي  كه ابتدا قرار بود در تا پايان دور اول رياست جمهوري خاتمي صورت بگيرد و بعد شد تا زمان برگزاري انتخابات دوره دوم(بيانيه اجلاس فروردين 1378) بعد هم همين طور كش پيدا كرد، ديگر بعد از پايان دوره دوم خاتمي باز هم اگر رژيم با يك رئيس جمهور حالا از هر جناحي به كارش ادامه داد( كه به نظر من خواهد داد) ديگر اعتبار چنداني براي اين مقاومت در زمينه تحليلهايش باقي نمي ماند. از اين جهت، دستگاه مجاهدين و مقاومت ناچار خواهد بود باز دنباله رو حوادث شود و به دست به يك خانه تكاني بزند. اما خوب است اين قبيل ابتكارات زير فشار ضربه رويداها صورت نگيرد و با آينده نگري صورت بگيرد به نظر من.  به طور كلي بايد يك خانه تكاني همه جانبه حتي ساختاري دست زد.  شما برداريد آن تيتر درشت روزنامه مجاهد كه بيانيه اجلاس شورا را در سال1380 را كه با تيتر درشت خبر از مرحله سرنگوني مي داد نگاه كنيد، بيانيه يي كه فقط يك راي ممتنع داشت آن هم راي من بود. حالا[مهر سال 83] كه زمان زيادي هم به انتخابات رياست جمهوري رژيم نمانده، اين را خوب است ياد آوري كنم كه اگر ميرحسين موسوي كانديدا شود، بازهم در برابر هر كانديدايي از جناح هار،  با برتري خرد كننده يي بر رقيب پيروز خواهد شد، او حتي اگر رئيس جمهور« تداركاتچي هم» باشد، دوباره اين دست آورد را در سياست خارجي براي رژيم خواهد داشت كه نشانه اي از حمايت مردم از اصلاحات تلقي شود.
آن چه در جمع بندي نامه به آقاي رجوي نوشته بودم باز هم تكرار مي كنم:
 - استراتژي ارتش آزاديبخش شكشت خورده. در واقع اين ارتش بعد از عمليات فروغ جاويدان (كه از جمله براي اين انجام گرفت كه نشان دهد ارتش آزاديبخش زائده جنگ رژيم و عراق نيست)، نتوانست هيچ عملياتي انجام دهد، چون نه فقط پشت رضايت و موافقت طرف ثالث كه دولت عراق بود گير كرده بود، اصولا در شرايط غير جنگي شانسي براي پيروزي نظامي قابل تثبيت در هيچ جبهه اي نداشت و در شرايط جنگي هم باز همانطور كه من در نامه به مسئول شورا ياد آور شدم، در هر صورت فاتح پايتخت تنها مي توانستند مردم پايتخت باشند نه آن ارتش كه هيچ شانسي براي رسيدن به تهران با جنگيدن تا دروازه هاي آنرا نداشت.
- در خيال پردازانه ترين سناريو شركت مسلحانه مجاهدين در عمليات عليه رژيم تنها مي تواند در چارچوب يك طرح آمريكايي صورت بگيرد و شركت مجاهدين تنها بخشي از اجراي اين طرح خواهد بود
- تصور اين كه آمريكا به مداخله اي از آن گونه در عراق دست زند بزند به كلي پوچ است
-    - تصور اين كه آمريكا كه شوراي ملي مقاومت را به عنوان جايگزين رژيم ولو به طور موقت بپذيرد ومثلا طرحي داشته باشد كه با برانداختن رژيم، اوضاع را تااستقزار نهادهاي دائمي قانونگذاري و دولتي به آن بسپارد به كلي پوچ است. در هر طرحي موقتي از سوي آمريكا گروههاي ديگري كه مي تواند جناح رياكار و ملي مذهبيها و احتمالا سلطنت طلبان را در بر بگيرد، شركت خواهند داشت.
-    هم چنان كه در يادداشت فروردين ماه 1383 نبرد خلق نوشته ام، معتقدم هر گونه رفراندمي تحت فشار بين المللي و هر عامل ديگري، توسط دستگاه اجرايي همين رژيم برگزار خواهد شد، ودر چنين رفراندمي لااقل جناح رياكار 2 خردادي هم شركت خواهد داشت و هيچ مرجع بين اللملي نمي تواند شركت آنها را در رفراندم و حضور سياسيشان را در جامعه منع كند، اينها اگر هم خوشايند ما نيست ولي واقعيتهايي است كه بايد در نظر گرفت. آن جبهه ائتلافي بزرگتر كه من پيشنهاد كرده بودم، براي تاثير گذاري بر روند اين رفراندم فرضي و به گوشه راندن فرصت طبان و بقاياي رژيم بود. من نمي دانم چرا هروقت اسم ائتلاف بزرگتر مي آيد اينقدر دوستان برآشفته مي شوند. اگر قرار بر پلوراليسم است فردا بايد با همانها در يك جامعه به همزيستي و مبارزه سياسي مسلمت آميز بپردازيد و به انتقاداتشان جواب منطقي يدهيد.. آقاي رجوي همان جبهه اي را هم كه من عنوان همبستگي براي آزادي و دموكراسي را  پيشنهاد كرده بودم اول تبديل به جبهه براي سرنگوني رژيم كرد بعد آنرا به تصويب رساند بدون اين كه در وجهه اثباتي آن و اقعا پيشنهادي اساسي ارائه شده باشد. در عين حال ابتكار خانم رجوي در سال 1373 مبني بر پيشنهاد جبهه همبستگي ملي و  تلاشهاي ايشان را در اين زمينه مورد تقديرقرارداد. به نظرم مي رسد شايد اين طرح در محاسباتشان  چيزي بوده كه جلو من گذاشت تا كه سرم گرم شود و «صدايم را ببرم» كه البته باعث «سرگرمي» من نشد. ( اما پرسيدني است واقعا، كه خانم رجوي از بعد از برگزاري كنسرت همبستگي در پاريس، كدام اقدام جدي و عملي را براي تحقق جبهه همبستگي انجام داده است؟). بعد هم هيچ تلاشي در عمل براي برداشتن گامي به سوي تشكيل آن ديده نشد. خلاصه اين كه زمان باشتاب مي گذرد، جامعه ايران با جمعيت عظيم جوانش جامعه اي بشدت متحول است،23 سال بعداز 30 خرداد 1360 هنوز روياي نقش آنروزها را داشتن رويايي است كه به نظر من تنها رويا باقي خواهد ماند. من خودم وقتي به بعضي از نامه هايي كه در سال 63-64 به مجاهدين نوشته ام يا در مورد شورا نوشته ام نگاه مي كنم خيلي دلم مي سوزد كه آنهم شور و اميد پايمال خود محوربينيها شد. من البته همان وقتها هم از سياستهاي تبليغاتي مجاهدين اين كه هر منتقد انقلاب ايدئولوژيك مجاهدين را ضد انقلاب لقب مي داند و با رژيم وسلطنت طلبان در يك رديف قرار مي داند انتقاد مي كردم. اين اظهار نفرت وانزجار دائمي به ديگران به نظر مي رسد كه بعد از 20 سال خصلتي شده كه تركش مشكل است. ولي يك نكته را خوب است ياد آوري كنم اگر مجاهدين اين برج و بارويي را كه درور خود كشيده اند و حاظر به خروج از آن نيستند نكوبند و از آن خارج نشوند، ضرر خواهند كرد. هم چنان كه مجاهدين به خلع سلاح توسط ارتش آمريكا تن دردادند، مجاهديني كه گفته مي شد از سلاحشان جدا نخواهند شد، در ضعيف ترين وضعيت ناچار خواهند شد براي ماندن در صحنه سياست، سر ميزي بنشينند كه آمريكا مدعوانش را به گرد آن فراخوانده و آنجا ديگر انتخاب با مجاهدين نيست. بنا براين خوب است اول از اوج افلاك به زمين تشريف بياوريد، سر تعظيم در برابر ملت بزرگ ايران فرود بياوريد و با ممنوعيت مطلق شعار ايران رجوي – رجوي ايران، تحقير مردم ايران را  متوقف كنيد. گرچه خواست شما اين نيست ولي وقتي 18 سال است مي دانيد كه اين شعار دافعه زيادي دارد (چون به صراحت خيليها اين را به شما گفته اند)، ولي به تكرار آن ادامه مي دهيد، همين اثر و همين معني را دارد. از سراب قدرت خود را رها و راه به سوي قله رهايي و استقرار دموكراسي در ايران را پيش بگيريد كه در محور آن بايد احترام به شان و منزلت انساني و دفاع از هر نوع تلاشي براي تحقق حقوق شهروندان كه گروههاي مختلف مردم انجام مي دهند، به ويژه  كار اهل قلم و هنرمندان قرار داشته باشد.
-    من فكر مي كنم خوب است خانم رجوي دستور بدهد هر جا كه عكسي از ايشان و آقاي رجوي نصب شده يا قرار مي گيرد، كه در اتاقها و روي ميزها فراوان است، اين شعر سعدي هم در كنارش قرار بگيرد و اصلا خوب است كه در چاپهاي بعدي عكسهايشان اين شعرهمراه وپاي عكسها چاپ شود، كه با تاكيد ايشان به توجه به مفهوم آن شايد به مرور فرهنگ مدارا در دوستان به وجود بيايد تا لازم نباشد ايشان به «تحملي شگفت انگيز» براي آرام كردن ديگران انرژي صرف كند تا مبادا آنها دست به« واكشني خود به خودي » بزنند و دست آخر هم خودشان به طرف اقدامي خلاف ضابطه و ضد دموكراتيك كشيده شوند. شعر:
-    از صحبت دوستي برنجم
-    كاخلاق بدم حسن نمايد
-    عيبم هنر و كمال بيند
-    خارم گل و ياسمن نمايد
-    كو دشمن شوخ چشم بيباك
-    تا عيب مرا به من نمايد
-    
-    اگر تصميم به جمع آوري راي براي  اخراج من گرفتيد فراموش نكنيد كه اين بار نبايد تقلب كنيد. همچنان كه عضويت من در شورا به اطلاع عموم رسيده، اخراج من هم بايد به اطلاع عموم برسد.
-    من هم چنان كه بعد از نوشتن آن مقاله چاپ نشده براي نبرد خلق مرداد 1381 گفتم، آن نوشته براي استعفا نبود، نظراتي داشتم كه دلم مي خواست مي شد در سطح جنبش مقاومت مطرح شود و همه در مورد آن فكر بكنند و احتمالا در سايتهاي اينترنتي طرفدار مقاومت به اظهار نظر در مورد آن بپردازند، البته مي دانستم شدني نيست ولي منظم كردن و نوشتنش را ولو براي اطلاع چند دوست شورايي لازم ديدم. من تحليل هاي ارائه شده در چند سال گذشته از سوي شورا را يا نادرست ديده ام  (اكنون واقعيتها هم همين را نشان مي دهد)، يا مثل دو سال گذاشته با طفره رفتن از پاسخگويي به مساله اصلي ديده ام كه بسيار به اعتبار مقاومت لطمه مي زند.  خوب است دوستان به عنوان مبدا بررسي اختلاف نظر در تحليل ها، به صورتجلسه اجلاس فروردين  سال 1378 به صحبتهاي من و بحث من و مسئول شورا مراجعه كنند. در اين ماجرا هم من فكر كردم بايد يه صراحت به مسئول شورا توجه بدهم كه چشمان ناظري هستند كه كار و عملكرد او را سواي آنچه خودش مي بيند و ارزيابي مي كند، مي بينند اگر چه او علاقه اي به دانستن در اين مورد نداشته نباشد.  فكر كردم بايد او با نيش كوچك تيع انتقاد از يك دوست و همراه قديمي آشنا شود. شما به خاطر همين، براي اخراج من به روش حيرت انگيزي كه هم توطئه گرانه و هم ديكتاتورمابانه بود. متوسل شديد، و به نحو غير منصافانه اي مرا تحت فشار روحي قرار داديد. از بعد از دريافت نامه 17 شهريور سال جاري دبير خانه كه حاكي از اطلاع و تاييد خانم رجوي از عدم ارسال بيانيه به من و همراه با اتهامات و نيز پيشنهاد سه گانه شما بود، بفرمائيد دوستان شورايي ما بدانند ما كدام كار ضد شورايي وضد مجاهدي انجام داديم؟ جز نشريه نبرد خلق  من در كجا مطلب نوشته ام؟ من نه در نامه 52 صفحه اي و نه در اين نامه هيچ تهمتي به كسي نزده ام. هرچه نوشتم چيزي بوده كه اتفاق افتاده ، بخشي از مطلب هم تحليل و نظر من است ممكن است همه با آن و نتيجه گيريهاي من موافق نباشند، كه اين هم طبيعي است و حتما استدلال خودشان را ارائه خواهند كرد.
-من نسخه هايي از نامه خودم به خانم رجوي و جواب دبيرخانه و اين نامه را در اختيار اين دوستان شورايي قرار خواهم داد: آقاي دكتر هزار خاني، آقاي دكتر قصيم، آقاي سامع، خانم زينت ميرهاشمي، آقاي اسماعيل وقا يغمايي، همچنين نسخه اي هم به دوست ارجمند مجاهد، حميد اسديان خواهم داد كه هم اولين كسي بود كه در فرانسه وقتي من در گرونوبل بودم از طربق نشريه مجاهد با او تماس بر قرار كردم و نیز تنها جدل قلمي و علني من با دوستان مجاهد، در صفحات نشريه راه آزادي جمعيت دفاع از آزادي و دموكراسي و استقلال ايران (متعلق به آقاي جلال گنجه اي) با او صورت گرفته كه انتقاد من از ديدگاه ارائه شده او در مورد شاعران  در نوشته اي با عنوان «موشها و حفره ها» بود كه با مطلب دوم من با عنوان «خاكي و آسماني» در شماره  مرداد 1369 در آن نشريه، متوقف شد. گرچه شايد با اين كارم او را آزار بدهم ولي جرعه اي است كه بايد بنوشد و لطفا او را وارد اين بحث و جدل نكنيد و از خود او هم مي خواهم  وارد بحث وجدل من با سياسيون در پي قدرت ( وحتي شايد شيفته انحصار قدرت)  نشود.
به اميد باز شدن چشم همه ما به روي حقيقت
و پاك شدن دلهاي همه ما از زنگار خودكامگي و منيّت
                                                                  
                                                                                  ايرج شكري – 4 مهر ماه1383
                                                                                                     سپتامبر2004 25









 



 
 

هیچ نظری موجود نیست: