پیرمرد 75 ساله: من حمال هستم
گزارش ميداني «اعتماد» از وضعيت چرخيها و كوله داران بازار تهران
جعفر 75 ساله است ولي همچنان هرروز صبح به بازار ميآيد و با كوله خود كه نقش يك فرش ايراني را بر آن دوخته، باربري ميكند.
جعفر 75 ساله است ولي همچنان هرروز صبح به بازار ميآيد و با كوله خود كه نقش يك فرش ايراني را بر آن دوخته، باربري ميكند.
به حمالها كولهبر هم ميگويند. اما جعفر ميگويد: «الان ديگر به ما حمال نميگويند، امروز هم كولهبر كم شده هم حمال، امروزيها به ما چرخي ميگويند و باربر».
خيابان پانزده خرداد پر است از انواع و اقسام مغازهها. گاهي اوقات جمعيت آنقدر است كه اصلا نميشود موقعيت خود را تشخيص داد. از پلههاي مسجد شاه سابق (امام خميني امروز) كه پايين برويد به جايي شبيه ميدان ميرسيد با يك حوض بزرگ. گاوصندوقفروشها اينجا جمع هستند با مغازههاي نسبتا كوچكي كه عمق بسيار زيادي دارند.
كنار اين حوض باربران گاوصندوقها نشستهاند، مشتريان اين بازار آنان را ميشناسند و اصطلاحا به آنها ميگويند «حمالان مسجد شاه». وقتي صحبت از مصاحبه و تهيه گزارش ميشود، ميخندند و از صحبت كردن طفره ميروند اما پس از كمي گپ و گفت، درد دلهايشان شروع ميشود. گويي كه
در برابر مسوولان اداري سخن ميگويند از رنجها و دشواريهايشان.
غلام 32 ساله اهل ايلام است و درباره كار و كاسبياش ميگويد: «هنوز نتوانستهام ازدواج كنم در صورتي كه در شهر ما خيلي زودتر از اينها همه ازدواج ميكنند، به تهران آمدم تا كمي پول جمع كنم و بعد به شهر خودم برگردم اما الان چهارسال است كه در تهران هستم و هرروز شرايط ماليام بدتر ميشود ولي در شهر خودمان هم كار نيست.»
رحيم 41 ساله كرمانشاهي است و چند سالي ميشود كه به تهران آمده: «4-5 سال پيش شرايط كمي بهتر بود و ما لااقل ميتوانستيم هزينه زندگي در تهران را در آورديم ولي هرچه ميگذرد شرايط براي ما بهتر نميشود، تازه از زماني كه وانتها گاوصندوقها را ميبرند تعداد مشتريان ما هم كم شده است و كمتر مغازهدارها به ما بار ميدهند، ما اگر در شهر خودمان درآمد كمي هم داشتيم هيچوقت به شهر نميآمديم.»
يكي از عمدهترين مشكلات حمالها نبود كار و پول كافي در شهرهاي خودشان است تا بتوانند جايي باشند كه هم خانوادهشان باشد، هم زندگيشان.
آقا رضا يكي از قديميهاي راسته گاوصندوقفروشي است كه همه اين حمالان او را قبول داشتند. او كه به قول خودش 50سال دارد، ميگويد: «اينها براي خودشان كار ميكنند و ما مسووليتي در مقابلشان نداريم، در واقع اين مغازهدارها نيستند كه اينها را بيمه ميكنند، بيمه
به عهده خودشان است اينها كنار حوض نباشد به همين خاطر ما مسووليتي به عهده نداريم. دستمزدشان هم بستگي به مغازهدار و مشتري دارد، اگر مشتري از نظر مالي وضع خوبي داشته باشد هم بيشتر با آن حساب ميكنند هم دستمزد بيشتري به آنها ميدهند ولي هنگامي كه شرايط مالي مغازهدار زياد خوب نباشد همين كه براي آنها مشتري پيدا شده است بايد راضي باشند.»
آقا رضا با حوصله به تكتك سوالات جواب ميدهد، وقتي از ماشينها و چرخيهايي كه كار اين حمالان را كساد كرده است، صحبت ميشود با خنده ميگويد: «راست ميگويند، كمي كارشان كساد شده ولي خودشان هم چرخي هستند اما در بعضي از وروديهاي بازار به دليل اينكه ميلهگذاري شده است چرخ نميتواند حركت كند به همين دليل از اينها استفاده ميشود. اما اين روزها شرايط كاري
هيچ كس خوب نيست و اين حمالان هم
همين گونهاند. در واقع هزينهيي كه به ماشين داده ميشود نصف هزينهيي است كه حمالان طلب ميكنند حالا شما بوديد به اينها پول ميداديد يا ماشين؟» زائر، جوان 12 سالهيي است كه چرخ دارد يعني او يك چرخي است، يك بچه 12 ساله ريز جثه با يك چرخ بزرگ ميگويد: شش ماه است كه از مشهد به تهران آمدهام.
از درآمدش چندان ناراضي نيست و ميگويد: «كاسبيام بد نيست و مقداري پول براي خانوادهام ميفرستم، كار سختي است. چارهيي ندارم، خانوادهام كه پول ندارند درس بخوانم، پدرم مريض است. برادرهايم هم كار ميكنند. من اين شغل را انتخاب كردم. خيلي از اين چرخيها و حمالها روزهاي اول باور نميكردند بتوانم از پس اين كار بربيايم اما خودم ميدانستم كه بايد اين كار را انجام دهم و چاره ديگري ندارم.» زائر برخلاف ظاهرش قدرت بدني بالايي دارد و با سرعت كار ميكند.
درباره درآمد روزانهاش ميگويد «بستگي به مسير مشتري دارد اما به خاطر سن كمام، ارزان حساب ميكنم، مسيرهاي طولاني 8 هزار تومان و مسيرهاي كوتاه 5هزار تومان ميگيرم، بعضي وقتها انعام هم ميگيرم.»
پانزده خرداد را به سمت بازار زرگرها كه بياييد كمي جلوتر، حمالان، كولههاي خود را گوشهيي گذاشته و منتظر مشتري زير سايه نشستهاند، وقتي در بازار باشيد، متوجه ميشويد كه حمالان كه بيكار باشند يعني بازار راكد است، اين حرف خودشان است.
دو جوان و دو پيرمرد هستند، كريم 25 ساله است. 4 سالي ميشود كه از كردستان به تهران آمده، با ابروهايي در هم رفته و چهرهيي خسته از وضعيت بد بازار در اين روزها و نبود كار ناراحت است، كولهاش را به جاي صندلي تعارف ميكند و ميگويد «من اگر در شهر خودم فقط روزي 10 تا 15 هزار تومان درآمد داشتم، هيچوقت براي كار به تهران نميآمدم، الان با يكي از دوستانم خانهيي اجاره كردهام و در اين چند ماه فقط پول اجاره خانه و خوراكم را درآوردم.»
كريم فقط با كوله كار ميكند، دل خوشي از چرخ و وانتها ندارد. ميگويد: «اوايل به خودم ميگفتم كه تا وقتي توان دارم از همين كولهها استفاده ميكنم و به سمت چرخ نميروم، با كوله خيلي از مسافتها و مسيرهاي سخت را ميتوان رفت، اما حالا حاضرم هركاري براي پول درآوردن انجام دهم، حتي حاضرم كار نظافت انجام دهم.»
محمد 65 ساله است، كتفها و دستهايش ميلرزد، مشكل اصلياش بيمه است، نزديك به 34سال است كه حمالي ميكند و بهتازگي به دليل ناتوانيهاي بدني، به سمت چرخ آمده است، ميگويد: «تا همين چند سال پيش از كوله استفاده ميكردم كه ديگر به علت كمر درد نتوانستم ادامه دهم و حالا با اين چرخ كوچك كار ميكنم، چاره ندارم، از اول كارم همين بوده است، تا چند سال پيش، از اين كار ناراضي نبودم ولي در اين سالها شرايط سختي را براي زندگي كردن ميگذرانم، اين شغل اجدادي من است و من هم اين كاره شدم، شايد آنها هيچوقت فكر نميكردند كه روزي اوضاع حمالها اين اندازه بد باشد، وقتي در بازار خبري نباشد ما هم بيكار هستيم.»
باربر 65 ساله درباره بچهها و خانوادهاش با خندهيي تلخ ميگويد: «يكي از پسرهام دوسال است به دانشگاه ميرود ولي بيكار است، ميدانم كه آخرش او هم بايد حمال شود.»
شرايط سختي به زندگي حمالان حاكم است، گروهي كه شايد خيليها فكر ميكنند به علت قدرت بدنيشان نبايد مشكل خاصي داشته باشند و به همين دليل هم درآمد زيادي خواهند داشت اما مگر چند سال ميتوان زير فشار بارهاي توانفرسا از استخوان و مفاصل كار كشيد. شرايط اقتصادي هم براي اين كارگران باربر سختتر از بازاريان است. گروهي كه بيشترشان اهل تهران نيستند و با روشهاي زندگي در تهران ناآشنا.
بيشترين گلايه حمالان از شهرداري است، ميگويند شهرداري ابتدا از آنها به خاطر كولههايشان و اينكه در بازار كار كنند درخواست پول كرده است و آنها زير بار نرفتهاند، در نوبت بعد شهرداري به چرخيها گفته است كه اگر پول بدهيد براي شما يك چرخ ميگيريم و شماره ميزنيم، در مقابل آزادي تردد داريد. اما باز هم حاضر به پرداخت پول نشدند.
ميگويند: «شهرداري اينجا ميچرخد تا بتواند از هركسي مقداري پول بگيرد. اما مگر ما چقدر درآمد داريم كه به خاطر حمال بودن به آنها پول هم بدهيم. شهرداري اگر ما را بيمه ميكند ما حاضر هستيم اين كار را انجام دهيم ولي مطمئنيم كه ما را بيمه هم نميكنند. چرا بايد به شهرداري پول بدهيم. اگر ما نباشيم بار بازاريها روي زمين ميماند، شايد شهرداري ميخواهد بازاريها را اذيت كند.» اينها حرفهاي، كريم، مصطفي، رضا و غلام بود.
«اورسل» جهانگرد بلژيكي درباره بازار تهران مينويسد: از سبزه ميدان به وسيله سه مدخل ميتوان وارد بازار شد. بازار تهران خود بهتنهايي به منزله يك شهر است كه روزانه در حدود بيست تا بيست و پنج هزار نفر را در خود جاي ميدهد و كوچهها، ميهمانخانهها و مساجد مرتبي دارد. راهروهاي وسيع پيچ در پيچ سر پوشيدهاش زير گنبدهاي
روزنه داري قرار گرفته است و اين روزنهها طوري ساخته شده كه نور و هوا به داخل بازار نفوذ ميكند. بازار گذشته از اينكه بزرگترين مركز كسب و تجارت تهران است، براي بيكارهها نيز گردشگاه مناسبي به حساب ميآيد و ميعادگاه انواع و اقسام مردمي است كه در آنجا يكديگر را ميبينند تا امور را ارزيابي كنند، اخبار روزانه را بشنوند و شايعات و دروغهايي را كه بلافاصله دهان به دهان ميشود و يك كلاغ چهل كلاغ ميشود، پخش كنند. بازار تهران داراي كاروانسراهاي متعددي است كه از نظر ساختمان همه شكل هم هستند.
جعفر 54 سال از عمر حمالياش ميگذرد. از دستمزدش، ميگويد: بستگي به فروشنده و خريدار دارد كه چقدر پول خرج كند ولي از 10 تا 100 هزار تومان با توجه به مسير و وزن گاوصندوق ميگيرم. بعضي اوقات مشتري انعامي هم ميدهد.
آقا جعفر 6 فرزند دارد و تمام اين مدت هزينههاي مدرسه، دانشگاه و ازدواجشان را با همين كار پرداخت كرده است، دو دختر و يك پسر كه ازدواج كردهاند و براي خودشان كسي هستند. تمام اين هزينهها از يك كوله به دست آمده
است. در هياهوي بازار و خيابان پانزده خرداد هنوز حرفهاي حمالان را ميتوان شنيد: «واقعا فكر ميكنيد اگر چيزي درباره ما بنويسيد، اتفاقي ميافتد؟ فكر نميكنم حتي دل يك مسوول شهرداري براي ما بسوزد، خيليها آمدند اينجا و رفتهاند، قول دادند كه براي ما بيمه ميگذارند يا مزايايي در اختيارمان ميگذارند، دستكم شهرداري ديگر با ما كاري ندارد اما تا امروز كه هيچ اتفاقي نيفتاده است. شما هم سعي كن، شايد كمي اوضاع براي ما بهتر شد.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر