حضورچالش برانگیز هنرمندان در سخنرانی روحانی!
تقی روزبه
حضوربخشی از هنرمندان کشور در تجمع تالاروحدت و سخنرانی روحانی چالش هائی را درصفوف هنرمندان برانگیخته است که از جهانی بازتابی از شکاف ها و روندهای کلی تری است که از مدتها پیش در سطح جامعه جاری بوده است. از این رو وجود تقابل و رویکردی دوگانه درمیان صفوف اهالی هنرچندان غیرمنتظره نیست.*. گرچه حضورآن دسته از هنرمندان که خود را مستقل و غیروابسته به رژیم می دانند، در این همایش محکوم است و باید مورد نقد و انتقاد قرارگیرد، اما آیا آن به معنی برخورد تخاصم آمیز با بخش پراگماتیستی و مصلحت گرا، توسط بخش های رادیکال تر است؟. مرزبندی و انتقاد به چنان رویکردی بجای خود درست، اما شیوه برخورد باید چه گونه باشد؟. دمیدن برآتش تخاصم و یک کاسه کردن آن با حاکمیت، چه بسا موجب قطب بندی های مصنوعی و تشتت بیشتر در صفوف هنرمندان و بطورکلی در فرایند تقویت و تکوین جنبش مطالباتی- ضداستبدادی گردد. و حال آن که شیوه برخورد انتقادی و بدور از تخاصم با درنظرگرفتن چالش های اجتناب ناپذیری که بین اهداف آن ها و حکومت سانسور و مداخله وجودخواهد داشت، می تواند درجذب گرایش هائی که در کوران آزمون و خطا چه بسا قادرمی شوند سمت گیری خود را تصحیح کنند و در راستای مبارزه ضداستبدادی و هنربالنده قرارگیرند، نقش مثبتی ایفاء کند. از همین رو نوشته حاضر ضمن محکوم کردن قاطع دخیل بستن به قدرت، اما در صدد آن نیست که با ساده و دوقطبی کردن وضعیت و تقلیل صورت مسأله به سفید و سیاه و نادیده گرفتن واقعیت رنگ خاکستری، تصویری یکدست از جبهه مقاومت ارائه دهد:
تقی روزبه
حضوربخشی از هنرمندان کشور در تجمع تالاروحدت و سخنرانی روحانی چالش هائی را درصفوف هنرمندان برانگیخته است که از جهانی بازتابی از شکاف ها و روندهای کلی تری است که از مدتها پیش در سطح جامعه جاری بوده است. از این رو وجود تقابل و رویکردی دوگانه درمیان صفوف اهالی هنرچندان غیرمنتظره نیست.*. گرچه حضورآن دسته از هنرمندان که خود را مستقل و غیروابسته به رژیم می دانند، در این همایش محکوم است و باید مورد نقد و انتقاد قرارگیرد، اما آیا آن به معنی برخورد تخاصم آمیز با بخش پراگماتیستی و مصلحت گرا، توسط بخش های رادیکال تر است؟. مرزبندی و انتقاد به چنان رویکردی بجای خود درست، اما شیوه برخورد باید چه گونه باشد؟. دمیدن برآتش تخاصم و یک کاسه کردن آن با حاکمیت، چه بسا موجب قطب بندی های مصنوعی و تشتت بیشتر در صفوف هنرمندان و بطورکلی در فرایند تقویت و تکوین جنبش مطالباتی- ضداستبدادی گردد. و حال آن که شیوه برخورد انتقادی و بدور از تخاصم با درنظرگرفتن چالش های اجتناب ناپذیری که بین اهداف آن ها و حکومت سانسور و مداخله وجودخواهد داشت، می تواند درجذب گرایش هائی که در کوران آزمون و خطا چه بسا قادرمی شوند سمت گیری خود را تصحیح کنند و در راستای مبارزه ضداستبدادی و هنربالنده قرارگیرند، نقش مثبتی ایفاء کند. از همین رو نوشته حاضر ضمن محکوم کردن قاطع دخیل بستن به قدرت، اما در صدد آن نیست که با ساده و دوقطبی کردن وضعیت و تقلیل صورت مسأله به سفید و سیاه و نادیده گرفتن واقعیت رنگ خاکستری، تصویری یکدست از جبهه مقاومت ارائه دهد:
صورت مسأله:
بدون انکارواقعیت وجودی هیچ کدام از این دو رویکرد، سؤالی که
در برابرما قراردارد ( مائی که خود را در صف جبهه مقاومتی که باید صفوف خود
را گسترش دهد می دانیم)، چگونگی رابطه بین آندو است: آیا نسبت این دو
الزاما باید تقابل و نفی کامل یکدیگر و رابطه ای تخاصم آمیز و ستیز (
آنتاگونیستی) باشد؟ یا آن که رابطه دیگری که بتواند سازنده و تقویت کننده
صفوف جبهه مقاومت باشد نیز ممکن است؟. آیا این صورت بندی "هنرِبا قدرت" (و
سرسپرده و تسلیم طلب) در برابر"هنرِ برقدرت" تصویردرست و کاملی از وضعیت
است؟. آیا بجای دوقطبی تسلیم و مبارزه، و تقلیل صف بندی به برقدرت و با
قدرت، می توان نمایه دیگری از اوضاع داشت که ضمن تأکید و تحکیم رویکرد
"هنربرقدرت" با درنظرگرفتن طیف میانی و خاکستری، رابطه سازنده ای درجهت
تقویت گستره جنبش ضدسانسور با آن برقرارکند ؟ در حقیقت مسأله اصلی برقراری
نسبت درست و سازنده بین آن طیفی است که بخش آگاه تر و رادیکال ترجامعه را (
وجامعه هنری را) نمایندگی می کند با طیفی که مواضع خاکستری بخش دیگر را
نمایندگی می کند.
برای نزدیک شدن به حل این معضل، بگذارید مفروضات اصلی را که
پایه قضاوت ما را تشکیل می دهند و یا باید تشکیل بدهند تلگرافی مورداشاره
قراردهم:
الف- دراین که این مراسم دولتی بود و توسط
وزارت ارشاد سازماندهی شده بود تردیدی نیست. مراسمی که در چهارچوب خطوط
قرمزنظام هدایت می شد و درعین حال بازتاب دهنده شکاف های درونی رژیم در
مورد شدت و شیوه کاربرد سانسور درعرصه های هنری و فرهنگی بود. غرض اصلی
روحانی و کارگردانان این مراسم هم تقویت آن بخش و آن گونه هنری است که
درخدمت دولت «تدبیرو امید» به مثابه باصطلاح هنرمرجع و اثرگذار برجامعه
باشد و البته هم چنین آرایشی به به تصویرکلی و منفی نظام در جهان بدهد .
ب- اما سویه دوم آن را این واقعیت تشکیل می
داد که همه شرکت کنندگان عناصروابسته به دولت و جیره خوارآن نبودند بلکه
تعدادقابل توجهی از هنرمندان غیروابسته هم وجود داشتند که برآن بودند تا
انتقادها وخواست های خود را در چهارچوب ُنرم های قابل تحمل برای رژیم مطرح
سازند.
ج- همچنین خوشبختانه به موازات آن صدای
هنرمندان رادیکال و کاملا مستقل را نیز شاهد بودیم که چه با کنش اعتراضی
اشان و چه حتی با شکوت سنگین و عدم شرکت در چنین نمایشاتی اعتراض خود را
علیه سانسور و سرکوب و هرگونه هنردستوری پژواک می دهند. و می دانیم که بدون
روح مقاومتی که آن ها در بدنه هنر و جامعه جاری می سازند، به همراه
سایرفعالان و کنش گران اجتماعی، همواره خطراخته شدن هنر وجود دارد. آنها
فریادمستقیم و بلند مقاومت و پای ورزی جامعه و آزادی و حرمت انسانی در
برابرسلطه و قدرت حاکمین هستند. هنرِبرقدرت نبض تپنده هرجامعه پویا و زنده
را تشکیل می دهد.
د- واقعیت دیگرآن است که اکثریت بزرگی از
جامعه در توازن قوای موجود و تحت شرایط و تنگناهای خفه کننده ای که در آن
قراردارند به گونه ای دیگر که می توان آن را پیشروی خزنده بر بسترشکاف های
رژیم نامید حرکت می کنند. آنها درجستجوی یافتن منفذها و چاپاهائی درهمین
وضعیت موجود برای نفس کشیدن و اندکی جلوتررفتن در تناسب با توانائی و
آمادگی خود هستند. و البته این هم واقعیت دارد که صرفنظر از این که خود
آگاه باشند و یا نباشند، همراه با افزایش اعتمادبنفس و توانمندی خود، ظرفیت
و امکان فراتررفتن از وضعیت و ارتقاء سطح اعتراض ها و مطالبات و توقعات خو
در برابرحاکمیتی که زیربارمطالباتشان نمی رود را نیز فراهم می کنند. برای
آنها بسترپیشروی تحمیل مطالبات برحاکمیت و تأکید و تمرکز برشکاف بین وعده و
عمل است. بدون آن که بخواهیم چنین روند را تطهیر و یا حتی اجتناب
ناپذرجلوه بدهیم، اما نمی توانیم واقعیت وجودی آن و مبارزه و مقاومت خزنده
اش را نادیده بگیریم و آنها را خودفروش، بریده و وابسته و همکاسه با رژم به
پنداریم. چنین ادعا و رویکردی ساده کردن وضعیت پیچیده و اشکال و سطوح
گوناگونی است که اخگرسوزان مقاومت در دل آن نقب می زند، و لاجرم قادر به
ارائه تصویری جامع از کلیت جامعه وتناقض های پیچیده آن نیست. درحالی که
بدون درنظرگرفتن مسیرکلی حرکت جامعه و پتانسیل های گوناگون لایه های آن
علیه حاکمیت، ظرفیت لازم تغییرشرایط از جمله به عقب راندن و یا سرنگونی
استبدادحاکم، تغییر مناسبات و فضای جامعه و دگرگونی افراد مقدورنخواهد بود.
با این وجود از دیرباز تنظیم رابطه با رنگ خاکستری چالش برانگیزبوده است.
ایجاد رابطه درست بین بخش آگاه ترو رزمنده تر با بخش های دارای آمادگی
کمتر، همواره یا با خم کردن میله به سمت دنباله روی و یا برخوردسکتاریستی
همراه بود است (نباید فراموش کرد که تنوع در رویکردها و شیوه ها حتی درمیان
اقشار و لایه های متعلق به یک طبقه گسترده ای چون طبقه کارگر و همه
زحمتکشان نیز به طریق اولی مطرح است).
دراین رابطه چنان که در24 خردادشاهد بودیم اکثریتی از جامعه
بجای تحریم رژیم و انتخابات نمایشی آن که بدرستی خواست بخش آگاه تر و
رزمنده ترجامعه بود، سیاست و تاکتیک پیشروی خزنده را درپیش گرفتند و ترجیح
دادند که به شیوه خاص خود ُمهرشان را برتحولات به کوبند که هم اکنون، با
همه وجوهش چه مثبت و چه منفی در برابرما جریان دارد. گره زدن جنبش مقاومت
توده ای و رادیکال به سبز و بنفش و خلق مولودجدیدی که حامل ژن های متفاوت و
بخشا متضادی با خود است، محصول این تاکتیک خزنده بود.
واقعیت دیگرآن است که جامعه در کلیت خویش موم نیست که یک طرف
به تنهائی آن را قالب گیری کند. برعکس حامل نیروهای متضاد و پتانسیل هائی
است که خارج از اراده صرف حتی طرف غالب یعنی صاحبان قدرت عمل می کند.
بازیگران داخلی و بین المللی در این میدان حضوردارند که دربستری واحد با
رؤیاهای متفاوت به بازیگری مشغولند و هرکدام سعی می کنند که از فرصت هائی
که در دل وضعیت جدید بوجود می آید و می آورند برای تقویت موقعیت خود
استفاده کنند.
همانطورکه اشاره شد تقسیم جامعه هنری به دوبخش هنردولتی و
هنرمقاومت و رادیکال، سیاه و سفید، تصویرکاملی از کل سیمای جامعه نیست و
معمولا به معنای نادیده گرفتن طیف خاکستری با کنش بینابینی است.
اگربا رویکردنخبه گرایانه و ناب به مسأله نگاه نکنیم درحقیقت
هنرمندان به عنوان بخشی از جامعه تافته جدا بافته و تأثیرناپذیر از کلیت
جامعه و روندهای حاکم برآن نیستند و تاکتیک باصطلاح پیشروی خزنده در
زیرچترتضادهای درونی حاکمیت نیز بخش دیگری از واقعیت جامعه است.
نتیجه؟
آیا باید از هنرمقاومت و رادیکال خواست که صدای خویش را پائین
بیاورد و خود را هم سنگ با بخش خاکستری نماید؟. البته که نه! همانطورکه
اشاره شد این صدا جانمایه هنرمقاومت است و لاجرم همواره باید کنشکری اخص
خود را در هرشرایطی داشته باشد و بازتاب دهنده وجدان و آمال و مطالبات
سرکوب شده و رهائی بخش جامعه، مظهرهنرآزاد و مقاوم و مستقل و نقادقدرت و
هنرتمکین ِ به قدرت باشد و بطریق اولی نقادهنرخاکستری و خزنده هم هست.
اما آنچه که دراین بحث مناقشه برانگیراست همانا شیوه برخورد
با بخش های دیگر و برخورد سکتاریستی و نادیده گرفتن واقعیت حرکت خزنده و
ظرفیت های نهفته در آن است که می تواند در بسترتجربه و نقد و ریزش توهم و
اشاعه آگاهی به بالد. ولی نقد ضعف ها و تزلزل ها، به خصوص خطردخیل بستن به
قدرت به جای روی پای خود ایستادن و به طرح مطالبات خود پرداختن و قدرت را
به چالش کشیدن، الزاما به معنی برخورد سکتاریستی، تشتت افکنانه و هل دادن
آنها به جهبه دشمن و صاحبان قدرت، و احیانا هم چون مزدوران رژیم به
تصویرکشیدن نیست. چنین رویکردی با آن چه که در واقعیت جریان دارد خوانائی
نداشته و نمی تواند خدمتی به تقویت کلیت حبهه مقاومت و تحکیم صفوف آن و
بطوراخص تقویت کننده آن وجوهی باشد که می تواند در تبدیل حرکت خزنده بسوی
حرکت مستقیم موثرباشد. یه سوی وضعیتی که اکثریت هم جرأت نماید سرخویش را از
لاکی که درآن پناه گرفته است بیرون بکشد.
موتورکوچک نمی تواند به تنهائی در نقش موتوربزرگ و حرکت جامعه
در کلیتش باشد. پیشروی به سوی ُنک قله نیازمندجاپاست و هنرمقاومت هم برای
پیشروی خود بسوی آمال هایش به جاپاهائی نیازدارد و تغییرشرایط، و
تغییرظرفیت آدم ها در بطن تغییرشرایط می تواند جاپاها و فرصت ها و ظرفیت
های تازه ای را فراهم کند که نباید نادیده گرفته شوند. استفاده از فرصت های بهم خوردن تعادل رژیم برای تجدید قوا و نفس تازه کردن و روی پای خود ایستادن و اعتمادبنفس بدست آوردن، و نهایتا تبدیل حرکت خزنده به مستقیم هدف این مرحله از جنبش را تشکیل می دهد.
بدین قرار رایطه این دو بخش نه رابط تأیید و دنباله روی است و
نه رابطه مبتنی بر تحمیل و اعمال هژمونی، بلکه رابطه ای است استوار بر نقد
و رادیکالیزه کردن حرکت بر بسترتجربه و آزمون و خطا با بهره گرفتن از
توانمندی هائی که در حین حرکت کسب می شود. اگرهدف منزوی ساختن هرچه
بیشتررژیم و تحمیل مطالبات خود به آن و وادارساختن آن به عقب نشینی و
سرانجام سرنگونی آن از یکسو و در سویه مقابل گسترش صفوف جبهه مقاومت و
ترمیم شکاف های درونی درعین تکثر و رنگارنگی آن است، آنگاه برخورد با
عناصربینابینی و متزلزل را باید با در نظرداشت این جهت گیری عمومی تنظیم
کرد. البته به همان اندازه که باید از برخوردحذفی و سکتاریستی حذرکرد،
برخورد انتقادی با تزلزل ها و ضعف های آنان و خطرتبدیل شدن به ابزاراغراض
رژیم ضروری و سازنده است. تاکیدمداوم بر ضرورت روی پای خود و مطالبات و
تشکل های مستقل ایستادن ، به وعده ها و جلوه گری های دروغین رژیم دل نه
بستن بخش لاینفکی از شرایط شکل گیری جبهه مقاومت گسترده است ( مثلا به چالش
کشیدن آن گونه جدیت و خوش بینی که محموددولت آبادی در سخنان روحانی مشاهده
می کند).
اگربه پذیریم که زمین بازی و تناقضات جامعه پیچیده تر از
نگاه دوقطبی ماست، آنگاه معلوم می شود که تنها از خلال بسترتحولات کنونی و
بهره گیری از عناصرمثبت و جاپاهاها و منافذی که در هرگام به جلو فراهم می
شوند و مسیر پیشروی ما را هموار و نشانه گذاری می کنند، می توان پیشروی
کرد. تلاقی صدای رادیکال با آزمونی که بخش های مهمی از جامعه درحال تجربه
کردن آن هستند و تقویت روندها و رگه های بالقوه و بالفعل موجود درآن، برای
شکل دادن به جبهه مقاومت گسترده خودهنر است و هنری بزرگ! و گرنه فقط پژواک
صدای خود را خواهیم شنید و این البته کافی نیست!
2014-01-20 تقی روزبه
*- واکنش ها به دیدارروحانی با هنرمندان:
دراین مورد نگاه کنید به مقاله از گزارش صدروزه و 5 چالش مهم پیشاروی دولت روحانی:
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.de/2013/12/5.html#more
دربخش نهائی این مقاله چنین آمده است:
نتیجه گیری:
الف- وقتی تعادل موجود یک رژیم استبدادی و ضدمردمی بدلایل
انباشت بحران ها بهم می خورد و او مجبورمی شود که تغییراتی درساختارخود و
سیاست های تاکنونی اش بوجود بیاورد،حتی با بکارگیری همه توانش برای مدیریت
بحران و گذار با کمترین تکان، اما با تغییرشرایط بطوراجتناب ناپذیر
پتانسیل ها و عوامل تازه ای خارج از کنترل آن ها ، آنهم درجهان آشفته کنونی
و در منطقه ای بحرانی فرصت هائی برای پتانسیل های سرکوب شده بوجود می
آید. درک وضعیت و رصد کردن این فرصت ها و امکانات تازه، گفتگو پیرامون آن و
بهره بردای داری هوشیارانه از آن ها در چنین مواقعی اهمیت بنیادی دارد.
ب- بسترپیشروی جنبش های توده ای عموما از شکاف بین وعده ها و
انتظارات بوجود آمده و تضادآن ها با آن چه که درعمل صورت می گیرد نشأت می
گیرد. به عنوان مثال وعده های انتخاباتی و یا منشورشهروندی روحانی که
آکنده از وعده هائی است که هیچ کدام آنها نه فقط امکان تحقق ندارد بلکه
درعمل خلاف آنها جریان دارد، منبع بی پایانی برای گونه جنبش هاست. تمرکز
روی چنین بسترهائی ازسوی فعالین و بخش های آگاه ترو با تجربه تر جنبش های
اجتماعی کارگری و زنان و دانشجویان و معلمان و جنوانان و نیزهمه دگرباوران
و اقلیت ها اهمیت زیادی دارد. آرایش حول چنین مطالباتی در تمامی بخش های
جامعه و زحمتکشان و پیوند آنها با یکدیر پیرامون مطالبات مشترک و فراگیرشان
کلیدپایه پیشروی است. خوشبتختانه برخی تحولات و مواردی که پیرامون
اعتراضات زیست محیطی و اعدام و سانسور ودانشجوئی و ... مشاهده می شود
نمایانگرنضج چنین فرایندی و لونه هنوز بقدرکافی نیرومند، است.
ج- دولت ها همواره شرند و ابزارسلطه طبقاتی و صرفنظر ازسایه
روشن های هرکدام از آنها، جملگی مدافع جامعه هرمی و استثمارسرمایه دارای
هستند و تازمانی هم که وجود دارند و تا لحظه فراهم آمدن شرایط لازم برای
درهم شکستن ماشین سلطه، باید زیرفشارگسترده ترین اعتراضات مردمی برای تحمیل
مطالبات مردمی قراربگیرند تا زمانی که خود جامعه قادرباشد مستقیما سرنوشت و
اداره خود را بدست خود بگیرد و نیازی به حلقه های واسط و تفویض اختیارات و
قدرت خویش به نخبگان نداشته باشند. مهم آن است که دولت ها و کارگران و
زحمتکشان دچارآگاهی کاذب همذات پنداری با هیچ دولتی نشوند.
د- دولت روحانی در بهترین حالت همان دولت رفسنجانی و یا خاتمی
خواهد بود. نتیجه هردو نسخه را آزموده ایم و حاصل آن دولت احمدی نژادبود.
تجربه چندن دهه گذشته نشان میدهد که حرکت برمدار آزادسازی اقتصادی و دامن
زدن به شکاف های طبقاتی، درآستین خودعوام فریبانی چون احمدی نژاد را می
پروراند که با شعار"نان" و مبارزه علیه "فساد" تسمه از گرده زحمتکشان می
کشد و این دولت هم به نوبه خود کسانی چون روحانی ها و خاتمی و روحانی ها
را در آستین خویش می پروراند که با شعار بازارآزاد تسمه ازگرده مردم می می
کشند. باین ترتیب آزادی و عدالت هردو ذبح می شوند. تنها با پیوند ناگسستنی
نان (عدالت) و آزادی است که می توان از این حلقه معیوب خارج شد. جنبش های
جدید و رهائی بخش اجتماعی شعارپیوند ناگسستنی نان و آزادی را برپرچم خویش
حک کرده اند.
هم چنین نگاه کنید به مقاله انتخابات و سه حلقه تاکتیکی مرتبط با آن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر