نظرات «استاد» عبدالله شهبازی و چگونگی برخورد بقایای حزب توده با او
ایرج مصداقی
ایرج مصداقی
پژواکایران:
این مقاله سال گذشته توسط ایرج مصداقی نوشته شد. نظر به اهمیت موضوع و
شناخت دقیق از عبدالله شهبازی دوباره انتشار مییابد. اعترافات اخیر
عبدالله شهبازی که در آدرس زیر موجود است نشان دهنده ی صحت ارزیابی ایرج
مصداقی از او و توطئه های رژیم است.
در
مقالهی چه کسانی تیغ زنگیان مست را تیز کردند به عبدالله شهبازی و هوشنگ
اسدی اشاره کردم و بخشی از نوشتههای هوشنگ اسدی علیه روشنفکران و هنرمندان
ایرانی را به صورت مستند آوردم:
www.sedaye-ma.org/web/show_article.php?file=src/siasat/irajmesdaghi_05182007.htm
در
این نوشته تلاش میکنم اشارهی کوچکی داشته باشم به عبدالله شهبازی یکی
از «اساتید» فعال در تئوریزه کردن «تهاجم فرهنگی» و نحوهی برخورد تودهای
های کارکشته با او.
عبدالله
شهبازی پس از دستگیری رهبران و کادرهای حزب توده توسط نیروهای امنیتی در
سالهای ۶۱-۶۲، به خاطر همکاریهای گسترده با رژیم و دستخط پدرش خطاب به
خمینی در سال ۴۲ به سرعت مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد. پدر او حبیبالله
خان یکی از خوانینی بود که در سال ۴۲ در فارس
دستگیر و توسط رژیم شاه اعدام شد. وی که هیچ تناسبی با «اسلام» و «احکام
قرآن» و روحانیت نداشت پس از رفرم اصلاحات ارضی دچار اشتباه محاسباتی شده و
برای کسب حمایت روحانیون در مقابله با اصلاحات ارضی در نامه ای به خمینی
خود را فدایی اسلام و روحانیت و خمینی معرفی کرده بود:
«اینجانب حبیب الله شهبازی با جمله طوایف کوهمره سُرخی، که دو هزار نفرشان فعلاً مسلح و آماده ایستاده اند،
برای یاری روحانیون و مراجع تقلید مخصوصاً حضرت آیت الله خمینی دامت
برکاتهم از هیچگونه خدمت و پشتیبانی و جانبازی دریغ نخواهم داشت و تا
آخرین قطره خون خود را برای آبیاری درخت اسلام و احکام قرآن خواهم ریخت.
جان چه باشد که فدای قدم دوست کنم
این متاعی است که هر بی سروپایی دارد
فدوی اسلام و روحانیین و آیت الله خمینی
حبیب الله شهبازی»
شهبازی در سایت خود تأکید میکند: متن اعلامیه فوق در ماخذ زیر منتشر شده است: سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، تهران: موسسه چاپ و نشر عروج، چاپ پانزدهم، 1381؛ ص 405.
در مقالهی قبلی نوشتم که :
عبدالله
شهبازی پس از آزادی از زندان بلافاصله به وزارت اطلاعات رژیم که به تازگی
تشکیل شده بود پیوست و با توجه به تواناییهایی که داشت به یکی از خط
دهندگان اصلی جریان «فرهنگی» رژیم تبدیل شد و با پیش کشیدن تئوری «توطئه» و
«تهاجم فرهنگی» آنچه را که در آموزشهای حزبی آموخته بود در طبق «اخلاص»
به رژیم جمهوری اسلامی تقدیم کرد. بر اساس تئوری «توطئه»، شخصیتهای
سیاسی، روشنفکران و ... عامل صهیونیسم بینالملل، عضو سازمان فراماسونری،
نمایندهی و کارگزار کمپانیهای غربی، مأمور سیا و اینتلیجنت سرویس، وابسته
به فرقهی بهاییت و... هستند که بر پایهی «تهاجم فرهنگی» مأموریت خود را در کشور به مرحله اجرا در میآورند.
وی
همانند هوشنگ اسدی رشد تجدد گرایی افراطی پس از شکست فتحعلیشاه قاجار در
جنگ با روسها را زمینه ساز «تهاجم فرهنگی» غرب معرفی میکند. او سپس به
نقش روحانیون در مقابله با تجددگرایی پرداخته و به جنبش ردیه نویسی علما که
بر علیه رسالهی میزانالحق که ظاهراً ردیهای بر قرآن است اشاره میکند.
وی همچنین اضافه میکند که این روحانیون به رساله نویسی علیه مسیونرهای
پروتستان روی آورده و از آن به عنوان برخورد با «تهاجم فرهنگی» یاد میکند:
«این
شروع یک سیر برخورد و به تعبیر امروز «تهاجم فرهنگی» است که تداوم پیدا
میکند و جامعه ما را، روحانیون و روشنفکران سنتی ما را، در چالش با مفاهیم
جدید قرار میدهد.» http://www.shahbazi.org/pages/Mashrooteh2.htm
وی سپس مدعی میشود در انقلاب مشروطیت میخواستند مدلهای غربی را بر جامعهی ایرانی تحمیل کنند:
«بنابراین، در انقلاب مشروطه جدال اصلی بین «روشنفکران» و «علما» نبود، بلکه این تجددگرایان افراطی و غربگرا
بودند که در چالش قرار گرفتند با علما و میخواستند الگوهای تفکر غربی و
مدلهایی را که از توسعه غربی در ذهن داشتند بر جامعه ایرانی تحمیل کنند.» http://www.shahbazi.org/pages/Mashrooteh2.htm
وی سپس هدف تجددگرایان افراطی (عاملان تهاجم فرهنگی) در دوران مشروطیت را جدایی دین از دولت معرفی میکند:
«دوّمین
مختصه این جریان پیوند با تفکر خاصی است که در مقدمه بحث مفصلاً به آن
اشاره کردم: اعتقاد به اینکه غرب موجود غایت تجدّد ماست و باید مدلهای
غربی را الگوی ترقی خود قرار دهیم و همان راهی را که غرب طی کرده بپیمائیم.
مانند حذف مذهب از حیات سیاسی که تصوّر میشد لازمه ترقی است.»
http://www.shahbazi.org/pages/Mashrooteh2.htm
اما
با آنکه شهبازی پرونده قطوری از خیانت دارد هنوز که هنوز است
تودهایها دل در گرو او دارند و با بهانههای مختلف به تبلیغ او در
سایتهایشان میپردازند. راه توده و پیک نت که برادران دوقلوی یکدیگر
میباشند از آن جملهاند. ذکر این نکته ضروری است که به نظر من سایت پیک نت
دارای روابط گسترده با لااقل بخشی از دستگاه امنیتی رژیم است.
یکی
از خوانندگان راه توده اعتراض کرده است که چرا سایت عبدالله شهبازی در
این سایت تبلیغ میشود؛ به پاسخ سایت «راه توده» که تحت عنوان «پاسخی به
معترضان سایت عبدالله شهبازی» داده شده توجه کنید:
معترضی به نام کیوان از مسئولان راه توده سؤال کرده است:
«رفقا سلام، راجع به سایت عبدالله شهبازی سؤال دارم.
۱- آیا همان عضو سابق کمیته مرکزی حزب میباشد؟
۲- اگر هست با توجه به همکاری وی با وزارت اطلاعات [چرا] از کانال شما سایت وی معرفی گردیده؟
با تشکر کیوان»
مسئولان سایت راه توده چنین پاسخ دادهاند:
«...
اولا آقای عبدالله شهبازی عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران نبوده است. دوم
آنکه تصور نمیکنیم وزارت اطلاعات نیازمند معرفی سایت وی از طریق ما باشد،
مگر آنکه شما تصور کرده باشید با شلیک در تاریکی، میتوانید چند نفر را
شکار کنید... اما....آقای عبدالله شهبازی را ما هم می شناسیم و شاید بیشتر
از شما. بنابراین ناشی به کاهدان نزده ایم. ... این که ایشان در آنجا که
شما بوده اید [منظور گردانندگان راه توده زندان است] چه کرده یک بحث حزبی
است و نه بحث تحقیقات. اینجا که کمیته مرکزی نیست که بخواهیم کسی را عضو آن
کنیم و یا نکنیم. ... آنچه را شما از شهبازی میگوئید و ما یقین داشته
باشید که بیشترش را میدانیم را باید گذاشت برای امور حزبی، فعلا او
چیزهائی گهگاه منتشر میکند که مفید است. این مطالب نیز از آنجا که اسناد
مهمی دراختیارش قرار گرفته بیرون می زند، که این را هم ما میدانیم. »
چنانچه
ملاحظه میکنید خیانت عبدالله شهبازی به مردم ایران و نزدیک به یک ربع قرن
سرویس دادن به دستگاه اطلاعاتی رژیم یک «بحث حزبی» است و میبایستی آن را
برای «امور حزبی» کنار گذاشت و کسی حتا حق پرسش ندارد. برای همین وقتی در
مورد سابقهی این دسته افراد به صورت مستند توضیح داده میشود خون عدهای
به جوش آمده و «غیرت» شان گل میکند.
البته
هیچ بعید نیست پس از سرنگونی جمهوری اسلامی بقایای حزب توده مانند
نمونهی هوشنگ اسدی که مدعی شده بودند نفوذی آنها در ساواک بوده این بار
مدعی شوند شهبازی نفوذی آنها در وزارت اطلاعات بوده و خدمات شایانی به
«حزب توده ایران» کرده است.
آنهایی
که هنوز صادقانه دل در گرو این حزب و این نوع تفکر دارند آیا از خودشان
نمیپرسند چرا بقایای این حزب و تفکر اطلاعات خود پیرامون یک مهرهی
اطلاعاتی رژیم را انتشار نمیدهند؟
برای پی بردن به ماهیت تفکر بقایای حزب توده کافیست در این جمله که از پاسخ گردانندگان «راه توده» انتخاب شده دقت کنیم:
«آنچه را شما از شهبازی میگوئید و ما یقین داشته باشید که بیشترش را میدانیم را باید گذاشت برای امور حزبی»
آیا میتوان به صداقت و درستی این گونه افراد باور داشت؟
اما
رژیم و دستگاه اطلاعاتی و امنیتی آن زرنگتر از این حرفهاست. آنها بدون
اشاره به پیشینه و سوابق «حزبی» و «تواب» شدن بعدی عبدالله شهبازی، او را
چنین معرفی میکنند:
«شهبازی در سال ۱۳۳۴ در شیراز به دنیا آمد. پدرش، حبیب الله شهبازی، از سران عشایر فارس بود كه در حمایت از نهضت امام خمینی (ره) قریب به شش ماه به قیام مسلحانه علیه حكومت پهلوی دست زد و سرانجام در سال ۱۳۴۳ به شهادت رسید. تحصیلات خود را در شیراز و سپس در دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه تهران به پایان برد و از سال ۱۳۶۷ فعالانه وارد عرصه تحقیقات تاریخی و سیاسی شد. در تأسیس مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی [وابسته به وزارت اطلاعات] ایفای نقش نمود و به مدت یك دهه اداره امور پژوهشی این مؤسسه را به عهده گرفت. در سال ۱۳۷۴، در تجدید سازمان مركز اسناد بنیاد مستضعفان و جانبازان به عنوان مؤسسه تخصصی مطالعات تاریخ معاصر ایران نقش فعال ایفا نمود، معاونت پژوهشی آن مؤسسه را به دست گرفت و در این مسئولیت فصلنامه تخصصی تاریخ معاصر ایران و ده ها طرح پژوهشی ارزشمند، از جمله «فهرست نمایه مطبوعات ایران در دوره قاجاریه»، «دانشنامه ایلات و طوایف ایران» و «روزشمار تاریخ ایران در دوره قاجاریه»، را طراحی و راه اندازی كرد.»
عبدالله شهبازی خود نیز به گذشتهاش اشارهای نمیکند و فقط میگوید:
«زندگی سياسی پر تلاطمی هم داشتهام. هم خودم و هم خانوادهام. واقعاً از نه سالگی كه پدرم اعدام شد، من خواه ناخواه درگير كار سياسی شدم. و در نهايت به پژوهش تاريخی كشيده شدم»
http://www.ettelaat.net/03-07/m_k_az_28_m.htm
عبدالله شهبازی یکی از سخنرانان همایش یكصدمین سالگرد نهضت مشروطیت برگزار شده از سوی مجلس شورای اسلامی در تاریخ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۵ بود. در
این مراسم که در تالار مجلس شورای اسلامی برگزار شد علاوه بر گلپایگانی
رئیس دفتر خامنهای، هاشمی شاهرودی، احمد جنتی، علیاکبر ناطق نوری و حداد
عادل، پارهای از شخصیتهای سیاسی و فرهنگی رژیم نیز شرکت داشتند.
عبدالله
شهبازی در این همایش با ارائه مقاله ای تحت عنوان واكاوی تجددگرایی افراطی
عصر مشروطه جهت تئوریزه کردن بحث «تهاجم فرهنگی» و «تهاجم استعمار» سخنرانی کرد. روزنامهی شرق گزارشی از آن به شرح زیر به دست میدهد:
«تجددگرایی
یك مفهوم مثبت یعنی گرایش به نوآوری دارد و یك مفهوم افراطی. وی افزود:
تجددگرایی افراطی از زمان فتحعلیشاه شكل گرفت و تداوم پیدا كرد و جامعه ما و
روحانیون و روشنفكران سنتی را با مفاهیم جدید در چالش قرار داد. وی ادامه
داد: این جریان پنج ویژگی دارد، یكی این كه پایگاه اجتماعی آن نخبگان هستند
یعنی در درون حكومت قاجاریه قشری از نخبگان جدید شكل میگیرد كه كارگزار
دولت بودند. لذا جدالی بین روشنفكران و علما نبود بلكه نخبگان بودند كه در
چالش قرار گرفتند. شهبازی تصریح كرد: ویژگی دوم این جریان پیوند با تفكر
خاصی است یعنی این كه غرب غایت توسعه است و باید الگوهای آن را بپذیریم.
سومین ویژگی، این كه آنها الگوهای استبداد را از غرب اخذ كردند. این مورخ
پیوند با كانون های استعماری را ویژگی چهارم این جریان دانست و گفت: این
دوران، دوران تهاجم استعمار است. در درون این كانون ها، شبكه های متنوعی
هست كه امروز به عنوان مافیا از آن نام برده می شود. وی عنوان كرد: بهره
گیری از فرقه های سری ویژگی پنجم این جریان است كه در سراسر منطقه دیده می
شود و در ایران وقتی فرقه معاویه ایجاد می شود، شاهد هستیم این تجددگرایی
از حربه، فرقه های سری مثل بهایی گرایی برای گسترش اهداف خود استفاده می
كند.»
http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1164316
در
آدرس زیر یکی از دفعاتی که سایت پیک نت او را در مسیر امدادرسانی به رژیم
مطرح کرده بود ببینید. وی با چند فقره خبرسازی و تحلیل تلاش کرده بود بگوید
که ظاهراً در مرداد ماه سال گذشته آمریکا و اسرائیل به ایران حمله کرده و
مردم بیدفاع را به خاک و خون میکشند:
یا این یکی:
و:
http://peiknet.com/1385/02bah/02/page/shahbazi03.htm
این هم مصاحبه با عبدالله شهبازی که روی سایت پیک نت انتشار یافته و سایت اطلاعات نت از آنجا برداشته.
عبدالله
شهبازی، یکی از توابینی است که گاه افراد تمام هم و غم خود را برای توجیه
اعمال جنایتکارانهی آنها به کار میگیرند. شهبازی کسی است که خاطرات کیانوری، طبری، تیمسار فردوست و ... تحت نظر او انتشار یافته است.
وی در رابطه با چگونگی تهیه و انتشار خاطرات کیانوری مینویسد:
«مسئولین
انتشارات دیدگاه[بخوانید وزارت اطلاعات رژیم] 103 نوار کاست از دکتر
نورالدین کیانوری، شخصیت سرشناس کمونیسم ایرانی و دبیر اوّل حزب توده در
سالهای اوّلیه پس از انقلاب، تهیه و پیاده کرده بودند. با من مذاکره شد.
با توجه به اهمیت جایگاه کیانوری در تاریخ معاصر ایران تنظیم این کتاب را
در چارچوب قراردادی پذیرفتم. متن پیاده شده نوارها را مطالعه کردم. ارزش
انتشار نداشت. صدها سئوال کتبی تنظیم کردم و با واسطه مسئولین انتشارات
دیدگاه برای کیانوری فرستادم. پاسخها به دستم میرسید و تنظیم میشد.
پرسشهای تکمیلی نیز اضافه میشد. در پایان، زمانی که ماده خام لازم فراهم
آمد، تنظیم و تبویب کتاب صورت گرفت. متن نهایی را برای کیانوری فرستادم.
بسیار پسندید. سعی کردم منصف و بیطرف باشم. ....»
آیا در جمهوری اسلامی
یا هر کجای دیگر دنیا امکانپذیر است که چنین کاری بدون نظارت دولت و
دستگاه امنیتی آن انجام گیرد؟ آن هم کیانوری که زندانی رژیم بود؟ وی که کار
مأموران کودن وزارت اطلاعات را خوب و شسته رفته ندیده خود دست به کار
میشود و سؤالات لازم را از کیانوری میکند.
شهبازی همچنین در رابطه با چگونگی تهیه انتشار خاطرات ایرج اسکندری در ایران میگوید:
«کتاب
فوق گفتگوهایی است که بابک امیرخسروی، فرهاد فرجاد آزاد و فریدون آذرنور
طی سالهای 1362- 1363 با ایرج اسکندری، دبیر اوّل پیشین حزب توده، انجام
داده بودند. متن این گفتگوها در شمارگان اندک در خارج از کشور منتشر شده
بود. کتاب فوق را دستمایه قرار داده و تنظیم مجدد کردم و مقدمه ای در حدود
30 صفحه و تصاویری منحصربهفرد بر آن افزودم. حجم کتاب به 700 صفحه در قطع
وزیری رسید. این کتاب اخیراً تجدید چاپ شده است. »
آیا
جدیت و تلاشهای یک تودهای سابق که به خدمت رژیم و دستگاه اطلاعاتی آن
درآمده برای جمعآوری و نشر آثار رهبران حزب توده و ... جای سؤال ندارد؟
رضایت حاصله از کار او که توسط رهبران حزبی بیان شده و میشود به چه چیز
بایستی تعبیر کرد؟
شهبازی در رابطه با چگونگی کارش در نشریه مطالعات سیاسی وابسته به وزارت اطلاعات میگوید:
«...جلد
اوّل مطالعات سیاسی را به تنهایی و در فاصله زمانی یک ماه تهیه کردم. چون
تصوّر میکردم پس از انتشار شماره اوّل مقالات مفیدی به دستم خواهد رسید،
مجموعه مقالات را بدون ذکر نام خود منتشر کردم. در آن سالها به درج نام
خود بر روی مقالات و کتابهایم علاقهای نداشتم. پس از انتشار مقالهای به
دستم نرسید. با تأخیر جلد دوّم مطالعات سیاسی را منتشر کردم و تنها در یک
مقاله (نقد دیدگاههای آرامش دوستدار)
نام خود را درج کردم. مقاله کوتاهی در این جلد منتشر شده با عنوان «قفقاز و
بیداری اسطورههای تاریخی». این مقاله نوشته آقای نادر صدیقی است که آن را
ویرایش و بازنویسی کردم. یکی از دوستان زندگینامهای از منوچهر آزمون تهیه
کرده بود که آن را به کلی کنار گذاشتم و با دریافت تصویر اسناد پرونده
آزمون در ساواک منحله مقاله جدیدی نوشتم.»
چنانچه
ملاحظه میشود شهبازی اعتراف میکند که تمامی مقالات یک فصلنامه را به
تنهایی و بدون ذکر نام خود نوشته است تا دیگران را نیز به دادن مقاله به
نشریه وزارت اطلاعات ترغیب کند. وقتی متوجه کسادی بازار شده و به این نتیجه
میرسد که هیچ آدم جدیای فریب بازیهای رژیم را نمیخورد خود دوباره دست
به کار شده و شمارهی دوم نشریه را نیز با مقالات خودش از چاپ بیرون
میآورد. او برای پوشاندن حقیقت میگوید: «در آن سالها به درج نام خود بر
روی مقالات و کتابهایم علاقهای نداشتم» که یک
دروغ محض است. او در آن موقع کادر مخفی دستگاه اطلاعاتی رژیم بود و صلاح
نمیدیدند او را رو کنند. بعد که این مشکل حل شد وی به طور علنی به صحنه
فرستاده شد. نکته جالب این است که اعتراف او به دریافت «تصویر اسناد
پرونده آزمون در ساواک منحله» به خوبی وابستگی او به دستگاه امنیتی رژیم
را نشان میدهد. ذکر این نکته ضروری است که در سالهای فوق بدون شک مقالات
او در کیهان هوایی و دیگر ارگانهای رژیم تحت نامهای مستعار و یا بینام
در ارتباط با بحث «تهاجم فرهنگی» و... درج شده است.
شهبازی
اعتراف میکند در شمارهی دوم نشریه مطالعات سیاسی وقتی میخواهد به نقد
دیدگاههای اندیشمند گرامی آقای آرامش دوستدار بپردازد این کار را با نام
اصلی خود میکند.
عبدالله
شهبازی در نقد کتاب ارزشمند «درخشش های تیره» اثر خواندنی آرامش دوستدار
مینویسد: «هرزه نگاری و دریدگی اخلاقی از مشخصات آن محفل روشنفکری است که
ظاهرا دوستدار در آن نشو و نمای اندیشه ای یافته است».
شما
را به نوشتهی قبلیام راجع به هوشنگ اسدی رجوع میدهم. در آنجا ملاحظه
خواهید کرد تمام بحث هوشنگی اسدی علیه روشنفکران ایرانی بر پایهی همین
عبارت «هرزه نگاری و دریدگی اخلاقی از مشخصات آن محفل روشنفکری است»
میچرخد.
از
این ها گذشته شهبازی اعتراف میکند که مطلب نادر صدیقی را نیز ویرایش و
بازنویسی کرده است. نمیدانم این نادر صدیقی همانی است که از سوی دفتر
رفسنجانی با کادرهای سازمان اکثریت و از جمله حمزه فراهتی تماس گرفته بود
که به فاجعهی میکونوس انجامید و یا نادر صدیقی دیگری است؟ البته توجه
داشته باشید که این نادر صدیقی در زمینه «قفقاز و بیداری اسطورههای
تاریخی» مطلب نوشته و اقای حمزه فراهتی هم مسئول تشکیلات سازمان اکثریت در
آذربایجان شوروی بوده است. البته از نظر من اینها میتواند تشابه اسمی و
اتفاقی بوده باشد و در اینجا قصد متهم کردن کسی را ندارم ولی لابد آقای
فراهتی و کسانی که با نادر صدیقی تماس داشتهاند بهتر میتوانند در این
رابطه نظر داده و چنانچه مایل بودند به روشنگری در این زمینه بپردازند.
یکی از خصوصیات برجستهی عبدالله شهبازی «یهود ستیزی» است و یکی از دلایل علاقهی ویژهی او به احمدی نژاد از همین روست. به اظهار نظر اخیر او در توجیه یکی از احمقانهترین اقدامات احمدینژاد که صدای دوست و دشمن را در آورد، توجه کنید:
۱-
اقدام دکتر احمدینژاد در بهمریزی ساختار متصلب کنونی سازمان مدیریت و
برنامهریزی اقدامی درست و بجا بود. این اقدام به جسارت فوقالعاده نیاز
داشت و احمدینژاد نشان داد که از این جسارت برخوردار است. امید که با دقت و
کار کارشناسی جدّی ساختاری جدید جایگزین ساختار گذشته شود. من از سالها
پیش در برخی از مصاحبههایم ساختار سازمان برنامه و بودجه را ناکارآمد
خوانده بودم. واقعیت این است که این سیستم نه بر اساس اصول واقعی
برنامهریزی توسعه، که برنامهریزی از خرد به کلان را میطلبد، بلکه بر
اساس پیشداوریها و قالبهای نظری منجمد و وارداتی یا دیکته شده از برخی
نهادهای بینالمللی هماره برای بودجه ملّی و درآمد نفتی چاهی را میکند که
پرشدنی نبود. این همان بختکی است که هیئت آمریکایی- یهودی مستشاران
ماوراءبحار، با عضویت کسانی چون ماکس تورنبرگ و آلن دالس (رئیس بعدی سیا)،
در نیمه دوّم دهه ۱۳۲۰ ش.
برای تاراج درآمدهای ملّی ایران ساختند و میراث آن به جمهوری اسلامی رسید و
تداوم یافت. به دلیل اهمیت مسئله، اگر عمری و تمرکزی بود شاید در آینده در
این باره مبسوط تر سخن بگویم و و دلایل خود را عرضه کنم. احمدینژاد
اوّلین رئیس دولت پس از انقلاب است که جسارت درافتادن با این هیولای ایران
برباد ده را داشت و این اقدام او قابل ستایش است.
چنانکه دیده میشود وی همچنان «امپریالیسم ستیزی» تودهای وار خود را حفظ کرده و به چاشنی «یهود ستیزی» هم آغشته است.
یکی
از ترفندهای وزارت اطلاعات برای اشاعهی سرکوب، وصل کردن افراد به شبکهی
صهیونیسم و یهود است. چنانچه در رابطه با سعید امامی و شبکهی قتلهای
زنجیرهای نیز سعی در انجام چنین کاری داشتند: خامنهای قتلهای زنجیرهای
را به صهیونیسم و موساد ربط داد و عاقبت سعید امامی را وابسته به صهیونیسم
بینالملل و موساد معرفی کردند و گزارش ۸۰ صفحهای بازجویان پرونده، حاکی
از آن بود که نه تنها سعید امامی بلکه بسیاری از دستاندکاران قتلهای
زنجیرهای «جدیدالاسلام» بودهاند. این بدان معنا است که یهودیانی که تازه
مسلمان شده بودند این قتلها را به نیابت از جانب صهیونیسم بینالملل
مرتکب شدهاند تا چهره نظام جمهوری اسلامی را خراب کنند. وی در پاسخ سؤالی
که از وی شده میگوید:
«اولاً يهودی بودن تنها نشان از وابستگی به يك مذهب نيست. ما يهوديان لائيك هم داريم. بگذريم از اين كه يهوديان مسيحی و مسلمان هم داريم» http://www.ettelaat.net/03-07/m_k_az_28_m.htm
موضوع
«یهودیان مسلمان» که شهبازی از آن دم میزند، کانون تحلیلی بود که
خامنهای و تیم بازجویان پروندهی قتلهای زنجیرهای با ضرب و زور شکنجه
و... سعی میکردند دستگیر شدگان را وادار به اعتراف به آن کنند. یعنی
اعتراف کنند که یهودیانی بودهاند که به دروغ به لباس مسلمان درآمدهاند تا
از طریق بدنامکردن نظام اسلامی به صهیونیسم بینالملل خدمت کنند.
شهبازی نویسنده کتاب هفت جلدی «زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران» است. پنج جلد این کتاب توسط موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی وابسته به وزارت اطلاعات انتشار یافته است. چکیده کتاب به نقل از سایتی که آن را تبلیغ کرده چنین است:
«کتاب "زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران" مجموعهای است در چند جلد که در آنها نقش خاندان زرسالار یا ثروتمند یهودی در شکلگیری، تغییر و جا به جایی کانونهای قدرت و ثروت جهان در طول تاریخ و روابط آنها با حکومتگران و شرکتهای تجاری و جریانهای سیاسی و اقتصادی بزرگ بررسی میشود. کتاب حاضر جلد دوم این مجموعه است که در بخش اول آن از نقش زرسالاران یهودی و ارتباط آنها با خاندانهای حکومتگر اروپایی صحبت میشود. بدین سان که نخست از حضور یهودیان در کنار خاندانهای حکومتی شبه جزیره ایبری برای بیرون راندن مسلمانان از اندلس سخن میرود؛ سپس نقش آنها در اکتشافات دریایی و دستیابی به سرزمینهای جدید روشن میشود. مطلب بعدی درباره مهاجرتهای یهودیان از شبه جزیره ایبری به اروپای شمال و مرکزی، شمال افریقا و عثمانی است که در آن به نقش اقتصادی و سیاسی آنان اشاره میشود. تاسیس بانکها، صرافیها و مرکز اقتصادی یهودیان در اروپا و پیوند آنها با کمپانیهای شرقی اروپایی و مشارکت در غارت سرزمینهای شرقی (از جمله هند)، همزمان با شکلگیری استعمار از دیگر مباحث بخش نخست است که با بررسی دیدگاه اندیشمندان و نظریه پردازان سیاسی و اجتماعی اروپایی درباره زرسالان یهودی به پایان میرسد. بخش دوم درباره ارتباط دسیسههای سیاسی یهودیان با اندیشهها و حرکتهای "رازآمیز" و "مسیحیایی" است که به ویژه در شکل "تصوف یهودی" (کابالا) رخ نموده است. در این بخش این مطالب درج گردیده است: فرقه "کابالا"، سرگذشت و نقش یهودیان در دوران جنگهای صلیبی و تکاپوی آنها در دربار ایلخانان مغول، رواج عقاید "کابالا" در میان مسیحیان اروپایی از نیمه دوم سده پانزدهم، تاثیر فضای مسیحیایی مولود مکتب "کابالای" در تکوین اندیشه استعماری انگلیس و ظهور افرادی که ادعای پیامبری داشتند. موضوع بخش سوم پیوند زرسالاران یهودی با ساختار سیاسی و خاندانهای حکومتی انگلستان در دوران استعمار، در قرن نوزدهم است که طی آن نقش خاندانهایی چون روچیلد و ولزلی در گسترش قلمروهای استعماری بریتانیا در شرق، به ویژه هند، بررسی شده است. ..»
شهبازی که بارها با خامنهای دیدار داشته نظر او در بارهی کتاب «زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران» و دیگر آثارش را چنین بیان میکند::
«خلق
این اثر کار «عشق» بود. این تعبیری است که مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله
خامنه ای، به کار بردند و در دیداری که با ایشان داشتم این کار را «بسیار
عالی» و ثمره تلاش «عاشقانه» خواندند... بنده را خواستند و کتاب «ظهور و
سقوط سلطنت پهلوی» را از نظر تنظیم و قلم و غیره «بسیار عالی» توصیف کردند.
بعدها در دیداری... مجددا به این کتاب اشاره کرده و کار این جانب را
ستودند و این مایه افتخار من است».
این
«استاد» وزارت اطلاعات و باندهای سیاه رژیم برای یاری رسانی به تبلیغات
رژیم و احمدی نژاد مبنی بر نفی هولوکاست، موضوع هولوکاست «ایرانی» را مطرح
میکند:
«اینک
که به بهانه افسانه «هولوکاست» هیاهوی تبلیغاتی علیه ایران اوج گرفته،
شایسته است که ما نیز فجایعی را که کانونهای استعماری غرب در سرزمینمان
مرتکب شدند به جهانیان یادآور شویم. یکی از مهمترین این فجایع هولوکاست
ایرانی زمان جنگ جهانی اوّل است.»
او در این باره مینویسد:
شهبازی
برای معرفی چامسکی، اندیشمند و زبانشناس معاصر،، ابتدا به یهودی بودن او
اشاره میکند و سپس تلاش میکند از زبان او هولوکاست را نفی کند:
«چامسکی معمولاً مطالب جالبی بیان میکند. مثلاً، او- با وجودی که به یک خانواده یهودی تعلق دارد، نظرات پروفسور رابرت فوریسون و مکتب تاریخنگاری واقعی را درباره هالوکاست و انکار وجود اتاقهای گاز در آلمان هیتلری تأیید میکند.»
«استاد» شهبازی که کیهانیها و محافل فرهنگی تاریکاندیشان از او خط میگیرند در معرفی کارل پوپر نیز چنین میگوید:
«پوپر
نیز مثل چامسکی یهودیتبار است ولی خانواده چامسکی یهودیانی فقیر بودند که
از روسیه به آمریکا مهاجرت کردند ولی خانواده پوپر، مثل خانواده
شلزینگر، حداقل از سده هفدهم میلادی پیمانکاران بزرگ مالیاتی و نظامی
دربار هابسبورگ بودند. نیای خاندان پوپر، ولف پوپر، ثروتمند بزرگ شهر
کراکو، است که به رباخواری شهره بود و سباستیان میچنسکی، استاد فلسفه
دانشگاه کراکو، در رساله آئینه پادشاهی لهستان از او به عنوان «یهودی خونخوار» یاد کرده و ثروتش را بیش از 300 هزار زلوتی [سکه طلای لهستان] تخمین زده است.»
عبدالله
شهبازی که در کار پروندهسازی برای افراد به خاطر وابستگیهای خونی و
نسبی، قومی و نژادی، دینی و عقیدتی و... «استاد» است، در بارهی خان زادگی
خودش سکوت میکند. معلوم نیست در رابطه با او اصل و نسب خانوادگی و
برخورداری از تمکن مالی تأثیری داشته یا نه؟
عبدالله شهبازی با درج مقالهای تحت
عنوان "جستارهائی از تاریخ بهائیگری در ایران" در ۴ شمارهی روزنامه جام
جم که یکی از ارگانهای جناح راست و رادیو و تلویزیون رژیم است کوشید در
راستای تبلیغات نظام و در پوشش تحقیق و به کارگیری زبان علمی به تحریفهای
تاریخی رژیم لباس عافیت پوشانده و به آن جنبهی علمی و تاریخی دهد. در به
اصطلاح تحقیق او نه تنها بهائیان، بلکه دیگر اقلیت های مذهبی ایران ، از
جمله زرتشتیان و یهودیان نیز کارگزاران و جاسوسان انگلیس معرفی شدهاند.
هدف نوشته شهبازی که در راستای تبلیغات «نیمه پنهان» کیهان صورت گرفته،
اثبات این مدعاست، که ظهور محمدعلی باب و پیشرفت سریع و دور از انتظار آئین
او، در سالهای اولیهی پیدایش این طریقت، محصول توطئهی انگلیسیها بوده
است. در این توطئه گماشتگان یهودی و زرتشتی انگلیسیها نقش اصلی را
داشتهاند. در صورتی که احسان طبری در تحقیق ارزشمند خود «برخی بررسیها در
باره جهان بینیها و بینشهای اجتماعی در ایران» برخلاف شهبازی به خوبی
دست روی نکات مثبت و ترقیخواهانه آیین بابیه گذاشته و به دلایل پیدایش و
رشد آن در ایران اشاره کرده است.
http://www.shahbazi.org/pages/bahaism1.htm
شهبازی تا آن جا پیش میرود که بهاییها را عامل انحراف انقلاب مشروطه و برانداختن حکومت قاجاریه معرفی میکند:
«بحث وابستگی و پیوندهای نخبگان و دیوانسالاران جدید[منظور پس از مشروطیت] غربگرا
به کانونهای استعماری بحث بسیار مفصل و پیچیدهای است. من اصطلاح
«کانونهای استعماری» را به کار میبرم زیرا استعمار تنها به دولتها،
مثلاً دولتهای انگلیس و فرانسه و آمریکا، خلاصه نمیشود بلکه شامل بخش
خصوصی نیز میشود. پدیدهای که امروزه تحت عنوان «مافیا» از آن نام
میبریم، زرسالاران یهودی که بعدها پدیده «صهیونیسم» را خلق کردند، در
ترکیب این کانونهای استعماری نقش تعیینکننده داشتند...
آنها
در ایران ابتدا فرقه بابیه را ایجاد کردند که کمی بعد به دو فرقه ازلی و
بهائی تقسیم شد. هم ازلیها و هم بهائیها نقش مهمی در تحولات دوران واپسین
قاجاریه و به خصوص منحرف کردن انقلاب مشروطه و برانداختن حکومت قاجاریه
ایفا کردند.»
وی
دشمنی خود با اندیشمند گرامی آرامش دوستدار را در بیان زندگینامهی او که
مطمئناً توسط وزارت اطلاعات در اختیار وی قرار داده شده چنین آشکار میکند:
«آرامش
دوستدار در سال 1310 در تهران بهدنیا آمد. اعضای خانواده او از نظر دینی
به فرقه بهائی تعلق دارند و یکی از خانوادههای سرشناس بهائی ساری
(مازندران) بهشمار میروند. چهره نامدار این خاندان احسانالله خان
دوستدار است که نقش او را در عملیات تروریستی دوران مشروطه و بهویژه در
نهضت جنگل در مقاله "جُستارهایی از تاریخ بهائیگری در ایران" بیان کردهام. احسانالله خان برادری بهنام عطاءالله خان داشت که صاحبمنصب پلیس بود. در دوران پناهندگی احسانالله خان در اتحاد شوروی و اقامت او در باکو این دو برادر با هم تماس داشتند. بابک امیرخسروی مینویسد:
در
گفتگویی که در اوائل ژوئن سال 2000 با آقای آرامش دوستدار فرزند عطاءالله
خان در شهر کلن آلمان داشتم، تأیید کرد پدرش دو بار با اجازه رضا شاه برای
دیدار با احسانالله خان به باکو میرود.
آرامش
دوستدار، پسر عطاءالله خان، در 26 سالگی برای ادامه تحصیل به اروپا رفت و
در کلن آلمان مقیم شد و ظاهراً تا به امروز ساکن این شهر است. او در رشته
فلسفه به تحصیل پرداخت و همزمان در محافل سیاسی دانشجویی وابسته به حزب
توده ایران فعالیت میکرد. بنابراین، وی باید از آشنایان یا دوستان مهدی
خانبابا تهرانی، بابک امیرخسروی و سایر فعالین کنفدراسیون دانشجویان ایرانی
آن نسل باشد. او در سالهای 1345-1347 مدتی گوینده بخش فارسی صدای آلمان
(دویچه وله) بود.
دوستدار
پس از اخذ درجه دکترای فلسفه در آغاز دهه 1350 ش. به ایران بازگشت و در
سال 1352 در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران استخدام شد و به تدریس در رشته
فلسفه پرداخت. در سال 1359 اوّلین کتاب او منتشر شد: آرامش دوستدار،
ملاحظات فلسفی در دین، علم و تفکر: بینش دینی و دید علمی، تهران: آگاه،
1359، 138 صفحه. احتمالاً وی در همین سالها از ایران خارج شد و بار دیگر
در شهر کلن آلمان اقامت گزید. در این سالها، او از دوستان هما ناطق، ناصر
پاکدامن و غلامحسین ساعدی بود. »
شهبازی
به گونهای ظریف میخواهد جا بیاندازد که کتاب «درخششهای تیره» و دیگر
نظرات آقای آرامش دوستدار تماماً توطئههای بهاییت و دشمنان ایران و اسلام
است. او برای زیر سؤال بردن شخصیت آقای دوستدار به شیوهی مألوف کیهان،
با تراشیدن سابقهی «تروریستی» برای آبا و اجداد ایشان و پیوند آن به دولت
کمونیستی شوروی و آیین بهاییت به زعم خود هیولایی به نام آرامش دوستدار را
خلق کرده است! ظاهراً یکی از گناهان بزرگ آقای دوستدار دوستیشان با ناصر
پاکدامن، هما ناطق و غلامحسین ساعدی است. او چنان از فرهیختگان ادبی کشور
نام میبرد گویا به مشتی جنایتکار اشاره میکند که همنشینی با آنها باعث
کسر شأن آدمی میشود.
برای
این که با نظرات سیاسی مشعشع تئوریسین و «استاد» تئوری «تهاجم فرهنگی»
آشنا شوید، آخرین پاسخهای او را که از سایت «الف» وابسته به احمد توکلی و
باندهای نزدیک به دولت احمدینژاد انتخاب شده در زیر میآورم.
شهبازی
که در راه دفاع از رژیم از چیزی کم نمیگذارد در یک پرسش و پاسخ اینترنتی
در تاریخهای ۹ ، ۱۰ و ۱۱ فوریه ۲۰۰۷ به پارهای از سؤالات کاربران سایت
«الف» وابسته به مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی به این شکل پاسخ داد:
«دادگاههای انقلاب از ضروریات انقلاب بود و فضایی ایجاد کرد که ضد انقلاب مرعوب شود و از توطئه علیه انقلاب نوپای اسلامی تا حدودی دست بکشد... در مجموع، به گمان من، انقلاب اسلامی ایران در مقایسه با انقلابهای بزرگ تاریخ، مثل انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه و انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، از کمترین خشونت و بی نظمی برخوردار بود. به تاریخ این انقلابها مراجعه شود و قساوت و حتی توحش در این انقلابها مقایسه شود با روند قانونمند و محدود احکام دادگاههای انقلاب در ایران»
در مورد « روند قانونمند و محدود احکام دادگاههای انقلاب در ایران»
مردم آگاه ایران و کسانی که صابون این دادگاه ها به تنشان خورده بهتر
میتوانند قضاوت کنند.. نمیدانم معنای کمترین خشونت آن هم در آواخر قرن
بیستم و قرن بیست و یکم در قاموس این «استاد» رژیم چیست؟
«منافع انقلاب بسیار بزرگ بود. انقلاب ملت ایران را زنده کرد و آحاد این ملت را به حیات سیاسی وارد نمود. این سخن، شعار نیست و در پیرامون آن میتوان مقالات متعدد نوشت. طبعا انقلاب هزینه هایی نیز داشت ولی در منظر کلی ضرورتی بزرگ در فرایند توسعه جامعه ایرانی بود.
انقلاب اسلامی تنها انقلاب واقعی در تاریخ ایران است. من انقلاب مشروطه را اصلا قابل قیاس با انقلاب اسلامی نمیدانم. درواقع، تنها با انقلاب اسلامی بود که فرایند شتابان رشد ملی در ایران آغاز شد».
ادعای زنده شدن ملت را بگذارید کنار آمار بالای اعتیاد، فحشا، بیهویتی نسل جوان و ... تا به هویت این «استاد» رژیم پی ببرید. در
ضمن ظاهراً بایستی از بصیرت ویژه برخوردار بود تا بتوان«فرایند شتابان رشد
ملی» در پناه نظام جمهوری اسلامی را دید. یا همچون «استاد» رژیم از فوت و
فن شعبدهبازی و رمالی آگاهی داشت.
او سپس در جلد یک «منتقد» و «معترض» رفته و مینویسد:
«من نیز مانند حضرتعالی معترضم و منتقد؛ ولی این سبب نمیشود که دستاوردهای عظیم انقلاب و جمهوری اسلامی ایران را نفی کنم. وضع فعلی مطلوب نیست ولی در مقایسه با دو قرن عقب ماندگی و انحطاط جامعه ایران گامی بسیار سترگ در پیشرفت جامعه ایرانی است. فساد و نابسامانیها هست ولی تصور نمیکنم در هیچ کشوری در جهان مانند ایران در میان نخبگان سیاسی و مدیران دولتی رده بالا سلامت نیز وجود داشته باشد. باید تلاش کرد که نابسامانیها و بی عدالتی ها و فسادها را مرتفع کرد و جامعه را بهتر و بهتر کرد.
نتایج کار بزرگی که انقلاب در احیای شخصیت آحاد ایرانیان، بویژه نسل جوان
کرد، در دهه های بعد بهتر پدیدار خواهد شد. به حق معترض و منتقد باشیم ولی
زندگی و جامعه خود را "سیاه" نبینیم. زیبایی ها فراوان است. این روانشناسی بیش از هر چیز برای خود فرد مضر است و بر فرزندان انسان تاثیرات نامطلوب برجای میگذارد.»
چنانچه
میبینید این کارگزار دستگاه اطلاعاتی رژیم نیز «منتقد» و «معترض» است.
اما او معترض مردم عادی است و منتقد کارمندان دون پایه دولتی که فشار فقر و
گرانی و... کمرشان را خم کرده است.
ظاهراً
رفسنجانی و خاندان او یکی از نمونههای «سلامت» در میان نخبگان سیاسی
ایران هستند. مافیای شکر و لاستیک و ... که توسط مصباح یزدی و محمد یزدی و
مکارم شیرازی ... اداره میشود نیز یکی دیگر از نمونههای سلامت نخبگان
سیاسی و مدیران دولتی رده بالاست.
نکته
قابل توجه این که کسی در میان عناصر جناحهای مختلف رژیم نمانده بود که از
شهرام جزایری رشوه نگرفته باشد. معلوم نیست آیا «استاد شهبازی» صدها بنیاد
ریز و درشت را که توسط حاکمان جمهوری اسلامی و وابستگانشان اداره میشود
از نمونههای «سلامت» نخبگان میداند یا خیر؟
برای
نشان دادن «سلامت» دستگاه اداری رژیم همین بس که «سردار» محمدرضا نقدی که
از سوی احمدی نژاد، رئیس جمهور مورد علاقهی «استاد» شهبازی ادارهی مبارزه
با کالاهای قاچاق و .... را به عهده دارد خود چند سالی به اتهام تشکیل
باندی به نام "کبیر" متشکل از سرهنگ پاسدار سیدرضا جلیلی، سرگرد پاسدار عباس آشتیانی، سروان حمید وستنبو، ستوان دوم امیرعلی کهندل، حسین لاریجانی، سید عطا فراتی، فواد کلهر (عضو وزارت اطلاعات) و...زندان بود. از جمله اتهامات وی ارتکاب ده ها فقره تجاوز به عنف، ۱۲ فقره تجاوز به عنف و قتل جنسی، ۳۶ فقره سرقت مسلحانه در تهران و شهرهای چالوس، رامسر، کلاردشت و اصفهان، دهها فقره باجگیری و اخاذی، سرقت اتومبیل، خرید و فروش سلاح و مهمات، قاچاق و ترانزیت مواد مخدر و دیگر اقدامات جنایتکارانه میباشد.. برای اطلاع بیشتر به آدرس اینترنتی زیر مراجعه شود.
www.siahsepid.net/week/archives/000252.php
وی
تنها به واسطهی اعمال نفوذ دفتر خامنهای که عضویت در آن را نیز یدک
میکشید آزاد شد: نقدی رئیس سابق حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی و نماینده
ویژه خامنهای، فرمانده لجستیک ستاد فرماندهی کل قوا و... بود.
از
این ها گذشته صادق محصولی مشاوره ویژه و یار غار احمدینژاد به اعتراف خود
دارای ۲۰ میلیارد تومان ثروت شخصی است. این در حالی است که او پاسداری
ساده بود که به لباس سپاه قدس و ... در آمد
و عاقبت درآمدهای نجومی یافت. امروز حتا نیروهای خود رژیم نیز اذعان دارند
که راه ورود بخش اعظم کالاهای قاچاق به کشور از طریق اسلکههای غیرقانونی
سپاه پاسداران میباشد. شرکت های وابسته به سپاه پاسداران تمامی
پروژههای مهم کشور را بدون داشتن کمترین کفایتی در اختیار خود دارند و...
به
استناد گزارشات منابع داخلی و حتا ارگانهای بینالمللی نظام جمهوری
اسلامی دارای فاسدترین نظام اداری دنیاست. به شهادت آمار و ارقام آنجه در
ایران میگذرد غارت اموال عمومی و منابع طبیعی است و دیگر از حد فساد گذشته
است و در تاریخ کشور سابقه نداشته است.
شهبازی با وقاحتی کمنظیر مدعی میشود:
«مطلب فوق را آگاهانه نوشتم و با شناخت کافی. کم و بیش درباره وضع سایر کشورها مطالعه و آشنایی دارم تا این داوری را عرضه کنم.
آری، فساد مالی در دیوانسالاری ایران گسترشی غیرقابل انکار دارد. ولی در کنار آن "سلامت" نیز غیرقابل انکار است. این سلامت هم در میان مسئولان رده بالاست، هم در میان مسئولان و مدیران میانی و هم در میان طیف وسیع کارگزاران حکومتی.
مقایسه کنید سلامت مسئولان درجه اول ایران را با پیشینه خانوادگی و فردی کسانی چون جرج بوش و تونی بلر که علنا کارگزار کانونهای زرسالاری هستند که آنها را به قدرت رسانیده اند. در بسیاری از کشورهای دیگر نیز همین وضع است.»
این
«استاد» رژیم تلاش میکند مسئولیت فساد رایج در ایران را که در حال گسترش
است به بر دوش کارمندان جزء ادارات بیاندازد و دامان عناصر رده بالای رژیم
را پاک و مبرا جلوه دهد.
او مدعی میشود که:
«در آمریکا و بریتانیا و ژاپن و سایر کشورهای باصطلاح "پیشرفته"، که از سامان اجتماعی جاافتاده برخوردار شده اند، فساد در رأس هرم سیاسی بسیار عظیم است ولی این فساد پوشیده است و وضع نهادهای اجتماعی به گونه ای است که مردم از وضع موجود احساس رضایت کنند و نسبت به فساد سران و حکومتگران حساس نباشند. مثلا، سوئد بعنوان یکی از نمونه ترین کشورهای دارای سلامت اداری مثال زده میشود و واقعا چنین است. برخی از بستگان من در سوئد زندگی میکنند و از وضع این کشور اطلاع دقیق دارم. ولی کمتر کسی، اعم از سوئدی و غیرسوئدی، میداند که این کشور تیول غیررسمی خاندان زرسالار والنبرگ است. درواقع، فاصله طبقاتی چنان عظیم است که مردم از بابت آن رنجی احساس نمی کنند. این الیگارشی همان است که هربرت جرج ولز، نویسنده نامدار انگلیسی، ایشان را "انسانهایی به سان خدایان" نامیده بود؛ یعنی مانند خدایان یونان باستان بر فراز ابرها زندگی میکنند و مردم به ایشان نگاهی ستایش آمیز دارند.»
کافیست
یک روز در سوئد زندگی کرده باشید تا به عمق یاوهگویی عبدالله شهبازی پی
ببرید و با تمام وجود لمس کنید اینهایی که خود را به رژیم فروختهاند برای
پیشبرد مقاصد پلید خود چگونه دروغ میگویند و حقایق را وارونه جلوه
میدهند. هیچکجای دنیا فاصله طبقاتی به اندازه سوئد کم نیست. یکی از
کاخهای رویایی و افسانهای که در ایران ساخته میشود در سوئد نیست. حتا
اشرافش از فرهنگ بریز و بپاشی که در ایران و کشورهای عربی حاکم است
برخوردار نیستند. کمتر جایی در دنیا به اندازهی سوئد نظام اداری کشور سالم
است. طبق ارزیابیهای بینالمللی نیز این کشور در ردهی بالای سلامت
اداری قرار دارد. و این «استاد» رژیم بهترین جای دنیا را هدف قرار داده
است.
او
تلاش میکند جای بدترین را با بهترین عوض کند و این قبل از هر چیز نشانگر
پلیدی و پررویی ذاتی این فرد است. دو وزیر پیشنهادی دولت راست سوئد بعد از
آن که برملا شد پول تلویزیون را که تنها معادل ۲۰ دلار (هر خانوادهای که
در سوئد زندگی میکند به خاطر آن که تلویزیون دولتی اجازه پخش آگهی
تبلیغاتی ندارد در ماه ۲۰ دلار میپردازد) در ماه است ندادهاند از کار برکنار شدند.
ده
سال قبل خانم مونا سالین یکی از سیاستمداران خوشنام سوئد تنها به علت این
که برای خرید شخصی از کارت اعتباری دولتی خود استفاده کرده و سپس پول را به
جای خود برگردانده بود شانس رهبری حزب و نخست وزیری را از دست داد. توجه
کنید هیچ دخل و تصرفی انجام نگرفته بود فقط او میبایستی از کارت اعتباری
شخصیاش استفاده میکرد و نه دولتی.
شهبازی در ادامه میگوید:
«در میان مدیران عالیرتبه و میانی "ساده زیستی"، به تبع ایستارهای انقلاب و سیره امام راحل (ره)، هم اکنون یک ارزش است. »
کافیست
کاخهایی را که آخوندها و وابستگان آنها به تملک خود در آوردهاند ببینید
تا به مفهوم «ساده زیستی» که وی از آن دم میزند پی ببرید.
به موارد زیر توجه کنید که وی چگونه تلاش میکند خمینی را دارای برنامه و استراتژی و .... معرفی کند:
سؤال: «الف - به نظر شما آیا امام (ره) از همان سال 42 و به ویژه یکی دو سال آخر منتهی به بهمن استراتژی روشنی داشتند یا خود را به دست قضا سپرده بودند؟
ب- "جمهوریت" چطور در ذهن امام (ره) شکل گرفت؟ قاعدتا ایشان به عنوان یک عالم دینی نباید با دموکراسی و رای مردم کاری می داشتند...»
پاسخ: « اگر به آثار و اسناد اولیه امام (مانند کشف الاسرار) مراجعه شود، استراتژی امام روشن میشود. استراتژی اصلی امام از آغاز اجرای احکام اسلام بود. طبیعی است که گام به گام با تحول جامعه و حرکت نهضت این استراتژی نیز کاملتر شد ولی جوهره اصلی آن از آغاز تا پایان بلاتغییر بود.
پدیده ای بنام "جمهوریت" مفهومی جدید در دنیای جدید است. جمهوریهای کهن مانند یونان باستان، که از آنها بعنوان نمونه های اولیه جمهوری یاد میشود، شباهتی به جمهوری های مدرن نداشتند و درواقع همان نظامهای قبیله ای مبتی بر شیخوخیت و دمکراسی قبیله ای بودن که مثلا در میان اعراب نیز وجود داشت.
طبیعی است که روحانیت شیعه نیز بتدریج با این مفهوم آشنا شود. امام نخستین مرجع شیعی بودند که استقرار نظام جمهوری را مطرح کردند و آن را محقق ساختند. این خواست در زمانی مطرح شد که احزاب سیاسی مخالف حکومت پهلوی، حتی حزب مارکسیست توده، و جبهه ملی خواستار استقرار نظام جمهوری در ایران نبودند.»
امروز
برای هر کس که کوچکترین اطلاعی نسبت به خمینی داشته باشد روشن است که
خمینی دارای هیچ استراتژی نبود و در خواب هم سرنگونی حکومت شاه را نمیدید.
کافیست نگاهی به کتاب صحیفهی نور که مجموعهی پیامها و نامههای خمینی
را در آن جمعآوری کردهاند بیاندازید، وی از سال ۴۲ تا ۵۷ تقریباً هیچ
فعالیتی به جز صدور چند اطلاعیه ندارد که در آنها هم حرفی از تغییر سلطنت و
یا حتا پادشاه نیست.. جمهوری خواهی و... پیش کش. «استاد» خود فروخته به
خوبی میداند که خمینی تا آنجا در برابر وقایع منفعل بود که پاسخ نامهی
پدرش را که اعلام کرده بود حاضر به جانفشانی در راه منویات اوست نداده بود. بحث جمهوری و مبارزه کجا بود. خمینی از موضع ارتجاعی به مقابله با رفرمهای شاه برخاسته بود و اتفاقاً دست روی جنبههای ترقیخواهانه آن هم گذاشته بود.
مجموعه نظرات بالا را در آدرس زیر می توانید ببینید.
برای این که به اهمیت نظرات عبدالله شهبازی نزد «عاشقان ولایت» پی ببرید خوب است به وبلاگ عاشقان ولایت به آدرس: http://agha.blogfa.com/post-4.aspx سری بزنید.
این وبلاگ مسئلهی اصلیاش «عروسک باربی و تهاجم فرهنگی»
است. و متعلق به نزدیکان مصباح یزدی و دولت احمدینژاد است اما متفکرشان
عبدالله شهبازی است. در اینجا پی خواهید برد که چرا کسانی که دغدغهی
اصلیشان «تهاجم فرهنگی» است «استاد» و راهنمایشان عبدالله شهبازی است.
در پیوندهای این وبلاگ آدرس ۵ سایت بیشتر نیست. سایت مصباح یزدی، دکتر حسن
عباسی و عبدالله شهبازی و دو سایت فرعی دیگر وابسته به عقبمانده ترین
جناحهای رژیم و حامیان دولت احمدینژاد.
بر
روی اینترنت جستجو کنید هر جا که نشانی از حزبالله، تفکر حزبالله و
باندهای سیاه رژیم و امثال حسن عباسی و ... هست لینک سایت عبدالله شهبازی
هم هست.
مثلاً به این یکی نگاه کنید:
کیهان شریعتمداری در سرمقالهای به قلم علیرضا ملکیان(به تازگی به معاونت مطبوعاتی وزیر ارشاد انتخاب شده است) او را «استاد عبدالله شهبازی، نویسنده و تاریخ نگار عصر حاضر » معرفی میکند.
http://www.kayhannews.ir/840821/2.htm
شهبازی
که پیش از این در مقاطعی به رفسنجانی و دیگر محافل رژیم نزدیک بود وقتی
متوجهی سمت و سوی نظام شد به سرعت بادنمایش به همان سمت تغییر جهت داد. و
در یادداشتهای پراکنده اش در سایت shahbazi.org/blog در دفاع از احمدی نژاد و سیاستهای او نوشت:
«روش من تاکنون تبلیغ انتخاباتی به سود هیچ فرد و گروهی نبوده است. ولی اکنون، با مشاهده این همه بدکاری و ناجوانمردی، به شدت احساس رنجش و بیزاری میکنم. احساس میکنم که باید وظیفه اخلاقی خود را انجام دهم.
من به احمدینژاد رأی خواهم داد به دو دلیل:
اول، موج گسترده ضد اخلاقی که واقعاً مافیاگونه علیه او به راه افتاده مرا به دفاع از احمدینژاد تحریک میکند. مثلاً، آیا میتوان آنقدر سادهلوح بود که توهین به شخصیتی وارسته چون آیتالله جوادی آملی را از سوی هواداران احمدینژاد دانست نه توطئه باندهای مافیایی متخصص در اینگونه امور با هدف تخریب احمدینژاد؟!
دیروز و دیشب، تا پاسی از نیمه شب گذشته، در خیابانها شاهد حرکت دستههای سازمانیافته از جوانان اجیرشده بودم که با وانت و اتومبیل یا پیاده شعار «مرگ بر طالبان» میدادند. چرا در طول سالهای تصدی احمدینژاد در شهرداری تهران هیچ کس او را «طالبان» ندانست و سیاستهای او را مورد نقد قرار نداد؟ آیا بسیاری از پارکهای کنونی تهران، که محل تفرج و تفریح مردم و از جمله دختران و پسران جوان است، ساخته شهرداری تحت تصدی احمدینژاد نبوده است؟»
وظیفهی
«اخلاقی» شهبازی دفاع از سیاهترین و عقبماندهترین باندهای رژیم است.
امروز دختران و پسران جوان با صورتهای خونین و بدنهای مجروح پس از
«مهرورزی» های نیروی انتظامی رژیم به خوبی میتوانند در مورد صحت و سقم
ادعاهای این «استاد» خود فروخته قضاوت کنند.
ملاحظه کنید این «استاد»کار کشته مورد التفات تودهایها چگونه مردم و فرهیختگان جامعه را رنگ میکرد:
«دوم، اگر احمدینژاد پیروز شود مسیر کنونی حرکت جامعه ایرانی، که تا دیروز برگشتناپذیر جلوه میکرد، به سمت سیطره ساختار سیاسی و اقتصادی الیگارشیک و حکومت «هزار فامیل» و تبدیل ایران به «جمهوری اسلامی پاکستان دوّم» دگرگون خواهد شد یا لااقل بر آن ضربههای جدّی وارد خواهد شد. اگر احمدینژاد پیروز نشد، باز پیروزی است زیرا حرکتی آغاز شده که حکمرانان ناگزیرند آن را به حساب آورند و در سیاستهای بعدی خود تجدیدنظر کنند. من متأسفم، و بسیار متأسفم، که میبینم برخی از چهرههای مورد علاقه من در میان اهل اندیشه و قلم و هنر و سیاست و ورزش، و حتی برخی از دوستان عزیز من در میان روزنامهنگاران و پژوهشگران جوان، بهر دلیل، نیاز مالی یا هراس از سلطه خشکاندیشی و تحجر، به دام شبکه مقتدر و ثروتمند مافیایی افتادهاند و در این کارزار شریک شدهاند. جامعه ایران در وضعی نیست که بتوان بر آن خشکاندیشی و تحجر دینی را حاکم کرد. چنین منشی با فرهنگ ایرانی و سطح رشد کنونی مردم ایران سازگار نیست و دولت آینده مجبور است سلایق و علایق آحاد ملّت و توده مردم را به حساب آورد. »
ملاحظه
میکنید که دولت احمدینژاد چگونه «سلایق و علایق آحاد ملت و توده مردم را
به حساب آورد» مگر این که این «استاد» خود فروختهی رژیم مدعی شود آن چه
در ایران تحت حاکمیت ملایان میگذرد «سلایق» و «علایق» مردم ایران است. آنچه
این روزها در خیابانهای تهران میگذرد و گوشهای از آن به سمع و نظر
افکار عمومی رسیده به خوبی نشان میدهد که چه کسی به خاطر نیازهای حقیر خود
را به رژیم فروخته است.
این «استاد» رژیم که درگیر دعواهای باندهای رژیم هم هست خود را چنین معرفی کرده و از نقش خود در «فرهنگ» سازی برای رژیم میگوید: :
«من به عنوان محققی شناخته شده، که تألیفاتم هماره با اقبال عمومی مواجه و در میان نخبگان تأثیر گذار بوده، به جای تشویق آماج انواع آزارها از سوی شبکههای شناخته شده مافیایی بوده ام. بسیاری از مفاهیمی که در طول سالهای اخیر رواج
یافته، مانند «گردش نخبگان»، «گسست نسلها»، «تحول ساختاری» و غیره و
غیره، برگرفته از پژوهشی است که پس از دوّم خرداد 76 به سفارش آقای خاتمی و
دبیرخانه شورای عالی امنیت ملّی درباره علل اجتماعی پدیده دوّم خرداد
انجام دادم و مفاهیم و اندیشههای مندرج در آن به سرعت توسط دیوانسالاران و
روزنامهنگاران وابسته به محافل قدرت، حراج شد. پس از اینکه تلاش برای «خریدن» من به نتیجه نرسید، آزارها شروع شد که مرا تا دم مرگ برد. بهرغم تبلیغاتی که علیه من، از سوی همین کانونها شده و مرا به عنوان «مورخ حکومتی» شهرت دادهاند، نه تنها از حمایتهای دولتی بهرهای نبردهام که بخش مهمی از ثروت شخصی موروثی خود را در طول دو دهه اخیر عاشقانه در راه تحقیق فدا کردهام. اکنون، خسته از آزارها، به کار باغداری مشغولم ولی در اینجا نیز در امان نیستم و هر روز حادثهای «مرموز» برایم رخ میدهد. ظاهراً نه تنها حق تحقیق آزادانه و مستقل بلکه حتی حق زندگی نیز از من سلب شده است. اگر احمدینژاد پیروز شد، شاید این وضع دگرگون شود. اگر پیروز نشد چیزی برای از دست دادن ندارم....»
او در مقالهاش احمدی نژاد را چنین معرفی میکند:
«احمدی
نژاد می تواند، جسورانه راه اعمال نفوذ لابی های شناخته شده قدرت را سد
كند و پرچمدار تحولی ژرف و راستین باشد كه نظام برخاسته از انقلاب شكوهمند
اسلامی، سخت نیازمند آن است.»
همین
حرفها را میتوانید در نظرات ارائه شده از سوی اردشیر عمانی و رستم
پورزال ودیگر افراد وابسته به لابی رژیم درخارج از کشور که تحت پوشش «چپ»
فعالیت میکنند ببینید.
ایرج مصداقی
۲۹ مه ۱۳۸۶
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر