یونس پارسا بناب: آمد توسعه لومپنی : ترکیه ، ایران و مصر ( بخش دوم و پایانی )
درآمد
در
بخش اول این نوشتار چند و چون یکی از پیامدهای ناگوار " توسعه لومپنی " در
ترکیه ( ناکامی در فراز به مقام یک کشور "نوظهور " اقتصادی ) را مورد
بررسی قرار دادیم . در بخش دوم ( پایانی ) این نوشتار چرائی علل ناکامی دو
کشور بالقوه دیگر در حال عروج ( ایران و مصر ) را در نرسیدن به قله کشورهای
نوظهور اقتصادی ، توضیح میدهیم .
علل ناکامی ایران
- کشور
ایران نیز مثل ترکیه یکی از پیشگامان نادر در شکلگیری و بسط مدرنیزه سازی
تجددطلبی ( مدرنیته ) از یک سو و مقاومت و مبارزه علیه تهاجم و نفوذ
نیروهای مقتدر خارجی از سوی دیگر در صد و پنجاه سال گذشته بوده است .
پیشینه و ریشه های این اقدامات و مقاومت ها به مجموعه اصلاحات مثلث فراهانی
– امیرکبیر – سپهسالار در نیمه دوم قرن نوزدهم می رسد . با اینکه این
اصلاحات و رهبران برآمده از آنها بعد از مدتی مورد سرکوب و خشم دربار قاجار
و نیروهای استعمارگر انگلستان و روسیه تزاری قرار گرفته و از نفس افتادند
ولی پی آمدهای تاریخساز تجددطلبی هاومد رنیزه
سازی به موازات مقاومت آنها در مقابل نیروهای مقتدر اروپائی به تدریج
شرایط عینی و فاکتورهای ذهنی را در ایران برای بروز و رشد جنبش و انقلاب
مشروطیت در سال های آغاز قرن بیستم آماده ساخت . در واقع انقلاب مشروطیت در
ایران ( هم زمان با قیام امیلیانو زاپاتا در مکزیک ) اولین طلیعه های موج
اول بیداری و رهائی در کشورهای در بند پیرامونی جنوب علیه نظام جهانی
سرمایه در آغاز قرن بیستم بودند . این موج در دهه های بعدی آن قرن با
انقلاب بلشویکی در روسیه 1917 و سپس با فراز جنبش های استقلال طلبانه و
سوسیالیستی در کشورهای آسیا ( بویژه در انقلاب 1949 چین ) به اوج خود رسید
- انقلاب
مشروطیت با ترویج و تبلیغ و پیشبرد مبارزات ضد استبدادی علیه حاکمین قاجار
از یک سو و مقاومت های متنوع مسالمت آمیز پارلمانی و مسلحانه توده ای علیه
نیروهای امپریالیستی روسیه تزاری و امپراطوری بریتانیا از سوی دیگر – که
به قول و روایت کسروی هیجده سال ( از 1904 تا 1921 ) طول کشید – به پیش
برده شد . این انقلاب در تکامل روند مدرن ادغام خلقهای متنوع ساکن ایران در
درون یک ملت – دولت واحد و مشخص که علائم اش در طول نیمه دوم قرن نوزدهم
در اصلاحات فراهانی ، امیرکبیر و سپهسالار جرقه زده بودند ، یک گام کیفی و
تاریخساز در تاریخ معاصر ایران بود .
- تثبیت هویت ملی – کشوری در میان ایرانیان بقدری گسترده و فراگیر بود که حتی
استبداد بیست ساله رضا شاه پهلوی و وابستگی اش به انگلستان و سپس به آلمان
هیتلری ، نتوانست خدشه جدی در پایه های اساسی آن به وجود آورد . بطوری که
با پایان جنگ جهانی دوم دوباره ایران مثل آغاز قرن بیستم بزودی در صف اولین
پیشگامان جنبش های رهائیبخش ملی و سوسیالیستی قرار گرفت . توضیح اینکه در
تابستان سال 1952 ( بعد از پیروزی مردم ایران در قیام تاریخی سی تیر 1331 )
ایران از یک سو از پیشتازان اولیه جنبش های رهائیبخش ملی در کشورهای در
بند پیرامونی بود که یک قدرت امپریالیستی ( بریتانیای کبیر ) را با ملی
کردن صنایع نفت با موفقیت به چالش طلبیده بود و از سوی دیگر حزب توده ایران
به عنوان یک حزب ضد فاشیست و ضد امپریالیست به مقام بزرگترین " حزب
سوسیالیست " در منطقه خاورمیانه و آفریقای شمالی رسیده بود .
- کودتای
28 مرداد به این پروسه مبارزاتی که با فراز و نشیب های خود از زمان آغاز
جنبش مشروطیت تا سال های آغازین دهه 1950 به پیش رفته بود خاتمه داده و
ایران " در حال عروج " را مثل ترکیه در باتلاق کمپرادوری و وابستگی به
آمریکا ( که بتازگی به عنوان راس نظام سرمایه موقعیت هژمونیکی اتخاذ کرده
بود ) فرو برد. قلع و قمع نیروهای ضد کودتا و بویژه ملی گراها و چپ ها ، به
موازات الحاق ایران به " پیمان بغداد " در سال 1955 – که بعدها به "
سازمان سنتو " تبدیل گشت – در جامعه ایران یک خلاء سیاسی به وجود آورد که
در آن شرایط برای رشد و نمو بنیادگرائی مذهبی آماده گشت .
- در
آغاز دهه 1960 شاه برای ادامه سرکوب نیروهای مترقی و جلوگیری از احتمال
بروز و رشد جنبش های دهقانی در روستاهای ایران دست به " انقلاب سفید شاه و
ملت " زد . انقلاب سفید که استراتژی آن با پروژه جهانی " عملیات ضد شورشی "
آمریکا در کشورهای دربند پیرامونی آفریقا ، آسیا و آمریکای لاتین (
کشورهای جهان سوم ) همدلی و هم خوانی داشت نه تنها نتوانست و نخواست مسئله
ارضی را به نفع دهقانان بی زمین که آن روزگاران بزرگترین طبقه ایران محسوب
میشدند ، حل کند بلکه تغیر آن منجر به عروج یک قشر طبقاتی جدیدی از ملاکین
ثروتمند تازه به دوران رسیده شهرنشین در ایران گشت .
- نبود
نیروهای منسجم و فراگیر چپ و ملی گرا از یک سو و فعل و انفعالات و اصلاحات
عمدتا کاذب و دم بریده " انقلاب سفید " بویژه در ارتباط با حقوق زنان ، از
سوی دیگر جاده را برای عروج و گسترش بنیادگرائی مذهبی صاف کرد . دیکتاتوری
رژیم شاه و اصلاحات لومپنی انقلاب سفید شرایطی را بوجود آورد که در جامعه
ایران در دهه 60 و 70 میلادی تنها گفتمان سیاسی مسلط جاری همانا " گفتمان
مسجد " در مقابل " گفتمان دربار " بود . بدون تردید در آن دهه ها گفتمان ها
، روایت ها و بدیل های دیگری نیز در بین ایرانیان " سیاست نزده " و آگاه و
متعهد وجود داشتند ولی آنها عموما و عمدتا یا در بیرون از مرزهای ایران
استبداد زده و یا در درون خانه های تیمی و زیرزمینی در داخل ایران مطرح
گشته و تبلیغ و ترویج می گشتند .
- انقلاب
بهمن 1357 با اینکه به تمام معنی یک انقلاب بود ولی بهار کوتاه آن به
پائیز طولانی جمهوری اسلامی سرمایه که حاکمیتش هنوز هم ادامه دارد ، منجر
گشت . به عبارت روشن تر رژیم جدید نه تنها در گستره های فرهنگی مثل برخورد
به تبعیض جنستی و موقعیت زنان ، به غایت مواضع و سیاست های ارتجاعی اتخاذ
کرد بلکه در حیطه اقتصادی – معیشتی و زمینه های اجتماعی نیز وارث رژیم سابق
گشت . بطور کلی ارثیه شوم جمهوری اسلامی از رژیم پهلوی ها سرمایه داری
بوروکراتیک تحت مدیریت تکنوکرات های فرمانبر بود . در مقام مقایسه ، تنها
تفاوت این رژیم با رژیم سابق جابجائی تکنوکرات های غیرمعمم با تکنوکرات های
( کارگزاران ) معمم بود . امروز این کارگزاران معمم و آقازاده هایشان با
استثمار " 99 در صدی " های ایران خود را به مقام " یک در صدی " های جمهوری
اسلامی رسانده و در گستره های کالا سازی ، خصوصی سازی و مدرنیزه سازی با
دیگر دولت های کمپرادور به مسابقه پرداخته اند .
- شایان
توجه است که پروژه های مدرنیزاسیون در جامعه ای اگر با پروسه تاریخی
مدرنیته ( تجدد طلبی ) در آن کشور درهم تنیده نگشته و به پیش نرود در آن
جامعه توسعه ماهیت و ویژگی " لومپنی " پیدا میکند . حاکمین در جمهوری
اسلامی ایران که در کسوت اسلامی در ملاء عام حضور پیدا می کنند عموماَ و
پیوسته به مردم می گویند که رستگاری ، سعادت و رفاه انسان در " تسلیم " بی
قید و شرط افراد جامعه به " مشیت الهی " است . حتی تعدادی از این وعاظ بر
آن هستند که زلزله زدگان و قربانیان دیگر زمین لرزه ها شامل حال " مشیت
الهی " گشته و به خاطر اعمال فسق و فجور از سوی خدا مورد انتقام و تنبیه
قرار می گیرند . در عمل این تکنوکرات های معمم که امروز با آقازاده هایشان
یک در صد ثروتمندترین خانواده های مدار را تشکیل می دهند در عمل منطورشان
از مشیت الهی همان " دست نامرئی " است که حاکم بر بازار سرمایه داری بوده و
به اصطلاح سرنوشت زندگی انسان را در جامعه سرمایه داری تعیین می کند .
شایان ذکر است که در تحلیل نهائی هم بنیادگرائی دینی – مذهبی که نقش مشیت
الهی را تبلیغ و ترویج می کند و هم بنیادگرائی سکولار " بازار آزاد " که
نقش دست نامرئی را تعیین کننده می داند هر دو متفقانه حق تعیین سرنوشت را
از سوی مردم و ملل جهان به کلی رد کرده و در صورت لزوم به سرکوب حتی فیز
یکی طرفداران حق تعیین سرنوشت اقدام می کنند .
- در
اوضاع روبه رشد فعلی در جهان و منطقه پرتلاطم خاورمیانه تردیدی نیست که
پروژه راس نظام در سوریه رابطه تنگاتنگ با احتمال حمله نظامی آمریکا و
شرکایش ( ناتو ، عربستان سعودی ، قطر و... ) به ایران پیدا کرده است . ولی
این تلاقی که خیلی جدی است به هیچ نحو تغییری در این پرسش اصلی که در آغاز
این نوشتار مطرح گشت ، بوجود نمی آورد : و آن اینکه آیا ایران یک کشور در
حال عروج به مقام یک کشور " نوظهور " اقتصادی در جنوب است ؟
- پاسخ
نگارنده به این پرسش منفی است . زیرا بررسی رشد اقتصادی ایران در سی سال
گذشته جای تردیدی را نمی گذارد که سیستم اقتصادی ایران نتوانسته خود را از
مولفه ها و وِیژگی های "توسعه لومپنی " ( که در باتلاق آن فرورفته ) رها
سازد . به عبارت دیگر نا کامی و عدم موفقیت ایران به عنوان یک ملت – دولت
بالقوه در فراز به مقام یک کشور نوظهور در جنوب نمی تواند با ایدئولوژی
اسلامیستی ( بنیادگرائی مذهبی ولایت فقیه ) ارتباط نداشته باشد. این
ایدئولوژی چون قادر نیست که یک نظم و شیوه اقتصادی به غیر از " بازار آزاد
" سرمایه داری واقعا موجود را متصور باشد در نتیجه اصل متافیزیکی حاکم بر
مقررات بازار آزاد سرمایه داری واقعا موجود ( دست نامرئی ) را تحت پوشش
اسلامی " مشیت الهی " نه تنها پذیرفته بلکه بر اساس آن اصل مالکیت خصوصی
حتی در گستره های منابع طبیعی و معدنی ، را نیز یک اصل " مقدس " اعلام کرده
است . نتیجه اینکه درغلطیدن جمهوری اسلامی در باتلاق بازار آزاد
نئولیبرالی کشور ایران را نیز مثل ترکیه و مصر از پیشرفت در جاده گسست از
محور نظام و فراز به قله کشورهای در حال عروج ناتوان و محروم ساخته است
علل ناکمی مصر
- کشور مصر نیز مثل ایران و ترکیه یکی از پیشگامان تجدد طلبی ، مدرنیزاسیون و استقلال خواهی در بخش پیرامونی نظام سرمایه داری بود . در واقع
پیشینه و سابقه این اقدامات و اصلاحات در مصر به اوایل قرن نوزدهم به عهد
حکومت محمد علی پاشا می رسد . تجزیه و تحلیل فروپاشی این دوره از حرکت مصر
در راه تجددطلبی و استقلال که تا اواسط دهه 1870 طول کشید نمی تواند بدون
در نظر گرفتن قهری که بریتانیا _ مقتدرترین قدرت استعمارگر آن زمان – در
تجاوزات خود علیه مصر " در حال عروج " به کار برد ، جامع و کامل باشد . این
تجاوزات بالاخره به اشغال نظامی مصر توسط بریتانیا در سال 1882 ختم گردید .
اشغال نظامی که نزدیک به چهل سال از 1882 تا 1919 طول کشید . کشور مصر را
نیز مثل خیلی از کشورهای پیرامونی نه تنها از دسترسی به منابع طبیعی و
موقعیت ژئوپولتیکی( کانال سوئز )خود محروم ساخت بلکه نهادهای فرهنگی و
سیاسی کشور را که به تدریج در عهد اصلاح محور محمد علی پاشا – اسماعیل خدیو
( در سه ربع قرن اول نوزدهم ) پاگرفته و نضج یافته بودند ، به کلی نابود
ساخت .
- ملت
مصر ( اقشار مختلف مردم و نخبگان متعهد و روشنفکر ) هیچوقت وضع موجود را
که توسط بریتانیا و متحدین بومی اش برکشور مصر تحمیل گشته بود ، نپذیرفتند .
عدم پذیرش سرسختانه وضع موجود شرایط را به فراز موج دوم جنبش های اجتماعی و
سیاسی در تاریخ معاصر مصر آماده ساخت که نزدیک به یک قرن از 1919 تا 1967
سراسر جامعه مصر را در برگرفت . این جنبش های مبارزاتی عمدتا پیشرو در مصر (
مثل جنبش های مشابه در ایران : از دوره انقلاب مشروطیت 1905 تا جنبش ملی
شدن صنعت نفت ) دارای سه هدف بودند : استقلال ملی ، آزادی و عدالت اجتماعی .
ارتباط این سه هدف با هم نه تنها جداناپذیر بود بلکه همانطور که رشد اوضاع
به پیش در صد سال گذشته نشان داد این سه هدف – علیرغم محدودیت ها و
کمبودها و بعضی مواقع بروز اغتشاشات منبعث از شکل بندی هایشان – بطور
تنگاتنگ مکمل هم بودند . در این چهارچوب عصر ناصریسم ( 1967 – 1955 ) فصل و
حلقه آن رشد و زنجیری از جنبش های مبارزاتی در مصر بود که موج اول آن
بلافاصله بعد از پایان جنگ جهانی اول در سال 1919 آغاز گشت .
- جنبش
1919 با تاسیس حزب وفد در همان سال آغاز گشت . این جنبش دو هدف داشت :
استقرار سلطنت مشروطه و کسب استقلال و رهائی از یوغ امپریالیستی – استعماری
بریتانیا . رهبران این جنبش که عمدتا اعضای حزب وفد بودند از نظر طبقاتی
عمدتا به قشر بورژوازی ملی تعلق داشته و فراکسیون های مختلف ملی گرایان در
جنبش و دولت برآمده از آن را تشکیل میدادند . در زمان زمامداری وفدیست ها
، مردم مصر نه تنها صاحب قانون اساسی مدون سکولار و دموکراتیک گشتند بلکه
با انتخاب یک پرچم ملی که نمادهای صلیب و هلال را حمل میکرد موفق به
استقرار یک دولت سکولار ، ملی گرا و نسبتا دموکراتیک گشتند . این پرچم که
سمبل وحدت داوطلبانه مسلمانان عرب و قبطی های مسیحی در مصر آن زمان بود بعد
از گذشت نزدیک به هشتاد و هشت سال در جریان " بهار عربی " میدان تحریر در
سال 2011 ( که در درون آن تعدادی از مقامات عالیرتبه اقلیت قبطی های مسیحی
شرکت داشتند ) دوباره به اهتزار در آمد .
- در
دوره ی اوج گیری این جنبش استقلال طلبانه و دولت دموکراتیک و سکولار
برآمده از آن ، هیئت حاکمه دولت بریتانیا ( که آن روزگاران هنوز موقعیت
هژمونیکی در نظام جهانی سرمایه داری داشت ) موفق گشت که با حمایت از جناح
ارتجاعی بومی مرکب از سلطنت طلبان ضد مشروطه ، ملاکین بزرگ ، بخش قابل
توجهی از بورژوازی نورس ولی کمپرادور و بالاخره بخشی از خرده بورژوازی "
طبقه متوسط " مصر ، دولت ملی وفدیست ها را در اواسط دهه 1930سرنگون ساخته و
دیکتاتوری صدقی پاشا را جایگزین آن سازد . بلافاصله بعد از تسخیر قدرت ،
صدقی پاشا و متحدینش قانون اساسی مشروطه سلطنتی را ملغی اعلام کرده و با
حمایت و عنایت دولت بریتانیا به قلع و قمع جنبش دانشجوئی مصر که در آن
روزگاران یکی از بزرگترین جنبش های مترقی و ضد امپریالیستی جهان بود ،
پرداختند . در این حرکت های ضد مشروطه طلبی و سرکوب فیزیکی جنبش دانشجوئی ،
صدقی پاشا و حکومتش از موهبت همکاری های بی دریغ اخوان المسلمین مصر که در
سال 1927 با حمایت دولت انگلیس و حامیان بومی اش در مصر تاسیس گشته بود .
برخوردار گشتند .
- علیرغم
دیکتاتوری صدقی پاشا که با حمایت انگلیس و اخوان المسلمین سال ها ادامه
یافت مبارزه برای استقلال ملی و کسب آزادی های دموکراتیک از سوی اقشار
مختلف مردمی مصر قطع نگردید . جنگ جهانی دوم و پیروزی بر فاشیزم شرایط را
دوباره در مصر نیز مثل ایران برای رادیکالیزه گشتن پروسه تاریخی استقلال
خواهی و رهائی آماده ساخت . مورخین و مفسرین تاریخ سیاسی مصر علل گوناگونی
را در مورد رادیکالیزه گشتن روند مبارزاتی مصر در سال های بعد از پایان جنگ
جهانی مورد بررسی قرار داده اند که اهم آنها عبارتند از :
1 – ایجاد و رشد سریع جناح متحدی از کارگران و دانشجویان در جامعه مصر در فوریه سال 1946.
2
– ظهور فعال حزب کمونیست مصر در صحنه مبارزاتی مصر در سال های 1952 – 1946
که بطور محسوسی قوی تر و چشمگیرتر از سال های پیش از جنگ جهانی دوم بود .
3
– تقسیم فلسطین به دو کشور مجزا توسط سازمان ملل متحد ، اعلام ایجاد کشور
اسرائیل ، بروز جنگ اول اعراب و اسرائیل و شکست اعراب در این جنگ و بالاخره
وقوع فاجعه معروف " نکبت " ( اخراج فلسطینی ها از سرزمین فلسطین )در طول
سالهای 1949 – 1947 .
تاثیر
این وقایع در جامعه مصر منجر به ایجاد " سازمان افسران آزاد " در داخل
ارتش گشت که هدفش سرنگونی رژیم سلطنتی ملک فاروق و حامیانش که در انظار
عمومی منجمله در میان افسران جوان عامل اصلی ذلالت اعراب در جنگ اول اعراب و
اسرائیل و وقوع " نکبت " در فلسطین محسوب می شدند ، بود . پیشینه مبارزات
ضد استعماری در مصر همراه با وقایع تکان دهنده سال های 1949 – 1947 باعث
گشتند که جو مبارزاتی در میان اقشار مختلف مردم بویژه کارگران ، دهقانان و
جوانان در سال های آغازین دهه 1950 رادیکالیزه تر گشته و جاده را برای
پیروزی افسران جوان در سرنگونی رژیم ملک فاروق آماده سازد .
- افسران
جوان که طی دو کودتا در سال های 1952 و سپس 1954 اوضاع را به تدریج در دست
گرفتند چندان به آرمان های رادیکال جنبش دموکراتیک و استقلال طلبانه مردم
مصر که از سال های 1920 – 1919 تا آغاز دهه 1950 در جامعه مصر نضج و گسترش
یافته بودند ، اعتقاد نداشتند . بررسی منابع و مدارک موجود نشان می دهد که
برنامه سیاسی افسران جوان تحت رهبری جمال عبدالناصر در آن سال ها محدود به
یک رشته اصلاحات در زمینه جمهوریت در مقابل سلطنت و تهی از اندیشه ها و
مواضع گسست و خلع ید از انگلستان در کانال سوئز بود . در واقع اتخاذ یک
پروژه رادیکال ضد امپریالیستی از سوی ناصر و دیگر افسران جوان بعد از شرکت
آنها در " کنفرانس باندونگ " در آوریل 1955 به وقوع پیوست . این موضع جدی
ضد امپریالیستی که منجر به خلع ید انگلستان و فرانسه و ملی شدن کانال سوئز و
پیروزی مصر در جنگ دوم اعراب و اسرائیل ( جنگ سوئز ) در سال 1956 گشت ، به
جنبش رهائیبخش ملی مصر یک بعد انترناسیونالیستی داد که تا آن زمان در
تاریخ مبارزاتی ضد استعماری و استقلال طلبانه کشورهای سه قاره کم نظیر بود .
جنبش رهائیبخش مصر نه تنها بین جنبش های رهائیبخش آفریقا ( پان آفریقایسم )
و جنبش های رهائیبخش کشورهای عربی ( پان عربیسم ) در طول دهه 1960 و در
چهارچوب جنبش کشورهای غیر متعهد یک پیوند چشمگیر و پایداری بوجود آورد بلکه
با انجام یک سری رفورم های رادیکال اجتماعی و اقدامات مفید و موثر معیشتی
به نفع زحمتکشان بویژه دهقانان در مصر ، توانست به یکی از پیشگامان جنبش
های رهائیبخش در سه قاره تبدیل گردد .
- ولی
شوربختانه بویژه برای مردم مصر تمامی این اقدامات از بالا به وقوع پیوسته و
عملا از شرکت توده های مردم در تصمیم گیری های کشوری به تدریج جلوگیری شد .
نبود دموکراسی ( انکار حق تشکل به توده های مردمی ) از یک سو و رشد و
گسترش بوروکراسی نظامی – دولتی از سوی دیگر شرایط را برای ایجاد جو سیاست
زدائی در جامعه مصر آماده ساخت . تحت این شرایط پدیده ناصریسم که بعد از
کنفرانس باندونگ ( 1955 ) ، پیروزی در جنگ سوئز ( 1956 ) و شرکت فعال مصر
در کنفرانس کشورهای غیر متعهد ( 1962 ) مرحله نوینی در جنب و جوش مردم مصر و
دیگر کشورهای عربی ( در عراق ، لبنان ، سوریه و.... ) و آفریقائی ( سودان ،
سومالی ، موریتانیا و... )آغاز کرده بود ، در نیمه دوم دهه 1960 از نفش
افتاده و ابتکار عمل در صحنه سیاسی را در اختیار دشمنان داخلی و خارجی خود
قرار داد . افول پدیده ناصریسم و ایجاد خلاء سیاسی منبعث از آن ، به
امپریالیسم آمریکا که آن زمان به تازگی در راس نظام جهانی سرمایه قرار
گرفته بود ، فرصت داد که با تقویت مالی و نظامی اسرائیل در منطقه و سازمان
بنیادگرای سلفیست اخوان المسلمین در مصر شکست و نابودی جنبش رهائیبخش ملی
اعراب را در خاورمیانه و آفریقای شمالی تعبیه و تنظیم سازد .
- شکست
دولت ناصر در جنگ سوم اعراب و اسرائیل ( جنگ شش روزه ژوئن 1967 ) پایان
اولین موج خروشان بیداری و رهائی خلق های عرب( که نیم قرن پیش تر در سال
1919 شروع شده بود ) و آغاز " انفتاح " باز کردن درهای جامعه مصر به روی
نیروهای خارجی ( به سرمایه داری جهانی تر شده ) و نیروهای راست داخلی (
اخوان المسلمین ) بود . پروسه انفتاح که چندی پیش از مرگ ناگهانی ناصر در
1970 آغاز گشت ، بعد از مرگ وی توسط جانشین اش انورسادات فراگیرتر گشت .
چرخش به راست در سیاست خارجی ( الحاق به محور نظام و اعطای امتیازات به
کشورهای مسلط سه سره از یک سو و ادغام اخوان المسلمین به نهادهای دولتی از
سوی دیگر که در دوره رژیم اتوکراتیک سادات ( 1979 – 1970 ) آغاز شده بود در
دوره زمامداری حسنی مبارک تشدید یافت .
- نتیجه
و پی آمد این چرخش باز کردن بیشتر درهای مصر به " بازار آزاد " نئولیبرالی
و فروپاشی و انهدام برنامه های اجتماعی – معیشتی به نفع کارگران ، دهقانان
، طبقه متوسط بود که مردم مصر در دوره کوتاه دولت ناصر در سال های 1965 –
1955 از آنها برخوردار بودند . فقر ، بیکاری و قحطی که ناشی از سیاست های
خصوصی سازی و کالا سازی بازار آزاد جهانی گرائی سرمایه بویژه در 30 سال
گذشته در مصر بود شرایط عینی را برای شورش ها و قیام ها آماده ساخت . ادامه
این شورش ها و قیام همراه با دیگر تلاطمات در جهان و منطقه بالاخره مصر را
با وقایع تاریخساز " بهار عربی " سال 2011 روبرو ساخت .
- در
واقع مصر در سال 2011 وارد فاز جدیدی از تاریخ خود شد . با توجه به این
نکته که تاریخ معاصر مصر تاریخ امواج پی در پی تلاش در عروج و فراز آن کشور
به مقام یک نیروی مقتدر نوظهور در منطقه بزرگ خاورمیانه – آفریقای شمالی
بود و نزدیک به یک دهه نیز در عهد ناصر به کسب آن مقام در کشورهای عربی (
جامعه اعراب ) و کشورهای آفریقائی ( سازمان اتحادیه آفریقا ) نایل آمده بود
، می توان گفت که بهار عربی سال 2011 نیز ادامه آن امواج در قرن بیست و
یکم است . شکل و شمایل دموکراتیک ، ملی و توده ای این جنبش و استراتژی های
دشمنان ارتجاعی بومی ( اخوان المسلمین ، سلفیست ها ، نیروهای سکولار طرفدار
بازار آزاد نئولیبرالی ) در اتحاد انقیادطلبانه با راس نظام جهانی سرمایه
داری آمریکا ، به تحلیلگران اوضاع رو به رشد مصر اجازه می دهد که سناریوهای
متنوع و متفاوتی را درباره آینده مصر بنویسند .
- آنچه
که حتم به یقین می باشد این است که فعل وانفعالات اخیر در مصر ( پیروزی
اخوان المسلمین در انتخابات ریاست جمهوری و تسخیر مشترک قدرت سیاسی با
مشارکت نزدیک ارتشیان دقیقا به مدل ترکیه )نشان می دهد که کشور مصر نیز مثل
ایران و ترکیه با اینکه بالقوه جزو کشورهای در حال عروج محسوب می گردد ولی
فعلا به هیچ نحو در جاده عروج قرار ندارد . بلکه این کشور نیز برای حداقل
مدتی در باتلاق مجموعه ای از توسعه لومپنی ، بنیادگرائی اسلامی و تسلیم به
تسلط نظام جهانی سرمایه داری باقی خواهد ماند . با این همه مبارزه نه تنها
ادامه خواهد یافت بلکه احتمالا راه خروج از این بن بستی که مردم مصر با آن
روبرو هستند ، گشوده گشته و مصر بالاخره در جاده گسست از محور نظام و رواج
آزادی های دموکراتیک و عدالت اجتماعی قرار خواهد گرفت .
جمع بندیها و نتیجه گیری
- بررسی
اوضاع رو به رشد سه کشور ترکیه ، ایران و مصر نشان میدهد که موقعیت " در
حال عروج " و فراز به مقام کشورهای نوظهور زمانی می تواند توسط کشوری کسب
گردد که آن کشور بعد از خلع ید و گسست از محور نظام جهانی سرمایه خود را از
بلای توسعه لومپنی رها سازد . در مسیر رهائی از توسعه لومپنی است که یک
کشور در حال عروج باید و ضروری است که به ایجاد یک پروژه جامع – که در آن
سیاست خارجی بویژه تجارت خارجی ، در خدمت ساختمان نظام تولیدی درون محور
قرار گیرد – اقدام کند . در این راستا دولتمردان کشور در حال عروج باید به
موازات استقرار استراتژی سیاست خارجی مستقل ، شرکت وسیع توده های مردمی را
در تصمیم گیری های سیاسی و اجتماعی از یک سو و بهره مندی آنها از رشد
اقتصادی کشور را از سوی دیگر تعبیه و تامین سازند .
- آنهائی
که با پروسه در حال عروج اصیل مخالفت می ورزند خواه ناخواه کشور خود را در
بسط تسلیم مقررات و الزامات سرمایه داری جهانی مونوپولی های مالی تر و
عمومی تر شده می سازند که نتیجه اش بقول آندره گاندر فرانگ چیزی به غیر از "
توسعه لومپنی " نخواهد بود . فرانک واژه " توسعه لومپنی " را در دهه های
پیشین به درستی و عمدتا در ارتباط با کشورهای آمریکای لاتین به کار برد .
امروز توسعه لومپنی در کشورهای پیرامونی در بند ( جنوب ) همانا تشدید پروسه
درماندگی اجتماعی است که خود محصول مدل توسعه ای است که مقررات آن از سوی
مونوپولی های کشورهای امپریالیستی مرکز ( شمال ) بر جوامع پیرامونی در بند
جنوب اعمال می گردند . این پروسه دردناک و فلاکت بار در جهت فقرزائی سرسام
آور توده های مردم ( 99 در صدی ها ) از یک سو و در انباشت بی حد سرمایه در
کنترل آقاها و آقاهازاده های حاکمین ( یک در صدی ها ) از سوی دیگر حرکت
کرده و عمل می کند .
- در
سه کشور ترکیه ، ایران و مصر که در این نوشتار مورد بررسی قرار دادیم ما
عملا از مولفه های اصلی در حال عروج نشانی نمی بینیم . در عوض آنچه که
مشهود و نمایان است رشد پروسه های توسعه لومپنی به درجات مختلف در این سه
کشور بویژه در بیست و چند سال گذشته است . تسلیم به مقررات و الزامات مدل
اقتصادی کمپرادور ( پذیرش و تامین پیاده ساختن پروسه های کالاسازی ، خصوصی
سازی و برنامه های ریاضت کشی ) از یک سو و ازدیاد و گسترش " توهمات خانواده
گی " ( بنیادگرائی های دینی و مذهبی چه به شکل معتدل و چه به شکل تندرو )
از سوی دیگر این کشورها را نه تنها در مسیری که بطور بالقوه شایسته آن
هستند ، قرار نداده بلکه آنها را در باتلاق توسعه لومپنی غوطه ور ساخته است
.
- امروز
بین طرفداران پسا – مدرنیستی و حامیان " اسلام سیاسی " ، مبلغین نظرگاه "
تلاقی تمدن ها " و حتی بعضی مارکسیست ها یک گفتمان به غایت ساده لوحانه
رواج دارد که در رسانه های گروهی جاری فرمانبر در کشورهای آمریکا ، اروپا و
حتی آسیا و آفریقا نیز نقدا رواج دارد . این گفتمان بر آن است که پیروزی
های "اسلام سیاسی" در جوامع مسلمان نشین خاورمیانه ، آفریقای شمالی و...
اجتناب ناپذیر است به خاطر اینکه در این جوامع مردم هویت اجتماعی و شخصیت
خود را با اسلام و آئین آن تعیین و معرفی می کنند . حامیان این گفتمان ( که
نگارنده آنها را جملگی " فرهنگ گرایان فراتاریخی " محسوب می دارد ) عمیقا
اعتقاد دارند که این خود شناختی و خود هویتی یک " واقعیت " مهم و کلی است
که نمی شود آن را نپذیرفت .
- ولی
این گفتمان که نزدیک به سی سال است که از موقعیت برتری در رسانه های جاری ،
بین دولتمردان و بین بخش قابل توجهی از روشنفکران منجمله در ایران ، مصر ،
ترکیه و ... برخوردار است ، یک واقعیت تاریخی مهم تر را در این جوامع
کاملا انکار و یا نادیده می گیرد . توضیح اینکه روند دیپولیتزه سازی (
سیاست زدائی = سیاست زدگی ) توده های مردم در این جوامع که خود منبعث از
سرکوب حتی فیزیکی نیروهای سیاسی " سوسیال " ( کمونیست ها ، سوسیالیست ها و
دیگر چپ ها ) از یک سو و نیروهای " ناسیونال " ( ملی گرایان ضد امپریالیست
طرفدار استقلال و حاکمیت ملی ) از سوی دیگر بود . یک امر عمدی و با برنامه
بود و بدون تعبیه آن هیچ نوع بنیادگرائی نمی توانست در این جوامع اعمال
نفوذ کند .
- به
نظر نگارنده احزاب و جناح های اسلامیستی حاکم چه از نوع " میانه رو " و "
معتدل " ( ترکیه و مصر و... ) و چه ازنوع " تندرو " و " رادیکال " آن (
ایران ) اولیگارشی های چند حزبی ، دو حزبی و یا " تک جناحی " هستند که بطور
مستقیم و غیر مستقیم در خدمت بازار آزاد نئولیبرالی " انحصارات پنج گانه "
بوده و مطمئن ترین حامیان منافع و امنیت نظام جهانی سرمایه در منطقه
استراتژیکی و ژئوپولیتیکی خاورمیانه بزرگ محسوب میگردند .
- در
تحلیل نهائی و علیرغم این ناکامی ها مبارزه در این سه کشور بالقوه در حال
عروج برای کسب استقلال و حاکمیت ملی ، آزادی های دموکراتیک و عدالت اجتماعی
نه تنها ادامه یافته و به پیش خواهد رفت بلکه به احتمال قوی راه برون رفت
از این بن بست را که مردمان ترکیه ، ایران و مصر با آن روبرو هستند گشوده و
آنها را بالاخره در جاده گسست از محور نظام جهانی سرمایه و رهائی از توسعه
لومپنی قرار خواهد داد .
منابع و مآخذ
1 – آندره گاندر فرانک " بورژوازی لومپن و توسعه لومپنی : وابستگی ، طبقه و سیاست در آمریکای لاتین " ، نیویورک 1972.
2 – پریری فایر ، "بررسی تئوری آندره گاندر فرانک درباره توسعه لومپنی "، در وب سایت ilco.org ، 6 ژوئن 2011.
3 – سمیرامین ، " ویژگی های ناکامی مصر ، ترکیه و ایران در عروج " ، در وب سایت " پامبازوکانیوز " شماره 590 ( 21 ژوئن ) .
4 – یونس پارسا بناب ، " جهان در عصر تشدید جهانی شدن سرمایه " در آمازون دات کام ، 2010 .
5 – سمیرامین ، " بهار مردم : آینده انقلاب در کشورهای عربی " ، آکسفورد و داکار ، 2012 .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر