۱۳۹۳ تیر ۶, جمعه

در آزمون تيمور لنگ اسماعيل نوری‌علا

در آزمون تيمور لنگ
اسماعيل نوری‌علا

مگر می شود با همديگر حرف نزد و در «خانه های ديوار بلند» خود ماند و، همزمان، کار اجتماعی و سياسی و فرهنگی کرد؟ متأسفانه، اگر به جمع اپوزيسيون رنگارنگ مان در خارج کشور نيک بنگريم می بينيم که براستی کسی با کسی حرف نمی زند اما همگی مدعی مبارزه عليه حکومتِ ـ بقول اسماعيل خوئی ـ پديده آورندهء خون جنونکدهء اسلامی هستيم.
برای جمهوری خواه نشست و برخاست با پادشاهی خواهان «تحريم است». پادشاهی خواهان هم رغبتی به گفتگو با جمهوری خواهان ندارند. مصدقی ها و اهالی جبهه ملی کهن بيخ تا کسی کتباً و رسماً قبول نکند که 28 مرداد کودتای امريکائی بوده به محفل خود راهش نمی دهند و حاضرند با شيطان (اعم از کوچک و بزرگ) مذاکره کنند اما با پادشاهی خواهان جليس و همنشين نشوند. طرفداران اسلام رحمانی سکولارها را نجس می دانند. سکولارها از همسخن شدن با اصلاح طلبان اکراه دارند. کمونيست ها يکسره اعلاميهء جهانگير حقوق بشر را «بورژوائی» می دانند و زير آن پرچم با هواخواهانش نمی نشينند. طرفداران حفظ تماميت ارضی بی جهت تعريف کنفدراسيون و فدراسيون را قاطی کرده و هر آن کس را که از فدراليسم سخن بگويد و حکومت های خودگردان محلی بخواهد تجزيه طلب و در نتيجه خائن می دانند. احزاب منطقه ای، يا بقول خودشان مليتی، نيز از جمع فارسی زبانان، از خراسان تا خليج فارس، قوم خونريزی به نام فارس را ساخته و آن را منشاء همهء بدبختی های خود می دانند.
در داخل اين «خانه های ديوار بلند» هم چندان آرامشی وجود ندارد. هر روز خبر انشعاب يک دسته کمونيست از دستهء ديگر منتشر می شود. پادشاهی خواهان حتی بر سر پادشاه شان هم توافق ندارند. و جمهوريخواهان هر روز به دستجات کوچک تری تقسيم می شوند. اما انتشارات همه شان را که می خوانی می بينی همگی در حال جنگ با حکومت خون و جنون اند؛ بی آنکه هيچ کدام شان به تنهائی توان يک مو از اين خرس کندن را داشته باشند.
بخشی از مردم ِ خاموش و تماشاچی هم، هر کجا دست شان برسد، سنگی به سوی اين «مبارزان» پرتاب می کنند و اگرچه اغلب مدعی اند که «سياسی نيستند» و افتخارشان آن است که «هيچ گاه عضو حزب و دار و دسته ای نبوده اند» اما همواره طلبکارانه از آنها که در هيچ کجا مأموريت و نمايندگی خاصی را از جانب مردم بر عهده ندارند اما می خواهند کار سياسی کنند حساب و کتاب می کشند و فعاليت هايشان را با سوء ظن می نگرند.
اين وسط  هوچی ها و تهمت زن ها و مأموران با و بی جيره و مواجب هم جولان می دهند و تا کسی دستی و پائی بجنباند مردم را خبر می کنند که فلانی را رفسنجانی خريده و آن ديگری نوکر اسرائيل است و سومی را شيخ قطر حمايت می کند. اينها گاه انقدر وقيح می شوند که حتی جلوی دوربين تلويزيون می نشينند و مدعی می شوند که از مکنونات هر جريانی مطلع اند.
«حسودها» و «بخيل ها» و «ناتوانان ِ ظاهراً همه کاره» هم هستند که کارشان قلم کردن پای دوندگان است. خودشان حال دويدن ندارند اما نمی خواهند ديگران هم بدوند. پس دهان شان پر از انتقاد و هزل و جلفی و پرت و پلاگوئی و هتک حرمت و اتهام زنی به «دوندگان» است.
اما همين وضعيت خراب هم قابل تحمل می بود اگر می شد يقين داشت که يکی از اين شخصيت ها و سازمان های سياسی ما در موقعيتی قرار دارد که می تواند تبديل به آلترناتيو حکومت اسلامی شود و ايرانيان و جهانيان ببينند که اين حکومت خون و جنون چندان هم بی رقيب و يکه تاز ميدان نيست. در آن صورت مانعی در اين تفرقه ها و مخالفت ها و دشمنی ها، که خوی ثانوی ايرانيان سياسی کار شده است (و فی نفسه بد است) وجود نداشت. آن شخصيت و آن سازمان، عليرغم همهء موانع، می توانست ببرد و بدوزد و کار را تمام کند. اما همه می دانيم که چنين نيست.
پس، براستی، اگر با هم گفتگو نکنيم و در «خانه های ديوار بلند» خود بمانيم حاصل کار چه خواهد بود جز گذراندن عمر به تشييع جنازهء همين چند تا آدم فعال، تا کی نوبت خودمان برسد، و ديگرانی بيايند و حديث ما بگويند و فهرست بالا بلند مبارزات بی حاصل مان را برای خالی  ِ روبرو قرائت کنند؟
پنج سال پيش، «جنبش سبز» اين خلاء موجود در اپوزيسيون حکومت مذهبی را بخوبی آشکار کرد. مردم به خيابان آمده بودند اما آلترناتيوی که اسلامی و اصلاً دينی نباشد وجود نداشت. يک جناح از خود اسلاميست ها عليه جناح ديگر ادای رهبری را در آوردند و نسلی را به مسلسل و تير و شکنجه و تجاوز کهريزکی تحويل دادند و خود نيز به حصر خانگی دچار شدند. براستی کجا شد آن جمعيتی که در عرض شش ماه از «الله اکبر گوئی» و «رأی من چه شد» کارش به «آزادی، استقلال، حکومت ايرانی» و «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ايران» کشيد؟ جمعيتی که چنين تحول بزرگی را از سر گذرانده و با کشته و اسير دادن مجبور به  خالی کردن ميدان شده بود نشان می داد که آلترناتيو سکولار دموکرات تا بوجود نيايد حاصل همهء مبارزات اين همه آدم خوش قلم و پرنويس و پرگو چيزی در حدود هيچ و صفر است.
من، شخصاً، در همان روزهای خونين سال 88 درد اين کشيده را بر صورت خود حس کردم و صدايش در گوشم پيچيد و از خواب غفلت بيدار شدم و به دنبال اين فکر رفتم که، اگر چند تنی با هم همپيمان شوند و به سراغ شخصيت ها و سازمان ها بروند، شايد پرده های سوء تفاهم و انکار و رو در بايستی کنار رود و همنشينی به همانديشی و همدلی بيانجامد. و در اين تفحص بود که با وضعيت مشکل و بی گفتگوئی که در آغاز اين مطلب توضيح دادم روبرو شدم: مگر می شود با همديگر حرف نزد و در «خانه های ديوار بلند» خود ماند و، همزمان، کار اجتماعی و سياسی و فرهنگی کرد؟
و نتيجهء پنج سال از اين کوشش است که ما را به شرح حال تيمور لنگ می کشاند؛ همان که گفت «من از مورچه ای درس تلاش گرفتم که سيصد بار دانهء گندمی را به دهان گرفت و خواست آن را به بالای ديوار برساند و هر بار بصورتی فرو افتاد، اما شکست را نپذيرفت و ديگر باره کوشيد همان کاری را انجام دهد که بارها به سرانجامی نرسانده بود و عاقبت هم موفق شد». ما هم شديم مورچهء ديوار بلند اپوزيسيون آلترناتيو طلب. از هر در که راندندمان ما از در ديگری وارد شديم. اخم و تخم و بی اعتنائی را تحمل کرديم و البته هنوز هم نتوانسته ايم دانهء گندم را به نزديکی های فراز ديوار برسانيم و در چشم تيمور خان لنگ روسفيد شويم اما هر فرو افتادن ما آغاز کوشش بعدی ما بوده است؛ و شبيه بر عکس آن فواره ای شده ايم که چون سرنگون شود به آغاز بلند شدن اش می انديشد.
باری، آنچه ما جسته ايم ضرورت گفتگو نام دارد. در اين مرحله که ما هستيم هدف و استراتژی و تاکتيک اموری سخت دور از دسترس می نمايند. برای رسيدن به همهء آنها اول بايد از خانه ها بيرون آمد و، اگر شد، در «زمينی بی طرف» به گفتگو نشست. چرا که تنها نتيجه ای که گفتگو نکردن دارد انزوا و شکست و حرمان است و بس.
و نوروز سال پيش بود که خواستيم حاصل تفحصات مان را جمع بندی کنيم: اختلاف ها را می دانيم و نيز با خبريم که اين اختلافات همهء اشتراکات مفصلی را که در بين آحاد اپويسيون وجود دارد معطل و بی فايده کرده است. پس بايد آن «زمين بی طرف» را ساخت يا پيدا کرد؛ سايه ساری برای نشستن و رآی زدن؛
گفتگوهائی که از آن ِ هيچکس و متعلق به همه کس باشد... و اين توجهات ما را به فکر يک گرد همآئی ساليانه انداخت، فقط برای گفتگو و بدون در کار آمدن هيچ تعهد و پيوند و مأموريتی. شايد بتوان آن را «گردهمآئی سکولار دموکرات ها» ناميد. گنده گوئی نکنيم، خيال سرنگونی بلافاصلهء حکومت خون و جنون را نداشته باشيم، در گردهمآئی ها نکوشيم برتری با ما يا با هر کس ديگری باشد، قطعنامه هم صادر نکنيم؛ فقط همديگر را ببينيم، يک هوای مشترک را تنفس کنيم، انديشه هامان را با يکديگر در ميان بگذاريم، از دخالت سوء ظن های نا مستند جلوگيری کنيم، به پيشداوری راه نفوذ ندهيم، و فقط به اين بيانديشيم که شايد «گفتگو بر همانديشی در بگشايد و همانديشی به همدلی بيانجامد».
فکر ايجاد آن گردهمائی ساليانه از همين مبانی پيش آمد و شکل گرفت. گفتيم زمانی را برای اين ريتم سالانه انتخاب کنيم، و ديديم که بهترين هنگام سالگشت انقلاب مشروطيت است که خوش درخشيد ولی دير زمانی است که مستعجلانه زير پای سکولاريسم استبدادی و حکومت مذهبی له و لورده شده است، حال آنکه از لاشه اش حتی می توان بوی خوش سکولار ـ دموکراسی را استنشاق کرد. پس گفتيم که بيائيم و هر ساله در سالگشت انقلاب مشروطه (هفتهء دوم امرداد ماه) در گوشه ای از جهان گردهم آئيم و با هم چای و شيرينی بخوريم و دربارهء سکولار دموکراسی، بعنوان تنها بديل حکومت ايدئولوژيک ـ مذهبی، حرف بزنيم. اسم اش را گذاشتيم «کنگرهء سالانهء سکولار دموکرات های ايران»؛ نهادی که فقط برای تسهيل کار گفتگو بوجود می آيد. و توانستيم اولين کنگره را هم سال پيش در شهر واشنگتن، پايتخت امريکا، برگزار کنيم.
خيلی ها با طلبکاری و سرزنش می پرسند: «خب، که چه؟ رفتيد و چای و شيرينی خورديد و حرف زديد؛ اما حکومت اسلامی همچنان، سر و مر و گنده، سر جاي نشسته است و در منطقه ژاندارمی می کند و حالا هم آقای اوباما خيال دارد، از طريق رفاقت با آن، در عراق و منطقه جنگ نيابتی به راه بياندازد تا مجبور نشود سربازهايش را به عراق برگرداند. اين وسط شما چه کاره ايد؟ کی می خواهيد از حرف به عمل برسيد؟» و من، در اين مواقع، سخت علاقمندم که به اينگونه کنار گود نشينان بگويم: «خانم، آقا، شما از ما طلبی داريد؟ ارث پدرتان را می خواهيد؟ زورتان به خون جنونکده ای ها نمی رسد و در اين ميان از گردن ما باريک تر پيدا نکرده ايد؟ مگر خودتان سرگرم کدام مبارزه ايد که دهان تان پر از توقع از ما است؟ حداقل ما دور هم می نشینیم و حضور سکولار خود را چون خار به چشم حکومت اسلامی فرو می کنیم. شما چه می کنید؟
و، در کنار همهء این های و هو ها، وقتی با ساعت شنی خودمان که نگاه می کنيم می بينيم که، هرچند لاک پشت وار، اما بهر حال در دل همان گرد همآئی پارسال نيز خبرهای بوده است. مثلاً، بخشی از کسانی که به واشنگتن آمده بودند تصميم گرفتند بر مبنای سندی به نام «بيانيهء عصر نو» دور هم جمع شوند و نهادی تازه را به نام «جنبش سکولار دموکراسی» بوجود آورند و چند نفری را هم انتخاب کننذ که امور آن را بگردانند. جالب تر از هر چيز اين بود که نهاد مزبور ادعای آلترناتيو بودن و خيال جمع کردن کل اپوزيسيون در زير بال و پر خود را نداشت و خود را يک «سازمان خدماتی» تعريف می کرد که آماده است ديگر سکولار دموکرات ها را در کارهاشان ياری دهد. خوشبختانه در فضائی که شمار اعضاء سازمان های سياسی ما ار صد بالا نمی رود اين جنبش توانسته است عدهء بيشتر و وفادارتری را بر حول «بيانيهء عصر نو» گرد آورد.
اما اين تنها نتيجهء آن کنگرهء نخستين نبود. چند ماهی بعد، نمايندگان برخی از سازمان های سياسی که در آن کنگره شرکت کرده بودند اظهار تمايل کردند که با هم بيش از گذشته همکاری کنند. حاصل اش هم اين شد که «مجمع سازمان های سکولار دموکرات» فعلاً با 12 سازمان عضو بوجود آمده و چون هنوز تکليف چگونگی برگزاری «کنگرهء امسال سکولار دموکرات ها» روشن نبود، اين مسئوليت را برای اين دومين کنگره بر عهده گرفته، تا هزينه های آن را فراهم کند، و کارهای اجرائی اش را به انجام رساند؛ بی آنکه خود را صاحب کنگره و ديکته کنندهء خط مشی آن بداند و يا بخواهد به نفع خود نتايجی را از آن استخراج کند.
بدينسان اکنون مقدمات برگزاری دومين کنگرهء سالانهء سکولار دموکرات های ايران فراهم شده است و يک کميتهء برگزاری و نيز يک کميتهء تدارکات محلی سرگرم فراهم ساختن لوازم اين کارند.
در عين حال، کميتهء برگزاری، در اولين قدم ها، دست به انتشار دعوتنامهء عامی زده است خطاب به بيش از هزار تن از فعالان سياسی اپوزيسيون سکولار دموکرات و از آنها، به نام، خواسته تا در کنگره ای که در روزهای نهم و دهم اگوست سال جاری در شهر بوخوم آلمان تشکيل می شود شرکت کنند. همچنين اعلام کرده که دعوتنامه خاص کسانی که نام شان در انتهای آن آمده نيست و هر کس که به سکولار دموکرات بودن آيندهء ايران علاقه و باور دارد، يا حتی مخالف آن است می تواند در کنگره شرکت کند.
در دومين قدم هم تصميم گرفته شد که دو روزهء کنفرانس را به سخنرانی های از پيش تعيين شدهء شخصيت ها اختصاص ندهند بلکه، در صبح و بعد از ظهر دو روز شنبه و يکشنبه، همه اجازه داشته باشند سخن بگويند و اسباب و لوازم پيدايش آنچه را که حاصل «خرد جمعی» خوانده می شود فراهم آورند. کميتهء برگزاری فقط چهار سوژه را برای بحث پيشنهاد نموده و همراه با آنها نظر «مجمع سازمانی سکولار دموکرات ايران» را هم در مورد هر يک و در چند دقيقهء آغاز هر نشست اعلام می کند؛ تنها به اين نيت که زمينه را برای گشايش و ادامهء بحث آماده کرده باشد. سپس در هر مجلس از نشست های چهارگانهء کنگره هفت نفری که از قبل نام نويسی کرده باشند هر يک در 5 دقيقه نظرات شان را اعلام می دارند و سپس بحث آزاد گشوده می شود.
در اين ميان البته، بمناسبت سالگشت انقلاب مشروطه، يک شب فرهنگی نيز در نظر گرفته شده است که نويسندگان و شاعران و هنرمندان حاضر در کنگره با ارائهء آثار خود، که قطعاً نمونه هائی از ادبيات و هنر سکولار دموکرات ما محسوب می شوند، به رونق آن می افزايند.
اما... اما اگر در صبح روز دوشنبه يازدهم ماه اگوست از من بپرسيد که چه گلی به سر اپوزيسيون ايران زده شده، احتملاً به شما نخواهم گفت «هيچ» اما حتماً خواهم گفت «بايد صبر کرد و ديد». چرا که ديده و دانسته ام که تجربه، همچون نفوذ آب چشمه بر خشکی خاک،  با سرعت کند خویش در جان آدمی می نشیند و تازه و بارورش می کند.
به يادم هست که جهل سال پيش، آنوقت ها که دين و ايمانی داشتم، سفری به مکه کردم و آداب حج بجا آوردم. من هم با آن بقيه که از همه جا آمده بودند، پيچيده در کفنی به نام لباس احرام، از وادی های خشگ و کوه های کوتولهء اطراف مکه گذشته بودم، طواف و سعی کرده بودم، موئی را که آن زمان داشتم به تيغ سلمانی عرب سپرده بودم، و بعد هم سوار هواپيما شده و به خانه برگشته بودم. در ظاهر نه اتفاقی افتاده بود و نه تغيير مهمی صورت گرفته بود. برخی از رفقا البته سری به تحير و حسرت تکان می دادند که فلانی به سرش زده است. اما من می دانستم که در من همه چيز تغيير کرده است، چشمم به واقعيت های جهان فلک زدهء اسلام باز شده است، و مذهب و «آداب و ترتيب» از دلم پر کشيده و رفته اند. آن روزها هم اگر از من می پرسيدند که «رفتی و برگشتی و چه شد؟» لابد توقع داشتند  که جواب شان «هيچ» باشد، اما من که بهر حال از کوران تجربه ای اجتماعی، فرهنگی و انسانی گذشته بودم، هنوز و بلافاصله نمی توانستم بگويم که چرا ناگزير با روز قبل از رفتنم متفاوت شده بودم.
کنگرهء سکولار دموکرات های ايران هم سنت گزاری کوچکی است برای آدميانی همچون من که، اگر جا بيفتد، مآلاً می تواند به ايجاد آلترناتيو کمک کند و پس از انقراض حکومت اسلامی هم در داخل ميهن مان، در هر سالگشت انقلاب مشروطه، ادامه يابد و پاسدار ارزش های سکولار دموکرات جامعه باشد.
می رويم، می نشينيم، به سخنان همديگر گوش جان می سپاريم، گفتگو می کنيم، شبی را هم با شعر وادبيات و هنر سکولارمان آشناتر می شويم و چون برگشتيم قطعاً همانی نخواهيم بود که رفته بوديم.


هیچ نظری موجود نیست: