جمع بندی عملکرد نه ماهه شاعر نادم و بعضی از شرکاء | ||
جمالدین اکرامی فرد شبستری | ||
مقدمه:
باز با خبر شدم ایرج مصداقی در کاسه سرش کشک سابیده و آن را نذر اینترنت کرده. فوری به سراغ مطبغ اسماعیل رفتم تا ببینم این بار شاعر دیروز ما از کشک سابیده شده ایرج چه استفاده ای کرده است. یادم آمد که کشک کجا و شله زرد کجا. دیدم اسماعیل هر چه قدرهم که ماهر باشد نمیتواند کشک را به شله زرد اضافه کند. آنهم بعد از شله زردی که پارسال اسماعیل به خورد مخاطبانش داد و از شما چه پنهان که جای استخوان شله زرد آن هنوز در گلوی من یکی که ذوق ذوق میکند. بگذریم در مطبخ اسماعیل را که باز کردم دیدم اسماعیل دست خود را تا آرنج به کشک ایرج آغشته کرده و خود و گروهی از مشتریانش مشغول لیسیدن کشکند. اسماعیل هم داد میزند کشک بدو بدو که کشک تازه رسید. داد میزد که این کشک تا آخر سال 93 تاریخ انقضاء داره. داد میزد بیا بیا نوش کن که نوش جان. خوردنش هم برکت دارد و هم مایه رونق مطبخ زرد ماست. البته این را من اضافه کنم که اسماعیل خوب میداند خوردن یک کاسه آش شله زرد شیرین بعد از خوردن کشک شور چه به مذاق مخاطب میچسبد و خوب میداند که آنها به ازاء یک لیس که به دست و پنجه آغشته اوبزنند یک کاسه شله زرد پر استخوان را ندید و به قول هم شهری های ما یک هوووووووووو نوش جان میکنند. بگذریم شما که من را میشناسید و میدانید اول باید از اسماعیل که جدیدا در پاسخ به آقای حبیبی تابو رفتن به ایران را هم شکست شروع کنم. شعری در وصف و حال او در یکی از سایت های مقاومت به چاپ رساندم که همین پایین ملاحظه بفرمایید. یک کمی از خودم تعریف کنم و خواهش از شما ، که لطفا آن را با حس یک نقال تئاتر بخوانید ومن را ببخشید که به دلیل محدودیت نرم افزارهای اینجا کلمات این شعر ملبس به فتحه و کسره … نیستند تا اسماعیل خوشش آید! ولی به شما اطمینان میدهم که کلمات از هم فرار نمیکنند. لذا اگر کمی با شور، شعر مرا بخوانید کلمات چون دو قطب متضاد آهن ربا به هم دیگر متصل خواهند گردید و لذت خواهید برد. بگذریم کمی حاشیه رفتم که استراحت کنید حالا جدی و عرفانی باشید و شعر زیر را بخوانید. عنوان: پندار یک حبه انگور در خانه یک عاشق در کنار بوته های گل سرخ یک شب از فراز یک تاک بلند حبه انگوری در درون خمره شرابی افتاد گویی از آسمان ناگه آن دؙردانه انگور به چاهی افتاد در دل آن شب تاریک خم شراب ما آن حبه انگور را، در برگرفت جان انگور از شراب آتش گرفت مست مست شد حبه انگور ما سر خوشؙ باده پرست شد جان او چون جان ما در پی نام الست شد، همچو ما چون که ذات این آتش ازآن، آن انگور نیست هستی آن انگور هم نمی اید، از شراب لاجرم این خمره خواهد بود گور انگورؙ نوزادش شراب پیر دیر آمد بگفتا ای شراب، دانی؟ انگور پندارد که این آتش از اوست مستی عاشق ز اوست شراب آهسته گفت ای پیر دیر شاهدی، بگذشت هزار سال مر جان من آتش خویش، هی ریختم بر جان خویش صد هزاران بار از جان خود روییدم تا که هر کس، نوشم کند آتش زنم بر جان او آنکه صبرم داده است این حبه انگور نیست آنکه آتش میزند آن تاکؙ ، آن خوشه انگور نیست نی تهی است آوای نی از چوب نیست آنکه از می می خورد، نی میزند شاید توئی آن که آتش میزند بر جان تو شاید منم آنکه در جان تو هردم می نوازد نی را، برپای تاک می نوازد آوای نی، بر خوشه انگورها دانی که کیست؟ حبه انگور از شوق او افتاد در دامان من ورنه اکنون روده زاغ و زغن ماوای او پایان این شعر بعد از چاپ این شعر دوستی که یک شاعر واقعی است مرا ارشاد کرد که ضمن احترام به مقوله عرفان، درعالم واقعیت وبه قول سعدی پاره ای از افراد از بنیاد دچار مشکلند و این نوع از قضاوت را نیز به حقیر گوشزد کرد. اشاره ایشان شاید این بود که حیف نیست این افراد را به حبه انگور تشبیه کرده ای. در جواب ایشان کوتاه گفتم که راست میگوئی. ولی حالا دوست دارم به شما خوانندگان مفصل تر بگویم که آری حیف است. ولی در حقیقت من گذشته آنها را با خودم مقایسه کرده ام که سنگی هستم در گوشه باغچه تاریخ. در ضمن خدا وکیلی وقتی پای ایرج مصداقی در میان است ایرجی که یک نسخه تقلبی از یک زندانی بریده است خودتان قضاوت کنید که آیا حق نیست اسماعیل را که سری در سرها داشته حبه انگور بنامم. او را حبه انگور نامیدم و برای اینکه حرص شما یاران مقاومت را درآورم باز تاکید می کنم او را کماکان حبه انگور صداخواهم زد!. البته سخت نگیرید یاران، سرنوشت او خارج از خم شراب مهم است که خواندید کجاست روده زاغ و زغن. حالا بعضی از واکنش های اسماعیل را مرور میکنیم. واکنش اسماعیل به طارق و اعتراف به پیشبرد جنگ: افسوس که اسماعیل به عنوان تنها نیروی کیفی ساقیان خیانت الحق پرمایه به جنگ آزادی آمده است و قلم خود را در جوهر زرداب و یرقان وادادگی و شوربختانه درعرصه ادبیات فارسی و شعرمیچرخاند. اسماعیل یغمائی در طول ماههای گذشته تمام توان خود را بکار گرفت تا ترانه سرود ها را که در رسای آزادی از مناره های عشق و در این شب تیره در جای جای این جهان پهناور به گوش میرسد مغشوش سازد و با بازدم آلوده خود و شرکای مصداقی صفتش، مبارزین راه حق را بیمار و به تب وادادگی مبتلا کند. با نگاهی به عملکرد 9 ماهه گذشته شاعر نادم و خادم به استبداد میتوان به راحتی دریافت که نامبرده گوی سبقت از سایر بریده مزدوران و خادمین به درگاه ولایت سفیانی را ربوده و اکنون تلاش دارد نقش یک جلودار را بازی کند. قبلا نیز ذکر شد که در این عرصه، جلوداران اصلی به نظر این حقیر، امثال مصداقی بی بضاعت و یا سایر بریده مزدوران نیستند بلکه جلودار این جنگ روانی همین اسماعیل خان نادم و خادم به استبداد است که یاران سابقش به حق او را به رذالت و ول شدن متهم میکنند. اسماعیل خادم به استبداد در نه ماهه گذشته مراحل پوست اندازی را (در طی دگردیسی نامیمون) کامل و بیشتر لب به سخن گشوده است. ایشان همیشه عنوان میکنند مایل به پاسخ گوئی به افراد ناشناس نیستند و از عمقی خبر میدهند که امثال بنده که ایشان مرا جزء می داند از آن بی خبریم. خوشبختانه در طول این مدت ایشان تعارف را کنار گذاشته و مبسوط تر مینویسد و جالب است که دریکی از نوشته های خود (خطاب به طارق قهرمان) اذعان کرده که نوعی جنگ را پیش میبرد (البته ذکر کرده که جنگ او با طارق قهرمان نیست). شعر عق ام گرفته و تناقض او در پاسخ به طارق: در ادامه دگردیسی نامیمون، اسماعیل که به خدمت ارتجاع در آمده شعری تحت عنوان عق ام گرفته را در دریچه خود منتشر کرد و بعد در ادامه معترف شد که آگر اشتباهی در کارنامه خود داشته در قبل بوده و نه در زمان حاضر. واقعا شعر او را بخوانید تا به علاقه ایشان به گذشته و اشعارش واقف شوید. جوابیه ایشان در مقابل طارق قهرمان را نیز بخوانید و ببینید که هر جا لازم باشد ایشان فراموش میکنند که درشعر عق ام گرفته اشعارشان را به کجا فرستاد و در پاسخ به طارق هم لطفا ملاحظه کنید که چگونه در یک رویکرد معکوس (در پاسخ به طارق) مجدد از اشعار خود مایه میگذارد. این است عدم تعادل یک فرد، وقتی گذشته او را به یادش میآوری همه را کاغذ توالت کرده و..... و وقتی با تکیه بر همان آثار گذشته که دیگر مورد علاقه او نیست می خواهی مطلبی را با او درمیان گذاری ناگهان فراموش کرده و می گوید هنوز اشعارش را قبول دارد. کشف تاریخی هفت حصار: ایشان همچنین در پاسخ به رزمنده دلیرطارق، به رخ ایشان می کشد که در قرون گذشته است و خود بیرون از هفت حصار در قرن بیست یکم. شاعر بریده از خلق نمی داند که این قیاس آبی را برای محرومین و انسان های تحت ستم گرم نمی کند. گوئی نمی داند مردمش در ایران تحت یک استبداد قرون وسطائی زندگی میکنند. حتی ایشان زحمت به خود نداده اند که وقتی در بلوار شانزه لیزه پاریس قدم میزند، معدود زنان متکدی مسلمان را در کنار مغازه های رنگارنگ و در سرما نظاره کند که در مهد آزادی چگونه متمنی اند تا کسی پیدا شود و سکه کوچکی را به درون قوطی بساطش بیندازد تا آن متمنی نیزبا تکان دادن آن قوطی بتواند هم دلخوشی اندکی به فردای خود پیدا کند وهم کودک خود را با صدای تلق تلق قوطی سرگرم کند. باید به امثال یغمائی که غرب را برای زندگی ابدی انتخاب کرده است گفت این قرن و تمام محسنات آن برای شما. تازه گیریم که در همان غربی که ایشان ساکن است همه چیز رنگ عدالت و حقوق بشر دارد ولی چه فایده، آنجا خانه ما نیست و خانه ما جای دیگری است. آنچه که من در ارتباط با آرمان های دریافته ام از نگاه امٍثال اشرفیان قهرمان که این حقیر یک صد میلیونیم شرف آنها را در زندگی ندارم جهان متمدن جهانی عاری از ظلم، فقر و بهره کشی است. جهانی است که انسان ها نسبت به گرسنگی و رنج فرزند انسان مسئول بوده و بی تفاوت نباشند. واقعا قیاس قلمی یغمائی در جواب به طارق قهرمان چقدر سخیف بود و نشان دهنده بریدگی نامبرده از آرمان های انسانی است آرمان هائی که یک زمان دست مایه اشعارش بود. در فرازی دیگر ایشان از هفت حصار گفت. در این ارتباط یاران مقاومت از جمله آقای هاشم زاده ثابت پاسخ های قابلی داده اند که لزوم به تکرار نیست ولی باید مواردی را نیز اضافه کرد تا اسماعیل خان که تلاش دارد در عوالم خود تیشه به ریشه مقاومت بزند متوجه شود با خوانندگانی بی تجربه سرکار ندارد. آنچه که ایشان به عنوان حصار معرفی کرد در واقع از دید آنهائی که به اوج میاندیشند حصار نیست بلکه پله است. پله هم نیست چون در بسیاری از سرفصل ها نه فرصت پله ساختن بوده و نه موقیعت آن. ریسمان است که تو را میکشد. تازه اگر قید بندی هم بود باز نمی توان اشکالی گرفت. انسان در چهارچوب همین قید بندها ویژه میشود. مهم این است که ظرفیت این انسان چقدر است. مهم این است که با که طرفی یک برکه کوچک و یا یک دریای آرام و یا اقیانوسی خروشان. ساکنان یک برکه کوچک مانند این حقیر در برابر سنگ اندازی به این برکه، خیلی به حدود و حصار خود فکر میکنند و مشوش میشوند ولی اگر مانند ماهی دائی صمد بروی و ساکن اقیانوس خروشان شوی دیگر به حدود و حصار خود فکر نمیکنی. میگویند اگر عمر جهان هستی را یک روز در نظر بگیری عمر انسان به اندازه یک پلک زدن است. این انسان با این عمر اندک تمام اجرام آسمانی و تحولات را در قید و بند نظم میبیند و همین نظم به معنی اسیر شدن توسط میدان جاذبه و یا سایر قوانین فیزیکی است که فرصت زندگی را برای موجودات زنده فراهم ساخته است. ماه اسیر کره زمین ما است و شرایط آب هوائی مناسب کره زمین و میدان مغناطیسی آن اسیر کره ماه. زمین اسیر خورشید است و خورشید ما نیز اسیر یک غول جاذبه در مرکز کهکشان راه شیری همه چیز را بر دور خود میچرخاند مانند همین طارقی قهرمانی که هنوز هم برای کودک درون شاعر نادم جاذبه دارد. حال اگر ما عمر معادل چند ساعت داشتیم دیگر نظمی نبود هر چه بود برخورد بود و جدائی و وصل مجدد بین اجرام آسمانی. پس در این دنیای مادی باید دید که با چه ظرفیتی و با چه وسیله ای به تحولات نگاه میکنی. انواع قید و بند ها (البته به زعم اسماعیل) مگر باعث نمی شود که یک کوه نورد درصبح روز جمعه در حالی که ما در بستر ناز و نیاز و در قید بند آرامیده ایم از خانه بیرون رود. او مجبور است کفش های سنگین و کوله حمل کند. به چای و خرمائی نیز بسنده میکند در حالی که ما خفتگان که در حقیقت در قید بند خواب صبح گاهی هستیم بعد از بیداری یا با حلیم سر میکنیم و یا در آرزوی خوردن کله و پاچه صبحانه خود را به اتمام می رسانیم. آنقدر حال نداریم که همین غذا را نیز سر سفره خود آوریم. حال اگر بخواهی سرآمد کوه نوردان شوی باید حتی برای تنفس و قدم برداشتن خود هم قاعده و قانون بگذاری. این تازه کوه نوردی است اگر بخواهی فضا نورد شوی حتی باید آب دفع شده از خود را نیز مکرر تصفیه کنی و نوش جان. این مثال های ساده را باید به کسانی که سعی دارند ول شدگی را تبلیغ کنند یاداوری کرد و به آنها گفت حتی اگر آن حصار های فرضی شما قطعیت هم داشته باشد مطمئن باشید یوسفی را که ارتجاع بعد از انقلاب به چاه انداخت و هم اکنون به گمان شما راه به جائی ندارد عاقبتی درخشان و مانند فرزند یعقوب خواهد داشت. گرچه هم اکنون مام وطن از اندوه زجر و شکنج این مقاومت در ته چاه (البته به گمان شما) خون میگرید. تا اینجا اگر خسته شدید دمی استراحت بفرمایید و منت دارم که بقیه مطلب را که در پایین آمده است بخوانید اسماعیل طبیب میشود: در نه ماه گذشته یغمائی سری به عالم طبابت نیز زد و اسکیزوفرنی سیاسی پاکبازترین فرزندان خلق و رهبری آنان را تشخیص و آن را در سایت خود جار زد. شاید ایشان اطلاعات خود را در مورد شیزوفرنی از پاسدار دکترهای سهمیه ای درون رژیم گرفته باشد که این گونه در توصیف این بیماری و نسبت دادن آن به مقاومت خطا می کند. راغبم در این مورد نیزجوابی در خور ایشان تقدیم کنم. حتما شنیده اید که این بیماری بیشتر در سنین جوانی شروع می شود و جالب است بدانید با گذشت زمان و در سنین بالا فروکش میکند. در خصوص خود ایشان، ممکن است به آن مبتلا بوده اند و هم اکنون بهبود یافته اند و میتوانند برای خود کف و سوت بزنند و شاکر باشند ولی نمی توانند افرادی را که پس از سالها به سن میانی و پیری خود رسیدند را همگی و طبق یک قانونمندی پزشکی بیمار خطاب کنند که گفتم شیوع این بیماری در جوانی بسیار زیاد است نه در پیری. پس به قاعده استثناء اگر ایشان در جوانی مبتلا نبوده اند ممکن است اخیرا مبتلا شده باشند که می توان گفت پاره ای ازعلائم آن را هم دارند. این بیماران سوای علائم دیگر، افسردگی و اضطراب مشخص دارد. می بینید اگر وارد این مقولات غیر اخلاقی بشوید چگونه ممکن است خودتان نیزدر جایگاه بیمار قرار بگیرید؟ باید به اسماعیل گفت بیش درآن شهریور خونین آیا در چهره آن یاران فدائی اشرف اضطراب دیدی یا اینکه خودت هنگام صبحانه پریشانی و شهدا را نزد خود و پای سفره خود میبینی؟ آیا خواهر طلوع، افسرده و یا مضطرب بود و تن نازنینش را سپر زهره قهرمان کرد؟ سقوط در دره ادراکات جنسی: میدانیم معمولا اخلاقی نیست که در جدل با مخالفین خود وارد حوزه های شخصی آنان شویم و من نیز قصد نداشتم در این مقاله رو در روی نامبردگان به این مقولات بپردازم ولی ناچارم هر چند دیر و به خصوص وقتی که ایشان در یک کرسی شعر مبارزه را با فراز و نشیب بستر و معاشقه ممزوج کرد و یا ایرج مصداقی این فرمایه فروریخته پا را فراتر نهاده و درون مایه پراز لجن خود را بیرون پرتاب کرد. دیدم باید وارد این مقوله شد هر چند کوتاه و بانگ بر سر اسماعیل زد که به کجا میروی؟ آن مفلوک مصداقی صرفا استفراغ رژیم و همین آقا اسماعیل را بلغور کرد. یاداشت تنفر آمیزی که مصداقی چند ماه قبل منتشرکرد را هم که همگان دیدند و دیدند که چیزی جزء انعکاس هم دستی با باز جویان فاسد و انعکاس کینه آنان از خواهران مبارز ما نبود و دیدیم که جزء انزوای بیشتر این فرومایه فروریخته ثمری نداشت. مفصل مینویسم و از اینکه شاید خسته شوید پوزش می خواهم. حال اصل مطلب، حتما میدانید زیاده خواهی جنسی در عوامل رژیم بیداد میکند و این زیاده خواهی ها در سایه قدرت و ثروت و توجیهات شرعی آخوندی از پاسداران و مقامات رژیم چنان موجودات رذلی ساخته که تصورش برای یک انسان نرمال مقدور نیست. منظور فساد معمولی نیست. فسادی آغشته به انواع تنوع طلبی های جنسی از افراد و در اماکن مختلف است. به ذکر دونمونه بسنده کنیم. یک مورد آن فرمانده منکرات رژیم بود که شنیده اید که در عیاشی از زنان نگون بخت نماز را با سکس ترکیب کرده بود (شبیه همین کار اسماعیل خائن و یا توهم های اخیرایرج زامبی) و یا آن آخوند مدعی اخلاق در خانواده. این را به این خاطر گفتم که یاران مقاومت به یاد آورند که اولین بیماری واگیرکه پس از سقوط در دامن رژیم نصیب هر شخص خواهد شد همین ذهنیت آلوده جنسی است که نقل شیرین محافل درونی کارگزاران رژیم است. قانون مجلس رژیم را نیز که همگان از آن خبر دارید نمونه دیگر فراگیری است که از فکر همین اوباش کت و شلوار پوش و امامه به سر فاسد تراوش کرده است. دخترکی را به فرزندی بگیر تا در وقت مناسب که همسرت به یائسه گی رسید اندام نو رسیده ای برای کامجوئی داشته باشی. آن زن جدید کیست دختر خوانده خودت. هر ده سال هم لابد یک دختر خوانده به دختران قبل اضافه میشود. مطمئن باشید حتی افراد فاسد ولی معمولی ، توان ورود به این عرصه را ندارند و حمایت تئوری از این قانون تنها در قاموس تئوری بافانی است که در عمق رذالت و فساد اخلاقی و بقول یکی از یاران مقاومت فساد آغشته به فساد فرورفته اند. یاوه گوئی های بریده مزدوران در مورد فساد درونی در اشرف که در همین گزارش 93 نیز منتشر شده است از این بیماری که به آنها منتقل شده سرچشمه میگیرد و اولین علامت فروافتادن آنها در منجلاب دشمن است. گوئی ما نمی دانیم گرویدگان به مجاهدین در بعد از انقلاب بهمن از بهترین و با اخلاق ترین فرزندان این آب و خاک بودند و یا در مقابل ندیده ایم کدامین همکلاسی ها، اقوام و یا بچه محل هایمان به صفوف پاسداران پیوستند. در ضمن طبق یک خط وزارت اطلاعات بریده مزدوران دست چندم در صفحات فیس بوک خود صفحاتی را لایک کرده اند که هر ببینده ای را به تعجب میاندازد و اینگونه القاء میکند که هر کس از این سازمان جدا شود دچار عقده جنسی است و طالب صفحات خاص در فیس بوک. فرش شرف شاعر در کارگاه نمد شوئی دژخیم: بار دیگر تاکید میکنم مقابله با شاعر فنر درفته حقیقتا یک ضرورت و یک درس تاریخی برای آینده گان است و مردمان فردا مرا سرزنش نخواهند کرد که چرا در مقابل اسماعیل به تندی سخن میگویم همانطور که کسی بعید است که شاعری را که در وصف شهریار شعر پارسی سرود: شهریارا آخر پیری چنین رسوا چرا سالها بنواختی کوس ادب بی جا چرا را مورد ملامت قراردهد. قبلا من نادان تصور کرده بودم ایشان به عنوان شاعربه دلیل اینکه جملات طولانی را به اشعار کوتاه میشکند دلی دارد که به یک تلنگر میشکند. ولی در طول ایام گذشته دیدم ای دل غافل درون ایشان مانند یک بوم غلطان سنگین و دردست دشمن و نوچه هایش در پی خاک و گل اندود کردن سیما و رخ تاریخ خونبار مردم ایران است تا بتواند تمامی منافذی که به زعم دشمن ازآن افتخارات تاریخی مقاومت فوران میکند را کور کند. از داستان مرضیه اگر صرف نظر کنیم ایشان در یک مقاله خود رزم و حماسه سردار خیابانی را تراژدی نامید. حتما اسماعیل تصور میکند که اگر سردار تسلیم میشد اساسا تراژدی رخ نمی داد. اصلا تقصیر موسی و یارانشان بود که دم پنجره رفتند و سینه های خود را به گلوله سپردند. آنهم گلوله های نازنینی که لابد برای نجات سردار و یارانش از تفنگ دژخیم شلیک میشد. براستی که فرش شرف شاعر در کارگاه نمد مالی و نمد شوئی دشمن چنان تارپود از کف داده که زوائد نخ و پشم آن در منجلاب بریدگی تبدیل به کلاف سردگم بی غیرتی شده که امروز شاعر دیروز ما با آنها لباس و قبای فرومایگی برای تن امثال سعید جمالی ها و مصداقی فرومایه می بافد. در فراز دیگری از این مقاله حضرت شاعر طلب کار صندلی هائی شدند که در شورا برای نمایندگان هشتاد میلیون نفر پر نشده است. باز جای شکراست که رقم متوفیان از ابتدای انقلاب که تعداد آن هم کم نیست و میلیونی است را با این عدد جمع نزده و وکالت آنها را به بازماندگان نداده است که بخشی از خلائق به جای یک شکایت دو شکوایه بردرب خانه مقاومت بفرستند. در این مورد قبلا مطالبی نوشتم و سایر دوستان نیز همینطور و لزوم به تکرار نیست. صرفا مایلم به اسماعیل و بزشیرده اش مصداقی ذکر کنم ایشان یادشان رفته که این مسئله مربوط به ایران است. ایرانی که بیش از یک صد سال است استعمار و ارتجاع جامعه را قفل کرده. نهادهای اجتماعی و سازمان های سیاسی به همین دلیل در گذشته و حال عمر کوتاهی دارند و قبل از رسیدن به بهار، خزان و در مواردی هم زمستان به آنها مجال نمیدهد. به خاطر همین مسئله مهم سهم این ملت در جنبش را نمی توان صرفا با معیار حضور نمایندگان سازمانهای سیاسی که در حال حاضر بسیاری از آنها صرفا اسمی بیشتر نیستند محک زد بلکه حضور مردم ایران در جنبش ما را باید درتنوع یاران همین جنبش سنجید که ازچهارگوشه ایران در این رزم مشترک شرکت دارند. کرامات اسماعیل دروصف یک فرمانده پوشالی: اسماعیل در طول ایام گذشته وکالت و تبلیغات یک بریده دیگر (علاوه بر ایرج مصداقی) را نیز پذیرفت و برای سفید سازی او نیز قلم زد و پرتره او را در دریچه خود به تصویر کشید. ایشان تلاش کرد یک فرمانده قهرمان را از ته تنگ آب شور رژیم در آورد تا تا چرندیات قبلی در مورد مقاومت را این بار با طعم شور جدید و در پای سفره اینترنت به خورد مردم دهد. تنگی که امثال خود ایشان متاسفانه سالها روی سطح آن خود نمائی میکند. این فرد سعید جمالی نام دارد که در ابتدا من خوش خیال، باور کردم آدم یلی بوده و تازه راه خود را جدا و شروع به قول خودش روشنگری کرده است. با اشتیاق مطالب ایشان را دنبال کردم دیدم ای دل غافل طرف یک کوتلت مانده در خورجین دشمنه که بعد از چند سال در مطبخ زرد و با زور یک خمیر بنیه بر سطح آن، در ماکروویو دشمن طبخ تا اراجیف آن زن نگون بخت و بریده از مقاومت را در مورد فساد داخل مجاهدین بخورد مستمعین دهد. بعد مشخص شد طرف سالهاست بریده و ته تنگ آب شور و یا خورجین رژیم کپک زده. خدا بیامرزد اموات شما را مادر بزرگم میگفت آب نمک و کمی سرکه داشته باش پشکل رو هم میتونی تبدیل به ترشی یا شور کنی. بعد میگفت تو گرفتن و خوردن شور یا ترشی از دست دیگران دقت کن! . همین دو جمله من نیز از سر این بریده مزدور زیاد است. از ایشان دست خط هائی منتشر شد که نشان میداد که کیست. یک بریده از مبارزه که دوستانش ایشان را ملقب به فرمانده و یا چریک قهرمان کردند و خود ایشان که زیر آب تمامی مبارزه از قبل و بعد انقلاب را زده، نسبت به این القاب واکنشی نشان نداد و نشان داد مایل است در تقابل با مقاومت کماکان یک دلاور یرتابو باشد. لازم به یاد آوری نیست که دقیقا رژیم ایشان را وقتی به میدان فرستاد که آوازه 52 قهرمان مجاهد به عرش رسید و مجدد یاد سایر دلاور مردان و شیر زنان ایران زمین و جانباختگان نبرد مسلحانه انقلابی را در جای جای میهن زنده کرد. بنابر این نیاز ایشان به این القاب بدون دلیل نبود و چیزی نبود جزء مخدوش کردن شهدای فدائی اشرف. بعد از گذشت چندین ماه شخصا ولی الکی و برای رضایت دل ایشان از ایشان قبول میکنم که آن نوشته ها را برای خروج از روابط تحت فشار عصبی نوشته است ولی سوال این است که چرا امثال ایشان برای ورود داوطلبانه زیر بارآن نامه نگاری ها رفتند؟ مگر شرط عقل است آدم برای بودن در یک روابط جهنمی منت کسی را بکشد. این سازمان اگر یک سیستم بسته بود (مانند سیستم های بسته ترمودینامیک) آمد و رفت هزاران عراقی به داخل اشرف و آمد و رفت اجبار گونه سربازان آمریکائی و عراقیان متخاصم به داخل آن در کسری از ثانیه آن را متلاشی میکرد. چفت شدن عناصر مبارزبه یکدیگر و سایر برنامه هائی که طی آن انسان از گرایشات خودبخودی عاری میشود و خاص مجاهدین نبوده هرچند که آنان از آن بهره تشکیلاتی برای نیل به آزادی میبرند. براستی که این شیاد مانند اسماعیل خائن بعد از هضم رابع و سقوط به فاضلاب تاریخ، خودشان را به جای لوش و لجن عنبر نسارا فرض کرده اند. ولی باید به این فلک زدگان و سایر بریده مزدوران که مصداقی در گزارش 93 از آنها یاد کرده گفت این رژیم به دنبال آنچه که دفع کرده است نمی آید و مطمئن باشید هر میزان هم که در فاضلاب تاریخ به سود رژیم خودافشانی کنید حکما شما را حتی با عنبر نسارا اشتباه نخواهند گرفت و برای درمان عارضه ای در همین رژیم هم تجویز نخواهند کرد و از سرنوشت امثال دلیلی عبرت بگیرید. بسیاری همچون بنده که اساسا میزان آرمان گرائی مان وابسته به میزان امنیت پیرامون مان است اگر در توان خود شک کنیم و ادعای زیادی کنیم در کشاکش این مسیر صعب تنها همچون این اسماعیل خائن و سایر بریده مزدوران زرد می کنیم. اگر رفقا سالها حرمت ما را نگه داشتند و دستمان را از درون آتش درآوردند شرط انصاف نیست در حالی که آنان در اوج فشار و توطئه قرار دارند آنها را ملامت کنیم. این حداقل اخلاق است. آنان که بذر بی عملی می پاشند بخواهند و چه نخواهد دیده اند که مردم ایران انتخاب خود را کرده اند و در تحولات سال 88 نشان دادند که تا بن استخوان به مسیر فدا که همان راه رسم مجاهدین پایبند هستند. مهم نیست مجاهد بودند یا نبودند شبنم و قطره های فدا در بستری از وادادگی و خیانت (که ماهیت و سرشت متضادی با فدا دارند) همگی مانند قطرات آب روی سطح موم اندود به تلنگری کوچک به هم می پیوندند و تاریخ انقلاب را شکل میدهند. حال بگذار امثال شاعرخائن و سیاه پوشان بعد از چهارده خرداد و طرفداران کمونیست، ژیگول، بی حجاب و بد حجاب رژیم (اعمال غیر مجاز در رژیم) و این عوامل بریده مزدور و مامور به خدمت در جنگ روانی علیه مقاومت هر چه می خواهند یاوه ببافند. یادمان است که بعد مرگ خمینی، به غیر از طرفداران رژیم که به سر و کول خود میزدند و به غیر از انبوه مردمی که از به درک رفتن این نا ایرانی خوش حال بودند گروه سومی هم قابل رویت بود که اگرچه تظاهر به مخالفت با رژیم می کردند ولی بعد از مرگ دجال سیاه پوش شدند. وقتی در آن روزها چشمت به آنها میافتاد تقریبا شاخ در میآوردی. نگاهشان که میکردی بلافاصله می گفتند پیرمرد خودش خوب بود اطرافیانش بد بودند (یعنی همین ناجیان جدید). امروزاین سیاه پوشان بعد از چهارده خرداد و همه طرفداران کمونیست، ژیگولو، بی حجاب و بد حجاب رژیم که نقش عصای خارج از کشور این دیکتاتوری را بازی میکنند و همین بریده مزدوران نادم و خائن که مرگ تاریخی خود را در سیمای مبارزین می بینند برای اینکه تعادل جاری زندگیشان به هم نخورده و رزق روزی آخوند داده آنها کم نشود و یا امکان بازگشت شان فراهم گردد به اطرافیان بد آن پیرمرد چشم امید بسته اند و چنگ به سیمای پاک رزمندگان راه آزادی ایران می کشند. اما فراموش نکنید دیکتاتورها عاملی به جزء پول برای قدردانی ازعناصر خود و البته سر به نیست کردن افراد دانه درشت تر ندارند. همه این خائنین دون پایه به قول برادر مسعود اعم از بریده مزدوران و یا طیف توده ای -اکثریتی منافع مادی مشخص در خنجر زدن به مقاومت مردم ایران دارند. بره لاجوردی و بز شیرده اسماعیل: همین گزارش 93 پادوی حقیر وزارت اطلاعات که سال پیش هواداران مقاومت ایشان را با خاک انداز به اشغال دانی تاریخ روانه کرده اند خود نمایان گر بی نتیجه بودن تلاش وزارت اطلاعات برای صادر کردن بحران شکسته شدن طلسم ولایت به خارج از خود و آوار کردن آن به سر مقاومت میباشد. معلوم نیست آنکس که مصداقی او را از عرش به فرش کشید چرا هنوز در عرش است. دوستان در دهه شصت که ارتباطات محدود بود تنها از طریق رادیو میشد خبر کسب کرد. تعداد این رادیو ها هم کم نبود که متعلق به گروههای سیاسی و دول خارجی و جمعیت های مذهبی بودند. اسامی این رادیو های فارسی زبان عبارت بودند از: 1- صدای مجاهد 2- رادیو حزب دمکرات کردستان ایران 3- رادیو حزب دمکرات کردستان ایران رهبری انقلابی 4- رادیو کومله 5- رادیو حزب کمونیست ایران 6- رادیو راه کارگر 7- رادیو فدائی 8- صدای چریکها 9- رادیو فدائی اقلیت 10- رادیو زحمتکشان (اکثریت) 11-صدای مجاهدین بلوچستان ایران 12- رادیو سربداران (اتحادیه کمونیست های ایران) 13-صدای ایران 14- رادیو درفش کاویانی 15- صدای آمریکا 16 - بی بی سی 17- دولچوله 18- رادیو فرانسه 19- مملکت عربی عربستان 20- ژاپن 21- چین 22- رومانی 23 - رادیو تیرانا 24- کویت 25- عراق 26- مسکو 27-صلح و ترقی 29- رادیو باکو 30- رادیو ندای مسیح 31- رادیو تاجیکستان 32- رادیو متعلق به هموطنان بهائی که نام آن را به یاد ندارم (شاید صدای آشنا) 33- رادیو اسراییل 34- رادیو خبات کردستان ایران 35- رادیو صوت المصر بخش فارسی اکثریت این رادیو ها نسبت به جنبش مقاومت یا بی تفاوت بودند و یا ضدیت داشتند (بجز اندکی مانند رادیوی رهبری انقلابی حزب دمکرات کردستان) ولی به نظر میرسد بعد از گذشت این همه سال و این همه فراز و نشیب، صدای این مقاومت به دلیل اینکه یک جنبش فرمالیستی را نمایندگی نمی کند هنوز هم با همان تاثیر گذاری دهه شصت پزواک دارد. آن کس که اخبار این مقاومت را از ابتدا و از میان رسانه های مختلف تعقیب کرده باشد با شگرد های شیطان سازی و با تاریخچه این نوع سیاه کاری ها کاملا آشنائی دارد و هرگز فریب مهره های دون پایه ای امثال مصداقی را نمی خورد. مهره دون پایه را از این لحاظ می گویم که در دهه شصت رژیم اساتید مسلمی مانند دکتر سید جعفر شهیدی را برای به از عرش به فرش کشیدن جنبش به سیمای شهید کچوئی (تلویزیون داخلی زندان) میاورد حالا نوبت رسیده است به این بره شهید لاجوردی و یا بز شیرده اسماعیل. لذا اینکه آهای مجاهدین صرفا طرف دار خارجی دارند یک حرف یاوه است دستگاه دیپلماسی رسمی دنیا هیچ گاه منافع اقتصادی خود را رها نکردند تا طرف مقاومت را بگیرند. آنچه در ویلپنت شاهد بوده ایم نشان دهنده میلیون ها ساعت کار اعضاء این مقاومت است که تلاش دارند مناسبات پیچیده دنیای معاصر را به نفع خلق قهرمان ایران ساده کنند. آقای مصداقی اگر عنصر پول تعیین کننده بود که اربابان تو میلیون ها برابر ثروت مند تر هستند این گوی و این میدان. امثال مصداقی هیچ گاه معنی وجدان را درک نمیکنند و نمی فهمند که انبوهی از سیاست مداران غربی چرا اینگونه در کنار این مقاومت اند. در طی بیش از سه دهه از انقلاب بهمن و تصاحب حق حاکمیت مردم ایران توسط باند مافیائی خمینی وقتی به صحنه سیاسی ایران نگاه میکنی میبینی گروهی از هموطنان پرشور ولی نه در ابعاد میلیونی همیشه در صحنه سیاسی کشور ما حاضر بودند و با این سرنوشت شوم که بر سر این ملت میلیونی حاکم شده در نبرد. هر دقیقه ای که ما فراموش کردیم چه مسئولیتی داریم آنان جای ما را پر کردند. نه یک سال، نه ده سال بلکه بیش از سه دهه ، دقیقه به دقیقه و حتی ثانیه به ثانیه. در آن سالها که از دست رویاهای خمینی برای فتح کربلا و فلسطین آه و فغان می کردیم اتمام جنگ در آتش و خون یک آرزوی دست نایافتنی برای ما ملت شده بود و این رژیم از ترس همین جماعت مبارز تن به خوردن زهر داد و بسیاری از ما اصل قضیه که آزادی خودمان بود را فراموش کردیم و فردا صبح در حالی که هزاران نفر از همین مبارزین تا دروازه های کرمانشاه برای آزادی ما دکان داران آماده بودند رفتیم درب مغازه. زمان گذشت و امروز واماندگان از مبارزه که راه خیانت پیشه کرده اند چنگ به سر و صورت همین جماعت پا در رکاب که درک آنها از پدیده های و تحولات اجتماعی و مبارزاتی مبتنی بر عمل در صحنه است و نه دکان داری، می کشند و می گویند که استراتژی های شما در گذشته اشتباه بوده است. گوئی که انگار تمام مسیر های تاریخی از قبل آماده و سازمان همواره بدترین راه و روش را انتخاب کرده است. گوئی سازمان تاریخی را نساخته است و گوئی میتوان به راحتی وقتی به گذشته برمیگردیم مانند بازی ماز کودکان مسیر دیگری انتخاب کرد. آنقدر فشار روانی آورده اند که حتی در طرف مقاومت اذعان می کنیم که جنبش طبیعتا ممکن است اشتباهاتی داشته باشد در حالی که نباید فراموش کرد این جنبش با غول بی شاخ دمی به نام بنیاد گرائی در جنگ است و این غول حامیان بین المللی قدرتمندی نیز دارد که از هیچ اقدامی در جهت تضعف مقاومت دریغ نمی کنند. آری واقعا اشتباه این جنبش چیست؟ آنچه مهم است ولی نیروی پیشتاز ما به علت پرنسیب های حاکم بر آن هیچ گاه آن را به زبان نمی آورد و به رخ ما نمی کشد بی عملی بسیاری از ما مردم و افراد ذینفع در این نبرد خونین است که به جای ایفای وظیفه تاریخی خود نقش بافت همبند این رژیم را عهده داریم. اگر ما جدی تر برخورد کرده بودیم امروز امثال آقای حیدرنژاد شاید در نقطه دیگری قرار داشت. آنچه که سرآمد ما ایرانیان است و خودمان بیش از همه به آن اعتراف داریم ضعف ما در کار گروهی هست. درست به همین خاطر است که ارتجاع و استعمار نابودی مقاومت ایران را در صدر برنامه های خود دارد و در صورتی که موفق شوند شما خود قضاوت کنید ما که یک تیم متشکل ورزشی را نمی توانیم بدون هزینه های میلیاردی تشکیل دهیم چگونه میتوانیم یک مقاومت متشکل آنهم فدا کار ایجاد کنیم؟ کاری که ساقیان خیانت امروز کاتالیزور آن شده اند. بر همین اساس من به عنوان یکی از افراد ذینفع تصمیم گرفتم به قول آقای فلاحی کاری بکنم، به قدمی و قلمی و اگر نشد به دعائی. در ضمن طرف حساب مقالات من منتقدین به این جنبش نیستند بلکه آنانی هستند که پژواک گر دیکتاتوری حاکم شده اند پس در مصاف با اهریمن حاکم هر چه توفنده تر و علیه آنان به عنوان سینه چاکان جدید ولایت و سربازان جنگ روانی دشمن نوشته ام و خواهم نوشت. در خاتمه شعر زیر را در که در فروردین امسال در رسای برادر مسعود سروده ام و در سایت ایران نیوز انلاین منتشر شده است را تقدیم میکنم. به برادر مسعود: ای تو ای بیکران دریا بگو که در این شب تاریک طولانی و طوفانی چگونه امواج بالا بلندت را به بلندی قامت تمام ستارگان پر شمار آسمان فدا به سر صخره های صلب استبداد کوبیدی و خروشیدی تا در پس این هنگامه آب و سنگ پژواک پر خروش قطره های لطیف آب بر سر سنگ ارتجاع سرود آرامش فردای ما را سر دهد؟ جمالدین اکرامی فرد شبستری 21 جولای 2014 |
*******************************************************************************
جمع بندی عملکرد نه ماهه شاعر نادم و بعضی از شرکاء
اقای محترمی بنام جمال الدین اکرامی فرد شبستری که احتمالا یا از اقوام حسین کرد شبستری است که پهلوان بود و یا از بستگان شیخ محمود شبستری است که عارف بود مقاله ای در جواب کتاب آقای مصداقی نوشته وبنده را مورد مرحمت قرار داده که در این لینک: جمع بندی عملکرد نه ماهه شاعر نادم و بعضی از شرکاء بخوانید و بهره مند شوید. مقاله اگر چه من چندان چیزی از آن نفهمیدم ولی خود گویاست. شما اگر چیزی فهمیدید مرا هم با خبر سازید در ضمن نمیدانم چرا کوشش شده جمع بندی و نقد وبررسی وزین وسنگین آقای مصداقی به من نسبت داده شود این را هم اگر دانستید خبر دهید با آرزوی سلامت و موفقیت برای آقای جمال الدین اکرامی فرد شبستری و امید به اینکه با اندکی توجه رهبر به خود و درک مشکل اصلی و بهبود حالشان این جنگهای نامیمون قلمی راه بجائی درست ببرد.در باره مطالبی که اقای شبستری مطرح نموده نیازی به پاسخ نیست به ایشان سفارش میکنم حتما گزارش نود وسه آقای مصداقی را دقیق و منصفانه بخوانند تمام جوابها را خواهند یافت. اسماعیل وفا یغمائی
*********************************************************************************************
گزارش ۹۲، نامه سرگشاده به مسعود رجوی
ایرج مصداقی
ایرج مصداقی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر