مرگ ناتان در اورشليم: روايت رنج مشترک يهوديان و فلسطينی ها، جواد طالعی
جمعه و شنبه (۱۸ و ۱۹ سپتامبر) نمايشنامه "ناتان در اورشليم" به کارگردانی عليرضا کوشک جلالی نمايشنامه نويس و کارگردان هوشمند ايرانی مقيم آلمان در تئاتر تيف روت شهر کلن بر صحنه رفت.
اين نمايش تماشاگران را حدود دو ساعت بر صندلی ها ميخکوب کرده بود، اما سرها و نگاه های آن ها دائما به چپ و راست و بالا و پائين در حرکت بود تا مبادا حتی يک لحظه از نمايش را از دست بدهند يا يک کلمه از مسلسل واژگانی را که با سرعت و ديناميزم سرشار درونی از زبان چهار بازيگر می باريد، نشنوند. عليرضا کوشک جلالی نه تنها از بازيگرانش بازی های خوبی می گيرد، بلکه تماشاگرانش را هم غيرمستقيم کارگردانی می کند.
نوستالژی بازگشت به وطن
نمايش "ناتان" در اورشليم با برداشت از رمان "بازگشت به حيفاَ" اثر غسان کنفانی نويسنده فلسطينی بر صحنه آمده است. غسان کنفانی در سال ۱۹۳۶ در عکا (۲۰ کيلومتری شمال حيفا) به دنيا آمد. ۱۲ ساله بود که در سال ۱۹۴۸ پس از اعلام موجوديت اسرائيل همراه با پدر و مادر به لبنان و سپس سوريه رفت و در آنجا تحصيل کرد. به اين ترتيب، "نوستالژی بازگشت به خانه " را از نوجوانی با خود حمل کرد. اين نوستالژی که جوهر اصلی رمان بازگشت به حيفا است، در رمان های ديگر او "سرزمين پرتقال غمگين"، "مردی در آفتاب" و "تا باز گرديم" هم بازتاب يافته است.
آرزوی بازگشت به سرزمين اشغال شده پدری تا آنجا قوی بود که غسان کنفانی را به فعاليت سياسی برای تحقق اين آرزو واداشت. او، به عنوان يک نويسنده و روشنفکر چپ گرا به "جبهه آزادی بخش فلسطين" پيوست و در سال ۱۹۷۰ سخنگوی اين جبهه شد. دو سال بعد، ماموران موساد با نصب بمبی زير خودروی غسان او را در بيروت به قتل رساندند.
دومين پرداخت از يک نمايش
اجرای ديگری از نمايشنامه "مرگ ناتان در اورشليم" را چند سال پيش نيز در همين سالن نمايش تيف روت کلن ديده ام. آن بار هم عليرضا کوشک جلالی کارگردانی نمايش را به عهده داشت، اما چهار بازيگر ديگر نقش های آن را اجرا می کردند. صحنه در هر دو اجرا مينيماليستی و بسيار هوشمندانه است. تنها تعدادی چمدان بايد درد مشترک يهوديان و فلسطينی ها را در آستانه تاسيس اسرائيل تداعی کنند: آوارگی همراه با چمدان هائی که همه هستی و وطن آن ها به آن خلاصه شده است. اما با حدود هفت سال گذشت زمان متن، ديالوگ ها و بازی ها تفاوت های چشمگيری دارند.
اين بار چاشنی طنز، بسيار قوی تر و بعضا گزنده تر است و بازی ها جاافتاده تر و پرتحرک ترند. اين سبب می شود که در بسياری لحظه ها، تماشاگر، در حالی که حساسيت های انسانی او به شدت تحريک شده و بغضی سنگين در گلو دارد، نتوانند مانع انفجار خنده خود شود.
من تقريبا همه کارهای آلمانی کوشک جلالی را از حدود سال ۲۰۰۰ به اين سو ديده ام. طنزی که از جنس کميک نيست، بلکه گزنده و برانگيزنده است، تقريبا همه اين کارها را همراهی می کند و باعث می شود که تماشاگر بتواند تلخ ترين حس های آفريده شده بر صحنه و در متن را نيز هضم کند و هيچوقت با خود رها و دستخوش ملال نشود.
يک درام واقعی
ناتان داستان دردآور يک زن و شوهر فلسطينی است. آن دو در جريان جنگ های آغازين دوران تشکيل اسرائيل، فرزند خردسال خود را در خانه گذاشته اند و در خيابان به سر می برند که شهرشان حيفا مورد حمله قرار می گيرد. تمام راه های بازگشت به خانه تا آنجا به روی آن ها بسته می شود که ناگزيز می شوند حيفا را ترک کنند، بدون آن که بتوانند فرزند شيرخواره خود را همراه ببرند.
زن و شوهر فلسطينی (يورگن کلمنس در نقش احمد و اينگا اشتوک در نقش همسر او فاطمه) بيست سال از بی خبری و عذاب وجدان رنج می برند. آن ها سرانجام به اصرار فاطمه تصميم می گيرند به حيفا سفر کنند. احمد، ظلمی را که با اشغال خانه و ويرانی هستی او در حق او روا شده، هرگز نتوانسته فراموش کند. او در خفا يک کمربند انفجاری به خود می بندد تا اگر نتوانست خانه خود را پس بگيرد، خود را در آن منفجر کند.
اما سفر آن ها مسيری کاملا متفاوت را طی می کند. مسيری که در پايان يک درام پرتحرک و تکان دهنده، به جای انفجار کمربند، به انفجار احساساتی پاک و انسانی ميان فاطمه، احمد، فرزند آن ها اکبر (يا ناتان) و نامادری او (خايا) می انجامد.
هنگامی که احمد و فاطمه، به خانه خود می رسند، زنی يهودی در را به روی آن ها می گشايد. خانه زن و شوهر فلسطينی از سوی مقامات اسرائيلی به يک زن و شوهر يهودی واگذار شده است. مرد حالا ديگر مرده است. زن و شوهر يهودی، اکبر، کودک شيرخواره فلسطينی را نيز در همين خانه يافته و مثل فرزند خود بزرگ کرده اند. اکبر، حالا سرباز ارتش اسرائيل است و ناتان نام دارد. او با اين که نامادری می گويد حقيقت را به او گفته، به هيچ وجه حاضر نيست تبار فلسطينی خود را بپذيرد.
گرانی گاه فلسفی نمايش، نکته ای است که درک آن شايد برای صاحبان پيش داوری های کلی و ابلهانه قابل درک نباشد: "فلسطينی يا يهودی، فرقی نمی کند، در هر دو سو، همه قربانی اند."
احمد، وقتی سرانجام در می يابد که حتی فرزند خود او به يک سرباز اسرائيلی تبديل شده و همه چيز او را تحقير می کند، در نوميدی و درماندگی، پس از آن که با خاک وطنش تيمم می کند، مصمم به انجام عمليات انتحاری می شود. اما در لحظه های پايانی اجرای دراماتيکی که تا مغز استخوان تماشاگر نفوذ کرده اس، سرانجام عواطف مادری فاطمه به ياری می آيد و اکبر را، که تا لحظاتی پيش از مهر پدری هيچ نمی فهميد، وا می دارد که پدر را که دست بر چاشنی انفجاری دارد از پشت محکم در آغوش بگيرد.
پدر احساس می کند که پسر چيزی در گوش او گفته است.
- " چيزی گفتی؟"
- "چيزی شنيدی؟"
پدر احساس می کند که پسر چيزی در گوش او گفته است.
- " چيزی گفتی؟"
- "چيزی شنيدی؟"
اينجا است که عواطف انسانی جای خشم و نفرت را می گيرد و پدر پس از جدا کردن کمربند، شروع می کند به تکرار قصه هائی که در کودکی برای اکبر می گفته است. به اين گونه، پدر و مادر فلسطينی، نامادری يهودی و پسر اسرائيلی شده، به يک واحد آرام و آشتی کرده و شاد انسانی تبديل می شوند، اما سرنوشت جنگ، در اختيار آن ها نيست. انفجاری رخ می دهد که ديگر پدر فلسطينی عامل آن نيست. و اين انفجار، خانه و دنيا را بر سر چهار پرسوناژ نمايش ويران می کند.
يکی از توانائی های عليرضا کوشک جلالی در اغلب کارهائی که من از او ديده ام، رساندن بازيگر به مرحله ای است که بتواند به جای اجرای نقش آن را زندگی کند. هم يورگن کلمنس و اينگا اشتوک، به عنوان اکبر و فاطمه فلسطينی در داوری بيننده جا می افتند و پذيرفته می شوند، هم "اوا ماريانه کرايس" به عنوان "خايا" در نقش جذاب و سخت نامادری يهودی. "کريستينا وويکه" در نيمی از نمايش در نقش ناپدری يهودی و در نيمه دوم در نقش اکبر يا ناتان ظاهر می شود و با اين که يک دختر جوان است، هردو نقش مردانه را با مهارت و قدرت بازی می کند. او بخصوص هنگامی که پدر اصلی خود را درمانده وطن و هستی برباد رفته و اندکی بعد در حال آمادگی برای انفجار خود می بيند، با همه سلول های بدنش در نقش خود جا افتاده است.
تنها بازی ها نيست که کار را پرجاذبه می کند. نمايش از آغاز تا پايان با ديالوگ های آلمانی سنجيده و در عين حال پرشتاب و شاعرانه ای همراه است که بی کوچکترين مکث و لکنتی دو ساعت تمام بر زبان چهار بازيگر جاری می شوند تا از گوش تماشاگر بگذرند و بر مغز و قلب او حک شوند تا پس از ترک سالن کوچک نمايش، شايد تا هفته ها به آنچه شنيده است بيانديشد.
عليرضا کوشک جلالی
و سرانجام انسانی ترين پيامی که از نمايش ناتان در اورشليم می گيريم است است: "در جنگ، از هر دو سو همه قربانی اند. جنگ هيچ پيروزی ندارد. گناه جنگ افروزی، نبايد به حساب يهوديان نوشته شود. اين گناه "اسرائيل" است. شايد نه به عنوان يک کشور، بلکه دست کم به عنوان يک سيستم."
اين برداشتی است که تماشاگر دقيق می تواند از نمايش داشته باشد. در نمايشنامه اما هيچکس قضاوت نمی کند. همه به عنوان قربانيان از رنج ها و زخم های کهنه ای حرف می زنند که آن ها را از درون می سوزاند و تنها تسکين دهنده اين آلام، در همه آن ها يک چيز است: قرض های ضد افسردگی، که مثل آب نبات مصرف می شود تا زندگی پراندوه آن ها را، باز هم در هر دو سو، تحمل پذير تر کند.
يک درد مشترک
در بيست دقيقه نخست نمايش، چهار پرسوناژ، بر صحنه رو به تماشاگران ايستاده اند و آن ها را به رگبار کلماتی پر احساس و شاعرانه بسته اند که در نهايت يک هدف را دنبال می کند: "همان دردی را که يهوديان مهاجر در اردوگاه های مرگ نازی تحمل کرده اند، فلسطينی ها در آوارگی ها و ترس و هراس های خود بايد تحمل کنند. اين دو قوم، سرنوشتی مشابه دارند، تنها دشمنان آن ها هستند که به ظاهر متفاوتند. اين دو قوم، به زمين چنگ می زنند تا به ريشه های خود برسند. هردو با بحران هويتی درگيرند که جنگ و ستيزه جوئی نصيب آن ها کرده است. و ريشه های خود را در خاکی حمل می کنند که در يک چمدان کوچک دست به دست می شود."
اجرای جديد "ناتان در اورشليم" به همان اندازه در کارنامه موفقيت های عليرضا کوشک جلالی جا خواهد گرفت که در دو دهه گذشته نمايش "پابرهنه با قلب در کف دست" گرفته است. اين يکی تاکنون بيش از صدبار در سالن های نمايش آلمان بر صحنه رفته است. کوشک جلالی در بيشتر کارهای خود از رنج هائی حکايت می کند که زمانه بر انسان های معصوم و خارج از دايره قدرت تحميل می کند. "موسيو ابراهيم و گل های قرآن" و خدای کشتار (نوشته ياسمينا رضا) از کارهای موفق ديگر او هستند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر