روایت دردهای من...قسمت چهل وهشتم
رضا گوران
رضا گوران
دردهای احسان شاکری(مارکوس)
همانطوری که پیش تر بیان داشتم مدتی در ایزولیشن حبس بودم. بعد از رها شدن به بلوک و چادرانفرادی خود برگشتم. درآن زمان دیدم جوانی در چادرم زندگی می کند. بعد از احوال پرسی ازاو پرسیدم چطوری به چادر من آمدی؟! او گفت: مرا از بلوک یک اخراج کردند!! اسم چند تا از رفقا آورد و گفت: آنها گفتند به هر بلوک دیگری بروی باز مجددا مشکل برایت درست می شود. بهتر است به چادر رضا گوران که خالی است بروی، همین که از ایزولیشن برگردد با او صحبت می کنیم تا مراقبت باشه و.....یک ساعت بعد چند تا از دوستان آن زمان مرا خواستند، به خاطر فاصله بلوک ها با صدای بلند صدا زدند وگفتند: رضا گوران، مارکوس را فرستادیم به چادرت، دراینجا(بلوک قبلی) مشکل برایش درست شد، مراقبش باش و.... جواب دادم اشکال ندارد خیالتان راحت باشه، منظورآنها احسان شاکری بود که آمریکائیان او را مارکوس صدا می کردند.
احسان شاکری جوانی ساده و بسیار احساساتی بود. پدرش خلبان بوده و در دهه 60 اعدام شده بود.این میلیشیا همراه مادر و خواهرش در سوئد زندگی می کرده و بزرگ شده آن کشور بود. به همین خاطر زبان انگلیسی می دانست و به راحتی صحبت می کرد. طوری که خودش برایم تشریح کرد مادرش با کمک عمویش و با زحمات زیاد در کشور سوئد یک رستوران دائر کرده و با در آمد آن هزینه مخارج زندگی بچه هایش را تامین می کرده. مجاهدین با طرح و برنامه ریزی مدتها روی عده ای نوجوان اعم از پسر و دختر کار تبلیغاتی کرده و آنان را شستشوی مغزی داده بودند، همان طفل های معصومی که در جنگ خلیج فارس در دهه 70 به بهانه جنگ و بمباران از والدین خود به زور و اجبار در عراق جدا کرده و به کشورهای مختلف دنیا فرستاده بودند.
سازمان آنها را ملیشیا می خواند. احسان شاکری هم جزو همین گروه محسوب می شده که تحت تاثیر شعار های پوچ قرار گرفته و به بهانه انتقام خون پدر او را به عراق و درون تشکیلات کشانده بودند. اما او توان و کشش تشکیلات "مشت آهنین" رجوی با آن جو پلیسی و شرایط سرکوبگرانه خفقان آور را نداشته وطبق گفته خودش همیشه روی میز مسئول قرارگاه ژیلا دیهیم قرار داشته است و با زورسیخ و سمبه عملیات جاری و جمع معجزه گرمجبور شده بود در تشکیلات ظاهرسازی کند و خود را سر پا نگه دارد.
احسان با دلی پر و خونین از دست ژیلا دیهیم بد جوری شاکی بود. چرا که بارها درخواست خروج از سازمان را نوشته و تحویل مسئول خود داده بود و گفته بود من مخالف این طرز رفتار وحشیانه شما با نیروها هستم و بگذارید به سوئد برگردم. اما در مقابل او را به زندان انفرادی منتقل کرده بودند و با توهین و فحاشی و تهدید و لگد و مشت و سیلی های پی در پی شکنجه کرده بودند و به مدتی در سلول انفرادی قلعه ای در کنار خیابان 400 نزدیک مشروب آب اشرف در حبس نگه داشته بودند. هر زمان از بلاهایی که بر سرش آورده بودند می گفت بر افروخته و عصبی می شد و زار زار می گریست. احسان گفت: با پیگیریهای مدام برای خروج از سازمان روزی ژیلا دیهیم گفت: برو وسایلت را جمع کن و بیا تا بفرستم بری سوئد و از شرت خلاص شوم.
برای لحظاتی احساس راحتی کردم، پس از آماده سازی مرا همراه وسایل فردیم سوار یک خود رو کرد وبه یک ساختمان برد. در آنجا با کمک مسئولین دیگر مرا محاصره و چشم بند و پابند و دست بند زدند مجددا مرا سوار خودروی کردند و به یک قلعه بردند و درآنجا مرا وارد یک اتاق کردند. سپس ژیلا چشم بندم را باز کرد و گفت: حالا به جایی رسیدی اینقدر بی چشم و رو شدی و از مناسبات پاک سازمان سو استفاده می کنی؟!! فکر می کنی چون خانواده شهید هستی و پدرت اعدام شده می توانی هرغلطی دلت خواست بکنی و... چند سیلی محکم به صورتم کوبید و از اتاق خارج شد و درب اتاق را از پشت قفل کرد و رفت.
سقف اتاق یک لامپ کوچک قرمز رنگ داشت و دیوارهای زندان هم با رنگ قرمز نقاشی کرده بودند. بعد از یکی دو هفته مرا به جرم خیانت به رهبری بازجوی کردند و گفتند: تو خائن و نفوذی هستی و به خاطر همین آمدی که اطلاعات سازمان را به دست آوری و به رژیم بفروشی و... من هم با گریه و زاری از بازجوها التماس و خواهش می کردم، آنقدر ترسیده بودم که قلبم از قفسه سینه ام می خواست بدر آید و بارها مُردم و زنده شدم . دیگر جرات حرف زدن نداشتم و کلی مدرک و دست خط ازم گرفتند و تعهد دادم تا به ابد با سازمان باشم. بعد از مدتها ژیلا آمد زندان و گفت: آدم شدی؟! حالا فهمیدی نباید از این درخواست ها بنویسی و...در نهایت ژیلا مجددا مرا به قرارگاه برگرداند. ازآن موقع به بعد دیگر جرات درخواست خارج شدن از سازمان را نکردم.
پس از فرو پاشی حکومت صدام حسین، مادر احسان به ملاقات او در قرارگاه اشرف آمده بود. قبل از اینکه مادرش به عراق بیاید ژیلا و مسئولین دیگر به احسان چسبیده وکلی تحویلش گرفته بودند ومرتب به میهمانی می بردند و برایش هدیه می خریدند و او را با وعده و وعید دروغ به وجد و نشاط آورده بودند و گفته بودند: زمانی مادرت آمد از سازمان دفاع کن و از انقلاب خواهر مریم برایش بگو و... به محض اینکه مادرت برگشت پشت بند او تو را به سوئد اعزام می کنیم او هم به خاطر سادگیش اعتماد کرده بود و فکر کرده بود واقعا چیزی عوض شده و تمامی خالی بندیهای مسئولین را باور کرده و تا توانسته بود از ویژگیهای انقلاب ایدئولوژیک و .... به مادرش گفته بود و به توصیه ژیلا یکسری داستانها خوش آب ورنگ برای مادرش خوانده بود. مادر بی خبر از برنامه ژیلا شیطان صفت تحت تاثیر فضا سازی پوشالی قرار گرفته و خوشحال و خشنود شده بود که فرزندش با انقلاب کردن چقدر تغییر کرده و.... احسان با حسرت و ناراحتی تمام این درد دل ها را بیان می کرد و می گریست که مجبور شده بود پیش مادرش ظاهر سازی کند و دروغ بگوید....
مادر بیچاره برای پسرش از سوئد کفش های اسپُرت و ادکلن و لباس و.... آورده بود که بارها تمامی آنها همراه عکس ها ونامه های پدرش از ساک هایش در می آورد و به من نشان می داد و با حسرت و دلی شکسته این خاطرات را بارها و بارها غمگینانه و اشک ریزان بیان می کرد. در مقابل او را دلداری می دادم و با او ابراز همدری می کردم تا آرام می گرفت . شما ها نمی دانید آن بنده خدا چه دل پری از دست سازمان و ژیلا دیهیم داشت. در کل دو مرتبه مادرش از سوئد به ملاقات او دراشرف آمده بود. بار دومی که آمده بود کلی هدیه های گرانقیمت برای سازمان و شخص ژیلا دیهیم آن شیطان زشت سرشت آورده بود.
خلاصه کلام ژیلا با دروغ و وعده این که تمام تلاش خودم را می کنم تا هر چه سریع تربه سوئد اعزام شوی با احساسات او بازی کرده و ذهن ساده اندیش او را چنان منحرف کرده بود که تا توانسته بود در جلوی دیده گان مادرش فیلم بازی کرده بود. چیزی که سازمان می خواسته و طوری که مادر نیزعمیقآ باور کرده بود. با این شیوه دجالگرانه اکثر افراد و خانواده های آنان را فریب می زدند و به هیچ اصول و چهارچوب و حد و مرزی پایبند نبوده و نیستند و نخواهند بود.
پس از30 ژوئن2004 احسان خسته و دل شکسته همراه خیلی های دیگراز سازمان جدا و به تیف آمده و در آنجا شروع به ترجمه گری کرده بود. باز مجددا ژیلا به بهانه و محمل اینکه قصد کمک و اعزام او به سوئد را دارد به سراغش می آمده و با او ملاقات هایی داشته و در چند مرحله اطلاعات افراد جدا شده در تیف را از احسان گرفته بود. تا اینکه افراد بلوک یک به او اعتراض می کنند که جاسوس و خبر چین مجاهدین شده و....آمریکائیان وارد عمل شده و او را به چادر بنده منتقل کرده و کار ترجمه گری هم از دست داده بود. در اثر ضربات پی در پی مخرب روحی روانی که از سازمان و ژیلا دیهیم خورده و هیچ انگیزه و چشم انداز روشنی متصور نبود و از سوی دیگر توان و کشش شرایط سخت تیف را نداشت کاملا افسرده و مایوس و نا امید گشته بود.
تا اینکه تصمیم گرفت دراولین سری با جدا شدگان عازم ایران شد در حالی که اصلا نمی دانست ایران چیست و کجاست و از سر استیصال دست به اینکار زد. قبل از رفتن آدرس منزل و رستوران همراه شماره تلفن مادرش را برایم نوشته بود. آن را بهم داد و مرا به آغوش خود کشید وگریست و سوگند داد او را فراموش نکنم و هر زمان پا به اروپا گذاشتم برای دیدارش به سوئد بروم تا شاید به قول خودش کمی از محبت های مرا نسبت به خود جبران کند. هر چند کار خاص و ویژه ای نتوانسته بودم برایش در آن مدت انجام دهم. بجز محبت و احترام و راهنمائی کاری از دستم بر نیامده بود. من او را همانند برادر کوچک خود دوست داشتم و مراقبش بودم گرفتار نشود. به محض رسیدن به ایران رژیم بدون کوچکترین تعللی به او گفته بود که اگر می خواهی می توانی به سوئد بروی و او اینکار را کرده بود. کاری که هیچگاه سازمان مجاهدین حاضر به انجامش نبودند.
درآنجا سازمان برعلیه او اطلاعیه صادر کرد و مزدور وزارت اطلاعات نامیده و به اسم آدمهای مختلف برعلیه او اطلاعیه می دادند و او را بریده مزدور و خائن، خود فروش و... خطاب و قرار داده و از طرف هواران سازمان بایکوت شده و مورد توهین و تحقیر و تحت فشار روحی روانی شدیدی قرار داده بودند........ تا اینکه روزی در جنگلهای استکهلم خودش را دار زد و از دست باند مخرب رجوی خلاص شد. حالا جدا شدگان تهمت بزنند که انقلاب ایدئولوژیک خواهر مریم معجزه گر نیست!...... یا در قرارگاهها می بایست خود سوزی و خود کشی کرد و یا در کشورهای دیگر. این چکیده ای از بلاها و مصائب تراژدی فاجعه باری بود که در باره فرزند یک خلبان اعدام شده که به مجاهدین پیوسته بود خلق قهرمان را نجات بدهد بیان شد. گفتن و نوشتن مستند انکار ناپذیر آنچه اتفاق افتاده از ما بود. حالا اندک هواداران و پشتیبانان سازمان مجاهدین خود دانند!
اگرهمین اتفاق احسان شاکری برای بستگان و فرزندان اعضای به اصطلاح شورای ملی مقاومت و هوادارن سازمان می افتاد در مقابل چه واکنشی نشان می دادند؟! ولی می توان به درستی تصور کرد فوری رگ گردنشان باد می کرد و درمقابل رهبرعقیدتی و دم و دستگاهش موضع گیری جانانه ای می کردند که آن سرش ناپیدا بود. برای لحظاتی خودتان را جای مادر احسان بگذارید که در دهه 60 همسرش را از دست داده و آواره غربت گشته با بدبختی و مشکلات فرزند خود را بزرگ کرده، به بهانه انتقام خون پدربه عراق کشانده می شود. درآن جهنم بلاهای نبوده که بر سرش نیاورند و بعد ازپشت سر گذاردن آن همه مصائب و رسیدن به ساحل امن در دهه 80 پسر ارشدش را با تهمت و افترا مجبور می کنند خودش را حلق آویز کند، آن وقت دریابید داغ دیده گان و آسیب دیده گان و شکنجه شده گان تشکیلات مافوق دموکراتیک آقای رجوی را. اگر ذره ای وجدان دارید بروید در سوئد تحقیق کنید.
من از بیگانگان هرگز ننالم که با ما هر چه کرد آن آشنا کرد.
جابجایی و نقل و انتقال مقامات و نیروها و نگهبانان تیف:
گروهان زبده و بی رحم میجر وایپ و سرهنگ اوبراین بعد ازیک سال زجر و رنج دادن اهالی تیف جای خود را به یک گروهان نیروی تازه نفس به فرماندهی سرهنگ " مکن آل ری" داد و کاپیتان "سان فان سون" جانشین میجر وایپ گاو چران شد و تصدی پست رئیس زندان تیف را برعهد گرفت. سرهنگ "جورجیس" مسئول حقوقی ساکنان تیف جای خود را به سرهنگ "وودساید" سپرد. او با تلاش خستگی ناپذیرخود و در سایه انقلاب خواهر مریم طی یک سال افراد زیادی را روانه ایران کرد و تلاش کرد نمایندگانی ازطرف "یو ان" برای دیدار و بازدید به تیف بیاورد اما به دلیل اوضاع نابسامان عراق موفق نشد.
تمامی مقامات و نیروهای آمریکایی یک سال گذشته زندان تیف و یا خروجی سازمان مجاهدین عراق را به مقصد آمریکا ترک کردند. زندانیان شکنجه شده دست ارتجاع غالب و مغلوب وکاپیتالیستی آمریکائی به دست یک گروهان گانگستر دیگر افتاده و حالا نوبت تمرین شکنجه کردن آن گروهان تازه نفس آغازیده بود. این تراژدی اجتناب ناپذیر ریل و پروسه ای بود که هر ساله و تا تخته شدن درب جهنم تیف همچنان به قوت خود باقی ماند و ادامه داشت. ژنرال "ویلیام اچ براند نبرگ" جانشین ژنرال "جوفرید میلر" گردید. او در آوایل فروردین ماه 1384 خورشیدی با خدم و حشم به تیف آمد واز پشت حصارهای شبکه ای و سیم خادارها خودش را معرفی کرد و وعده آزادی داد و گفت: روزی خواهد رسید که همگی زندانیان سرزمین عراق و تیف را به مقصد نامعلومی ترک خواهند کرد.....
اولین ملاقات نمایندگان تیف با سرهنگ "مکن آل ری":
بعد از اینکه نقل انتقال جابجا شدن نیروهای قدیمی با نیروهای تازه نفس به پایان رسید. روزی گفته شد ازهر بلوک یک نماینده برای ملاقات با فرمانده جدید به دم درب تیف مراجعه نماید. از طرف اهالی تیف عده ای به ملاقات سرهنگ رفتیم. بعد از کلی صحبت در باره شرایط وخیم تیف وعدم امکانات مناسب برای زندگی اهالی تیف وعده داد به زودی اقداماتی برای بهبود و رفا حال زندانیان انجام خواهد داد. نمایندگان تیف هم هر کدام کلی ناله و شکایت کردند. بنده نیز در باره عدم امکانات رفاهی و بهداشتی وصنفی و عدم دسترسی به وکیل و سازمانهای بین اللملی و اینترنت و تلفن به سهم خود صحبت کردم. در بین گفت و گوها پیشنهاد دادم حداقل مقداری میز و صندلی برای تیف خریداری شود چرا که در زمان هوا خوری بعد از قدم زدن و نرمش و دویدن، نفرات خسته به خاطر عدم صندلی و نیمکت روی زمین و شنها می نشینند....
سرهنگ گفت: به خاطر گروه های تروریستی تردد به بیرون از اشرف محدود است و نمی توانیم به بازارهای عراق دسترسی کافی داشته باشیم . درجواب گفتم شما که این همه تخته و چوب دارید حداقل مقداری از آنها بدهید تا من و دوستان چند تا میز و صندلی بسازیم و دراختیار بلوک ها و محل های که افراد می نشیند بگذاریم. او نیز پرسش کرد و گفت: مگر شما نجار هستی که می توانی میز و صندلی بسازی؟ الکی جواب دادم بله، بدین سان قرار شد در زمان مناسب تخته و چوب و امکانات در اختیارم گذاشته شود و من نیز به خاطر رفاه حال اهالی تیف میز و نیمکت هایی بسازم.
در همان ملاقات سرهنگ که معلوم بود آدم زرنگی است و از قبل کاملا برنامه ریزی کرده تا جلوی اعتراضات افراد را بگیرد پیشنهاد کار برای عموم زندانیان داد و گفت: برای ارتش آمریکا کار کنید و در مقابل ساعتی یک دلار دریافت کنید. این یک امتیاز ویژه است و نه حق ساکنان تیف، کسانی که تمایل به کار کردن دارند سرگرم شوند تا کمتردر چادرها دراز بکشند و فکر کنند.... البته عده ای پیشتر و قبل ازاین پیشنهاد مشغول کارهای مختلفی بودند. بدین سان آغاز کار برای بیشتر نفرات بازداشتی نوید داده شد.
کارها هم شامل پر کردن گونی های خاک برای سنگرهای سربازان، جمع آوری آشغال ها در سطح محوطه تیف و چادرها، نجاری ، جابجا کردن چادرها و جمع آوری آنها بعد ازفرو کش کردن طوفان خاک و شن ها که باعث پاره شدن و بهم ریختن چادرها می شد.... یا هر روز صبح عده ای از نفرات بار کامیونهای نظامی می کردند و به پایگاه اصلی آمریکائیان در قرارگاه اشرف به نام «فاب»محلی که قبلا نیروهای استخبارات صدام حسین در آن مستقر بودند می بردند و در آنجا مشغول کارهای سیاه مختلفی می شدند. فاب همان محلی است که نفرات رهبر عقده ای و ضد امپریالیست گزارش روزانه جاسوسی شان را به آمریکاییها هم می داند.
در این راستا بجزعده ای بین 10 تا 15 نفر بقیه اهالی تیف به مرور زمان در چرخه کارقرارگرفتند.نگهبانان دم درب هر بلوک روزانه ساعت کاری افراد را در دفتری ثبت می کردند. افسرمالی طبق ساعت کارماهانه ی هر فرد حقوق اش را به حساب اش واریز می کردند. بنده در مجموع 12 هزار دلار با عرق جبنین بابت کار نجاری و برق کشی در آن گرمای طاقت فرسای کویری از نیروهای آمریکائی دریافت کردم که در 3 مرحله و هر بار 2000 دلار برای مادرم توسط کسانی که به ایران رفتند فرستادم.
زمانی از زندان تیف آزاد شدم 6000 هزار دلار همراه داشتم. مادرم از ایران با بدبختی 10000 هزار دلار برایم به اربیل کردستان فرستاد درآن شهر به دلائلی به یک قاچاقچی اعتماد کردم، بجزچند صد دلار تو راهی مابقی دلارها را به دست او سپردم. او به اعتماد من و دوستان جدا شده دیگر خیانت کرد و مقداری از پول های ما را بالا کشید و هنوز که هنوز است از باز پس دادن آن خود داری می ورزد.هرچند هیچ تمایلی به افشای نام او ندارم، اما درقسمت های آتی اگرتوانستم دراین باره توضیح بیشتری خواهم داد.
تبلیغات گسترده همراه تهدید و فشار آمریکائیان برای راهی کردن افراد به ایران:
مقامات آمریکائی با شیوه دلخواه مسعود رجوی و با همآهنگی با آنها ابتدا با شایع پراکنی و تبلیغات گسترده زندانیان را تشویق و ترغیب «استرداد داوطلبانه»! به ایران ملا زده می کردند. یک روز شایع می کردند افراد جدیدی که به تازگی به سازمان مجاهدین پیوسته هیچ شانسی برای گرفتن اقامت در کشور سوم را ندارند! چرا که آنان سیاسی نبودند و به بهانه کار فریب دروغ و حیله سازمان خورده و به عراق آمدند. چند روز بعد شایع می کردند اعضا و کادرهای قدیمی بخاطر اینکه سازمان مجاهدین در لیست سیاه تروریستی قرار دارد و آنان هم سالها عضو این سازمان تروریستی بدنام بودند هیچ کشوری حاضر به پذیرش آنان نیست!
مدتی مبلغ رژیم شده و می گفتند: خامنه ای رهبر ایران عفو عمومی اعلام کرده! کسی شما ها را در ایران زندان و شکنجه نمی کند.! پس بهتر است تا دیر نشده نام نویسی و برای رفتن به ایران اعلام آمادگی کنید. همین یک بار آمریکا به شما شانس رفتن به ایران را داده. ممکن است برنامه تغییر کند و آن زمان پشیمانی هیچ سودی برایتان ندارد....بدین صورت مقامات آمریکائی بلندگوهای تبلیغاتی دو وجهه غالب و مغلوب شده بودند. و همه اینها اضافه بر همه فشارها وحشتناکی بود که در کمپ بسر آدمها می آوردند.
این درحالی بود که زندانیان تیف نزدیک به 2 سال از جدا شدنشان از تشکیلات می گذشت و در این مدت ازحداقل امکانات و الزامات ابتدائی برای زندکی روزمره محروم بودند و با ایجاد ریل فرسایشی هیچ چشم اندازی برای رهائی از آن شرایط بسیار سخت و دشوار در پیش روی خود نداشتند. ازدگرسوی تحت فشار و تهدید و اجحافات مستمر سربازان قرارداشتند. مضاعف بر زندانی شدن بدون هیچ گناهی باعث شده بود بجز رفتن به ایران به راه حل دیگری اندیشه ای نداشته باشند. بنابر این با کمک و هماهنگی صلیب سرخ جهانی و کمیساریای عالی پناهندگان گروهی داوطلبانه راهی پاکستان و گروه های دیگری از اسرای جنگی ایران و عراق با هواپیما های 14 نفره در چند نوبت "داوطلبانه" و بسلامتی رهبر نوین انقلاب مردم ایران برادر مجاهد مسعود رجوی راهی ایران گشتند.
مقامات آمریکائی با نام نویسی افراد متوجه شدند فرستادن افراد در قالب گروه های 14 نفره کارساز نیست، بنابر این تعدادی اتوبوس از یک شرکت مسافر بری عراقی کرایه کرده و به تیف آوردند. با هماهنگی با ارکانهای بین المللی و سفارت ایران در بغداد تمامی جدا شدگانی که داوطلبانه برای رفتن به ایران نام نویسی کرده بودند در این زمان بالغ بر 300 تن می شدند در یکی دو نوبت سوار اتوبوس ها کردند و با محافظت ستونی از سربازان مسلح آمریکایی به مرزخسروی، قصرشیرین در غرب ایران منتقل و تحویل مقامات ایران گردیدند. بدین سان تا ابتدای عید نوروز 1384 خورشیدی جدا شدگان مستآصل و نا امید و سرخورده و مایوس از کشور سوم تعیین تکلیف شدند و تیف تا حدودی خلوت و آرام شده وآمار جمعیت باقی مانده به 205 تن تقلیل یافته بود.
به این ترتیب گوهران انقلاب مریم با استراتژی برادر مسعود راهی ایران شدند تا رژیم را سرنگون کنند!!!! اگر کسی از هواداران عقلی داشته باشد می تواند بفهمد که در درون مناسبات و خط استراتژی چه گندابی بوده که محصولش اینها شدند..... و این روسیاهی تا ابد برای رهبر عقیدتی بس است. مابقی جدا شدگان ساکن تیف بدون هیچ گونه خللی درعزم و اراد راسخ وانتخاب استوارشان مقاومت و پایداری را سر لوحه خویش قرار داده و ایستادگی و ماندگاری همراه صبر پیشه کردند و از هیچ باد و طوفانی واهمه نداشتند تا روزی که بالاخر موفق شدیم درب تیف را باز کنیم و پا به بیرون از آن جهنم بگذاریم. تنها رو سیاهی برای رجوی وفرقه اش باقی ماند.
پروسه و ریل تحویل دادن افراد معترض و منتقد جدا شده ابتدا به استخبارات صدام حسین و زندان ابوغریب وتبادل با زندانیان عراقی در ایران و سپس پروسه همین ریل با ارتش آمریکا و زندان تیف و استرداد به ایران ملا زده خیانت و جنایتی غیر قابل قبول و بخشش در حق خلق قهرمان و جان باختگان راه آزادی است. این کارنامه ننگین و سیاه رهبرعقیدتی در دل تاریخ ایران برای ابد ثبت گردید و در خاطره ها باقی خواهد ماند.
نامه ژنرال ویلیام اچ براندنبرگ به صدیقه حسینی:
نامه ارسالی ژنرال "براند نبرگ" خطاب به صدیقه حسینی بعنوان دبیرکل سازمان مجاهدین و سایر افراد مستقر در کمپ اشرف نوشته شده و به صورت انفرادی دراختیار تک تک اعضای و کادرهای تشکیلات قرارداده و از آن به عنوان یک پیروزی دیگر برای مقاومت یاد کرده بودند! نمی دانم، گاهی پیش خود اندیشه می کنم طی سه دهه گذشته این همه حماسه و پیروزی پشت سر پیروزی حاصل گردید !!!!!چرا هنوز رژیم درمسند قدرت است؟!
پاسخ این است که تا وقتی تنها آلترناتیو انقلابی توحیدی اینها باشند که بزرگترین یار و یاور این رژیم بودند و هستند همین است. ازسوی دیگرگوهران بی بدیل انقلاب کرده در زندان لیبرتی گرفتار رفع مشکلات فاضلاب هستند و هنوز شعار سرنگوی سرمی دهند و 13 سال ازغیب شدن رهبرعقیدتی می گذرد!عجب دنیائی هردمبیلی داریم ما؟!! درزیر نسخه اصلی نامه را می خوانید. اما مواظب باشید بعد از شوکه شدن ایست قلبی نکنید.
چکیده ای از ترجمه نامه:
از ژوئن 2004 افراد مستقر در کمپ اشرف تحت کنوانسیون چهارم ژنو قرار گرفته اند.
(این جمله را اگر کسی نداند که مربوط به چی هست فکر می کند بین دو عاشق و معشوق و یا مدافعان حقوق بشریت است)
از این تاریخ ما معتقدیم که نیروی ائتلاف و ساکنان کمپ اشرف منافع و استفاده زیادی از همکاری عظیم برده اند تا مطمئن شوند منافع قوانین و حمایت کنوانسیون چهارم ژنو شامل حال افراد اشرف شده است در یک فضا و روح مشترک انسانی (جل الخالق که رابطه با گروهی که در لیست تروریستی است چگونه شده است!!!)
از آنجا که ما به سالروز دست یافتن به این تصمیم رسیده ایم، دوست دارم از این موقعیت استفاده کنم و نگاهی به این حقوق و حمایت مهم که تحت قوانین بین المللی است و در خدمت افراد اشرف است بیندازیم:
و بعد طبق بندهای زیادی همه حق و حقوقی که آنها دارند را می گوید، آنچنان که آدم فکر می کند در بهشت برین قرار دارد:
از حق حفاظت و محافظت در برابر خط و خشونت و اجبار و ارعاب
حق هر گونه ارتباط
حق تماس ودرخواست با همه سازمانهای بین اللملی و حقوق بشری
حق آزادی فکر مذهب و بیان (یعنی همان که اگر ما جداشدگان یک کلمه در تیف حرف می زدیم یا به سلول و ایزولیشن می رفتیم و یا به ابوغریب و شکنجه گاه)و.....ابراز عقیده سیاسی. آزادی در برابر سرکوب و حمایت در برابر بیگاری.... قربان برم خدا را یک بام و دو هوا را.
حق و حقوق برای غذا (دو سال "ام آر ای" خوردن چی شد؟) درمان و برابری استاندار زندگی مثل مردم
و در پایان ابراز خوشحالی از ارتباط هر چه بیشتر با اشرفیان... البته جای شکرش باقی است که به آنها گوهران بی بدیل نگفته.
این نامه و خطاب آن به دبیر کل سازمان مجاهدین چند نکته بسیار مهم دارد که ذکر می کنم:
1. در زمان نوشتن این نامه نام سازمان جزو لیست تروریستی آمریکا بود و طبق قانون های آمریکا نمی توان با یک گروه تروریستی ارتباط داشت .... اما کو قانون؟! از آنجایی که انقلاب خواهر مریم دربست در اختیار ارتش امپریالیسم قرار گرفته بود دیگر این حرفها نبود و اینها دیگر جزو محرمان حرمسرای بوش و ارتش آمریکا در آمده بودند.
2. طبق قانون اشغال کننده دیگر هیچ گروه و سازمان و ارتشی برسمیت شناخته نمی شد و ارتش عراق هم منحل شد، اما باز این سازمان رجوی و ارتش مزدورش بود که برسمیت شناخته شد و مورد نامه نگاری رسمی فرمانده عالی مقام آمریکا قرار گرفت.
3. طبق قانون سازمان ملل همه افراد بصورت فردی رسمیت دارند و نه سازمان و گروه(در قسمت های قبلی اشاره کردم) اما باز رهبران این گروه آنچنان هم آغوش برادران امپریالیسم شده بودند که همه قوانین می رفت کنار.
4. ........ حالا اگر کسی کمی انصاف و مروت داشته باشد می تواند بفهمد که آمریکا و ارتش امپریالیسم با سازمان و رهبران آن چه رابطه ای داشته و کی مزدور بود و چگونه جدا شدگان مورد بدترین آزار و اذیت ها قرار می گرفتند.
5. این "نامه" و منافع آن فقط برای رهبران سازمان و سازمان بود و خطاب به آنها نوشته شد در حالی که باید خطاب به همه افراد بعنوان فرد باشد و شامل جداشدگان هم باشد اما اینطور نیست و بصورت اختصاصی برای از ما بهتران نوشته شد و هرگز شامل جداشدگان نشد.
خوب است که افراد هوادار و نفرات مخ منجمد کمی فکر کنند این به نفع خودشان است که ببینند سنگ چه رهبرانی را به سینه می زنند.
مختصر تشریح اوضاع نابسامان اهالی تیف:
آمریکائیان هر روزه سیم خادارها و موانع بازدارند بیشتربرای جلو گیری از فرارزندانیان ایجاد می کردند.اوضاع واحوال نابسامان روحی روانی اهالی تیف روز به روز بدتر می شد. طوفان خاک و شن های روان دشت صحرایی عراق دمار از روزگار افراد در آورده بود. طوری که گاهی اوقات یکی دوشبانه روز افراد جرات بیرون آمدن از چادرها را نداشتند وهراز گاهی شدت باد و طوفان به حدی می رسید که چادرها را پاره و از جا می کند و به سمتی پرتاب می کرد وافراد دچار مصیب و عذابی هولناک می شدند. غلظت طوفان خاک و ریزگردها به حدی بالا و شدید می شد که دید نگهبانان آمریکائی به کمترین سطح ممکن نزول می داد. دراین حین عده ای که پیش تر طرح فرار برای چنین روزی ریخته بودند وارد عمل می شدند و از روی موانع مختلف بازدارند برای رهائی می گذشتند. گاهی پیش می آمد فردی هُل می شد و با تله منورهای گاشته شده برخورد می کرد و منور روشن می شد.
نگهبانان با جیپ و موتورسکلت های چهار چرخ آماده، سریع خود را به محل حادثه می رساندند. زندانیان فراری را که در وسط سیم خادارهای چند لایه ای گرفتار شده بودند و نه راه به جلو داشتند و نه عقب، با داد و فریاد و عربده کشی و فحاشی دستگیر و روانه زندان انفرادی می کردند. عده ای هم موفق می شدند موانع را پشت سر بگذارند و از محدود تیف خارج شوند.ازآن به بعد عملا آمریکائیان کاری از پیش نمی بردند بلکه نمایندگان رهبرعقیدتی را در جریان فرار زندانیان قرار می دادند.
سازمان مجاهدین از قبل برای دستگیری این فراریان "جایزه" تعیین کرده بود. به تمامی روستائیان سفارش کرده بودند هر فردغریبه ومشکوک و فراری دستگیر کنید مبلغی پول و هدیه به عنوان پاداش دریافت خواهند کرد. بنابر این به محض ظاهر شدن افراد فراری در منطقه روستائیان عرب نشین و چادر نشینان عشایر منطقه و چوپانان به خاطر پول و هدیه یا فراریان را دستگیر و تحویل می دادند و یا خود را با خودرو و موتور سکلت به دم درب قرارگاه اشرف می رساندند و به مجاهدین خبر می داند. درهر صورت آنها هدیه و مبلغ قابل توجهی پول بابت خبرچینی واقداماتشان از سازمان مجاهدین دریافت می کردند. به محض دریافت خبر مجاهدین همراه آمریکائیان با خودرو و یا هلیکوبتربرای دستگیری فراریان به تعقیب آنان بر می آمدند...... پیدا کنید پرتقال فروش را....
در چنین اوضاع و احوال نابسامی سرهنگ "وودساید"هم برای دلگرمی افراد هرازگاهی سری به تیف می زد و از اقدامات ناموفقی که انجام داده بود گزارشی کوتا ارائه می کرد و می رفت. روزی برای اولین بار نامه ای از طرف سازمان ملل به دست اهالی تیف رسید که وعده ی مصاحبه ویدیویی(کال کنفرانس) را داده بودند و اهالی تیف را تشویق رفتن به ایران کرده بودند که در زیر با جزئیات کامل در سند مذکور می خوانید.از اینکه موفق نشدم سند را با ترجمه فارسی بگذارم از خوانندگان عزیزعذر خواهی می کنم.
علی بخش آفریدنده(رضا گوران)
جمعه ۱۵ خرداد ۱۳۹۴/ ۵ ژوئن ۲۰۱۵
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر