۱۳۹۴ مرداد ۳۱, شنبه

روزگار سپری شده نسلی سوخته-بخش پنجم
منیژه حبشی

در قسمت پیش به ورود غیرقانونی به آلمان و دستگیری و درخواست پناهندگی اشاره کردم و برخورد شک آلود سازمان با خودمان را شرح دادم و گفتم بالاخره راهی فرانسه شدیم. ما این امکان را داشتیم که در آلمان بمانیم و مانند بسیاری یک زندگی عادی در مهاجرت را شروع کنیم اما دوباره به سازمان پیوستیم چون از ابتدا آرمانی جز تحقق جامعه ای دموکراتیک در ایران نداشتیم.
در این بخش به حضور دوساله مان در فرانسه (قبل از رفتن به عراق) تا آنجا که به‌خاطر دارم، می‌پردازم.

دکتر شیخی و شیرینی نارگیلی
من و همسرم با ترن به پاریس رفتیم. ما را بطور موقت به خانه ای که برادری بنام محمد و همسرش طاهره(تهرانی) بودند بردند. چه مدت آنجاماندیم بیاد ندارم.
اولین بار دکتر محمد علی شیخی که عنوان «نمانیده استادان متعهد دانشگاهها و مدارس عالی کشور»را که سازمان به او داده بود، یدک می‌کشید در آنجا دیدم که برای کاری آمده بود ( همو که به روایت شاهدان، در جلسه شورا و بدون هیچ تردیدی بدستور سازمان، به خواننده نامدار ایران، مرضیه اهانت کرده بود)
او فردی اهل مزاح و خوشگذرانی بود. یادم هست روزی برای رفع بیکاری، شیرینی نارگیلی درست کرده بودم و او که سخت اهل شکم بود، مست از بوی آن نتوانست برود تا به وصال آنها رسید و بعدها هم از آن‌ها یاد می‌کرد.
کمی بعد ما را به پایگاه مشیری بردند و همسرم در بخش روابط خارجی به کار مشغول شد. اما مرا همچنان به کارهای صنفی (همان کارهای اداره خانه) مشغول کردند.
در پایگاه‌های سازمان بلحاظ کارهای نظافت و شستشوی ظروف و یا آماده سازی مواد غذایی مثل پاک کردن گوشت و سبزی و … همه باید شریک می‌شدند.
روزهای یکشنبه روز عمومی کارگری برای همه بود و در ایام هفته هم برای هر وعده غذا برای همه افراد برنامه کارگری میگذاشتیم. این شیوه بخصوص در جامعه پدرسالار ما که بهای زندگی روزانه مردان را خیلی روشن و طلبکارانه از زنان می‌طلبند، بسیار مثبت بود.

مبارزه با رژیم از راه دور…
فکر می‌کنم در اوائل زمستان سال ۶۲ بود که خبر از موفقیت سازمان در ارسال عکس‌های مسعود رجوی به ایران و فعالیت شدید هسته‌های مقاومت در چسباندن آنها به باجه‌های تلفن و دیوارهای اماکن عمومی دادند و آنرا عملیاتی بسیار موفق در شکستن دیوار ترس مردم ارزیانی نمودند.
باید در اینجا برای روشن شدن چرایی پذیرش کامل اعضاء مجاهدین در برابر عملکرد و ادعاهای رهبری سازمان یک نکته را ذکر کنم.
اکثریت قریب به اتفاق نفرات سازمان منجمله من اساسا خبر وقایع را جز از طریق سازمان و جز به شیوه آنان نمی‌توانستیم داشته باشیم. اطمینان دارم که نسل جدید حتی قادر به تجسم ۳۰ سال پیش نخواهد بود. نسلی که با فشردن دگمه‌های smart phon خود قادر است هرلحظه اخبار هر کجای دنیا را دراختیار داشته باشد، باید بداند که امکانات خبرگیری در آنزمان، رادیو و تلویزیون و روزنامه بود. روزنامه‌ها و تلویزیون که بزبان فرانسه بود و ما حداکثر انگلیسی می‌دانستیم و تازه خبری از ایران نداشت. رادیو هم جدا از اینکه هر کس برای خودش نداشت، تازه اگر می‌داشتیم، خبر را از کجا باید می‌گرفتیم؟ رادیوی رژیم؟ نه، ایزولاسیون ما واقعی بود.
خلاصه؛ خبردار شدیم که این عملیات که ظاهرا مسعود رجوی آنرا به تقلید و با شبیه سازی از ماه‌های قبل از انقلاب و پخش گسترده عکس‌های خمینی طراحی کرده بود، بجای شکستن دیوار ترس در جامعه، به متلاشی‌شدن بسیاری از هسته‌های کوچک مقاومت که تا آنزمان از سرکوب خونین جان بدر برده بودند منتهی شده و بسیاری دستگیر و اعدام شده بودند.
البته درمورد این نتیجه دردناک، سخن زیادی به میان نمی‌آمد و اگر هم در سازمان بحثی از اعدامها می‌شد، آنرا بهای مبارزه می‌نامیدند و اجتناب ناپذیر.
هر از چندی یک خبر از اجرای ایده ایذائی دیگری می‌آمد. مثلاً «استراتژی» پرتاب تخم مرغ‌های رنگی به عکس خمینی و یا ریختن چسب قطره ای در قفل در فالانژهای حزب اللهی و...!
ثمره عملیات هم همیشه «درخشان» بود و گزارشش در روزنامه مجاهد هم چاپ می‌شد!
نتیجه اینکه سازمان  نتایج برنامه هایش را به صورت یک موفقیت و یک گام بلند برای سرنگونی رژیم اعلام می‌کرد و اگر ما در موردی هم تردیدی داشتیم در شرایط ناآگاهی از دنیای بیرون از سازمان و باورمان به صلاحیت رهبران سازمان در مبارزه با شاه و شیخ، خود با تردیدمان مبارزه می‌کردیم.
اگر هم موفق نمی‌شدیم و کار به سوال از مسئولمان می‌کشید جواب‌ها آنچنان مطمئن و با یادآوری حضور سازمان در ایران و آگاهی آن از تمامی وقایع جاری بود که تردید را به صندوقخانه ذهنمان فرستاده و بایگانیش می‌کردیم.
چند مثال بزنم...
ملاقات با طارق عزیز در سال ۶۱ و بعد امضای قرارداد صلح
موضوع فوق در ابتدا برایم سنگین بود. اما تحلیل رهبری سازمان از رژیم این بود که امکان ندارد خمینی با عراق قرارداد صلحی امضاء کند و صلح پاشنه آشیل رژیم است و موجب سرنگونی آن. لذا ما که آلترناتیو دموکراتیک این رژیم هستیم، با امضای قرارداد صلح، برای مردم ایران که بیزار از جنگ هستند، صلح را به ارمغان می‌آوریم و به آنها ثابت می‌کنیم که صلح در دسترس است و این خمینی است که جنگ می‌خواهد.
چهارچوب این استدلال درکنار مواضع جنگ طلبانه خمینی و فریادهای «جنگ جنگ تا پیروزی » و «جنگ نعمت و موهبتی الهی»ست و پذیرش اینکه رژیم با ماهیت ارتجاعی‌اش توانایی پاسخگوئی به انرژی‌های آزاد شده پس از انقلاب ضد سلطنتی را در طریق رشد و پیشرفت ندارد، دور از منطق بنظر نمی‌رسید و مذاکره با دشمن و امضای قرارداد ترک مخاصمه امری عاقلانه پنداشته می‌شد و ما که از شرایط خود سازمان باخبر نبودیم و نمی‌دانستیم که خروج آن از ایران درواقع فرار از جبهه واقعی جنگی زودرس بوده که با سرکوبی وحشیانه به شکست منتهی شده، آنرا بیراه نمی‌دیدیم.

ازدواج مسعود رجوی با فیروزه بنی صدر
شوک ازدواج مسعود رجوی با فیروزه بنی صدر در مهرماه ۶۱ نمونه قابل تاملی است. آنهم درحالیکه ۷-۸ ماه بیشتر از شهادت اشرف ربیعی نگذشته بود و توجیهات مذهبی و شبیه سازی‌های سازمان با ازدواج‌های پیغمبر و «نیاز حفظ اتحاد در این مرحله مبارزه» و امثال آنهم طبعا توجیه موجهی در اذهان افراد غیر مذهبی مانند من و همسرم نبود. هرچند در جو تایید همگانی اعلام نظر کردن معنایی اساسا نداشت و خودسانسوری کاملا غلبه داشت. لذا  این سئوال را که چرا مانند ۱۴۰۰ سال پیش زن وسیله و ابزار اتحاد یا نبرد اصحاب قدرت باید تلقی شود، رها می‌کردیم.
گرد و غبار این به اصطلاح «فداکاری مسعود رجوی» فروننشسته بود که در اسفند سال ۶۲ خبر جدائی از آقای بنی صدر علنی شد البته رهبر سازمان ادعا نمود که او بدلیل نامه نگاری با خمینی، خودش برای جدائی پیشقدم شده و آقای بنی صدر می‌گوید که بخاطر برنامه‌های مسعود رجوی در اتحاد با صدام و مخالفتش با طرح‌های رجوی باید کنار می‌کشیدم و اعتراضم بر حق بود.
البته دیدار با طارق عزیز در زمان همراهی بنی صدر با رجوی اتفاق افتاد،‌ پشت سر بنی صدر می‌گفتند او برای اینکه گردی بدامنش ننشیند،‌ ضمن موافقت با این دیدار، خودش حاضر بدیدار نشده بود.
این جدائی هم کماکان «نیاز انقلاب و برای پیشبرد مبارزه» اعلام شد.
جدائی آقای بنی صدر و رجوی همچنان در ذهن من این سوال را مطرح می‌کرد که سرنوشت فیروزه که قربانی این اتحاد سیاسی بوده چه خواهد شد بخصوص که در درون سازمان و در گفتگوها، تمسخر او بعنوان فردی غیر سیاسی و نا آگاه و پدر وی آقای بنی صدر را می‌دیدم و روا نمی‌دانستم. هرچند احساس سمپاتی نسبت به آقای بنی صدر جز در مقاومتش دربرابر خمینی دجال نداشتم و همیشه او و ابراهیم یزدی و قطب زاده را بزک کننده چهره کریه خمینی مرتجع و خونریز دانسته و می‌دانم.
آنها با شناخت‌شان از دنیای غرب، سخنان مردم فریبِ دموکراسی خواهانه را در دهان آن مکار گذاشتند و بدینطریق او بیش و پیش از همه، مردم ایران را که در عطش آزادی در طی کمتر از ۱۰۰ سال، سه بار برای رسیدن به آزادی بپا خواسته بودند فریب داد و بقول خودش «خدعه»‌کرد. دریغ.

اعتراض پرویز یعقوبی
آنچه در درون سازمان می‌گذشت هم گردش خبری بسیار محدود داشت. بعنوان نمونه، امثال من بهیچوجه خبری از آنچه بر پرویز یعقوبی از سال ۶۱ گذشته بود نداشتیم.
 
پرویز یعقوبی در سال ۱۳۵۸ کاندیدای سازمان برای انتخابات مجلس شورای ملی بود و سازمان او را بعنوان یکی از چهره‌های درخشان خود با سی سال سابقه مبارزاتی معرفی کرده بود و ما نمی‌دانستیم که او از سال ۶۱ به تصمیم سازمان به مبارزه مسلحانه و روشهای آن اعتراض داشته و عدم رعایت اصل سانترالیسم دموکراتیک را در سازمان نقد می‌کرده‌است.
چند سال بعد از خروج از سازمان و با خواندن نوشته‌های او و اطلاع رسانی‌های دیگران، دانستم که سازمان در عکس العمل نسبت به اعتراض او در ابتدا تلاش می‌کند او را همراه سازد و وقتی او همچنان بر انتقاداتش و درخواست تشکیل کنگره اعضاء سازمان و رسیدگی به عملکرد رهبری، اصرار می‌ورزد، او را در تابستان۶۳ بعد از یک نمایش تراژیک دموکراسی اخراج می‌کند.
اما چگونگی واقعه این بوده که انتقادات او به رهبری سازمان در سال ۶۱ شروع شده بود و در عکس العمل نسبت به آن، بعد از چندین ماه نشست‌های متعدد با محمد حیاتی و جابرزاده و بی نتیجه بودن آن در همراه کردن او، وی را اخراج کردند. بنظر می‌رسد رجوی از ترس بوجود آمدن یک جریان مخالف بوسیله او، با دادن وعده رسیدگی بیشتر به انتقادات او، در مرحله اول حکم اخراج او را لغو و وی را به کار برمی گرداند.
(در وصیتنامه محمدرضا سعادتی خطاب به مادر رضائی ها که در پانویس متن کامل آنرا مشاهده میکنید، او هم دقیقا به اعلام زودرس مبارزه مسلحانه انتقاد کرده‌است. وصیتنامه‌ای که بسیار خواندنی‌ست)...
در عین اینکه سازمان ظاهراً انتقاد ایشان به اعلام زودرس مبارزه مسلحانه و شکست سازمان و همچنین شکست استراتژی مبارزه هسته‌های مقاومت در داخل و رهبری از راه دور را در جمعبندی‌های داخلی سالانه‌اش، با گفتن اینکه قدری «چپ و راست» زده پذیرفته بوده است اما انتقاد پرویز یعقوبی به عدم رعایت اصل سانترالیسم دموکراتیک برای آقای رجوی غیرقابل تحمل و بسیار خطرناک بود. لذا بعد از اطمینان از اینکه یعقوبی بخشی از سازمان را با خود نخواهد برد و احتمال انشعابی درکار نیست، و همچنین با ادامه انتقادات یعقوبی، در آخر مرداد و اول شهریور ۶۳ با برگزاری یک نشست محدود ۳۰ نفره از اعضاء سازمان (انتخابی خود رهبری)، و نه کنگره مورد نظر آقای یعقوبی، عملا «دادگاه»ی جهت محاکمه یعقوبی تشکیل داد.
در این جلسه که بخش هایی از ویدیوی آن برای همه پخش شد، مسعود رجوی صریحا می‌گوید روزی که رهبر سازمان با رای اعضاء انتخاب شود آغاز پایان سازمان است (نقل دقیق مضمون سخن او). در آن نشست به روشی که بعدها در مقیاس بسیار گسترده تر در نشست‌های رجوی در عراق برای «انقلاب نکرده ها» انجام شد،‌ همه به یعقوبی حمله می‌کردند و او به تنهائی ساعتها باید دربرابر این هجومها مقاومت می‌کرد. اما نکته دیگری که از آن ویدئو بخوبی بیاد دارم سخن مریم قجر عضدانلو (رجوی بعدی) بود که سخت به مذاق مسعود رجوی خوش آمد و آن این بود که سخنان یعقوبی بوی ضدیت با سازمان را دارد…
همزمان با پخش ویدیوی آن نشست، مرتب جوسازی می‌کردند که چون مینا ربیعی (خواهر اشرف ربیعی) خیلی از یعقوبی جوان تر است و با سازمان مسئله دارد، او می‌ترسد مینا را ازدست بدهد و انتقاداتش به این دلیل است. همچنین در جواب این سوال که اگر او فردی بی صلاحیت است پس چرا سازمان و مسعود او را در دیدارها و نشستها با خود می‌برده یا در انتخابات کاندید می‌کرده، پاسخ این بودکه فقط برای نشان دادن یک فرد مسن تر در میان مجاهدین. چون مسعود خودش برای اینهمه صلاحیت و موقعیتش جوان بوده و یعقوبی را بعنوان دکور صحنه میبرده نه بدلیل صلاحیت او!
یادم هست که نادر(رفیعی نژاد) در توضیح می‌گفت که در مذاکرات بین هنگ‌کُنک‌ها با ویتنام جنوبی، نفر اصلی هیئت، جوانی بوده که در صندلی پشت رئیس هیئت نشسته بوده و جلسه را با دادن یادداشتهایی به موقع به آن رییس ظاهری هیئت، اداره می‌کرده و اینرا شبیه سازی می‌کرد با حضور پرویز یعقوبی در کنار مسعود رجوی و بیان اینکه او را برای نشان دادن فردی جاافتاده بعنوان یکی از رهبران سازمان به صحنه می‌برده اند وگرنه خود او کسی نبوده‌است.
اما واقعا بعد از گذشت اینهمه سال و شنیدن فجایعی که در ادامه انقلاب ایدئولوژیک و در نشستهایی که پس از هر شکستی برگزار کرده اند، بعناوین دیگ و طعمه و …، بر سر افراد آورده اند، فکر میکنم آقای یعقوبی بسیار شانس آورد که در همان اوائل کار مخالفت کرده بوده و همچنین این اتفاقات در فرانسه بوده وگرنه لابد تف کردن‌ها و فحاشی‌ها و سیلی زدنها و شاید هم زندان و... نصیب او هم می‌شده.

چرا درسازمان مجاهدین انشعابی رخ نداده؟
رهبری مجاهدین همیشه از انشعاب‌های مکرًر سازمان‌های چپ با تمسخر یاد می‌کرد و عدم وجود انشعاب در مجاهدین را نشانه ای از استواری و صحت راه مجاهدین و رهبری آن می‌شمرد. سالها گذشت تا دریابم که عدم انشعاب در سازمان نه بدلیل وحدت ایدئولوژیک و تشکیلاتی محکم آن، بلکه بدلیل عدم امکان انتقاد از پایین به بالا و سرکوب شدید فرد منتقد و تبدیل او به صفر و یا حداکثر به یک هوادار است.
در هیچ جریان و تشکیلاتی، یک هوادار یا یک اخراجی امکان و ظرفیت حمل پرچم آن را نمی‌تواند داشته باشد. نمونه بسیار است ولی شناخته شده ترینش همان علی زرکش است که مسعود رجوی او را از نفر دوم سازمان یکشبه به هوادار سقوط داده و حتی به اعدام محکوم کرد. پس در چنین فرایندی هرگز جناح مخالف قدرتمندی نمیتوانست ظهور کند که به انشعاب منجر شود.

دوگانگی رفتار مسئولان سازمان
مدتی بعد مرا بعنوان مسئول صنفی خانه شورا که شکری خوانده میشد فرستادند. این خانه در محله ای مرفه نشین به‌نام Paris Saint Germain بود.
در پایگاه «شکری»،اعضاء شورا رفت و آمد داشتند و کارهای نشریه (شورا) هم آنجا انجام می‌شد. آقایان ناصر پاکدامن و هزارخانی و متین دفتری و سایر افراد شورا آنجا رفت و آمد مستمر داشتند. آقای عبدالعلی معصومی هم همیشه آنجا بود. ایشان فردی اهل مطالعه و با شخصیت آرام و متین و بسیار محترم و دوست داشتنی بود احساس می‌کردم انسان صادقی‌ست.
اما دوگانگی رفتار مسئولان سازمان درقبال اعضائی از شورا که جزو تشکیلات آن نبودند، از همانجا برای همه کاملا روشن بود. هریک را در غیابش با صفتی تحقیر می‌کردند، مانند لیبرال و غیرانقلابی و ترسو و خرده بورژوا و عنصر طلبکار و… به نسبت همه آنها به آقای هزارخانی بیشتر احترام می‌گذاشتند.

یادم هست نادر رفیعی نژاد نیز جزو کسانی بود که مستمرا به شکری رفت و آمد داشت. دکتر شیخی هم همانجا ساکن بود. او در میان شورائی‌ها ارج و قرب خاصی نداشت چون همانند حاجی مازندرانی و بسیاری دیگر درواقع از طرف سازمان و بظاهر تحت عنوان یک قطب مستقل،‌ عضو شورا بود و نه از لحاظ موقعیت ویژه اجتماعی یا دانش و کاردانی.
چندی پس از شروع کار در شکری، خبر جدایی مسعود و فیروزه بنی صدر هم رسید.
البته همه اینها هنوز شروع ماجراهای شگفت انگیز در سازمان بود و نه انتهای آن.
داستانِ راستانِ گرفتارِ فریب و استبداد ادامه دارد...

 منیژه حبشی
27 مرداد 94 برابر با 18 اوت 2015

------------------------------------------------------------------------------------------------
پانویس
سید محمدرضا سعادتی هم در وصیتنامه اش که کمی پیش از اعدام نوشته است بنوعی به انتقاداتی که علی زرکش و پرویز یعقوبی متذکر شدند، اشاره کرده‌است.
http://www.hamneshinbahar.net/article.php?text_id=171
«متن وصیت‌نامه اینجانب سیدمحمدرضا سعادتی به مادر مجاهد، مادر رضایی‌های شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنک سُلْطَانًا نَّصِیرًا
مادر والای مجاهد! فرزند مجاهد تو در آخرین لحظات حیاتش حرف‌های درونی‌اش را از طریق تو می‌خواهد به خواهران و برادران مجاهدش برساند، آرزو می‌کنم که با این عمل در پیشگاه خدا و خلق سرافکنده نباشم. روی سخن من به سوی خواهران و برادران مجاهدی است که با آرمان‌های والای توحیدی آرزوهای پر شکوهی را دارند، بخصوص روی سخن من با کسانی است که اکنون مسئولیت رهبری سازمان را بر دوش می‌کشند و در مرکزیت آن نشسته‌اند. برادران! من در شرایطی به سوی مرگ گام برمی دارم که نتوانستم مواضع جدید سازمان را درک کنم و نسبت به آن اقناع نشدم، من شاید از پیش چنین خطری را احساس کرده بودم ولی اکنون در این آخرین لحظات خطر را بسیار جدی و ملموس می‌بینم. من به هیچ وجه نتوانستم خود را قانع کنم که چنین خطری را ناگفته گذارم و از این نظر خود را مسئول احساس می‌کنم. برادران! من هم خودم را در اتخاذ مواضع جدید مسئول می‌دانم، هر چند که در زندان و به دور از تمامی بحث‌ها و تصمیم‌گیری‌ها بودم، لیکن من به عنوان یک عضو که قدرت درک و تشخیص سیاسی، استراتژیک داشت و می‌توانست حداقل اظهار نظر کند در رابطه با سازمان حضور و وجود داشتم.
برادران! ما با مواضع جدید مرزهای سیاسی- استراتژیک خودمان را با تمایلات بورژوازی و خرده بورژوازی مرفه از یک طرف و مواضع اپورتونیسم چپ از طرف دیگر کاملاً مخدوش کرده‌ایم،‌‌‌ همان مرزهایی که ضامن حفظ و بقای سازمانی در ابعاد توحیدی‌اش بود، حتماً می‌گویید که من در زندان بودم و از کم و کیف مسائل جامعه اطلاعی ندارم، این درست است ولی قبول کنید که مسائل جامعه آن قدر پوشیده نیست و من هم آنقدر بیگانه نبوده‌ام.
برادران! من بار‌ها و بار‌ها در رابطه با مواضع جدید سازمان گریستم و هم اینک هم در وضع شدید‌ترین تأثرات عاطفی این مطالب را می‌نویسم. برادران! ما چه جبهه‌ای را گشوده‌ایم و قدم در چه صحنه‌ای گذاشته‌ایم؟ چه شد که آن همه تحمل و شکیبایی انقلابی خود را از دست دادیم، همان شکیبایی که با آن ویژگی خاص توحیدی را در این مرحله می‌داد. برادران! ما در دامی که امپریالیست‌ها برایمان چیده بودند گرفتار شدیم، ما گام در صحنه‌ای گذاشته‌ایم که در آن صحنه تقابل هیچ کدام از طرفین دعوا از آن پیروز بیرون نخواهند آمد، بلکه امپریالیست‌ها و مزدوران داخلی آن‌ها هستند که کرکس‌وار بر بالای صحنه پرواز می‌کنند و انتظار روزی را می‌کشند تا فرود آیند و با به راه انداختن حمام خون (از نوع اندونزی) دیکتاتوری وحشتناکی را حاکم گردانند و هزاران نفر را از طرفین به جوخه اعدام بسپارند. برادران! ما به سهم خود در گشودن این صحنه که زمینه‌های روانی تحقق چنین کودتایی را فراهم می‌کند مسئولیم، شاید مطرح کنید که این ما نبودیم که این صحنه را گشودیم بلکه بر ما تحمیل گشت. ولی برادران ما هم به عنوان یک طرف دعوا می‌توانیم و می‌توانستیم از زیر بار این تحمیل خارج شویم کما اینکه تاکنون چنین بود، برادران عزیز! ‌گاه لازم است که حتی از حقوق اساسی خود در رابطه با منافع تمامی خلق صرفنظر نمود. علی(ع) شیر میدان جنگ از حق خود ۲۵ سال صرف نظر نمود و شمشیر نکشید، با توجه به اینکه می‌دانست که اگر بیرون می‌آمد و فریاد حق‌طلبانه سر می‌داد صد‌ها و هزاران جوان سلحشور و جنگجوی عرب به دور او حلقه می‌زدند. برادران! حتماً عنوان می‌کنید که از درون سیستم حاکم بالاخره امثال سادات‌ها در آینده نزدیک بیرون خواهند آمد ولی چه دلیلی دارد که امروز ما در مقابل ناصر موضع‌گیری کنیم، آیا وظیفه انقلابی حکم نمی‌کند که ناصر را تقویت نمود؟ برادران! ما دفاع از لیبرال‌ها را در عمل مطلق کردیم و بالاخره در ‌‌‌نهایت در این دام افتادیم، من هر چه که این جبهه و قطب‌بندی را جستجو کردم و برای آن عمق طبقاتی نیافتم، برای آن نتوانستم مرز بین خلق و امپریالیسم را ترسیم کنم. برادران! در ویتنام، در کامبوج، در الجزایر، در کوبا و... در نیکاراگوئه نیروهای انقلابی با اتکاء به تمامی خلق در یک طرف قرار داشتند و امپریالیست‌ها، سرمایه‌داران وابسته، فئودالیسم و اشراف، مزدوران داخلی در طرف دیگر واقع شده بودند. ولی برادران! ما در این صحنه چه قطب‌بندی را در روبروی خود داریم؟ و با چه منطقی خود را راضی کنیم؟ من هر چه فکر کردم نتوانستم خودم را راضی کنم که عمق این صحنه نبرد بین خلق و امپریالیسم را نشان می‌دهد. من در عمق صحنه دست‌های پلید و آتش‌افروز جهانخواران و مزدوران داخلی آن‌ها را می‌بینیم که از آغاز پیروزی انقلاب کبیر ۲۲ بهمن سعی در رودررو قرار دادن نیرو‌ها به ویژه سازمان مجاهدین با حاکمیت بود.
برادران عزیزم! من شما را به فکر و اندیشه کامل توصیه می‌کنم،‌ من هیچ آرزو ندارم که مرگم عاملی جهت رشد خشونت‌ها گردد، بلکه در این آرزویم که حال که حیاتم در ایجاد فضایی صلح‌آمیز و محبت‌گونه نقش داشته است،‌ مرگم بتواند روح وحدت و صلح را در جامعه گسترش دهد، یعنی‌‌‌ همان روحی که دشمنان ما یعنی امپریالیست‌ها سخت از آن وحشت دارند. برادران! ما به حساب کدام نیروی اجتماعی پا بدین صحنه گذاشته‌ایم؟ مطمئن باشید که کارگران و دهقانان به هیچ وجه از هیچ کدام از طرفین دعوا حمایت فعال مادی و معنوی نخواهند کرد و اساساً از صحنه سیاسی جامعه دور شده موضع منفعل خواهند گرفت،‌‌‌‌ همان چیزی را که لاشخور‌ها در انتظار آنند. برادران! شما از دیکتاتوری و خفقان وحشت دارید، کدام دیکتاتوری؟ برادران! دیکتاتوری یا می‌باید بر بنیادهای فئودالی استوار باشد که در ایران چنین نهادهایی وجود ندارد و یا بر اقتصاد کمپرادوری که این هم موجودیتی در سیستم حاکم ندارد، حتماً دیکتاتوری از نوع سرمایه‌داری دولتی مانند مصر و عراق و... را نام می‌برید.
برادران! ما می‌توانیم در کنار سرمایه‌داری دولتی بر علیه امپریالیست‌ها باشیم، گو اینکه در این مسأله که نظام اقتصادی حاکم به سوی سرمایه‌داری دولتی می‌رود هنوز حرف است. برادران! فراموش نشود که ایران همواره در یک صد سال اخیر کانون تحولات انقلابی در منطقه خاورمیانه بوده، ایران مهد تشیع سرخ است و از یک فرهنگ انقلابی قوی برخوردار است. از طرف دیگر برادران! شرایط و اوضاع و احوال بین‌المللی اجازه شکل‌گیری چنان استبدادی را که عمدتاً بورژوازی آن را تبلیغ می‌کند و ترس و وحشت از آن را دامن می‌زند نخواهد داد. من فکر می‌کنم که ما هنوز اسیر چنگ مسائلی هستیم که در زندان با آن روبرو بودیم و از سر گذراندیم، ما به طور خود به خودی به رشد خصومت‌ها و کینه‌های شکل گرفته در داخل زندان کمک کردیم و در ‌‌‌نهایت حتی تا مرز یک قطب‌بندی پیش بردیم، در صورتی که شرایط کنونی مبین شرایط بعد از انقلاب، بنیاداً با شرایط زندان تفاوت داشت. برادران! بورژوازی از یک طرف و اپورتونیسم چپ از طرف دیگر چنان جو تبلیغاتی را فراهم کردند که ما را به دنبال خودشان کشاندند، به طوری که مجبور شدیم که از خود در مقابل اپورتونیسم چپ دفاع کنیم که ما «ماهی‌گیر» نیستیم و «انقلابی» هستیم، ما موضع قاطعی در قبال اپورتونیسم چپ نگرفتیم، ما در قبال ماجراجویی‌های آن‌ها پاسخ قاطع ندادیم. برادران! من فکر می‌کنم که خط اصولی و صحیح دفاع و تقویت مواضع ضد امپریالیستی رژیم حاکم است و مقابله و تضعیف آن در این مواضع اپورتونیسم چپ است. ما از ابتدا چنین اصولی را تبلیغ می‌کردیم و نیرو‌ها را دعوت می‌کردیم که دست از چپ‌روی و ماجراجویی بردارند و مواضع ضد امپریالیستی رژیم حاکم را تقویت کنند و حتی در گنبد توصیه می‌کنیم که تمامی دفا‌تر خود را تعطیل کنند. ولی خودمان به طور خود به خودی و تحت تأثیر جو فشار تبلیغاتی حاصل از بورژوازی و خرده بورژوازی مرفه از یک طرف و اپورتونیسم چپ از طرف دیگر این اصول را نادیده گرفتیم.

برادران! خصائل ضد امپریالیستی را که ما برای رژیم ترسیم می‌کردیم از آن جناح لیبرال ما نبود، چرا که خود بهتر می‌دانستیم که لیبرال‌ها هیچ توان درک امپریالیسم و خطر آن را ندارند، این خصائل را ما در جناح دیگر جستجو می‌کردیم. برادران! خیلی صریح بگویم من این خصائل را هنوز مشاهده می‌کنم و آن را به شدت قابل تقویت می‌بینم. برادران عزیزم! ما احتیاج به یک تجدیدنظر اساسی در خط مشیمان داریم، ما با نیرویی که در سطح جامعه در اختیار داریم می‌توانیم با چرخشی اصولی و تاریخی فضای تیره و دشمن شاد کن میهنمان را دگرگون کنیم و آن را به محیطی سرشار از تلاش، سازندگی و محبت تبدیل نماییم.
برادران! تاریخ در مورد ما قضاوت خواهد کرد مبادا که فردای تاریخ سهمی از مسئولیت شکست‌ها را بر دوش بکشیم، عزیزان! ما یک بار دچار غرور سازمانی شده‌ایم و نتیجه تلخ آن را نیز چشیده‌ایم. مبادا که دوباره دچار‌‌‌ همان غرور سازمانی شده باشیم، من فکر می‌کنم که این غرور فعلاً وجود دارد. برادران! فکر کنیم به سرنوشت خلق، به سرنوشت انقلاب و به سرنوشت مکتبمان اسلام، مبادا که این غرور ما را به دام خود کشانده‌است. برادران من! از قبول شکست و پذیرش خطا و اشتباه نباید هراسید، برادران به جای اینکه به منافع کوتاه مدت سیاسی اندیشید، باید تاریخی اندیشید و یا بهتر بگویم باید تفکری توحیدی داشت. هیچ مهم نیست که ما در حرکت‌های سیاسی‌مان شکست و عقب‌نشینی را بپذیریم در مقابل توده‌ها غرور هیچ معنی و مفهومی ندارد، باید خلوص داشت. برادران! من فکر می‌کنم که ما فریب این حمایت‌های صوری و لفظی قشری از جامعه را خورده‌ایم، حمایتی که قبل از اینکه عمق انقلابی و توحیدی داشته باشد عکس‌العمل عاطفی ناشی از گرایشات غیرانقلابی و طبقاتی قشر حمایت کننده‌است. برادران! مرا می‌بخشید که چنین بی‌پروا می‌گویم شاید بگویید که «سید» بالاخره با این وصیتش به ما ضربه زد، ‌ممکن است که این وصیت باعث شود تا از نظر سیاسی شما حداقل مورد سئوال واقع شوید. ولی من با ایمان و اعتقاد و به حقانیت جهان‌بینی توحیدی و پیروزی نهایی آن حساب تمامی این مسائل را هم کرده‌ام، و از نظر من هیچ مهم نیست که در ظاهر این وصیت‌نامه به سازمان ضربه سیاسی بزند. ولی من این ضربه را هشدار دهنده می‌دانم و آرزو دارم که برادران عزیزم را به ویژه برادرانی که در مرکزیت سازمان قرار گرفته‌اند به فکر وا دارد.
برادران! من می‌توانستم قبل از صدور حکم اعدام با عنوان کردن نقطه نظراتم به طور رسمی خود را از مرگ برهانم ولی من مرگ را انتخاب کردم تا مبادا فکر شود که این نقطه نظرات برای تمایلات شرک‌آلود ترس از مرگ است. من مرگ را با اشتیاق پذیرفتم و شاید چند ساعتی به آْن نمانده است که من خودم را شهید در مسیر توطئه‌های امپریالیست‌ها می‌دانم و من هیچ فردی را در این مورد مسئول نمی‌دانم و انتقام خون من جز از جهانخواران و مزدوران داخلی آن‌ها پس گرفتنی نیست. باز در اینجا تکرار می‌کنم به هیچ وجه آرزو ندارم که مرگ من عاملی در جهت رشد و گسترش خشونت‌ها گردد، بلکه آرزوی قلبی من این است که این مرگ دریچه‌ها را به سوی وحدت و الفت بگشاید. برادران عزیزم! در پایان این وصیت مجبورم نظرم را خیلی صریح و روشن در مورد امام خمینی مطرح کنم. برادران! امام خمینی در شرایط کنونی تاریخ میهن عزیزمان مظهر خشم توده‌های محروم ایران و حتی منطقه علیه غارتگری‌ها و جنایات جهانخواران است. برادرانم! چرا این خشم را تقویت نکنیم و چهره خندان امام خمینی را برای خود و برای توده‌ها طلب نکنیم، برادران! امپریالیست‌ها و مزدوران داخلی آن‌ها به شدت از این خشم انقلابی وحشت دارند. بورژوازی در داخل و سایر نیروهایی که برای امپریالیست سفره پهن می‌کنند تلاش می‌کنند تا این مظهر را از بین ببرند و یا ضعیف کنند. برادران! ما نباید بمانند لیبرال‌ها برخورد کنیم، فرق است بین یک سازمان انقلابی و مردمی با نیروهای لیبرال، نباید دچار‌‌‌ همان غرور و عواطفی بشویم که تمایلات لیبرالی در داخل جامعه تبلیغ می‌کند. برادران مجاهد‌م! من در این آخرین لحظات شما را به فکر و صبر توصیه می‌کنم به فکری عمیق، تاریخی و توحیدی، صبری عمیق تاریخی و توحیدی. سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار. با درود به تمامی شهدای به خون خفته خلق و با درود به خلق قهرمانمان.
زنده باد اسلام، مرگ بر امپریالیست‌ها
زندان اوین، ساعت ۶:۱۰ بعد از ظهر یکشنبه، ۴ مرداد ۱۳۶۰، سیدمحمدرضا سعادتی»


هیچ نظری موجود نیست: