۱۳۹۴ اسفند ۱۵, شنبه

بهروز سورن: به بهانه پخش کامل دادگاه نمایشی سربداران از تلویزیون رژیم جمهوری اسلامی


توضیحات گیلانی درباره مفاهیم محارب, مفسد فی الارض و قطع پای چپ و دست راست نشاندهنده عمق فجایعی است که در دهه شصت با اتکا به شریعت و قوانین الهی در زندانهای کشور بوقوع پیوسته است. تحلیل غیرواقع بینانه سیاسی از روانشناسی توده ای و توازن قوا, این تشکل را نیز بدنبال جرقه زدن به خرمن نارضایتی ها و با امید به خیزش عمومی علیه حاکمان اسلامی کشانید که با کشتار بخش بزرگی از اعضا و کادرهای این جریان سیاسی چپ توسط وحوش حاکم اسلامی, خسران بزرگی نیز به موجودیت چپ بطور کلی در ایران وارد شد
...........
پیچ توبه اوین یا پیچ مخوف ترین و اسرارآمیزترین کشتارگاه و شکنجه گاه انسانها
 پخش کامل محاکمه نمایشی کادرها و اعضای اتحادیه کمونیست های ایران ( سربداران ) از تلویزیون جمهوری اسلامی در طی ماههای دی و اسفند بهانه ای شد تا بریده ای از خاطرات زندان خود را که تحت نام سیمای شکنجه حدود دو دهه پیش منتشر شد در این نوشته بیاورم.
این محاکمات را، اسدالله لاجوردی به عنوان دادستان انقلاب و محمدی گیلانی به عنوان قاضی دادگاه انقلاب! (حاکم شرع) اداره می کنند. در برخی از جلسات، سید حسین موسوی تبریزی، دادستان کل انقلاب اسلامی نیز در کنار آن ها دیده می شود.
گیلانی و لاجوردی که بعنوان لبه تیز شمشیر سرکوب و جنایات رژیم محسوب می شدند, معرکه گردان محاکماتی هستند که قربانیان ان از میان شکنجه گاههای زندان اوین عبور کرده اند و با پوست و گوشت و استخوان له شده در برابر بیدادگاه قرار گرفته اند. از میان متهمان برخی هیچ نمی گویند, برخی بزبان می آیند و باز هم هیچ نمیگویند و برخی نیز تلاش میکنند با اتکا به فرمولبندی هایی راهی غیر برای سرنوشت محتوم خود و فرار از چنگال وحوش حاکمان اسلامی بیابند.
اتحادیه کمونیست ها ( سربداران ) نیز همانند سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر از جمله تشکل هائی بودند که  حاکمان و جلادانش در ابتدای دهه شصت و در زندانهای کشور با آنها با شدید ترین و وحشیانه ترین اشکال رفتار و بخش بزرگی از آنها را با شتاب به جوخه اعدام سپردند. بازماندگان ایندو تشکل را هرگز شوک از دست دادن رفقایشان رهایشان نکرد. اگر چه آمران و عاملان کشتار زندانیان سیاسی و مخالفان حکومت توسط شکنجه های بسیار و فضاسازی های متنوع موفق شدند برخی از کادرهای ایندو تشکل و همچنین برخی از تشکلهای چپ دیگر را جلوی دوربین فیلم برداری بیاورند و یا در برابر زندانیان سیاسی دیگر به اظهارندامت از گذشته و تشکل خود وادارند اما هرگز موفق نشدند تا بدنه آنها را در زندانها بشکنند. بعبارت دیگر امروز میتوان گفت که اگر چه رژیم در خم کردن تشکل ها موفقیت کسب کرد اما هرگز نتوانستند آنها را بشکند.
واضح تر اینکه جمهوری اسلامی بیش از سه دهه است که درباره کشتار زندانیان سیاسی و بویژه آنچه در زندان اوین و گوهر دشت و سایر زندانهای رژیم اتفاق افتاد هیچ نمیگوید. سکوت اسم رمز میان تمامی طیف های حکومتی تا کنون بوده است. اصلاح طلبان علیرغم جنگ زرگری شان با اصول گرایان و از آنجا که خود در جنایات دهه شصت هم پیاله و شریک جرم بوده اند و در مقام و منصب راه خمینی جلاد را طی میکردند نیز ترجیح داده اند چیزی نگویند. خط قرمز خود را حفظ پایه های جمهوری اسلامی قرار داده اند و آنچه بجا مانده است خاطرات و یادهای سایر زندانیان سیاسی جان بدر برده و خانواده های قربانیان است.
 از جمله نکاتی که لاجوردی جلاد به آن اشاره می کند. طرح جنایتکارانه مالک و مستاجر بود که مستقیما اهداف فاشیستی رژیم را در عمل پیاده و منجر به دستگیری بسیاری از ازادیخواهان شد. او به تمسخر میگوید که پیچ خیابان منتهی به زندان اوین پیچ توبه و ندامت است. حال آنکه به گزارش صدها بازمانده و رهائی یافته این زندان یکی از مرموزترین, اسرارآمیزترین و مخوف ترین زندانهای موجود در جهان بوده است.
توضیحات گیلانی جلاد درباره مفاهیم محارب, مفسد فی الارض و قطع پای چپ و دست راست نشاندهنده عمق فجایعی است که در دهه شصت با اتکا به شریعت و قوانین الهی در زندانها بوقوع پیوسته است. تحلیل غیرواقع بینانه سیاسی از روانشناسی توده ای و توازن قوا, این تشکل را بدنبال جرقه زدن با امید به خیزش عمومی علیه حاکمان اسلامی کشانید  که با کشتار بخش بزرگی از اعضا و کادرهای این جریان توسط حاکمیت, خسران بزرگی نیز به موجودیت چپ بطور کلی در ایران وارد شد.
اظهار پشیمانی عمومی متهمان و همکاریهای موردی تعدادی از آنها متاثر از فضای سیاسی عمومی,شکنجه های روحی و جسمی و لغزش های سیاسی تئوریک اتحادیه کمونیست ها, آرمانگرائی روشنفکرانه و به تبع آن در پیش گرفتن مبارزه مسلحانه جدا از توده ها, قرار دادن نیروهای تشکیلاتی در نبردی نابرابر و از پیش شکست خورده بوده است. این نکته نه ساخته ذهن بدخواهان سیاسی بلکه موضوع بحث روزانه بخشی از اعضای سربداران در زندانها بود. همانطور که در بریده ای از خاطراتم که بیش از دو دهه قبل نوشتم, مشاهده می کنید. دغدغه فکری تعدادی از سربداران هم سلولی ام درستی یا نادرستی برداشت ها و خطای سیاسی این جریان بود که برسم امانتداری آنها را در این نوشته مکتوب کردم.
وحید سریع القلم بازجوی من بود که نقش دستیار بازجو از زندانیان چپ را بعهده داشت. نمونه هایی شبیه او در جریانات مختلف چپ بوده اند اما حقیقت این است که شدت وحشت زائی, شکنجه های وحشیانه جسمی و روحی چنان بود که بسیاری از زندانیان سیاسی را خلاف تمایلاتشان وادار به اعمالی به درجات مختلف کردند و برای سرکوب سایر زندانیان سیاسی مقاوم آنهم بدرجات مختلف مورد استفاده قرار دادند.
گفتنی است که پیش از این نمایشات بیدادگاهی در غیاب وکلا و هیئت منصفه به متهمان گفته شده بود که محکوم به اعدام هستند و این موضوع را گیلانی در جریان محاکمات تذکر داده و تکرار میکند.

سیمای شکنجه: صفحه شصت و هفتم منتشر شده در سال 1382

اسماعیل که متحمل شکنجه های ساواک و جمهوری اسلامی شده بود, از وابستگان به گروه ( حرمتی پور ) بود. منتظر اجرای حکم اعدام خود بود. او میدانست که اعدام می شود اما همچنان روحیه شاد و بذله گویش را حفظ کرده بود. خنده و شوخ طبعی عادت همیشگی او شده بود. از وصیت های وی این بود که در مراسم ختمش بجای خرما, انجیر تعارف کنند و این عمق تنفر اسماعیل از ریای رژیم فقها را نشان میداد. اسماعیل حبشی پس از مدت کوتاهی به بند عمومی منتقل و سپس اعدام شد.
علی رحمانی مهندس کشاورزی بود و با دنیایی از تجربه در این زمینه در دشت مغان کار میکرد و در میان کارگران کشاورزی این منطقه از شهرت و محبوبیت بسیاری برخوردار بود و حرفش در میان آنان سند محسوب میشد و از عناصر کلیدی تشکل های خودجوش این مکان پس از سقوط شاه بود. اسلحه بدست و در پی آرمان خود به رفقایش از اتحادیه کمونیست ها به جنگل های آمل میرود و پس از درگیری هایی دستگیر و به اوین منتقل میشود.
در طول چند هفته ای که با هم بودیم کلاس درس کشاورزی صنعتی برقرار بود. علی نیز با علاقه و با نظمی خاص دانسته های علمی خود را در امر کشاورزی را به دیگران منتقل میکرد. هم سلولی دیگرمان جوانی بود باز هم از هواداران اتحادیه کمونیست ها, پرشور, رزمنده و متعهد که در ابتدای جنگ خانمان سوز با عراق به دفاع از آخرین پایگاههای خرمشهر پرداخته و در زمینه سلاح های نیمه سنگین تبحر داشت. فریدون سراج نام داشت و به منوچهر آر پی جی ملقب بود. از اعضای جنگل بود و مدتی پس از انتقال از سلول ما تیرباران شد. زندانی دیگر متهم به هواداری از جریان اقلیت بود که شکنجه ها را پشت سر گذاشته بود و اتهامات را علیرغم شکنجه های رنگارنگ نپذیرفته بود, سپاه نیز مدرکی علیه وی در دست نداشت. بر اساس این داده ها احتمال آزادی او میرفت, یکسال بعد اطلاع یافتم که آزاد شده است..........
بجز علی رحمانی و فریدون سراج و برای مدت بسیار کوتاهی دو عضو دیگر سربداران به سلول 56 ( بند 209 ) منتقل شدند که تمامی این مدت کوتاه را به تجزیه و تحلیل و نقد مشی سیاسی وقایع و نتایج حرکت نظامی آمل پرداختند. ایندو نیز به اجرای حکم قریب الوقوع اعدام خود اطمینان داشتند.
اسامی ایندو پاکباخته را متاسفانه هرگز به خاطر نیاوردم .
 برخی از این محاکمات را در لینک های زیر می بینید

هیچ نظری موجود نیست: