سفرنامه چین؛ در جستجوی عکس مائو
- 14 ژوئن 2016 - 25 خرداد 1395
قبل از سفر به پکن میدانستم سالهاست حزب کمونیست چین از ارزشهای کمونیستی دوران اول انقلاب در این کشور دور شده، ولی هنوز توقع داشتم که وقتی وارد پکن میشوم عناصری از یک حکومت کمونیستی را ببینم؛ عکسهای بزرگ رهبران حزب، شعارهای انقلابی و نقاشیهای معروف پروپاگاندای کمونیستی.
شاید این یکی از مسائلی بود که از ایران در ذهن من حک شده بود؛ نقاشیهای دیواری شهیدان و رهبران انقلابی ایران و شعارهای انقلابی که دیوارهای شهر و تابلوهای اتوبانها را پوشانده بودند.
اما در پکن خبری از این عکسها و شعارهای انقلابی نبود. همه جا بیلبوردهای تبلیغاتی بزرگ کالاها و محصولات مختلف را میدیدم. به دنبال عکسی از مائو تسه تونگ میگشتم، اما نمییافتم. از دِیزی که مترجم و هماهنگ کننده مصاحبههایمان بود در این باره پرس و جو کردم. دیزی زد زیر خنده: "عکس مائو میخواهی ببینی؟ چرا؟"، کمی جا خوردم و گفتم "خب به هر حال رهبر انقلاب کمونیستی چین بوده! به هر حال هنوز حزب کمونیست چین تنها حزب فعال این کشور است! برایم عجیب است که عکسی از رهبر آن در هیچ جا دیده نمیشود!" دِیزی که زن بسیار خوش اخلاق و آرامی بود، گفت: "باید به میدان تیانانمن بروی، آنجا میتوانی عکس مائو را ببینی."
فیلمبرداری ما بسیار فشرده بود و فرصت کارهای توریستی نداشتم. اما به خودم قول داده بودم که روز آخر بعد از پایان فیلمبرداریمان حتماً به شهر ممنوعه بروم و از آنجا به میدان تیانانمن. اما تا آن روز یک هفته مانده بود و من عزم خود را جزم کرده بود که جایی، در خیابانی یا روی بیلبوردی عکسی از یکی از رهبران حزب کمونیست یا یک شعار کمونیستی و انقلابی پیدا کنم.
یک روز صبح یکی از قسمتهای فیلمبرداریمان کمی زودتر از آنچه برنامهریزی کرده بودیم تمام شد و من دو سه ساعتی فرصت یافتم که برای خرید سوغاتی و خرید شخصی به مرکز شهر بروم. دوباره سراغ دِیزی رفتم، "از کجا میتوانم از آن کتهای کمونیستی بخرم؟ از آن کتهای سورمهای که زمانی یونیفورم مردم بود؟" این بار دِیزی شروع کرد به قاه قاه خندیدن و گفت "کت کمونیستی؟ منظورت کت مائوست؟" ولی منظور من کت سبز نظامی مائو نبود، بلکه کتهای سورمهای را میخواستم که مردم تا سی سال پیش به عنوان یونیفورم میپوشیدند. کمی برایش توضیح دادم و بالاخره منظورم را فهمید و دوباره با خنده گفت: "دنبال چه چیزهای عجیبی هستی! از آن کتها دیگر پیدا نمیشود آنها را باید برایت بدوزند". خیلی حالم گرفته شد. دلم میخواست یکی از آنها را به عنوان یادگاری برای خودم بخرم.
دِیزی آدرس پاساژی را به من داد به نام بازار ابریشم که میگفت برای خرید سوغاتی مناسب است. به آنجا رفتم، بعد از کمی گشت و گذار و خرید سوغاتی و خریدهای شخصی داشتم از پله برقی پایین میآمدم که ناگهان پایین پله برقی در گوشه سمت راست برای اولین بار تصویر مائو را دیدم! در یک گیشه کوچک خنزرپنزر فروشی که چیزهایی مثل جاکلیدی و بشقابهای تزیینی میفروخت، تصویر مائو تسه تونگ رهبر انقلاب کمونیستی چین روی آهنرباهای تزیینی یخچال بود! روبروی گیشه ایستادم و چند دقیقهای به بشقابها و جاکلیدیها و آهنرباهایی که با عکس مائو تزیین شده بودند و توریستها با ولع آنها را میخریدند خیره شدم. اگر مائو زنده بود و میدید که عکسش در خدمت مصرفگرایی قرار گرفته چه احساسی داشت؟ در همان لحظه یک نوجوان آمریکایی با مادرش جلوی گیشه ایستادند، پسر نوجوان یک کلاه سربازی که عکس قرمز مائو رویش بود به سر داشت، یکی از آهنرباهای یخچال را برداشت و به مادرش گفت: "ببین چقدر این با حاله!" مادرش تأیید کرد و فوراً آهنربای تزیینی را خرید.
قبل از آمدنم به پکن فکر نمیکردم اولین باری که تصویر مائو را در شهر میبینم روی آهنربای تزیینی یخچال باشد. به قدم زدن در پاساژ ادامه دادم، کلاههای اسپرت با عکس مائو و کتهای سبز نظامی مائو که توریستهای غربی با لبخند و رضایت برایشان پول میدادند؛ تصویری سورئال و عجیب بود در کشوری که حزب حاکمش حزب کمونیست است.
چند روز بعد وقتی برای تهیه گزارشی به روستایی کوچک و دورافتاده در شمال پکن رفتیم، پیرمردی را دیدم که از آن کتهای سورمهای کمونیستی به تن داشت، با ذوق فراوان به دِیزی پیرمرد را نشان دادم و گفتم "از همین کتها! منظورم همین کت بود" دِیزی برایم توضیح داد که این روزها فقط روستاییهای پیر از این کتها دارند. از او خواستم از پیرمرد بپرسد آن را از کجا تهیه کرده، پیرمرد برایمان توضیح داد که خیلی سال پیش آن را برایش دوختهاند و اصلاً به یاد ندارد که چند سال پیش بوده. سر آستینهایش پوسیده بود و دکمههایش تا به تا بود، پشتش چندین وصله خورده بود و رنگش کاملاً رفته بود، اما هنوز برای آن پیرمرد کت بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر