۱۳۹۵ بهمن ۲۷, چهارشنبه

هادی غفاری شکنجه‌‌گری در لباس «اصلاح‌طلبی» ایرج مصداقی

هادی غفاری شکنجه‌‌گری در لباس «اصلاح‌طلبی»
ایرج مصداقی

مصاحبه‌های متعدد رسانه‌های رژیم با هادی غفاری در چند سال گذشته و حضور او در کنار مهدی خزعلی و لطف‌الله میثمی و ... در ویدئو کلیپ‌های منتشر شده در فضای مجازی و آخرین شاهکار او در گفتگو با حسین دهباشی مرا واداشت تا نگاهی داشته باشم به سوابق او و ارزیابی ادعاهایش. 
***
هادی غفّاری متولد ۱۳۲۹ در آذر شهر تبریز است. پدر وی شیخ حسین غفاری یکی از روحانیون سنتی هوادار خمینی بود که در تیر ماه ۱۳۵۳، دستگیر و به هشت ماه زندان محکوم شد اما شش ماه بعد در ۷ دی ۱۳۵۳ در زندان قصر پس از آن که مأموران ریش او را تراشیدند در حضور صدها زندانی از غصه و ناراحتی سکته کرد و در بهداری زندان درگذشت. هادی غفاری نیز مدت کوتاهی همراه پدرش زندانی بود و در دادگاه نظامی تبرئه شد. اما پس از مرگ پدرش دوباره برای مدت کوتاهی به همراه خواهرش بتول دستگیر شد.    
هادی غفاری در دهه‌ی ۵۰ با درجه ستوانی به نظام وظیفه رفت و در ارتش شاهنشاهی که خمینی حضور در آن را حرام اعلام کرده بود، به خدمت پرداخت. 
وی در سال ۱۳۵۷ پس از شکستن تور اختناق و تضعیف موقعیت ساواک، به فعالیت جدی علیه رژیم سلطنتی روی آورد و پس از تظاهرات عید فطر برای در امان ماندن به سوریه و سپس فرانسه رفت و همراه با خمینی به کشور بازگشت. او از حضورش در خارج از کشور داستان‌های عجیب و غریبی سرم هم کرده که در ادامه به آن خواهم پرداخت.
غفاری به خاطر روحیه‌ی ماجراجویانه‌ای که داشت به یکی از فعال‌ترین چهره‌ها در روزهای ۲۱ و ۲۲ بهمن تبدیل شد و از آن‌جایی که در ارتش آموزش نظامی دیده بود شخصاً در حمله مسلحانه به پادگان‌های نظامی و از جمله درگیری با نیروهای گارد در فرح‌آباد شرکت داشت.
او که در دوران انقلاب به منظور تهییج مردم سخنرانی‌های خود را با عبارت به نام خدای رضا رضایی شروع می‌کرد و به تأسی از مجاهدین شعار «تنها ره رهایی جنگ مسلحانه» سر می‌داد، پس از پیروزی انقلاب از همان ماه‌های اول به یکی از بزرگترین دشمنان مجاهدین تبدیل شد.
هادی غفاری که از سلامت عقلی برخوردار نیست و در محل به «هادی خله» معروف بود، پس از پیروزی انقلاب ضمن آن که از سوی آیت‌الله منتظری حکم قاضی شرع دریافت کرد، یکی از فعالان دادگاه‌های انقلاب و جوخه‌های اعدام بود. او و همراهانش اولین جوخه‌های اعدام پس از انقلاب را تشکیل دادند. 
وی در مورد چگونگی شرکت‌اش در جلسات دادگاه‌های انقلاب می‌گوید:
«کشور مال ما بود. در اختیار ما و در قبضه قدرت ما بود. لازم نبود کسی به ما بگوید برو یا بیا. ما همه رفتارهایمان را با امام هماهنگ می‌کردیم.» (۱)
 
وی در جریان محاکمه‌ی امیرعباس هویدا هنگام تنفس در راهروی دادگاه با اسلحه‌‌ی کمری وی را به قتل رساند.
غفاری پس از پیروزی انقلاب در حالی که عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و جامعه روحانیت مبارز بود، اسلحه‌ی یوزی حمل می‌کرد و شخصاً فرماندهی گروه‌های چماقداران و حزب‌‌الله را در حمله به متینگ‌ها و راهپیمایی‌های گروه‌های سیاسی به عهده داشت. مسجد و «بنیاد الهادی» که او گرداننده‌ی آن بود یکی از مراکز اصلی تجمع و سازماندهی چماقداران و اوباش و اراذل شرق تهران بود. بنیاد الهادی و هادی غفاری در آن دوران رابطه‌ی نزدیکی هم با کمیته علم‌الهدا در منطقه ده تهران (میدان خراسان و ...) داشتند.
اولین حضور او به عنوان چماقدار، حمله به تظاهرات اعتراضی مجاهدین در ارتباط با دستگیری سعادتی در بهار ۱۳۵۸ بود.
در اردیبهشت ۱۳۵۹ غفاری نقش مهمی در سرکوب خونین دانشگاه‌ها که توسط خمینی و نمایندگانش، «انقلاب فرهنگی» نامیده شد داشت. وی با همکاری علی انصاری استاندار و ابوالحسن کریمی دادستان گیلان که هر دو بعدها توسط مجاهدین کشته شدند، در حالی که مسلح به سلاح کلت بود فرماندهی نیروهای حزب‌الله را به عهده داشت. در جریان حمله‌ی این نیروها به دانشگاه رشت ۱۲ دانشجو به قتل رسیده و صدها نفر زخمی و دستگیر شدند. (۲) 
غفاری که در دروغگویی هیچ حد و مرزی را رعایت نمی‌کند مدعی‌است با آن که حاکم شرع دادگاه‌های شمال بود اما هیچ حکم زندان و یا اعدامی نداده است:
«من حاکم شرع دادگاه‌های شمال کشور بودم. اما یک حکم اعدام ندادم، یک حکم زندانی ندادم». او در پاسخ به تعجب خبرنگار و این سوال که «چطور ممکن است؟»، گفت: «این‌قدر قشنگ عمل می‌کردم!» (۳) 
این در حالی است که در گفتگو با سایت «شهید محمد کچویی» به تاریخ ۳۰ خرداد ۱۳۹۵ می‌گوید:‌ 
«من در همان ایام که ایشان [محمد کچویی] رئیس زندان اوین شد حاکم شرع دادگاه های شمال بودم که بلوایی در اوایل انقلاب بود در آنجاها. تمامی این مناطق گنبد و ترکمن صحرا و رشت و این ها جز شمال بود و خدا می داند این ضد انقلاب های کمونیست مثل چریک های فدایی و پیکاری ها چه ها که نمی کردند در آنجا. من در آنجا برای چند نفر اینها حکم زندان بریدم اما فضای زندان نبود که اینها به زندان منتقل شوند. به تهران زنگ زدم و آقای کچویی گفتند که ما جای زیادی نداریم اما اینها را بفرست تهران و من کاری بتوانم انجام می دهم. من این کار را کردم و اینها به زندان اوین رفتند.» 
هادی غفاری به عنوان یکی از سرکردگان نیروهای حزب‌اللهی جنایات بزرگی را در تابستان ۶۰ مرتکب شد. وی که شخصاً سرکوب تظاهرات مردمی در ۳۰ خرداد را هدایت می‌کرد در کمیته‌ی میدان فردوسی دختران مجروح دستگیر شده را مجبور می‌کرد که از روی حوض وسط کمیته بپرند و در صورت امتناع آن‌ها، با سیلی به گوششان می‌زد.
 
هادی غفاری در روز ۳۰ خرداد با اسلحه 
غفاری در ارتباط با نقش خود در روزهای منتهی به ۳۰ خرداد و تابستان ۶۰ می‌گوید: «آن روز همه می‌دانند که هادی غفاری تهران را اداره کرد». (۴) 
وی که نماینده مجلس شورای اسلامی از تهران بود و هیچ پست قضایی و یا انتظامی نداشت شخصاً به دستگیری و بازجویی از افراد می‌پرداخت. عذرا حسینی همسر ابوالحسن بنی‌صدر در حالی که همچنان به لحاظ رسمی و قانونی رئیس جمهور بود در شمار کسانی بود که در اتوموبیل خود متوقف و توسط غفاری دستگیر شد. 
غفاری که به جلد «رامبو» فرو رفته در مورد نقش خود در ارتباط با تظاهرات مجاهدین می‌گوید:‌ 
«من که وارد خیابان ولیعصر شدم، مردم دنبال من آمدند و سد را شکستند. چون من با سرعت با فیات وارد خیابان شدم، با سرعت تمام به وسط جمعیت زدم. همه گریختند. چهار هزار نفر مسلح از ما چهار نفر فرار کردند. بالاتر از میدان ولیعصر یک خوابگاه بود که بسیاری از افراد مسلح به آنجا گریختند. ما در را بستیم. به بچه‌های دادستانی اوین زنگ زدیم. آمدند و تمام.» (۵) 
او در گفتگو با حسین دهباشی تعداد افراد مسلح را به ۵ هزار نفر رساند و چریک‌های فدایی خلق مسلح را نیز به آن‌ها افزود. (۶)
غفاری همچنین در روز پنج مهر ۶۰ شخصاً هدایت نیروهای سرکوبگر را به عهده داشت و از انجام هیچ جنایتی فروگذار نمی‌کرد. وی مقابل بیمارستان حافظ روی کمر یکی از دختران خردسال هوادار مجاهدین که در تظاهرات دستگیر شده بود، نشسته و با هین کردن و هش کردن او را مجبور به راه رفتن می‌کرد. او در همان حال مجبور بود به دستور هادی غفاری «عرعر» کند. 
او در مورد اسلحه‌ای که در روز ۳۰ خرداد در دست داشت، می‌‌گوید:‌ 
«اسلحه‌ای بود که من قبل از انقلاب با چه جان‌کندنی از هزار کیلومتر آن‌ورتر آورده بودم. فکرش را بکنید که یک اسلحه را هفت قسمت و این هفت قسمت را هم در پالان یک الاغ قایم کنید. از چند کشور رد کنید. بعد به کردستان بروید. در کردستان ترکیه الاغ اجاره کنید و ناشناس بفرستید. » (۷) 
اما در گفتگو با حسین دهباشی مدعی می‌شود که در یک شورولت اسلحه‌های زیادی را به همراه هزاران فشنگ جاسازی می‌کند و ماشین را به چند جوان نهاوندی بدون آن که بگوید در آن اسلحه‌ جاسازی شده می‌دهد. و آن‌ها بدون آن که وی را بشناسند در ازای دریافت پول ماشین را به ایران آورده و سرار قرار تحویل می‌دهند. (۸) 
هادی غفاری در پرت و پلا گویی تردیدی به خود راه نمی‌دهد او در جای دیگری در مورد اسلحه‌اش و چگونگی دست یافتن به آن می‌گوید:‌
«من یک کلت خیلی زیبا داشتم که آمریکایی بود. یک اسلحه داشتم که از دست یک سرهنگ اسرائیلی گرفته بودم.»
زمانی که در فلسطین آموزش می‌دیدید؟
بله، در مرز فلسطین، وقتی افسر زمین خورد، من اسلحه را برداشتم. او فکر کرد حالا به او شلیک می‌کنم. خود را عقب کشید. نزدیک منطقه‌های جنوب لبنان بودیم. مسلسل M١٠ بود.» (۹) 
غفاری در گفتگو با حسین دهباشی که چانه‌اش گرم شده بود، مدعی شد که با پشتکی که زده با لگد سرهنگ اسرائیلی را که به تنهایی در مرز پست می‌داده، نقش بر زمین کرده، اسلحه‌‌اش را گرفته و با آن به وی شلیک کرده و پایش را مجروح ساخته است. (۱۰) 
او که هیچ ارتباطی با عرفات پیش از انقلاب نداشت می‌گوید:‌ 
«یک خودکار هم داشتم که یاسر عرفات به من داده بود. شکل خودکار بود ولی اسلحه بود. فشنگ ریز می‌خورد. از یکی، دو متری که شلیک می‌کردی، می‌کشت. از خودکار معمولی کمر کلفت‌تر بود. نوک خودکار چیزی نمی‌نوشت. فقط برای شلیک بود. همیشه این خودکار در جیبم بود. اما در طول این سال‌ها یک‌بار هم از آن استفاده نکردم. ولی اگر به حادثه می‌خوردم این همراهم بود. یک‌بار کنار یک رودخانه دستگیر شدم. آن خودکار همراهم بود. آن خودکار را به آب انداختم. هرچه من را زدند که چه بود انداختی، من چیزی نگفتم.» (۱۱) 
گفتگوگر از او نمی‌پرسد کنار رودخانه چه کار داشتید؟ اسم رودخانه چه بود؟ 
او در گفتگو با حسین دهباشی ادعا می‌کند در آبادان برای دستگیری او ۵۰۰ ارتشی با «ریو» به اضافه‌ی نیروهای شهربانی و ساواک بسیج می‌شوند اما او با یک جست روی سقف کامیون «ریو» پریده و شروع به الله اکبر گفتن می‌کند که باعث ترس و واهمه‌ی ارتشی‌ها می‌شود و ...  
کامیون ریو ارتشی
نکته‌ی جالب توجه آن که کامیون‌های «ریو» اساساً سقف ندارند و برای محافظت در مقابل آفتاب و ... از برزنت به عنوان سقف استفاده می‌کردند. در واقع کامیون «ریو» سقفی نداشت که کسی بتواند روی آن برود. 
تنها از یک شیاد حرفه‌ای و یا بیمار روانی بر می‌آید که با چنین اعتماد به نفسی دروغ بگوید. 
غفاری در سال‌های ۶۰ و ۶۱ به عنوان بازجو و شکنجه‌گر در دادستانی اوین مشغول بود و شخصاً در حالی که لبه‌‌ی لباده‌اش را در تنبان‌‌اش کرده و آستین‌هایش را بالا می‌زد مشغول شکنجه می‌شد. بیرحمی وی در آن سال‌ها مثال‌زدنی بود.
 
غفاری در کنار لاجوردی در اوین
غفاری در اعمال شکنجه نیز مبتکر بود. برای مثال در سال ۶۰ درحالی که روی کمر یکی از قربانیانش نشسته بود، او را مجبور کرده بود که چهار دست و پا راه برود و در همان حال پارس کند. در اثر این شکنجه، کَشکَک‌های زانوی قربانی به شدت آسیب دیده بود و او قادر به راه رفتن نبود.
من به چشم خودم دیدم که در راهرو‌های دادستانی اوین هنگامی که از شعبه و اتاق شکنجه بیرون می‌آمد به آزار و اذیت زندانیانی که کنار دیوار نشسته بودند می‌پرداخت و گاه بی‌جهت سیلی به گوش زندانی می‌‌زد و یا پاهای مجروح شکنجه‌شدگان را لگد می‌کرد. وی نقش مهمی در دستگیری و کشتار هواداران مجاهدین روز ۵ مهر ۶۰ درخیابان ولیعصر و سپس کشتار همان‌ها در اوین در شب‌های ۵ و ۶ و ۷ مهر داشت. 
 
هادی غفاری در شعبه بازجویی اوین (۱۲) 
وی مدعی است پرونده‌‌ی ناخدا افضلی فرمانده نیروی هوایی سابق را شخصاً نزد خمینی برده و موجبات دستگیری او به جرم جاسوسی را فراهم کرده است. در این رابطه دروغ‌های عجیب و غریبی هم تولید می‌کند: 
«من پرونده او را نزد امام بردم. پرونده‌‎ای که شامل ۴ هزار صفحه می‌شد. در این پرونده قطور به جز اسناد و مدارک بسیار عکسی هم بود که در آن ناخدا افضلی در مراسمی کنار زنی نشسته بود که پوشش نامناسبی داشت. ما تصور می‌کردیم همین عکس مدارک را کامل و محکم می‌کند و جای تردید باقی نمی‌گذارد اما امام وقتی این عکس را دید آن را از من گرفت و با لحن تند و از سر نارضایتی گفت: این عکس چیست آقای غفاری؟!
امام فرمودند: آقای غفاری مبارزه ما شرافت‌مندانه است و این روشی که در پیش گرفته‌اید غیر شرافت‌مندانه است و اگر به شما حسن ظن نداشتم به خاطر این عکس، دستور می‌دادم شما را تعزیر کنند.
ایشان به من گفتند آبروی افراد را چرا می‌برید؟ و بعد هم به من گفتند اصل این عکس کجاست؟ گفتم نزد من است. گفتند تا من نماز می‌خوانم بروید و عکس را بیاورید. به ایشان عرض کردم با شما نماز بخوانم و بعد بروم؟ با حالتی تند فرمودند : نخیر! لازم نکرده است، بفرمایید!
نمی‌دانم مسیر جماران تا تهران نو را چگونه طی کردم که تا نماز امام تمام شده بود خود را به جماران رساندم و نگاتیو عکس را هم تحویل امام دادم.
امام به احمد آقا گفت: دستگاه خرد کن را بیاور و عکس را خودشان در آن دستگاه قرار دادند و حتی بعد از پودر شدن کامل عکس، دست خود را در جعبه پودر کردند و آن را هم به هم زدند. »  (۱۳) 
دستگیری افضلی توسط اطلاعات سپاه پاسداران صورت گرفت و ربطی به غفاری نداشت. اطلاعات سپاه پاسداران اساساً او را به بازی نمی‌گرفت که پرونده‌ی «۴ هزار صفحه‌ای» افضلی را به او دهد. 
در حالی که بعید است غفاری یک بار خمینی را تنها دیده باشد، می‌گوید:‌ 
«یک خاطره ای را بگویم، یک روز با امام کاری داشتم، ۸ صبح رفتم تا ساعت ۱۲ با ایشان راجع به فردی صحبت کردیم، اسنادی بود خدمت ایشان ارائه دادم. آن جلسه تمام شد. گذشت تا ساعت ۳ ظهر که یادم آمد مطلب مهمی را به امام نگفتم. برگشتم جماران. حاج احمد آقا راه نمی‌دادند، می‌گفتند تو صبح تا ساعت ۱۲ اینجا بودی و نمی‌شود. گفتم برو به امام بگو من آمدم، راه نمی‌دهند بر می‌گردم. گفت پس تو هم بیا. رفتیم دمِ در اتاق امام، حاج احمد آقا امام را امام خطاب کرد، من تا آن زمان نمی‌دانستم حاج احمد آقا پدر نمی‌گفتند و ایشان را امام صدا می‌زدند، گفت امام آقای غفاری صبح ۴ساعت اینجا بودند حالا هم آمده و باز می‌خواهد نزد شما بیاید. امام گفتند «آنکه شاه بود حریف پدرش نشد، آقای غفاریه دیگه چیکارش کنم، بنشین پسرم، بنشین آقا» همین تعبیر را به کار بردند.(خنده)نشستم و آن چیزهایی که فراموش کرده بودم را مفصل گفتم که بعد از آن امام با مشورت با دیگران تصمیم قاطعی گرفتند.» (۱۴) 
خمینی، مطلقاً به افراد این‌گونه ملاقات نمی‌داد. آیت‌الله منتظری گاه برای دیدار با خمینی مدت‌ها منتظر می‌ماند و یا با ملاقات ایشان موافقت نمی‌شد. حتی هنگامی که شورای انقلاب به حضور او می‌رسیدند به محض این که خمینی حرفش تمام می‌شد از جا برمی‌خاست و آن‌ها را ترک می‌کرد. اعضای شورای نگهبان برای دیدار با خمینی به سختی می‌توانستند اقدام کنند و گاه پادرمیانی رفسنجانی نیز کارساز نمی‌شد. غفاری به گونه‌ای داستان تعریف می‌کند انگار خانه‌زاد خمینی بوده و جز نزدیکان و محارم او به شمار می‌رفته و هرگاه اراده می‌کرده به دیدار او می‌رفته است. او به دنبال کسب هویت برای خودش است و نه دفاع از خمینی و یا بیان اعمال وی. 
هادی غفاری در دهه‌ی ۶۰ یکی از سرلیست‌های انتخاباتی نیروهای «خط امام» و نماینده سه دوره اول مجلس شورای اسلامی بود و در انتخابات مجلس چهارم، پنجم و هفتم رد صلاحیت شد. او در دوران حضورش در مجلس از حمله و هجوم به نمایندگان خودداری نمی‌کرد. 
علی‌اکبر معین فر در مورد حمله هادی غفاری به او در مجلس شورای اسلامی می‌گوید:‌
«... حجت‌الاسلام و المسلمین جناب آقای هادی غفاری با خارج ساختن کفش از پای خود و کوفتن‌های مرتب بر سر و صورت و بدن اینجانب گوی سبقت را از دیگران ربودند. ایشان همچنین فحش‌های عرضی و ناموسی زن، مادر و خواهر نثار من کردند که مستوجب حد است.» (۱۵) 
در دهه‌ی ۶۰ در سطح بین‌المللی و داخلی از بلوای «برائت از مشرکین» در مکه تا تشییع جنازه‌ی بابی ساندز  معرکه‌ای نبود که او در آن به نمایندگی از رژیم شرکت نداشته باشد. 
غفاری مدعی است که در سفر به کشورهای کره شمالی، لیبی و سوریه شخصاً با رؤسای جمهوری این کشورها دیدار کرده و مسئولیت خرید تسلیحات و از جمله موشک‌های اسکاد  و ... را به عهده داشته است. البته با توجه به شخصیت غفاری و دروغ‌های عجیب و غریبی که سرهم می‌کند می‌تواند از اساس غیرواقعی باشد. (۱۶) 
او که هیچ زبان خارجی نمی‌داند و به سختی می‌تواند چند جمله‌ی ساده انگلیسی از حفظ بگوید، مدعیست: 
«خیلی هم باهوش و بااستعداد بودم، مسلط به زبان انگلیسی، آشنا به زبان فرانسه و آلمانی هم بودم. می‌توانستم مثل خیلی‌ها به آلمان یا آمریکا و کانادا بروم، یک دکترا بگیرم،... سال ۴۷ شاگرد اول کل کشور بودم، درجه علمی بالایی داشتم، درس حوزه خوانده بودم.» (۱۷) 
اما در جای دیگری یادش می‌رود چه گفته این بار مدعی می‌شود شاگرد اول کنکور شده است:‌ 
«سال ۱۳۴۶ هم نفر اول کنکور سراسری شدم. خودم هم خبر نداشتم تا خانمی در خیابان یقه مرا گرفت و روزنامه را نشان من داد که عکسم در صفحه اول آن چاپ شده بود. به رشته الهیات رفتم. من زبان انگلیسی و عربی را خیلی خوب بلدم. در هاید پارک لندن هم تمام نطق‌هایم به انگلیسی بود. مصاحبه‌ام با بی‌بی‌سی نیز انگلیسی بود. البته انگلیسی را به زور پدرم یاد گرفتم که شرح آن در این گفت‌وگو نمی‌گنجد. »  (۱۸) 
هادی غفاری و حسین دهباشی نمی‌دانند که اولین کنکور سراسری کشور در سال ۱۳۴۸ برگزار شد و پیش از آن چنین آزمونی در سطح کشور برگزار نمی‌شد. 
او حتی در مورد دوران تحصیل‌اش در دبستان نیز به سادگی دروغ می‌گوید: 
«۷ سالم بود ولی کلاس سوم ابتدایی بودم. مادرم آنقدر با من ریاضی کار کرده بود که وقتی در بدو ورود به مدرسه از من امتحان گرفتند گفتند می‌تواند کلاس پنجم هم بنشیند و درس‌ها را کاملا بلد است. اما مادرم گفت همان سوم خوب است.» (۱۹) 
او حواسش نیست کسی که در ۷ سالگی کلاس سوم بنشیند در ۱۶ سالگی دیپلم می‌گیرد. یعنی سال ۱۳۴۵.  
غفاری در گفتگو با حسین دهباشی مدعی می‌شود که هنوز ۷ سالش نشده بود که از وی امتحان گرفتند و گفتند کلاس سوم بنشیند اما پدرش گفت که کلاس دوم بنشیند. (۲۰) 
وی در گفتگو با سرگه بارسقیان که در ویژه نامه نشریه «اندیشه پویا» دی و بهمن ۱۳۹۱ تحت عنوان «هفت پرده از زندگی یک انقلابی» انتشار یافته، مدعی می‌شود که سال‌های ۴۴ – ۴۵ در مدرسه دار‌الفنون جذب بچه‌های مذهبی مبارز شده البته با این احتیاط که «چون از خانواده‌ مذهبی بودم، می‌ترسیدم که مبادا کسانی باشند که آن روزها به این‌ها می‌گفتند مارکسیست و کمونیست و یا مارکسیست اسلامی. با این که نوجوان بودم، ۱۴- ۱۵ سال داشتم، حواسم کاملاً جمع بود که جذب آن‌ها نشوم» 
موضوع «مارکسیست‌های اسلامی» بر‌می‌گشت به سال ۱۳۵۲ و گروه نادر شایگان و مصطفی شعاعیان که قصد داشتند با ایجاد تشکلی نیروهای مذهبی و چپ را گردهم‌آورند. این اصطلاح سپس برای مجاهدین مورد استفاده ساواک قرار گرفت. در دهه‌ی ۴۰ نه چنین دیدگاهی بود و نه چنین عبارتی ساخته شده بود. 
در همان گفتگو وی مدعی می‌شود که در سال ۱۳۳۸ در سن ۱۱ سالگی که البته ۹ ساله صحیح است برای اولین بار به خاطر نوشتن اعلامیه «مرگ بر حکومت فاشیستی پهلوی» پایش به زندان سیاسی باز می‌شود. او خود اعلامیه‌ها را نوشته و در راه مدرسه از طبقه دوم اتوبوس‌های دو طبقه آن‌ها را پایین می ریخته! غفاری از عدم آشنایی گفتگوگر با تاریخ مبارزات دانشجویی استفاده کرده و به دروغ مدعی می‌شود ایده چنین اعلامیه‌ای را از نشریه انجمن اسلامی دانشجویان اروپا گرفته است! 
«پدرم کمدی داشت که در آن همیشه بسته بود.... یک بار که در کمد باز بود، من شیطنت کردم، نشستم به خواندن آن چیزهایی که در قفسه‌هایش بود. نشریه‌ای دیدم که متعلق به انجمن اسلامی دانشجویان اروپا بود. بالای آن علامتی داشت شبیه علامت دفتر تحکیم وحدت فعلی... دور آن نوشته شده بود مرگ بر حکومت فاشیستی پهلوی. خواندم و سرجایش گذاشتم. شب موقع شام از پدرم پرسیدم که فاشیستی یعنی چه؟ ...» 
کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در ۱۳۴۱ با به هم پیوستن سازمان‌های دانشجویی مختلف تشکیل شد. پیش از آن در کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی در اروپا در فروردین ۱۳۳۹ تشکیل شده بود. انجمن اسلامی دانشجویان اروپا در رقابت با کنفدراسیون که گرایش‌ چپی و مارکسیستی داشت در آذرماه ۱۳۴۴ در آلمان تشکیل شد. چنین انجمنی در سال ۱۳۳۸ وجود خارجی نداشت که نشریه‌ آن در کمد پدر غفاری باشد. (۲۱) 
گفتگوگر سپس بدون آن که نامی از من بیاورد به شهادت من راجع به نقش هادی غفاری در سرکوب ۳۰ خرداد و ۵ مهر و شکنجه‌ و آزار و اذیت دستگیرشدگان در کمیته میدان فردوسی و مقابل بیمارستان حافظ می‌پردازد و هادی غفاری ضمن تکذیب آنها ادعا می‌کند: 
«همه‌اش دروغ محض است. من هیچ ابزاری ندارم ثابت کنم دروغ است، اگر از من یک عکس دارند منتشر کنند. این جریان مجاهدین آن روز همه‌شان دوربین داشتند.» 
این در حالی است که عزت شاهی یکی از مسئولان و بازجویان کمیته‌ی انقلاب اسلامی مرکز در مورد وی می‌گوید:‌ 
«خوب این‌ها آدم‌های خیلی تندرویی بودند و مثلاً متهم را در خیابان می‌گرفتند می‌زدند و گاهی اوقات به قول معروف نیمه مرده‌اش را می‌آوردند تحویل کمیته می‌دادند و بعضی کارهای دیگر را هم این‌ها می‌کردند... بعضی‌ها بودند و هادی غفاری بود که آن موقع ها در این کارها بودند و وقتی بازجویی می‌کردند، فشار می‌آوردند. منتها بعد که آمدند مجلس شدند جزو مخالفین شکنجه و جزو مخالفین این مسائل و گناه را گردن دیگران می‌انداختند. » (۲۲) 
عزت شاهی حتی درمورد قتل هویدا توسط غفاری می‌گوید:‌
«حکم را که آقای خلخالی داد. یک شایعه‌ای بود که الان دقیق یادم نیست، اما شایعه بود که هادی غفاری یکبار که رفته هویدا را از پله‌ها بیاورد پایین، همانجا از پشت یک گلوله به او زده است، این شایعه بود، من دقیق نمی‌دانم.... هادی غفاری الان می‌خواهد خودش را تبرئه کند، چون فکر می‌کند اینها کارهای مثلاً تندروانه ای بوده است؛ اما خودش هم آن موقع خیلی تندرو بود. مثلاً اگر می‌آمد زندان به زندانیان شاخص بد و بیراه هم می‌گفت.» (۲۳) 
غفاری همچنین مدعی می‌شود که همه‌ی بدنش «آثار شکنجه است، ۳۷ سال می‌گذرد تازه دارد ناخن من در می‌آید، بعد از این همه سال بار اولی است که می‌خواهم این ناخن را قیچی کنم که یکی از پزشکان گفت این از معجزاتی است که ناخنی که کندند دوباره رشد کرده است. » 
این عضو «مجمع نیروهای خط امام» در مورد تعداد دفعاتی که «ترور» شده می‌‌گوید:‌ 
«من ۲۶ بار ترور شدم ولی نگذاشتیم چندان رسانه‌ای شود. جای گلوله در بالای سینه من وجود دارد ولی من با امثال شهید مطهری فرق می‌کردم و می‌توانستم از خود در مقابل اسلحه دفاع کنم. من دوره چریکی دیده بودم و همین الان که پیرمرد هستم، شما نمی‌توانید مشت مرا باز کنید. از دو طبقه ساختمان به راحتی پایین می‌پریدم. قهرمانان شنای کشور هم قادر نیستند مثل من شنا کنند. در آب رود کارون که ۸۰ کیلومتر در ساعت سرعت داشت شنا می‌کردم. با شهید چمران در لبنان آموزش چریکی دیده بودیم. سال ۵۸، ۵۹ و ۶۰ سه بار ترور شدم. جلوی مسجدم و درب خانه‌ام. توسط همین منافقین هم ترور شدم. بعد از آن همین‌طور. یادم هست حوالی سال ۷۰ در مشهد بودم که رضا سیف (ظاهرا رضا سیف‌اللهی فرمانده وقت نیروی انتظامی) به موبایلم زنگ زد و گفت هر جا هستی به خانه‌ای امن برو و چند هفته‌ای هم آفتابی نشو. چند برنامه ترور شما کشف شده و سوءقصد در این هفته قطعی است. من بعدا با برخی از این دستگیرشدگان صحبت کردم آن‌ها گفتند چون حامی امام بودید ما شما را فاشیست می‌دانستیم و می‌خواستیم شما را بکشیم. مرتبط با حزب بعث عراق هم بودند.» (۲۴) 
در سال ۱۳۷۰ هنوز موبایل به ایران نیامده بود. تجهیزات موبایل در سال ۱۳۷۲ به ایران وارد شد و آنتن‌های تلفن همراه در سال ۱۳۷۳ در ایران روشن شدند. در سال‌های ۵۸ تا ۶۰ آزادی نسبی مطبوعات در کشور بود و امکان نداشت کسی مانند هادی غفاری ترور شود و خبر آن در جایی انعکاس پیدا نکند.  
‌هادی غفاری در حالی که در سال ۱۳۵۴ ازدواج کرد و در سال ۱۳۵۷ از کشور خارج شد، ادعا می‌کند:
«من سال ۵۴ به این طرف، به فلسطین رفتم. حالا اینها را خیلی مایل نیستم علنی بشود. ما سال ۵۴ به این طرف با چند جا تماس پیدا کردیم. یکی از طریق آقای قذافی با لیبی.» (۲۵) 
وی در مورد دیدارش با عرفات پس از ترک لبنان در سال ۱۹۸۲ آن‌هم هنگام طواف کعبه ادعاهای مضحکی را طرح کرده و می‌گوید: 
«سال بعد از اینکه ایشان از لبنان بیرون رفت و با اسرائیل و آمریکا بست و خود را خلع سلاح کرد او را هنگام طواف کعبه دیدم. در محافظت شدید بادیگاردها و پلیس سعودی. خواستم پیشش بروم مأموران نگذاشتند فریاد زدم: «ابوعمار! ابوعمار!» مرا دید و به معاونش گفت: «بگذارید بیاید.» رفتم پیشش و گفتم: «خجالت نکشیدی؟ این‌طور می‌خواستی آزادی را با اسلحه بگیری؟ آرمان‌هایت کجا رفت؟ از ترس موش فرار کردی؟» گفت: «چاره‌ای نداشتم. همه ما را تنها گذاشته بودند.» گفتم: «مگر در انقلاب ما، همه امام و یارانش را تنها نگذاشته بودند پس چرا ما تسلیم نشدیم. تو خانواده مرا می‌شناسی. مگر پدر پیرم زیر شکنجه شهید نشد! مادر ۸۰ ساله‌ام شکنجه روحی نشد! خواهرم به اعدام محکوم نشد و خودم زندان نرفتم و چند سال از دست ساواک آواره نبودم!؟» عرفات کم آورد و گفت: «الآن در طواف هستیم، با من جدال نکن. شب به اردوگاه بیا با هم صحبت کنیم.» به اردوگاه مجهزی که برای او در مکه برپا شده بود رفتم و حدود ۴ ساعت با هم حرف زدیم. شام آوردند گفتم «نمی‌خورم.» ناراحت شد و گفت «چرا؟» پاسخ دادم: «شما به آرمان فلسطین خیانت کردی و من شام تو را نمی‌خورم.» (۲۶) 
خانواده‌ی غفاری استعداد عجیبی در دروغگویی و داستانسرایی دارند و هادی چراغ ‌راهنمای آن‌هاست. 
در بحبوحه‌ی انقلاب ۵۷ هادی غفاری از فرصت استفاده کرد و به دروغ مدعی شد که مأموران ساواک سر پدرش را با مته سوراخ و پاهای وی را در تابه سرخ کردند و به این ترتیب او زیر شکنجه جان داد.  
خمینی نیز که نیاز به اشاعه‌ی چنین دروغ‌هایی داشت در سیزدهم آبان ۵۷ به منظور کسب وجهه برای روحانیت و شعله‌ور کردن خشم مردم گفت: 
«زجر ما این است که ما را حبس کردند یا زندان بردند یا زجر این است که پای بعضی از علماء را اره کردند (اشاره به آیت الله غفاری) آقا! توی روغن سوزاندند.» (۲۷) 
کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور نیز با چاپ عکس شیخ حسین غفاری روی این دروغ مانور دادند. 
سال‌ها بعد خبرگزاری فارس وابسته به سپاه پاسداران در گزارشی مجبور به بیان واقعیت در مورد فوت وی شد. (۲۸) 
ادعاهای دروغ و کذب هادی غفاری تنها به قتل پدرش منحصر نمی‌شود او که چند باری به ساواک احضار شده و مدت کوتاهی را نیز در زندان گذراند در مورد شکنجه‌هایی که متحمل شده می‌گوید:‌ 
«... گروه گروه بچه‌ها را شکنجه می‌دادند، ناخن‌هاشان را می‌کشیدند، من یک دندان ندارم، فک ندارم، جای جای بدنم جای شکنجه‌ها است، ازغندی (شکنجه گر ساواک) با درفشی که یخ خرد می‌کرد چنان به کمر من فرو کرد که اگر یک میلیمتر آن ور تر رفته بود من تا آخر عمر فلج می‌شدم. بچه ۴۰ روزه من را جلوی من می‌زدند که من اعتراف کنم. » (۲۹) 
بتول غفاری هم که توسط ساواک مدتی دستگیر شده و در کمیته مشترک زندانی بود در دروغ‌گویی دست کمی از برادرش ندارد. او که اساساً سیاسی نبود و یک بازداشت کوتاه مدت داشت در مورد شکنجه‌های ساواک می‌گوید : 
«شكنجه‌های خیلی بدی داشتند، گاز سرتاسری داشتند مانند گاز كباب پزی و دختر و پسر و زن و مرد را روی آن می‌خواباندند و می‌سوزاندند.... به یاد دارم كه بچه‌ای را نزد پدرش در اتاق بازجویی آوردند و همان جا در جلوی جشمان او، بازوی بچه هفت ساله‌اش را با قمه بریدند تا بلكه حرف بزند.» (۳۰) 
وی در مورد شکنجه‌هایی که متحمل شده به دروغ می‌گوید:‌ «روزی در اتاق بازجویی، حسینی ده تا ناخن پای مرا كشید»  (۳۱) و  یا در مورد شکنجه‌هایی که برادرش هادی متحمل شده می‌گوید:‌ 
«تمام بدن و دست‌های برادرم را كلاً با سیگار سوزانده بودند و زخم بود، به همین دلیل پدرم لباس‌هایش را می‌شست. وقتی متوجه شدند، این دو را از هم جدا كردند. وقتی من و مادرم به ملاقات پدر رفتیم، پدرم گفتند: «برای هادی جوراب و زیرپوش زیاد ببرید. » علتش را پرسیدم و ایشان هم گفتند كه دست‌هایش را با سیگار سوزاندند و نمی‌تواند لباس‌هایش را بشوید» (۳۲) 
وی در مورد شکنجه‌هایی که روی پدرش پیش از مرگ اجرا شده بود می‌گوید: 
«آرنج ايشان را شكسته بودند، طوري كه آويزان بود و بر اثر شكنجه زياد در آپولو و ضربات باتوم، سرشان طوري شده بود كه مشت من در آن جا مي‌گرفت. پاهايشان را سوزانده بودند و يك ذره گوشت نداشت و...» (۳۳)
هادی غفاری برای پدرش متن بازجویی جعلی درست کرد.
«متن آخرین بازجویی كه عینا در روزنامه جمهوری اسلامی ‌‌چهارشنبه ۷ دی ۱۳۶۲ ش. نیز به چاپ رسیده و توسط ساواك انجام شده بود. به شرح زیر است:
  • س: چرا به زندان آورده شدید؟
  • ج: نمی‌‌دانم.
  • س: آیا قبلا به زندان آمده‌اید؟
  • ج: نیامده‌ام؛ آورده‌اند.
  • س: نظر شما راجع به شاهنشاه آریامهر چیست؟
  • ج: ایشان با كودتای پدرشان سركار آمده‌اند و غاصبند؟
  • س: نظر شما راجع به حزب رستاخیز چیست؟
  • ج: این حزب را شاه ساخته است و به مردم هیچ ربطی ندارد.
و در پایان بازجویی این جمله را نوشت: «والراد علیهم كالراد علینا والراد علینا كالراد علی الله و هو فی حدالشرك. هم حجتی علیكم و انا حجه الله علیهم»
آیت‌الله حسین غفاری در دیماه ۱۳۵۳ فوت کرده است. شاه در ۱۱ اسفند ۱۳۵۳ فرمان تشکیل حزب رستاخیز را صادر کرد. آیت‌الله غفاری چگونه دو ماه پس از مرگ در بازجویی ساواک در مورد این حزب اظهارنظر کرده است!
آن‌چه هادی غفاری و بتول غفاری راجع به شکنجه‌های خودشان و پدرشان می‌گویند یکسره دروغ و حقه‌‌بازی است. آن‌ها حداکثر در حد چند چک و لگد و توهین و ناسزا کتک خوردند.
 غفاری با چنین شخصیتی در سیاه‌ترین روزهای تاریخ میهن‌مان قاضی و بازجو بوده، نمایندگی مجلس شورای اسلامی را به عهده داشته و به دعوت بهشتی در شورای مرکزی حزب حاکم و جامعه روحانیت مبارز عضویت داشته و در تصمیم‌گیری‌های قضایی، امنیتی، قانونی، سیاسی و مذهبی کشور سهیم بوده است. 
 از آن‌جایی که غفاری وابسته به «اصلاح‌طلبان» است و مواضع قاطعی هم علیه خامنه‌ای گرفته، سایت «کلمه» وابسته به میرحسین موسوی نیز به مدد خانواده‌ غفاری آمده و دروغ‌های عجیب و غریبی در مورد سوابق مبارزاتی هادی غفاری و مادرش سرهم می‌کند:‌
 «هادی غفاری هم از انقلابیون دو آتشه و مبارز قبل از انقلاب بود، او هم قربانی تروریسم دولتی است، پدرش را شکنجه کردند و با مته پا و جمجمه اش را در ساواک شاه سوراخ کردند و کشتند، مادرش هم از زندان شاه گریخت، همسر و فرزند خردسالش هم از شکنجه ساواک در امان نماندند، خودش هم بارها به زندان رفت و بارها از زندان گریخت، و در آخر با دو حکم اعدام و دو حکم تبعید فراری بود.» (۳۴)
 هادی غفاری و سیدحسین موسوی تبریزی و ... جانیانی که دست تا مرفق درخون دارند امروز دم از «تساهل و تسامح» و «حقوق مردم» و مخالفت با «خشونت» می‌زنند و همچنان به فریبکاری مشغولند.
 غفاری که آه در بساط نداشت و پیش از انقلاب به دست‌فروشی در تهران نو مشغول بود پس از انقلاب به خاطر عقده‌‌ای که داشت سراغ کارخانه‌ «استارلایت» که در نوع خود بزرگترین در خاورمیانه بود رفت و آن را تصاحب کرد. وی بعدها سوپرمارکتی در ضلع شمالی میدان ونک خریداری کرد.
نباید اجازه داد با چنین خزعبلاتی به روایت تاریخ بنشینند.   

ایرج مصداقی ۲۶ بهمن ۱۳۹۵

پانویس: 
۱-   ۲۸ شهریور ۹۴ در گفتگو با روزنامه شرق صفحه ۶
۲-   کشته شدگان این حملات عبارتند از : منیره موسی پور، امان الله ایمانی، جهانی، محمد شادمان، خسرو بنیاد، اصغر مجابرآبادی، علی صفرزاده(طرقی)، اصغر بیک‌آبادی، پیروز برانداخت، جواد گرگری، اصغر گنجی و احمد گنجه‌ای.
فرامرز حمید که از دستگیر شدگان بود در تابستان ۱۳۶۰ تیرباران شد.
۳-  ۲۸ شهریور ۹۴ در گفتگو با روزنامه شرق صفحه ۶
۴-  ۲۸ شهریور ۹۴ در گفتگو با روزنامه شرق صفحه ۶
۵-  ۲۸ شهریور ۹۴ در گفتگو با روزنامه شرق صفحه ۶
۶-  https://www.youtube.com/watch?time_continue=3395&v=bQyrh3WfWTo
۷-   http://www.isna.ir/news/94062817498
۸-  http://www.aparat.com/v/7e3JH
۹-  ۲۸ شهریور ۹۴ در گفتگو با روزنامه شرق صفحه ۶
۱۰-  https://www.youtube.com/watch?time_continue=3395&v=bQyrh3WfWTo
۱۱- http://www.entekhab.ir/fa/news/226435
۱۲-  تصور می‌کنم این عکس در زندان اوین گرفته شده باشد. فردی سمت راست هادی غفاری، حمید مهدی شیرازی یکی از اعضای مسئولان مجاهدین خلق شاخه خراسان و زندانیان سیاسی زمان شاه است که پس از دستگیری در سال ۱۳۶۰ به همکاری با جانیان پرداخت و سپس کمک بازجو شد و شخصاً در بازجویی و شکنجه و آزار زندانیان شرکت داشت. شیرازی بعدها مسئول فروشگاه اوین شد و در اسفند ۱۳۶۷ از زندان ‌آزاد شد. 
۱۳- http://www.asriran.com/fa/news/467298
۱۴-  http://www.khabaronline.ir/detail/359253/Politics/parties
۱۵-   http://bamdadkhabar.com/?p=33307
۱۶-  http://www.parsine.com/fa/news/255084
۱۸-   http://www.entekhab.ir/fa/news/298407
۱۹-   http://www.irna.ir/fa/News/82267287
۲۰-  https://www.youtube.com/watch?v=bQyrh3WfWTo
۲۴-  http://tarikhirani.ir/fa/news/36/bodyView/5621
۲۵-  http://www.isna.ir/news/95112416525
۲۶- http://tarikhirani.ir/fa/news/36/bodyView/5621
۲۸-  http://www.mashreghnews.ir/fa/news/191734
۳۰-  http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8711250479
۳۱- http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8711250479
۳۲- http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8711250479
۳۳- http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8711250479
۳۴- http://kaleme.com/1391/06/19/klm-112209


هیچ نظری موجود نیست: