بگو مرگ بر شیخ و اصحاب او
به فرقش بکوبید اسباب او
ز همبستگی ها توان آیدی
شهامت به پیر و جوان آیدی
درودم بر این ملت هوشیار
خصوصاَ جوانان یک کلیه دار
جوانان رعنای ایرانزمین
به کردار شایسته ی آفرین
جوانان خشمنده ی داغدار
که دیدند قتل هزاران هزار
که دیدند در قعر سلول ها
چه کردند با بندیان، غول ها
که دیدند با خواهران، مادران
چه کردند قوم تجاوزگران
که دیدند دست پدرها تهی ست
بجز وصله در سفره شان هیچ نیست
که دیدند همنوع خود گورخواب
همه چشم دریاچه ی اضطراب
که دیدند در مزبله کودکان
همه آرزوشان کف دست نان
جوانانِ بر استخوان کارد ها
که دیدند دزدی میلیارد ها
جوانان درد و جوانان رنج
جوانان بنشسته بر روی گنج
زنان، دختران بجان آمده
که بودند غمگین و وحشتزده
همه یک صدا در خروش آمدند
چو خون سیاوش بجوش آمدند
برآمد به پیروزی انگشت ها
همه گرز رستم شد آن مشت ها
به همت زن و مرد و پیر و جوان
چو رودی خروشان شدندی روان
فراموش کرده چپ و راست را
یکی کرده آهنگ درخواست را
ز غمناله فریادها ساختند*
به کاخ ستم لرزه انداختند
به یکسو زده ترس را، باک را
به وحشت فکندند ضحاک را
حماسه چنین آفریدند ناب
که اهریمنان را نمانده ست خواب
چنین شد که عمامه ها زرد شد
همی آش سردارها سرد شد
همه پاسداران گردنفراز
به رخ گشته همرنگ با تخم غاز
سر و صورت جیره خوار بسیج
به زردک فراز آمده از هویج
یکی بود سردار پوسترنشین
پراکنده صد پاره شد بر زمین
یکی بود آقای پوسترسرشت
زدودند او را ز دیوار و خشت
هرآنچه ز تصویر و تمثال بود
به روی زمین جمله پامال بود
خیابان همه پاکسازی شدی
چو خوش روزگاران ماضی شدی
درودم بر آن شرزه دخت رشید
که از موی خود روسری برکشید
چو پرچم، سر چوب کردش به دست
که پوشیدنش اختیار من است
ندارم سری در هوای حجاب
نمیترسم از طعنه ی شیخ و شاب
نه پروایم از پاسداران لات
نه بیم از بسیج و نه از منکَرات
بماندی در اوج ستون برقرار
چو تندیسی از غیرت و افتخار
کجا حیرت از کار این دختر است
که او دختر کاوه، اهنگر است
حکومت که دید این بزرگی ز زن
بخود گفت خاکت به سر جا بزن
چنین شد که ضحاک بنشست عقب
مگر خواب بد دید آن نیمه شب
چو دید آنچنان سنبه و زور را
بفرموده شل کرد دستور را
چنین گفت سرتیپ عالیجناب
که بندی نخواهد شدن بدحجاب
ازین پس نه آن ماجرا میکنیم
همه با زنان خوب تا میکنیم
از آنسوی ضحاک نکبت گهر
که پیچیده مار سیه دور سر
به ایوان درآمد پریشیده حال
رخش روشن از پرتو ارتحال!
شکستی خموشی روزان پیش
نشستی و دستی کشیدی به ریش
سخن را دوپهلو چنان داد ورز
که پنهان کند لای آن، ترس و لرز
یکی زد به نعل و یکی زد به میخ
کباب شکایت کشیدی به سیخ
که این اعتراضات و آشوب ها
همی بهر دژمن بود خوب ها
از این پس تلافی چنین میکنیم
گرفتارشان در اوین میکنیم
نه کس را به گفتار او گوش بود
نه آن گربه را ترس از این موش بود
جوانانِ یک کلیه، گفتند ها
تو ای قاتل نوجوانان ما
تو ای خون این خلق نوشابه ات
تو ای روح ابلیس همخوابه ات
تو ای رهبر پست کهریزکی
که سهراب را کشته ای، طفلکی
تو ای غرق خون کرده روی ندا
تو ای کشته بسیار، بی سر صدا
تو ای برده از سفره ها نان ما
تو ای واژگون کرده ایران ما
توی ای کرده صادر دلار و طلا
به سویس و سوریه و کربلا
توی ای آلت دست پوتین شده
تو ای اسب بی.بی.سی ات، زین شده
بمان تا ببینی، ته ماجرا
جواب جوانان ملی گرا
که دارد ادامه تکاپوی ما
ولو گر بیفتی به زانوی ما
------------------
* تپیدن های دلها ناله شد آهسته آهسته
رساتر گر شود این ناله ها، فریاد میگردد. - فرخی یزدی
به فرقش بکوبید اسباب او
ز همبستگی ها توان آیدی
شهامت به پیر و جوان آیدی
درودم بر این ملت هوشیار
خصوصاَ جوانان یک کلیه دار
جوانان رعنای ایرانزمین
به کردار شایسته ی آفرین
جوانان خشمنده ی داغدار
که دیدند قتل هزاران هزار
که دیدند در قعر سلول ها
چه کردند با بندیان، غول ها
که دیدند با خواهران، مادران
چه کردند قوم تجاوزگران
که دیدند دست پدرها تهی ست
بجز وصله در سفره شان هیچ نیست
که دیدند همنوع خود گورخواب
همه چشم دریاچه ی اضطراب
که دیدند در مزبله کودکان
همه آرزوشان کف دست نان
جوانانِ بر استخوان کارد ها
که دیدند دزدی میلیارد ها
جوانان درد و جوانان رنج
جوانان بنشسته بر روی گنج
زنان، دختران بجان آمده
که بودند غمگین و وحشتزده
همه یک صدا در خروش آمدند
چو خون سیاوش بجوش آمدند
برآمد به پیروزی انگشت ها
همه گرز رستم شد آن مشت ها
به همت زن و مرد و پیر و جوان
چو رودی خروشان شدندی روان
فراموش کرده چپ و راست را
یکی کرده آهنگ درخواست را
ز غمناله فریادها ساختند*
به کاخ ستم لرزه انداختند
به یکسو زده ترس را، باک را
به وحشت فکندند ضحاک را
حماسه چنین آفریدند ناب
که اهریمنان را نمانده ست خواب
چنین شد که عمامه ها زرد شد
همی آش سردارها سرد شد
همه پاسداران گردنفراز
به رخ گشته همرنگ با تخم غاز
سر و صورت جیره خوار بسیج
به زردک فراز آمده از هویج
یکی بود سردار پوسترنشین
پراکنده صد پاره شد بر زمین
یکی بود آقای پوسترسرشت
زدودند او را ز دیوار و خشت
هرآنچه ز تصویر و تمثال بود
به روی زمین جمله پامال بود
خیابان همه پاکسازی شدی
چو خوش روزگاران ماضی شدی
درودم بر آن شرزه دخت رشید
که از موی خود روسری برکشید
چو پرچم، سر چوب کردش به دست
که پوشیدنش اختیار من است
ندارم سری در هوای حجاب
نمیترسم از طعنه ی شیخ و شاب
نه پروایم از پاسداران لات
نه بیم از بسیج و نه از منکَرات
بماندی در اوج ستون برقرار
چو تندیسی از غیرت و افتخار
کجا حیرت از کار این دختر است
که او دختر کاوه، اهنگر است
حکومت که دید این بزرگی ز زن
بخود گفت خاکت به سر جا بزن
چنین شد که ضحاک بنشست عقب
مگر خواب بد دید آن نیمه شب
چو دید آنچنان سنبه و زور را
بفرموده شل کرد دستور را
چنین گفت سرتیپ عالیجناب
که بندی نخواهد شدن بدحجاب
ازین پس نه آن ماجرا میکنیم
همه با زنان خوب تا میکنیم
از آنسوی ضحاک نکبت گهر
که پیچیده مار سیه دور سر
به ایوان درآمد پریشیده حال
رخش روشن از پرتو ارتحال!
شکستی خموشی روزان پیش
نشستی و دستی کشیدی به ریش
سخن را دوپهلو چنان داد ورز
که پنهان کند لای آن، ترس و لرز
یکی زد به نعل و یکی زد به میخ
کباب شکایت کشیدی به سیخ
که این اعتراضات و آشوب ها
همی بهر دژمن بود خوب ها
از این پس تلافی چنین میکنیم
گرفتارشان در اوین میکنیم
نه کس را به گفتار او گوش بود
نه آن گربه را ترس از این موش بود
جوانانِ یک کلیه، گفتند ها
تو ای قاتل نوجوانان ما
تو ای خون این خلق نوشابه ات
تو ای روح ابلیس همخوابه ات
تو ای رهبر پست کهریزکی
که سهراب را کشته ای، طفلکی
تو ای غرق خون کرده روی ندا
تو ای کشته بسیار، بی سر صدا
تو ای برده از سفره ها نان ما
تو ای واژگون کرده ایران ما
توی ای کرده صادر دلار و طلا
به سویس و سوریه و کربلا
توی ای آلت دست پوتین شده
تو ای اسب بی.بی.سی ات، زین شده
بمان تا ببینی، ته ماجرا
جواب جوانان ملی گرا
که دارد ادامه تکاپوی ما
ولو گر بیفتی به زانوی ما
------------------
* تپیدن های دلها ناله شد آهسته آهسته
رساتر گر شود این ناله ها، فریاد میگردد. - فرخی یزدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر