نان را از من بگیر، اگر میخواهی،
هوا را از من بگیر، اما
خندهات را نه.
گل سرخ را از من مگیر
سوسنی را که میکاری،
آبی را که به ناگاه
در شادی تو سرریز میکند،
موجی ناگهانی از نقره را
که در تو میزاید.
از پس نبردی سخت باز میگردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است
بیهیچ دگرگونی،
اما خندهات که رها میشود
و پرواز کنان در آسمان مرا میجوید
تمامی درهای زندگی را
به رویم میگشاید.
عشق من، خندهی تو
در تاریکترین لحظه ها میشکفد
و اگر دیدی به ناگاه
خون من بر سنگ فرش خیابان جاریست،
بخند، زیرا خندهی تو
برای دستان من
شمشیری است آخته.
خندهی تو، در پائیز
در کنارهی دریا
موج کف آلودهاش را
باید برفرازد،
و در بهاران، عشق من،
خندهات را میخواهم
چون گلی که در انتظارش بودم،
گل آبی، گل سرخٍ
کشورم که مرا میخواند.
بخند بر شب
بر روز، بر ماه،
بخند بر پیچاپیچ خیابانهای جزیره،
بر این پسربچهی کمرو
که دوستت دارد،
اما آنگاه که چشم میگشایم و میبندم،
آنگاه که پاهایم میروند و باز میگردند،
نان را، هوا را،
روشنی را، بهار را،
از من بگیر
اما خندهات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم.
«خندهٔ تو|پابلو نرودا|ترجمه:احمد پوری»
عکس:میکیس تئودوراکیس، ماریا فارانتوری، پابلو نرودا و ماتیلده اوروتیا.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر