آرش کمانگر: رویال دیریم* ابر- پروژه بازگشت به نظام موروثی سلطنتی در ایران
مگر دكتر مصدق و جبهه ملى او نيز نيتى جز اين داشتند كه « شاه سلطنت كند نه حكومت!» پس چرا با همكارى مستقيم سازمانهاى امنیتی آمريكا و انگليس، دولت او را ساقط كرديد و انبوهی از انسانهای آزاده را كشته و يا به شكنجهگاه فرستاديد؟
پیش گفتار
در فضاى سياسى فعلى ايران، اكثريت مردم و نيروهاى سياسى مخالف جمهورى اسلامى در ارزيابى شرايط حساس موجود حول دو پارامتر كليدى – تقريبا- اشتراك نظر دارند:
۱ - اكثريت مردم خواستار نابودى استبداد مذهبى حاكم و در آرزوى فناى رژيم قرون وسطايى مىباشند. آنها اين خواست و آمال بزرگ را در اشكال مبارزاتى بىنهايت متنوع فرياد مىزنند. خیزشها و جنبشهای یکساله اخير نيز بار دیگر اين اراده انسانى را به نمايش گذاشته است. بنابراين در اينكه ادامه حيات براى رژيم اسلامى دشوار شده و شبح نابودی، خواب آرام را از چشمانش ربوده، شكى وجود ندارد.
۲ - در بطن اين بحران عظيم سياسى اقتصادی كه از يك طرف رژيم برخود مىلرزد و از طرفى ديگر نارضایتی مردم، روز به روز بيشتر به نقطه جوش نزدیک میشود ، ما شاهد پديدهاى به نام « خلاء آلترناتيو » در ايران هستيم .
آلترناتيوها و پروژههاى گوناگون البته وجود دارند و در ميان تودهها نيز پايگاه و هواخواهانى دارند اما با اين همه، هيچ نيرو و گفتمانی - خواه ترقيخواه و خواه ارتجاعی - نمىتواند ادعا كند كه به تنهايى و بالفعل، خلاء رهبرى و آلترناتيو را توانسته پر كند و از حمايت اكثريت مردم برخوردار باشد.
از اينرو بسيار طبيعى است و منطقى مىنمايد كه در بطن بحران سیاسی اقتصادی موجود و فقدان يك آلترناتيو قدرتمند، هر جريان و نيروى سياسى و طبقاتى معينى تلاش كند كه از طريق سه اهرم « تبليغ ، ترويج و سازماندهى » پروژه، برنامه و راهبرد پيشنهادى خود را در برابر تودهها قرار دهد و آنها را حول آلترناتيو پيشنهادى خود بسيج كند.
در صحنه سیاسی حال حاضر ایران ( در داخل و خارج از کشور) پنج طیف یا نیروی سیاسی سعی دارند بدیلی برای چهار دهه حاکمیت رژیم اسلامی پیدا کنند: ۱- سلطنت طلبان ۲- مجاهدین خلق ۳- چپ کمونیست ۴- جمهوریخواهان سوسیال دمکرات و یا لیبرال سکولار ۵- تشکلهای متعلق به اقلیتهای ملی یا مذهبی.
نیروی پنجم یعنی احزاب و تشکلهای اپوزیسیون متعلق به اقلیتهای ملی – قومی و مذهبی، اگر چه در مناطق تحت سکونت خود از پایه اجتماعی معینی برخوردارند اما چون یک نیرو و گفتمان سراسری نیستند هیچ شانسی برای تبدیل شدن به یک الترناتیو کشوری ندارند. اینها اما در شرایط حساس سیاسی و نظامی میتوانند از طریق ائتلاف با برخی طیف بندیهای سیاسی سراسری نقش مهمی ایفاء کنند و در ازای دریافت امتیازاتی موجبات تقویت آن بدیل مفروض را فراهم نمایند.
نیروی چهارم جمهوریخواهان سکولاری هستند که میخواهند در چهارچوب حفظ سیستم سرمایه داری به گونه ای از شر استبداد اسلامی خلاص شوند. به باور من این نیرو به کلی اعتماد به نفس خود را از دست داده است و در شرایط کنونی قادر به نقش آفرینی مستقل نیست. بخشهای وسیعی از آنها کماکان به بهره گیری از جناح به اصطلاح معتدل و اصلاح طب رژیم اسلامی و مشارکت در نمایشات انتخاباتی آنها باور دارند و آنها هم که دیگر ندارند و پیام خیزش دی ( اصلاح طلب – اصولگرا – دیگه تمومه ماجرا) را گرفته اند، فوج فوج به گفتمان سیاسی تحت رهبری رضا پهلوی نزدیک می شوند. یعنی صرف نظر کردن از شکل جمهوری در حال حاضر و اتحاد با سلطنت طلبان حول نظام "سکولار دمکراسی" و البته پذیرش نقش رهبری کننده "شاهزاده رضا پهلوی" به عنوان یک چهره ملی فراجناحی!!
بنابراین اگر به این جمعبندی برسیم که نیروی چهارم و پنجم نمیتوانند نقش کلیدی در مقیاس سراسری ایفاء کنند، آنگاه ناگزیریم رقابت اصلی را میان سه گفتمان سیاسی عمده بدانیم که البته هیچکدامشان در حال حاضر دست به نقد، از اقبال اکثریت مردم به جان آمده برخوردار نیستند، اما هر کدام در میان لایه هایی از جامعه میتوانند تاثیرات معینی را بر جای گذارند.
میدانیم که امپریالیسم غرب به رهبری امریکا و دول مرتجع عربی به همراه رژیم اسرائیل، اگر نتوانند از طریق محاصره سیاسی – اقتصادی، پروژه "رژیم رام" را در برابر جمهوری اسلامی پیش ببرند، ناگزیرند گوشه چشمی هم به پروژه "رزیم چنج" داشته باشند. برای این منظور، دو نیروی سراسری در طیف اپوزیسیون آمادگی دارند با چنین سناریویی همکاری کنند: یعنی خلاص شدن از جمهوری اسلامی بدون ایجاد فرصت برای گفتمان چپ کمونیست برای تبدیل انقلاب نوین ایران به یک انقلاب اجتماعی برای عبور از نظام سرمایه داری علاوه بر استبداد سیاسی – مذهبی.
ایندو نیرو عبارتند از: مجاهدین خلق و سلطنت طلبان. به لحاظ توانایی تشکیلاتی و قدرت سازماندهی، فعلا توان سلطنت طلبان قابل قیاس با توان مجاهدین نیست. ضمن اینکه با روی کارآمدن ترامپ در امریکا پاره ای از حامیان معروف مجاهدین نظیر: جان بولتون به کاخ سفید راه پیدا کرده اند و سعی دارند به حامیان رژیم چنج بقبولانند که تنها نیروی متشکل و سازمانیافته ای که میتوان روی آن حساب کرد همین مجاهدین خلق هستند. ضمن اینکه پاره ای از شیخ نشین های ثروتمند جنوب خلیج فارس علاوه بر سلطنت طلبان از مجاهدین نیر آشکارا حمایت میکنند و مقامات بلند پایه آنها در میتینگهای سالانه مجاهدین شرکت میکنند و جزو حامیان مالی آنها هستند. با این همه به نظر میرسد در یک و دو سال اخیر تحولات "مثبتی" به نفع پروژه رضا پهلوی در حال وقوع است. به لحاظ سیاسی تعداد بیشتری از جمهوریخواهان سکولار به نفع این پروژه قالب تهی میکنند و از سویی رسانه های بیشتری از مدیای کلان فارسی زبان، تریبون خود را در اختیار حامیان "رویال دیریم" قرار میدهند. از بخش فارسی صدای امریکا تا تلویزیون من و تو ، از رادیو فردا تا ایران اینترنیشنال، از تلویزیونهای ماهواره ای لس انجلسی تا بی بی سی همه توش و توان خویش را در خدمت تقویت این گفتمان قرار داده اند و اینکار را با وسواس کامل و با حذف گفتمان های سیاسی دیگر بویژه چپ سوسیالیست به اجرا در می آورند. البته ابر رسانه بی بی سی فارسی کماکان با برگ جناح اعتدال در حکومت اسلامی بازی میکند و الویت اصلی اش همچون سالیان گذشته تقویت پروژه رام کردن و اصلاح جمهوری اسلامی است . منتها هرازگاهی برای رعایت "اخلاق حرفه ای ژورنالیستی" سعی میکند به اپوزیسیون برانداز هم تریبون بدهد که این قرعه در ۹۹ درصد موارد به سلطنت طلبان و یا لیبرالهایی میرسد که با پروژه "رویال دیریم" همراه هستند.
در بطن این تحول است که روزنامه گاردین در بریتانیا، چندی پیش فاش کرد که تلویزیون ایران اینترنیشنال به یکباره از حمایت مالی ۲۵۰ میلیون دلاری عربستان و برخی دیگر از دول شیخ نشین و سرمایه داران جنوب خلیج فارس برخوردار شده است. در راستای این تحول مالی اساسی بوده که پاره ای از زبده ترین خبرنگاران و مجریان رسانه های رقیب با پیشنهادات چرب و چلیک مواجه میشوند و به این تلویزیون کوچ میکنند. نظیر: صادق صبا رئیس سابق بخش فارسی بی بی سی – پانته آ بهرامی مجری معروف تلویزیون من و تو و سیما ثابت مجری برنامه چشم انداز بامدادی رادیو بی بی سی. برنامه تلویزیونی جدید ایران اینترنیشنال با عنوان: میدان، را نیز این دو نفر آخری اداره میکنند.
در این برنامه پرخرج و پرزرق و برق بوده که جناب شاهزاده ظاهر می شود و به پرسشهای مشتاقان پاسخ میگوید. این برنامه گویی "دیرس کد" داشته است یعنی حضار دست چین شده از سراسر امریکا – اعم از خانم یا آقا – باید لباسهای شیک می پوشیدند تا هم شان شاهزاده رعایت شود و هم برنامه "های کلاس" جلوه کند. تحت تاثیر همین فرهنگ "های کلاس" بوده که شاهزاده در فرازی از سخنانش آشکارا به اکثریت مردمانی که تخصص دانشگاهی ندارند توهین میکند و خطاب به حضار دست چین شده میگوید که خوشبختانه شما مثل آنها بی سرو پا نیستید!!
رضا پهلوی، دو مجری اجیرشده و همه حضار در این سیرک میدانی سعی کردند هم تصویری آرمانی از نیم قرن سلطنت پهلوی ارائه کنند و هم سیمایی امروزی، مدرن و به شدت دمکرات و امید بخش از شاهزاده ۵۸ ساله را به معرض فروش بگذارند. در این میدان مکاره که با شارلاتانی تمام طراحی شده بود نه کسی نقدی به رژیم گذشته داشت و نه سعی شد تناقضی در سخنان گوهربار شاهزاده جستجو کند. نمایشی مضحک برای رنگ کردن گنجشک و عرضه آن به عنوان قناری به مردم!!
به همین خاطر باید نسبت به این گفتمان حساس بود و برای حال و آینده ایران به طور همه جانبه ای به نقد آن پرداخت. مقاله زیر کوششی است در این راستا.
پرسشهای "میدانی" ما
ما به عنوان نحله ای از گفتمان سوسیالیستی – کمونیستی که به آزادی بی قید و شرط اندیشه، بیان، تشکل ، تجمع، و حق رای همگانی آزاد و حق بی چون و چرای انتخاب شدن و انتخاب کردن برای همه گرایشات سیاسی از آنارشی تا مونارشی باور دارد، معتقدیم که در ايرانِ پس از جمهوری اسلامی، هر فرد و نيرويى حق دارد در يك رقابت سالم دموكراتيك، حقانيت خود را براى اكثريت مردم به اثبات رساند و در عين حال حق هر فرد و جريانى است كه ضمن دفاع از مواضع و برنامه پيشنهادى خود، به نقد و رد ديگر پروژهها بپردازد. از اين منظر، ما سوسياليستها بعنوان مدافعين يك آلترناتيو سياسى برابری طلبانه و آزاديخواهانه، يعنى آلترناتيوى كه از سرنگونى جمهورى اسلامى توسط انقلاب اجتماعى، خودحكومتى مردم، دموكراسى شورایی مشاركتى، پايان دادن به نابرابرىهاى طبقاتى و استقرار عدالت اجتماعى دفاع مىكند و كارگران و زحمتكشان را براى برپايى جامعه و حاكميتى انسانى يارى مىرساند، وظيفه خود مىدانيم كه در اين برهه حساس از تاريخ كشورمان و با درسگيرى از تراژدى شكست انقلاب بهمن ۵۷ به نقد انواع و اقسام آلترناتيوها و جرياناتى بپردازيم كه عليرغم مبارزه با جمهورى اسلامى و داعيه آزاديخواهى و مردمسالارى قادر نيستند به آرمان آزادى و برابرى تحقق بخشند. در اين راستا يكى از نكات كليدى كه هر جريان مدعى رهبرى جنبش بايد در برابر خود بگذارد، بررسى نقادانه گذشته خود و كلا تجارب مربوط به پروژه پينشهادى خويش است. مثلا رضا پهلوى و « مشروطهخواهان » دور و بر او، ادعا مىكنند كه « دموكرات » شدهاند و احياى سلطنت پهلوى در ايران به هيچوجه اصول آزادى و دموكراسى را زير نخواهد گرفت. ايشان همزمان و بارها از دوران به اصطلاح پرشكوه پدر و پدر بزرگشان ( محمدرضا و رضاشاه ) ياد مىكنند يعنى دوران پنجاه سالهاى كه اساسا با سركوب، اختناق، تبعيضات قومى، وابستگى سياسى و اقتصادى به دول امپرياليستى و رشد نابرابرىهاى طبقاتى و غارت نجومى ثروتهاى كشور توسط خاندان پهلوى و اختاپوس « هزار فاميل » سپرى شده است. بنابراين كسى كه نيم قرن سلطنت پهلوى را « طلايى » ارزيابى مىكند، نمىتواند همزمان هم داعيه آزاديخواهى داشته باشد و هم فكر كند كه بديل ترقيخواهانهاى را در برابر ارتجاع مذهبى حاكم علم كرده است. ( همچنانکه رهبران اصلاح نظام اسلامی – موسوی و کروبی و خاتمی - که دهه اول رژیم اسلامی خمینی را دوره نورانی و طلایی میدانند نمیتوانند ادعای آزادیخواهی کنند) !!
اين مساله در مورد ساير جريانات - حتى چپ- نيز صادق است. مثلا نيروى چپى كه با تجارب سترون و دهشتناكى چون حكومتهاى توتاليتر مدعى سوسياليسم در بلوك شرق سابق مرزبندى قاطع نداشته باشد و يا به گونهاى جنايات هولناك پولپوتها و استالينها را توجيه كند، نمىتواند در ايران امروز كانديداى خوبى براى پاسدارى از آزادى و حرمت انسانى باشد.
دومين نكته كليدى كه آقاى رضا پهلوى بايد پاسخ دهند نقش تعيين كننده كودتاى ۲۸ مرداد ۳۲ عليه حكومت دکتر مصدق در عقبگرد تاريخى ايران و تبديل دموكراسى سیاسی به يك كيمياى ناب در آن و در نتيجه زمينه سازى براى چهار دهه حاكميت فاشيسم مذهبى است.
بسيارى از سلطنتطلبان اصرار دارند كه مشروطهخواه ناميده شوند. آنها مدعىاند كه مىخواهند همچون حكومتهاى سلطنتى در انگليس يا اسكانديناوى، قدرتى برپا كنند كه در آن شاه از مداخله در سياست و امورات مملكت معاف باشد. در پاسخ بايد گفت: مگر دكتر مصدق و جبهه ملى او نيز نيتى جز اين داشتند كه « شاه سلطنت كند نه حكومت!» پس چرا با همكارى مستقيم سازمانهاى امنیتی آمريكا و انگليس، دولت او را ساقط كرديد و انبوهی از انسانهای آزاده را كشته و يا به شكنجهگاه فرستاديد؟
آقاى رضا پهلوى در جايى مىگويد « يك بار براى هميشه هر ايرانى از هركجا كه باشد از هر طبقهاى و هر مذهبى و مسلکى و هر عقيدهاى، بداند كه در آن مملكت صاحب حقوق مساوى خواهد بود و حقش را در آن جامعه خواهد گرفت. اين پايه و اساس كار ماست... ما يك سابقه تاريخى در مملكتمان داريم كه زمانى كه پايه دموكراسى در انقلاب مشروطيت ريخته شده، بسيارى از اين ممالك امروزى اروپا حكومتهاى ديكتاتورى و فاشيستى داشتند. » يعنى ايشان مدعىاند كه خاندان پهلوى عليرغم نيم قرن اختناق، ادامه دهنده و پاسدار ارزشهاى انقلاب مشروطيت بوده است.
ما مىدانيم كه سه جريان مشخص اجتماعى در انقلاب مشروطيت دخيل بودند: ۱ - جريان سوسيال دموكراسى كه خواهان رفع ستم اربابان فئودال با تكيه بر جنبش دهقانى، نابودى استبداد قاجارى و برقرارى يك جمهورى مبتنى بر دموكراسى سياسى بود . ۲ - جريان ناسيوناليست به رهبرى شخصيتهاى روشنفكر بورژوا و تجار مشروطهخواه كه بر خلاف انقلاب كبير فرانسه، شجاعت طرفدارى از جمهورى را نداشتند. راديكالترين افراد اين طيف از شعار « شاه سلطنت كند نه حكومت » طرفدارى مىكردند. و بالاخره ۳ - جريان مشروعهخواه به رهبرى شيخ فضلالله نورى كه خواهان تلفيق كامل دين و دولت و استقرار شريعت به جاى قانون اساسى مشروطيت بود.
خاندان پهلوى حال بايد پاسخ دهند كه به كداميك از اين سه طيف تعلق داشته و يا دارد؟ پارهاى از صاحبنظران طيف سلطنت ادعا مىكنند كه به گرايش دوم تعلق داشته و دارند يعنى همان جريانى كه در انقلاب مشروطيت و بعدها در نهضت ملى شدن نفت، خواستار تعديل قدرت شاه به نفع « مجلس انتخابى » ( مجلس شوراى ملى ) بودند. اين ادعا را مىتوان با طرح چند سوال ساده رد نمود: نخستين پرسش اينكه اگر خاندان پهلوى طرفدار مشروطيت بوده، كودتاى رضا خان و لغو عملى قانون اساسى و فرمايشى شدن مجلس چه معنايى داشت؟ آيا قدرقدرتى رضا شاه، حاكميت استبداد مطلقالعنان نبود؟ دومين سوال اينكه اگر قبول داريم حكومت مصدق ادامه دهنده گرايش دوم انقلاب مشروطيت بود، از چه رو محمدرضا شاه در تداوم سنت تاريخى « استبداد شرقی » زيرآب حكومت انتخابی را در سال ۳۲ زد؟ و پرسش سوم اينكه اگر قبول داريد شعار انقلاب مشروطيت همچون همه انقلابهاى بورژوا_ دموكراتيك جهان اين بود كه پارلمان را به حاكم واقعى كشور تبديل كند، چرا عملا « توشيح ملوكانه » وتوكننده و حاكم اصلى كشور بود؟ اهرم سومى كه حتى قادر بود تصميمات دو مجلس فرمايشى سنا و شوراى ملى را نيز وتو كند؟
ممكن است در اين ميان عدهاى پيدا شوند ( و از قضا شدهاند ) و بگويند « شاهزاده رضا پهلوى! در دوران اختناق سياه آریامهری، نوجوانى بيش نبوده، بعلاوه اقامت طولانى وى در خارج و تجارب انقلاب ۵۷ به ايشان ثابت كرده است كه " اشتباهات " پدر و پدربزرگ را تكرار نكنند! » اين ادعا هم درست است و هم غلط . درست است به اين اعتبار كه نمىتوان خطاها و جنايات اجداد را به پاى « شجره طيبه » نوشت يعنى « از فضل يا شر پدر، پسر را چه حاصل؟! » بنابراين سخن از دادگاهى نمودن و متهم نمودن آقاى رضا پهلوى در ميان نيست. نادرست است از اين رو كه ايشان مدعى بازسازى و احياى زمامدارى سلسلهاى در ايران است كه بيلان تاريخى معينى در كشورمان داشته است. يعنى نمىتوان از نظريه و يا سيستم حكومتى معينى دفاع كرد اما كارى به تجارب و عملكرد آن در گذشته نداشت.
بگذریم که در طول ۲۵۰۰ سال تاریخ سلسله های شاهنشاهی در ایران، هیچوقت حکومت، شاه و خاندانی پس از سرنگونی و انقراض مجددا به قدرت بازنگشته اند.
كسى كه مى گويد دموكرات است و يا شده است، اولين شرطش اين است كه با گذشته جريان سياسى و فكرى خود نقادانه برخورد كند، مثلا قاطعانه بايد نظر خود را در مورد چرايى استبداد سياسى، شوونيسم فارس، وابستگى به دول امپرياليستى و فرمانبرى از مستشاران و سفراى آنها ( كه بعضا در كتاب خاطرات اسدالله علم نيز اعتراف شده است ) و چپاول و نابرابرىهاى طبقاتى بدهد و بعلاوه در برابر خروج و سرقت ميليونها دلار از دارايىهاى كشور توسط خاندان پهلوى در مقطع انقلاب ۵۷ پاسخگو باشد و مهمتر از آن آمادگى خود را براى واريز مجدد آن به خزانه مملكت در فرداى سرنگونى رژيم اسلامى اعلام نمايد. والا اين روزها كسى در مورد دعاوى دموكرات بودن افراد و نيروها - مادام كه در سطح حرف باقى مىمانند- تره هم خرد نمىكند!!
در جايى كه خامنهاى نيز حكومت عصر شترچرانى را مردمسالارترين نظام دنيا مىداند، پيداست كه براى اثبات آزادىخواهى بايد ماليات بيشترى پرداخت .
در همين راستا « شاهزاده » مدتى است جهت اثبات متفاوت بودنشان به دفعات از حكومتهاى سلطنتى رايج در اروپا ( نظير بريتانيا ) سخن مىگويند كه « دموكراسى و موناركى » در آنها با يكديگر همزيستى دارند و مانعى در برابر هم نيستند !!
بگذريم كه در گذشته و حال بسيارى از مشروطهخواهان ايرانى ابراز عقيده نمودند كه « احتمالا هنوز الگوى انگليس و اسكانديناوى براى كشورمان زود باشد !! » آنها از الگوهاى واسط كه در آن شاه هنوز از اختياراتى در حكومتدارى برخوردار است دفاع مىكنند. براى نمونه دكتر شاپور بختيار خود را طرفدار نمونه اسپانيا مىدانست.
با اين همه فرض مىگيريم كه دعاوى دموكراتمنشانه جناحهايى از طيف سلطنت طلب درست باشد يعنى اينها قول مىدهند كه « پس از عبور خر مراد از پل » هوس ظل الهى و قدرقدرتى نكنند. در اين صورت پرسيدنى است كه اگر شاه قصد دخالت در حكومتدارى و سياست را ندارد، آنگاه چه دليلى دارد كه فرد يا خاندان معينى با برخوردارى از امتيازات اشرافى و موروثى، بىآنكه خاصيتى داشته باشند، مفت بخورند، ريخت و پاش كنند و ميليارد ميليارد ثروت بياندوزند؟ چرا چنين كس يا كسانى نمىآيند همچون هر شهروند عادى كار و زندگى كنند و اگر علاقهاى به شركت در امور حكومتى داشتند، خود را در معرض قضاوت، انتخاب و عزل و نصب دايمى مردم قرار دهند؟ چرا مىخواهند حقوق و امتيازاتى جدا و برتر از شهروندان معمولى داشته باشند؟ تازه اين درحالى است كه در قدرت سياسى مداخله نكنند ( يعنى به نقش طفيلى و زايد خود بسنده كنند) "طبيعت" آن روز را نياورد كه بخواهند در حكومتدارى هم شركت كنند، در اين صورت ترديدى باقى نمىماند كه دخالت شاه ( بعنوان يك مقام موروثى ) در سياست جز بازتوليد استبداد كاركرد ديگرى نخواهد داشت.
رندى مىگفت: « شاه اگر حكومت كند، ديكتاتور مىشود، اگر نكند، طفیلی مىشود!! » يعنى در هر دو حالت، خورهاى بر پيكر مردمسالارى واقعى خواهد بود!
۷ نوامبر ۲۰۱۸
------------------------------
رویال دیریم (Royal Dream) یعنی رویای سلطنتی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر