۱۳۹۷ آبان ۱۷, پنجشنبه

چهره‌های ماندگار سعید سلطانپور، شاعر شعر انقلاب و زبان هنر و ادبیات طبقه‌ کارگر

عباس منصوران; چهره‌های ماندگار سعید سلطانپور، شاعر شعر انقلاب و زبان هنر و ادبیات طبقه‌ کارگر

عکس ‏شعرخلاف جریان‏ 

1319-1360

در سبزوار خراسان بزرگ در سال ۱۳۱۹ چشم به جهان گشود ، ‌در جنوب تهران آموزگار شد. بیست و یک ساله بود ‌که در سال ۱۳۴۰ در خیزش آموزگاران پیشتاز می‌شود. در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۴۰ همراه با هزاران آموزگار و فرهنگی دیگر در این همایش طبقاتی شرکت می‌کند. با یاری انقلابیونی چون صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، حسن ضیاظریفی، بیژن جزنی و یارانشان و با پیوستن دانشجویان و دانش‌آموزان و کارگران این جنبش سراسری می شود و با کشته شدن دکتر خانعلی به خون کشانیده می‌شود شاه به خواست آموزگاران تن می‌سپارد تا فرصتی دیگر بازستاند.

سعید، به فراگیری هنر نمایش با برپایی هنرکنده آناهیتا به این هنرکده پیوست. سعید برآن بود که «تئاترْ اکنون در زمینه هنری باید کارکردی داشته باشد که مبارزه‌ی مردم در زمینه تاریخ خواهد داشت». او در اجرای نمایش‌نامهٔ سه خواهر اثر آنتون چخوف همکاری کرد و هم‌زمان با شرکت سازنده در تئاتر، از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۸ دوره‌ی دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران را به پایان رسانید، در سال ۱۳۴۷ جنگ شعر« صدای میرا» را که در سال‌های ۴۷–۱۳۴۰ سروده بود و در بردارنده‌‌ی ۵۸ شعر، در دویست صفحه به چاپ و نشر می‌رساند. در سال‌های دانشجویی نمایشنامه‌های «مرگ در برابر» از «وسلین هنچوف» و« ایستگاه» نگارش خویش را به نمایش می گذارد. هم‌زمان با چاپ «صدای میرا» در سال ۱۳۴۷ کتاب برای همیشه ممنوعه می‌ود یه مانند همه‌ی سروده‌‌ها، نگارش‌ها و کارهای سعید در زمینه‌ی نمایش و نقد و زیبایی و زندگی به وسیله حکومت اسلامی نیز تا کنون سال ۱۳۹۷ ممنوعه مانده و جز آثار خطرناک به شمار می‌آیند. شعر می‌سراید و نمایشنامه و نقد ادبی و هنری از ژانر دیگر،‌ از جنس انقلابی. سال ۱۳۴۸ دفتر شعر او به نام «صدای میرا» نشر یافت که به زودی از سوی حکومت شاه ممنوعه می‌شود. او بر حکومتِ مجسمه‌ها و «یونیفورم‌های سرکوب شهر شب» تاخته بود. با گروه دوره‌ گردان نمایش به آغاجاری ره می‌سپارد تا در میان دکل‌ها و شعله‌های سوران از خون و عرق نفتگران در هوای اشباع از نفت و دکل و استثمار و لوله‌های جاری تا بانک‌های جهانی شعر آغاجاری را بسراید. «آغا جاری»

از صخره‌ی تکیده‌ی تن من، می گریستند

و مثل خیل سوخته‌ی اشباح

در بادهای گازی شب دود می‌شدند.

آن کنده‌های خیس گرفتار

مردان داغناکِ‌ آغاجاری

آن کوره‌ی محاصره‌ کوره‌های سرخ

از مرگ بود، از زخم،‌

از زخم و مرگ بود آغاجاری

بوی غبار و نفت می‌آمد،

از خاکهای سرخْ گذشتیم

آةش میان باد، پریشان بود

مردان میان جاده‌ی تفناک

مثل فلزِ ملتهبی می‌گداختند.

و ما- گروه کوچک دلقک‌ها،

معمارهای روح بشر-

هرگز، زخم برادران گدازان راه

را

درجاده‌ی جنوب ندیدیدم

در بوی داغ نفت، از پشته‌های نعش گذشتیم

بر نعش هیچ مرد نگریستیم.

از نعش بود،‌ از نفت

از نفت و از نعش بود آغاجاری

آن شب که نعره‌های اتلٌو

در شعله‌های داغ تو پیچید

و مرشدِ گروه عروسک‌ها

هر ارتعاش نخ را یک سکه می‌گرفت

من نعش تفته‌ی پدران را،

در کوره‌‌های سرخ تو دیدم

آشویتس داغناک، آغاجاری

آن شب دلم پرنده‌ی سرخی بود

که روی آن ولایت سوزان می‌گذشت

آن‌شب دلم پرنده‌ی سرخی بود.



سعید،‌ از سازماندهنگان گرد‌هایی‌یادبود زنده یاد تختی نامدار بود. با آغاز خیزش مسلحانه چریکی در سیاهکل، در سال ۱۳۴۹ سعید به موج ادبیات این گرایش می‌پیوندد. نمایشنامه آموزگاران نوشته‌ی محسن یلفانی که آنزمان خود وی آموزگار بود را کارگردانی کرد. سعید در کارگردانی تئاتر، بداهه‌گر است. به این بیان که در جریان کارگردانی، خود نکاتی لازم و گویا برای ادای بهینه‌ی نمایش به آن می افزود. همان بداهه را در کارگردانی نمایشنامه آموزگاران به کار برد. نمایش در خانه‌ی کوچک و ندارانه‌ی یک آموزگار می‌گذرد. در پایان نمایش است که یکی از آموزگاران، لوله‌بخاری را بیرون آورده و رو به سویی می‌گیرد و شلیک می‌کند به نشانه‌ی مسلسل،‌ که این است آخرین سخن برای رهایی. همین سبب می شود که در دومین شب نمایش، سعید در صحنه به همراه گروه نمایش دستگیر و در دادگاه نظامی به زندان محکوم و نزدیک به ۷ ماه زندانی می‌شود. سعید همین بداهه کاری را در نمایشنامه «دشمن مردم»‌ از کارگردان به نام و پیشتاز نروژی «ایبسن» به کار می‌برد. در این نمایشنامه نیز سعید مردم را وارد نمایش می سازد وادار به پاسخ و ایستادگی می‌کند. این کار سعید بود برخلاف «ایبسن» که به قهرمانان چشم داشت. کتاب حسنک وزیر با برداشت زیبا و هنرمندانه‌ای از تاریخ بیهقی، آفریده‌ این برهه است.

پخش دوباره کتاب ممنوعه‌ی «نوعی از هنر، ‌نوعی از اندیشه، در سال ۱۳۵۱ برای سعید شکنجه و زندان را در پی‌دارد. و در «بند سه هزار» کنونی و چندی نیز در زندان قزل‌قلعه می‌ماند. پس از چهل و پنج روز آزاد می‌شود. پس از آزادی بی‌درنگ در پی برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ سالهٔ حکومت شاهنشاهی نمایشنامه‌ی «چهره‌های سیمون ماشار» نوشته‌ی برتولت برشت را به صحنه می‌برد.

و می سراید‌ در بند اوین و در کمیته کشتار:

تا که در بند یکی بندم هست

با تو ای سوخته پیوندم هست

گر چه در تب تند شکنجه می‌سوزم

ز خون ریخته خورشیدها می‌افروزم

«آوازهای بند» دومین دفتر شعر سعید در سال ۱۳۵۱، زیر زمینی دست به دست می‌شود. در این سطح ازبلوغ سیاسی است که سعید، بیان و زبان زمانه‌اش را می‌سراید. چکامه‌‌های شاعر،‌همچون شهاب از پایگاه هنر ستمبران شلیک می‌شود. زندان‌های شاه در سال ۱۳۵۱ تا ۵۳ میزبان این هنر و هنرمند انقلابی است. در سال ۱۳۵۳ به جرم انتشار« آوازهای بند» که در سلول‌های کمیته و اوین سروده بود و به جرم داشتن افکار سوسیالیستی و به اتهام پیوند با سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران در اوین و بند پهلوی زندانی می‌شود. تا تیر ماه ۱۳۵۶ به جرم «داشتن افکار سوسیالیستی» و در پیوند با چریک‌های فدایی خلق ایران به شکنجه ‌گاه دوباره در کمیته کشتار-که حکومت اسلامی به زندان توحید و بند سه هزار تبدیل‌اش کرد و چپ‌ها و سوسیالیستها را در آن به بند کشید و اینک موزه شده است- کشیده می‌شود. با آغاز شورش زحمتکشان و کارگران، ‌سعید شعر را از زندان به خیابان‌ها می‌آورد. سال ۱۳۵۶، سال خیزش تبریز،‌ سال شورش تهی‌دستان و حاشیه نشینان است و لایه‌های میانه، و زاغه‌های فقر و تولیدات و لشکر ذخیره و اضافی «تمدن بزرگ» و صنایع مونتاژ، در این سوی زمین در پایتخت شاه از زمین می‌روید و شهرداری با بولدوزرهای‌ تخریب، هجوم می‌آورد و خاک‌نشینان ایستادگی‌ می‌کنند.

سعید سلطان‌پور روز ۲۲ تیر ۱۳۵۶ از زندان آزادمی‌شود. کانون نویسندگان ایران با انتشار بیانیه‌ای چهل نفره، برای دومین بار گشایش یافته است و نشست بنیانگذاران دومین دوره، هم‌زمان با آزادی سعید از زندان که او از زندان به کانون می رود تا بگوید:

من دیشب از زندان آزاد شده‌ام و امروز آمده‌ام تا در دفاع از آزادی بیان، اندیشه و اجتماعات، به کانون نویسندگان بپیوندم.

و بیانیه ۹۸ نفره کانون را امضا می‌کند.



سعید اینک با سمت‌گیری به سوی انقلاب و کارگر و کمونیسم در تلا ش است تا شعر و کلام و پیام مسئول و مبارز را از کتابخانه و کتاب و خلوت‌های خاموش به کوی و خیابان‌ها و کارخانه‌ها بخواند. پس دانشگاه و انستیتو گوته را که آن روزها شعرخوانی جاری بود، به تریبونی برای عمل مستقیم علیه حکومت به کار می‌گیرد. از کشتارگاه اوین و کمیته کشتار به خیابان آمده است تا از «انقلاب نزدیک»‌ با ژانر شعر حماسی و تهییجی و غزل‌سرا باشد و سخن بگوید.

از 18 تا 27 مهر سال 1356 (یازدهم تا نوزدهم اکتبر 1977) ده شب شعر خوانی به وسیله نویسندگان و شاعران در انجمن فرهنگی ایران و آلمان (انستیتو گوته) در دانشگاه صنعتی تهران برپا شد. به دو هزار نفر کارت دعوت داده می شود، بیش از ده هزار نفر به درون دانشگاه می آیند. برای نخستین بار نزدیک به شصت تن از شاعران و نویسندگان شناخته شده و زیر سانسور نیز سروده‌‌های خود را در برابر هزاران شنونده‌ی پر شور، دانشجو دانش آموز و حتا آمده از دیگر گوشه‌‌های ایران، بازخوانی کردند. سعید اینک در شب‌های شعر، عضو هیات دبیران كانون نويسندگان است و از نخستین شب شعر بیان می‌دارد که از پایگاه کانون نویسندگان ایران به شعرخوانی آمده است. از شب پنجم شعر” در بند پهلوی ” و” کشتارگاه ” را می‌خواند. سخنرانان سرکوب شده و زندانی سال‌های سانسور مجال یافته‌اند تا سخن بگویند شعر آزاد بخوانند. سعید سلطانپورکه تازه از زندان آزاد شده در پشت تریبون شب‌های شعر از رفقای فدایی‌ و آزادیخواه و اسیر می‌گوید. می‌توان گفت: شب‌های شعر، سرآغاز انفجارهایی بود که که چند ماه بعد سراسر ایران را فرا گرفت. شبانه‌ی 23 آبان در دانشگاه صنعتی باز شب شعر برگزار می شود. در دانشگاه صنعتی تهران، گردهمایی‌ آنانی که در آن شب سرود، ‌پشت درهای بسته در محاصره پلیس، از پیوستن به صدای سعید بازداشته شده بودند به گوش می‌رسید. دانشگاه از سوی پلیس و ساواک محاصره و بسیاری دستگیر می‌شوند، همایش کنندگان و سعید تا صبح می‌مانند سرود خوان و خواستار آزادی دستگیر شدگان هستند و دانشگاه سنگر می‌گیرند. حکومت شاه در برابر این موج، واپس می‌نشیند. روز بعد دستگیر شدگان را آزاد می کند. با سرازیر شدن موج جوانان پرشور از دانشگاه، خیزش موج می‌بندد. به این گونه، شعر و سرود در دانشگاه به خیابان سرازیر می‌شود.این خود گویای سمت و سوی قیامی است که یکسال بعد به تجاوز برده شد.

سعید به خیزش‌‌های خیابانی همچنان به پیوستن و رهبری در خیابان‌ها می‌سراید. برای نخستین بار شعارهایی مانند «کارگران برادرند،‌ بردارن برابرند!» «برادری،‌ برابری،‌حکومت کارگری! »‌ ووو در خیابان‌های تهران شنیده می‌شوند،‌ سال ۱۳۵۶ هنوز نه آخوندی در خیابان است و نامی از حکومت اسلامی و خمینی. همه در لانه‌‌ها و حوزه‌ها در هم می لولیدند تا با مصرف دسترنج تولیدکنندگان پروارتر شوند. سعید، پس از برگزاری شب‌های شعر و شرکت در بازسازی کانون نویسندگان راهی اروپا می‌شود. در اروپا به سازماندهی کمیته از زندان تا تبعید می‌پردازد. پیش از بهمن ۱۳۵۷ به تهران بازمی‌گردد ودر روزهای قیام شرکت می‌جوید تا آخرین روزهای شاه را شاهد باشد. حکومت شاهنشاهی چاره‌ای جز واگذاری قدرت سیاسی ندارد. سرمایه‌ جهانی به چاره‌جویی برای مهار و شکست خیزش توده‌ها،‌ جایگزینی را جز ترکیبی از مذهبی- ملی‌ها و خمینیسم نمی‌یابد. اینک، اید‌ه‌‌ی شوراها در حال مادیت یابی و رویش است. با سرنگونی رژیم پهلوی از سوی سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران در سال ۱۳۵۸ کاندید می‌شود تا در انتخابات مجلس شرکت جوید و از این تریبون در گردهمایی چند صد هزار نفره در میدان آزادی در تهران از انقلاب و آرمان‌ها و خواست‌هایش،‌ در نقد شرایط حاکم و حکومت اسلامی سخن می‌گوید.انقلاب و انقلابیون و شوراها در سراسر ایران در کوی و کارخانه به دست باندهای سپاه و کمیته‌‌ها،‌این بازوان مسلح و ایدئولوژیک حکومت اسلامی به خون کشانیده می‌شوند. سعید در برابر حاکمیت و چنین روندی‌ ایستادگی می‌کند و حکومت اسلامی تمامی دست‌‌آوردهای انقلاب را با فریب و وعده و دشنه چماقداران حزب‌الله و شلیک و ترور پس می‌گیرد. انقلاب از همان آغاز شکست می‌‌خورد. سعید در سازمان چریک‌های فداییان خلق ایران در انشعاب خرداد ماه سال ۱۳۵۹ اینک شبانه روز در حال تلاش تا پای جان است. بخش انقلابی ‌چریکهای فدایی جدا شده از اکثریت پیوسته به خیانت‌ و حزب توده‌ و حکومت اسلامی به رهبری فرخ ‌نگهدارها و باند همراه، که فداییان اکثریت نامیده می‌شدند و سازمان فدایی را به نیروی پاسداران حکومتی پیوند می‌دادند، اینک پیشتازی سعید را به همراه دارد.

سعید برآن است که ژولیده‌گان محکوم به حاشیه رانده شده در پیرامون شهرها، تهی دستان شهر و روستا وارثان انقلاب‌اند. او مخالف قهرمان پروری است و با بینش او این، کارگران هستند که باید سیستم را دگرکون سازند و سوسیالیسم را برای رهایی به‌سوی کمونیسم، مادیت بخشند.

سعید در این دوره در زمینه نشر دانش و آگاهی پیشتاز می‌شود و آگاهی و تئوری انقلابی را ضرورت دیالکتیکی برای پراتیک و سازمانیابی انقلاب می‌داند. از این روی انتشارات «شناخت»‌ را برپا می‌سازد وی با این ابتکار می‌کوشد تا یک پخش مرکزی و سراسری در ایران سازمان دهد که هنوز هم به تا سال ۱۳۹۷ پس از ۴۰ سال سازمان نیافته است. او آغازگر این تلاش و ضورت بود و و نشان داد که خیابان‌ها و میدان‌ها باید ترییون‌های آگاهی شوند. سعید درتهران خانه‌ای که باقیمانده از نهادی فرانسوی و رها شده بود،‌ یافته و با فراز رفتن از بالای دیوار در را گشوده و ‌آنجا را تمیز کرده و نخستین مرکز پخش کتاب در ایران را می‌گشاید. سیعد مرکز «مایش» [مازیار، یاشار و شناخت‌] را در این خانه سازماندهی می‌‌کند. مرکز پخش موفق می‌شود کتابهایی از جمله کتاب جمعه به سردبیری زنده یاد احمد شاملوی همیشه جاودان که تا ۳۶ شماره آفریده شد، به شهرهای دوردست برساند. او خود به فروش و پخش کتاب در خیابان‌ها می پردازد. می گوید باید بساطی‌های کتاب برپا کرد. سراینده سرودهای انقلاب کارگری و مقاومت،‌ جلو دانشگاه تهران با کوله باری از کتاب و نشریه می‌آمد و به گفتگوهای سیاسی در خیابان شور می‌بخشید. او اینک، در نشریه کار،‌ارگان سیاسی سازمان چریک‌های فدایی خلق قلم می‌زد و هرجا که لازم می‌آمد و گوشه‌ای از کار در جایی بر زمین بود، سعید شانه‌ها را ستون می‌‌کرد. سعید همراه با پیشبرد وظایف سازمانی، نمایشنامه‌های «عباس آقا کارگر ایران ناسیونال» و «مرگ بر امپریالیسم» را در میان کارگران و رنجبران جنوب شهر به نمایش می گذارد. نمایشنامه‌ی عباس آقا کارگر ایران ناسیونال،‌ متن دست‌نوشته‌ای ندارد، و بازیگران آن بیشتر در میان آماتورها و کارگرانی بودند و نمایش به شیوه چکامه‌خوانی (نقالی) اجرا می‌شد و سعید چاوشگر نخست بود. نمایشنامه «مرگ بر امپریالیسم» روی تریلی اجرا می‌شد و به سوی میدان راه آهن در راه جنوب شهر می‌رفت و در گوشه‌ای از تریلی، یک دکل نفت به چشم می‌خورد.

روی تریلی با کارگران در حالیکه کمیته چی‌ها مسلح را در برابر داشت، می‌خواند:

سهم ما را بدهید

ما؛

در کارخانه‌ها

و معدن‌های تاریک

می سوزیم

ومثل توده‌های نیم‌سوز

از دهان برق و زغال

بیرون می ریزیم

سهم ما گرفتنی‌ست

می دا نیم…….



نمایش نادرشاه در راه بود که مسلسل‌های کمیته‌چی‌های حکومت اسلامی بر سینه‌های انقلاب رگبار شدند.

نمایشنامه ” عباس آقا، کارگر ایران ناسیونال ” از بی‌مانندترین نمایش‌های خیابانی با رویکرد و موضوع کارگری در خیابان‌های جنوب شهر و میان کارگران بود.

نمایشنامه بر پایه‌ی زندگى واقعى كارگر فابریک بود که به آگاهی می‌گرایید و در اول ماه مه ۱۳۵۸ به صحنه آمد و خواست و زبان طبقه‌ کارگر در برابر سرمایه‌داران و حکومت‌ بود. در سعید در بهمن ماه سال ۱۳۵۹ هنگام پخش تراکت، پس از انشعاب اکثریت و اقلیت، به وسیله گشت سپاه دستگیر می شود. با فریاد و فراخوانی رهگذران از دست جانیان گریخته و در میان مردم ناپدید می شود. نخستین میتینگ پس از انشعاب اقلیت از اکثریت که دست در دست حزب توده با حکومت جمهوری اسلامی بزرگترین سازمان چپ خاورمیانه را به پیاده نظام حکومت اسلامی می‌بردند، سعید در تدارک همایش است. در هفدهم بهمن، بناست که خود او چکامه ای در میدان آزادی بخواند. نزدیک به چهل هزار نفر به سوی میدان روانه می شوند. پاسداران در لباس رسمی حمله می آورند و تظاهرات به خون کشیده می‌شود. جهانگیر قلعه میاندوآب، کارگر کمونیست و از کادرهای سازمان چریک‌های فدایی خلق، ربوده می شود و پس از شکنجه با گلوله هایی در دهان و چشم در سردخانه ی پزشک قانونی یافته می شود و سعید چکامه ی ” جهان کمونیست ” را می سراید. جهان کمونیست یکی از حماسی‌ترین چکامه‌‌‌ی تراژیک و غمبار و غنی ادبیات کارگری است.

۷ بهمن ۱۳۵۹ نخستین میتینگ پس از انشعاب «اقلیت» از «اکثریت»، سازمان چریک‌های فدایی خلق را تدارک می‌بیند. نزدیک به چهل هزار نفر به سوی میدان روانه شدند، اما سپاه پاسداران در لباس رسمی و حزب‌الله به آن‌ها حمله کردند. جهانگیر قلعه میاندوآب کارگر کمونیست به‌وسیله سپاه ربوده شد و پس از شکنجه با گلوله‌هایی در دهان و چشم در سردخانه پزشکی قانونی یافته شد. و سعید «جهان کمونیست» را می‌سراید و این آخرین شعر سعید است:

گلوله‌ای در دهان

گلوله‌ای در چشم

در تکه‌های یخ

در سردخانهٔ پزشک قانونی

در شعلهٔ منجمد خون می‌تابد

شعله‌ای در دهان

شعله‌ای در چشم

در میتینگ هفدهم بهمن

در انبوه هواداران و مردم

در میان پلاکاردها و شعارها

در گردش تفنگداران جمهوری و گله‌های پاسدار و اوباش

در قرق چماق و زنجیر و نانچو

در صدای شلیک‌های ترس و

دشنام‌های جنون

در میان پلاکاردها

انقلاب

با پیشانی شکسته و خون‌چکان

می‌خواند

با صدای درخشان جهان و

رودخانه‌ها

و رفیقان جهان

جهان کمونیست را

می‌سرایند و

می‌سرایند

با دسته گل‌هایی از خون

بر فراز میتینگ تاریخ



سعید با مادرش زندگی می کند. سعید اینک در میتینگ‌های کارگری و توده‌ای شرکت می‌جوید،‌ می‌سراید و می‌نویسد. بیست و هفتم فروردین ماه ۱۳۶۰ در جشن عروسی خود به وسیله پاسداران سرمایه بازداشت می شود. در میان میهمانان که به عروسی‌اش آمده بودند، نگران است. در میان همهمه و ترانه، ناگهان پاسداری از پیک مرگ وارد می‌‌شود با درخواست معرفی سعید. کمیته چی مزدور، سعید می‌یابد، بازوی سعید را گرفته تا او به با خود بکشاند، سعید مقاومت می‌کند، با مقاومت سعید و تنی چند از میهمانان، پاسدار به همراه همقطاران آدمکش خود حکم جلبی از سوی کمیته مرکزی نشان می‌دهد که در آن دستگیری سعید و تنی چند را به اتهام «قاچاق ارز» آمده بود. در این هنگام چندین کمیته چی مسلح وارد می‌شوند. خانه در محاصره کامل، و پاسداران مسلح بر پشت‌‌‌بام‌ها و روی دیوارهای همسایه‌ها و گفتگو با مامورین مرگ بی نتیجه می‌ماند، چند تیر هوایی شلیک می‌شود. سرانجام سعید می پذیرد که برای جلوگیری از خونریزی‌با آ‌نها برود،‌ به آن شرط که سعید برای رفتن به بازداشتگاه، رفتن با پای پیاده به همراه همسرش ‌باشد. عروس و داماد، دست در دست یکدیگر،‌ در خیابان شب، نمایش حماسی دیگری برپا می‌کنند. بازیگران اجازه شرکت در این نمایش تراژیک و زیبای غمبار را نمی‌یابند. باردگر، شلیک و رگبار، ناگهان مردم محله به خیابان می‌آیند تا این نمایشنامه تاریخی را به تماشا باشند. در این هنگام،‌خشونت ذاتی سرمایه و ایدئولوژی اسلامی و زبان حکومت سرمایه، باریدن می‌گیرد. با قنداق تفنگ و مشت و مجروح ساختن عروس و داماد، تا وادارشان سازند که نمایشنامه‌‌ی «عروسی خون» که می رفت تا به یک خیزش و پیوستن توده‌ها به ضد رژیم پایان یابد، به خودرو بکشانند. پاسداران کمیته‌ی «کوی کن» موفق می‌شوند، سعید و همسرش را در جشن عروسی‌‌اشان،‌ بربایند. سعید دوباره به اوین و اینک در بند ۲۰۹ سپاه پاسداران افکنده می‌شود. در آنجا حکم دستگیری اش را به او ابلاغ می‌شود: عضویت در سازمان چریک‌های فدایی خلق. از او می‌خواهند که توبه نامه بنویسد و برای آزادی در مصاحبه‌ای علیه سازمان چریکهای فدایی خلق سخن بگوید. و او تنها زهرخند می‌زند. یک دست به لوله ی شوفاژ و دست دیگر به میله‌های فلزی در سلول بسته بودند، با باز و بسته کردن دمادم در، او را از پای در آورند. بازوانش شکسته می‌شود.

پس از دوماه شکنجه، ‌سرانجام در سپیده دم نخستین روز تیر ماه ۱۳۶۰، ‌در کنار ۳۶ انسان مبارز و آزاده به فتوای اسلامی خمینی در زندان اوین تیرباران می‌شود. بر خاک گلگون تیر در اوین، عقربه‌های خونین قلب پرمهر و سرود و شور سعید،‌ هنوز بر مدار قطب تهی‌دستان و کارگران زمین،‌ بر جاذبه‌ی‌ قانون انقلاب راه می‌کشید. ستمکشان در سرپناه‌های خویش و بوستان می‌دیدند آن «لاله‌ی شکفته‌ی شرقی» را آنگاه که حکومت در بلند‌گوه‌های فریب حوزه و قار قار قاریان قرآن و نماز و چمن دانشگاه زیر سُمّ ستوران اسلامی عربده می‌کشیدند و می‌خوانند که :‌

« زمین سهم برگزیدگان است»‌ و «برده‌ همیشه برده بوده است، این شالوده‌ی خداوندی‌ است.»

سعید خواهان برهم زدن آیه‌های اسارات‌آور بود. ایستادگی انقلابی در برابر حکومت اسلامی را فریاد می‌زد. هشدار می داد که:

«امروز دیگر این‌آزادی‌های را که دست آوردِ انقلاب خونین ما بود نمی‌توان با پند و موعظه و انتقاد بازپس گرفت،‌ زیرا رژیم سرکوبکر،‌ آزادی را به ضرب چوب و چماق و سلاح از ما سلب کرده است. امروز بهای آزادی خون ماست،‌ پس به پا خیزیم!»

یکی از پاسداران پیشین زندان اوین ( که از او تنها به نام ص. ت نام برده شده) هنگام تیرباران سعید سلطانپور می‌گوید: «آیت الله گیلانی روز سی ام خرداد سعید سلطانپور را در یکی از اتاق های زندان اوین «محاکمه» کرد و هنگامی که شنید سلطانپور متولد سبزوار است از او پرسید آیا شما ملاهادی سبزواری را می شناسید؟ که سلطانپور گفت بله. پس از آن آیت الله گیلانی خطاب به سلطانپور گفت آیا حاضرید افکار ملاهادی سبزواری را مطالعه کنید که سلطانپور گفت اگر وقت کنم حتما. پس از آن آیت الله گیلانی بدون آن که سخنی از محکومیت یا حتا اعدام بکند به سلطانپور گفت خب حتما آثار سبزواری را مطالعه کنید. پس از آن سلطانپور به بند بازگشت و فردا با سپیده دم تیرباران شد.»

خاک خسته بود،‌ پیکرهای رزمنده گان و تهی دستان خیزش در سراسر ایران در آفتاب،‌ برشته و تفتان،‌ برخاک افتاده بودند. خرداد سرخ، ‌سحر تیر را در سینه داشت. هنوز فریاد جوانان بی سلاح و برانگیخته «میلیشیای مجاهد»‌ روانه خیابان‌ها شده برای قدرت‌نمایی رهبران مجاهد به هدف شرکت در قدرت سیاسی سرمایه، به فرمان رهبران خویش که به سودای شرکت در حکومت، ‌آنان را برای «اتمام حجت با خمینی»‌ به بیان مسعود رجوی، به کشتارگاه فرستادند و مانند برگ خزان برخاک می‌ریختند به گوش می‌رسید و پیشترها،‌حکومت اسلامی، ‌تدارک کشتار سراسری و سرکوب کارگران و توده‌‌های زیر ستم و نیروهای انقلابی را دیده بود. آن لحظه‌ی مناسب فرا رسیده بود و در سپیده‌ی نخست تیر، ‌در آن گرگ و میش تلخ، پژواکِ انفجار شعر و شور و خیزش، در کنار سی و شش پیکر انسان انقلابی و آزاده به تیر بند حتا نبسته،‌ ایستاده چون سرو با چشمانی خیره به جلادان خمینیسم داعش زای خویش، سرمایه و مذهب‌اش. آخرین شعر سعید در میدان سنجش و کارکرد شعر و منش انقلابی و پیمان، ‌بر سینه فلات،‌ بال می کوبد و بر «دنا» و «دماوند»‌ و «سهند» و «تفتان» و «دراک» تا «آرارات» و اورامان و هر بلندای و فراز و سنگر انقلابی، بازتاب می‌‌یابد. غزال زخمی انقلاب، ‌بر مدار تیر،‌ می چرخد و آخرین قطره‌های جانش را می ‌سراید. چشمی به همراهان که به جویبار خون خویش فرو می‌نشستند،‌ با لبخند و درد و نگاهی بر فراز دیوار اوین، وسرزنش لبخندگونه‌ای به تاریخ ‌و به خاموشان خانه‌ها و کوچه‌های پر زمزمه و خیابان‌های آنروزهای تهی از قیام کارگران و تهی دستان.

سعید سلطانپور در روند رشد و بلوغ آگاهمند خویش، در فراشد فعالیت‌‌های انقلابی،‌ علیه مناسبات خواری آور و ستمبار بورژوایی فرا روئید و در خیابان‌های جنوب‌های جنوب تا شمال و شرق و غرب در میان کارگران جاری گردید و هنوز جاری است.

سعید سلطانپور، کادر انقلابی و آگاه طبقه کارگر،‌ چشم ما بود،‌ سعید را می‌بایست همچنان مردمک چشم‌ حفظ‌ می‌کردیم.



منابع

این یادنامه از کمون شماره ۸ ارگان سیاسی و تئوریک شورای کار،‌ نگارش عباس منصوران در مرداد ماه سال ۱۳۷۵ برگرفته و ویرایش نوین یافته است.

کتاب سعید سلطانپور،‌روشنگران از مزدک تا امروز، دفتر دوم، عباس منصوران،‌ نشر آلفابت ماکزیما، سوید ۱۳۷۴.

شعار سرودهایی چون پرنیان شفق، سر اومد زمستون، خون ارغوان‌ها، گل مینای جوان و آیینه رود . گل مینا یا فردا، نام یکی از سرودهای انقلابی ایران است که در دوران انقلاب ۵۷ در آلبومی بنام «شراره‌های آفتاب» توسط سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران منتشر کرد.

...

با این همه شجاع

با این همه شهید

با کشورم چه رفته است

که از خاک میهن گلگون

از کوچه‌های دهکده

از کوچه‌های شهر

از کوچه‌های آتش

از کوچه‌های خون

با قلب سربداران

با قامت سیام

انبوه پاره پوشان

انبوه ناگهان

انبوه انتقام

نمی‌آیند

چشم صبور مردان

دیری‌ست

در پرده‌های اشک نشسته است

دیری‌ست

قلب عشق در گوشه‌های بند

شکسته است

چندان ز تنگنای قفس

خواندیم

که از پاره‌های زخم

گلو بسته است

ای دست انقلاب

مشت درشت مردم

گل مشت آفتاب

با کشورم چه رفته است

با صدای سعید سلطانپور (https://www.youtube.com/watch?v=F3ZhiMtpSjA)

کارهایی از سعید:

در زمینه شعر شعر

صدای میرا: شعرهای ۱۳۴۰–۱۳۴۷، تهران: نشر روز، آذر ۱۳۴۷، ۲۰۴ص

آوازهای بند: شعرهای ۱۳۴۷–۱۳۵۱، تهران: انتشارات پگاه، بهار ۱۳۵۱، ۶۲ص

از کشتارگاه: شعرهای بهار ۱۳۵۱-تابستان ۱۳۵۶، تهران: انتشارات از زندان تا تبعید، تابستان ۱۳۵۶، ۶۸ص

نمایش‌نامه

حسنک: نمایش‌نامه بر بنیاد گزارش ابوالفضل بیهقی از تاریخ بیهقی، تهران: انتشارات از زندان تا تبعید، ۱۳؟، ۸۶ص

ایستگاه: نمایش‌نامه در یک پرده، تهران: کتاب‌خانهٔ کوچک سوسیالیسم، تابستان ۱۳۴۵، ۲۶ص

عباس‌آقا کارگر ایران‌ناسیونال، تهران: خانهٔ نمایش، ۱۳۵۸٫۰۲٫۰۲، ۲۳ص [جزوهٔ تبلیغ نمایش]

مرگ بر امپریالیسم- نمایش خیابانی

نادر شاه (اجرا نشد)

نقد
نوعی از هنر نوعی از اندیشه، تهران: انتشارات رز، خرداد ۱۳۴۹، ۵۱ص

هیچ نظری موجود نیست: