درباره ی فیلم مستند
ساعدی: آزادی و دیگر رنج ها
ناصر رحمانی نژاد
اخیراً فیلم مستندی درباره ی غلامحسین ساعدی به نام «آزادی و دیگر رنج ها» بر روی رسانه های اجتماعی گذاشته شده که به نظر من تأمل برانگیز است. از آنجا که من با موضوع این مستند و شخصیت محوری آن، غلامحسین ساعدی، کم و بیش آشنایی دارم، پس از دیدن آن، در مورد سلامت رویکرد سازندگان این مستند، اگر نگویم دچار شک، حداقل دچار تردید شدم. چند سال پیش آقای بهمن سقایی برای گفتگویی با من درباره ی غلامحسین ساعدی تماس گرفتند و این گفتگو، اگر اشتباه نکنم بهمراه خانم پروین قاسمی (راکی) انجام شد. اما آشنایی قبلی من با آقای بهمن سقایی، مرا از یک قضاوت شتابزده درباره ی این مستند باز داشت، و بهتر دیدم برای رفع تردیدهایم دوباره آن را ببینم. روز بعد وقتی به همان صفحه ی فیسبوک مراجعه کردم، در بالای صفحه یادداشتی با امضای « پروین و شیرین» اضافه شده بود که می گفت «بخاطر محدودیت زمانی فیلم، بسیاری از موضوعات مربوط به زندگی ساعدی از جمله … از متن فیلم حذف شد…» اگر چه، چنین یادداشتی معمولا برای توجیه کمبودهای یک اثر هنری بسیار غریب می نماید، اما در این مورد بخوبی نشان می داد که سازندگان این فیلم آگاهانه و دانسته «بسیاری از موضوعات مربوط به زندگی ساعدی» را حذف کرده اند، حال یا «بخاطر محدودیت زمانی» بوده است یا بخاطر چیزهای دیگر. سؤالی که در اینجا پیش می آید اینست که این «بسیاری از موضوعات مربوط به زندگی ساعدی» چه موضوعاتی بوده که حذف شده اند؟ و چرا این موضوعات حذف شده اند؟ زیرا یادداشت ذکر شده بهیچوجه قانع کننده نیست، و دلایلش را عرض می کنم.
قبل از هر چیز در این مستند بسیاری صحنه ها وجود دارد که نه تنها به شناخت شخصیت ساعدی کمک نمی کند، بلکه صحنه هایی پراکنده اند که روال طبیعی روایت را منحرف کرده و در نتیجه استمرار منطقی داستان قطع می شود. از آن گذشته این صحنه ها زمانی را اشغال کرده اند که می توانست به بخش هایی اختصاص داده شود که حذف شده اند تا شخصیت ساعدی بهتر، کامل تر و برجسته تر، و مهم تر از همه وفادارانه تر، شناخته شود.
اشاره کردم به تردیدهایی که از دیدن این مستند در من به وجود آمد. اول در ترسیم شخصیت ساعدی. در این مستند. در این مستند ساعدی همچون یک فرد آواره، یک آلاخون-والاخون، یک آدم درمانده که نمی تواند تنبان خود را بالا بکشد، معرفی می شود. آدمی که شلوارش پاره پاره شده، دگمه هایش ریخته، از نوشتن خسته و بیزار شده، و تازه در غربت متوجه شده که همه ی نوشته های پیشین او مفت نمی ارزیده، چون شتابزده نوشته شده اند و شتابزده چاپ زده شده اند، و و و …
ساعدی در میان همان نوشته ها و گفتگوهایی که سازندگان این مستند از آنها استفاده کرده اند، انبوهی از سخنانی دارد که درباره ی پناهندگان سیاسی است و تفاوت شان با مهاجر و آواره با دقت نشخص و متمایز شده اند. او هر جا که فرصت یافته درباره ی مقاومت و ایستادگی پناهندگان سیاسی در برابر جمهوری اسلامی سخن گفته است. یا همین طور درباره ی «آوارگی» که سازندگان مستند آگاهانه از آن بخش به نحوی استفاده کرده اند که موجب تخریب شخصیت ساعدی می شود. ساعدی در همان منابع می گوید: «درد آوارگی را بهانه کردن و به گوشه ای خزیدن و به امید روزی نشستن که در داخل کشور اتفاقی بیافتد که آوارگان به وطن بازگردند شرم آور است. [آوارگی] دربدری، بیماری، افسردگی و مهجوری را نیز با خود دارد. ولی نباید بهانه باشد. مدام باید کار کرد، جنگید و نوشت.» واقعاً چرا وقتی ساعدی چنین سخن روشن و صریحی درباره ی «آوارگی» دارد، سازندگان این مستند به سراغ بخشی می روند که یک پناهنده ی سیاسی به عنوان فردی وامانده، درمانده و بریده را ترسیم می کند؟ بهانه ی «محدودیت زمانی فیلم» با جانشین کردن این بخش از سخن ساعدی بجای بخشی که در مستند آورده شده، چگونه توجیه پذیر است؟ من نمی توانم قبول کنم که این بخش از سخن ساعدی - و همچنین بخش های دیگر - بر حسب اتفاق و ناآگاهانه انتخاب شده باشند، به ویژه که همزمان، صحنه ی داخل مترو را می بینیم و فرد مستمندی که لیوان را برای درخواست پول دراز می کند و دستی که چندرغاز در لیوان می اندازد، و بلافاصله صحنه ی بعد که صحبت از گدایی پناهندگان و گداخانه می شود. انتخاب یک به یک این بخش ها در تعقیب ترسیم، جا انداختن و القاء مفهوم معینی است.
همه ی ما می دانیم که آدم ها، از جمله خودِ ما، در لحظاتی از زندگی شان دچار افسردگی و حالات روحی استثنایی می شوند که با روال عادی زندگی شان متفاوت است. اما این به این معنا نیست که زندگی آن فرد سراسر در افسردگی و پریشانی می گذرد. آدم ها به طور معمول یک روال طبیعی و عادی زندگی روزمره دارند و در همان حال کار می کنند، تفریح می کنند، معاشرت دارند، عشق می ورزند، خلق می کنند، … و گاهی هم به لحاظ دشواری های زندگی افسرده می شوند. این لحظات گاهی توسط شخصی که تصادفاً نویسنده هم هست - مانند ساعدی در این مورد - یادداشت می شود. آیا ما با بزرگنمایی کردن و تعمیم دادن این لحظه به پهنه ی وسیع زندگی آن فرد، او را به درستی و وفادارانه معرفی کرده ایم؟ در اینجاست که من مکث می کنم و تردید جدی ام را در مورد هدف سازندگان این مستند - پروین قاسمی (راکی)، بهمن سقایی و شیرین سقایی - ابراز می کنم.
در این یادداشت، من تنها به یک نکته اشاره کرده ام و از مسایل دیگر این مستند درگذشته ام، زیرا ورود به جنبه های دیگر آن مطلب را به درازا می کشاند.
قبل از هر چیز در این مستند بسیاری صحنه ها وجود دارد که نه تنها به شناخت شخصیت ساعدی کمک نمی کند، بلکه صحنه هایی پراکنده اند که روال طبیعی روایت را منحرف کرده و در نتیجه استمرار منطقی داستان قطع می شود. از آن گذشته این صحنه ها زمانی را اشغال کرده اند که می توانست به بخش هایی اختصاص داده شود که حذف شده اند تا شخصیت ساعدی بهتر، کامل تر و برجسته تر، و مهم تر از همه وفادارانه تر، شناخته شود.
اشاره کردم به تردیدهایی که از دیدن این مستند در من به وجود آمد. اول در ترسیم شخصیت ساعدی. در این مستند. در این مستند ساعدی همچون یک فرد آواره، یک آلاخون-والاخون، یک آدم درمانده که نمی تواند تنبان خود را بالا بکشد، معرفی می شود. آدمی که شلوارش پاره پاره شده، دگمه هایش ریخته، از نوشتن خسته و بیزار شده، و تازه در غربت متوجه شده که همه ی نوشته های پیشین او مفت نمی ارزیده، چون شتابزده نوشته شده اند و شتابزده چاپ زده شده اند، و و و …
ساعدی در میان همان نوشته ها و گفتگوهایی که سازندگان این مستند از آنها استفاده کرده اند، انبوهی از سخنانی دارد که درباره ی پناهندگان سیاسی است و تفاوت شان با مهاجر و آواره با دقت نشخص و متمایز شده اند. او هر جا که فرصت یافته درباره ی مقاومت و ایستادگی پناهندگان سیاسی در برابر جمهوری اسلامی سخن گفته است. یا همین طور درباره ی «آوارگی» که سازندگان مستند آگاهانه از آن بخش به نحوی استفاده کرده اند که موجب تخریب شخصیت ساعدی می شود. ساعدی در همان منابع می گوید: «درد آوارگی را بهانه کردن و به گوشه ای خزیدن و به امید روزی نشستن که در داخل کشور اتفاقی بیافتد که آوارگان به وطن بازگردند شرم آور است. [آوارگی] دربدری، بیماری، افسردگی و مهجوری را نیز با خود دارد. ولی نباید بهانه باشد. مدام باید کار کرد، جنگید و نوشت.» واقعاً چرا وقتی ساعدی چنین سخن روشن و صریحی درباره ی «آوارگی» دارد، سازندگان این مستند به سراغ بخشی می روند که یک پناهنده ی سیاسی به عنوان فردی وامانده، درمانده و بریده را ترسیم می کند؟ بهانه ی «محدودیت زمانی فیلم» با جانشین کردن این بخش از سخن ساعدی بجای بخشی که در مستند آورده شده، چگونه توجیه پذیر است؟ من نمی توانم قبول کنم که این بخش از سخن ساعدی - و همچنین بخش های دیگر - بر حسب اتفاق و ناآگاهانه انتخاب شده باشند، به ویژه که همزمان، صحنه ی داخل مترو را می بینیم و فرد مستمندی که لیوان را برای درخواست پول دراز می کند و دستی که چندرغاز در لیوان می اندازد، و بلافاصله صحنه ی بعد که صحبت از گدایی پناهندگان و گداخانه می شود. انتخاب یک به یک این بخش ها در تعقیب ترسیم، جا انداختن و القاء مفهوم معینی است.
همه ی ما می دانیم که آدم ها، از جمله خودِ ما، در لحظاتی از زندگی شان دچار افسردگی و حالات روحی استثنایی می شوند که با روال عادی زندگی شان متفاوت است. اما این به این معنا نیست که زندگی آن فرد سراسر در افسردگی و پریشانی می گذرد. آدم ها به طور معمول یک روال طبیعی و عادی زندگی روزمره دارند و در همان حال کار می کنند، تفریح می کنند، معاشرت دارند، عشق می ورزند، خلق می کنند، … و گاهی هم به لحاظ دشواری های زندگی افسرده می شوند. این لحظات گاهی توسط شخصی که تصادفاً نویسنده هم هست - مانند ساعدی در این مورد - یادداشت می شود. آیا ما با بزرگنمایی کردن و تعمیم دادن این لحظه به پهنه ی وسیع زندگی آن فرد، او را به درستی و وفادارانه معرفی کرده ایم؟ در اینجاست که من مکث می کنم و تردید جدی ام را در مورد هدف سازندگان این مستند - پروین قاسمی (راکی)، بهمن سقایی و شیرین سقایی - ابراز می کنم.
در این یادداشت، من تنها به یک نکته اشاره کرده ام و از مسایل دیگر این مستند درگذشته ام، زیرا ورود به جنبه های دیگر آن مطلب را به درازا می کشاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر